«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مقدّمه
«فَلَا وَ رَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا[۲]»؛ روز علمدار کربلا، سنگرنشین وفا، ولایتمداری، عشق به امام، غیرت، نوازشکنندهی کودکان و پرچمدار همهی ارزشهای بالای دینی، قمر مُنیر بنیهاشم، باب الحوائج علیالاطلاق عالَم، نور چشم علیّ مرتضی (علیه السلام) و بازوی پُر توان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)، حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) را به محضر شریف امام زمان (ارواحنا فداه) و به شما برادران و خواهران صاحبدل تسلیت عرض مینمایم.
ولایت قمر بنیهاشم حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام)
به مناسبت روز حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)، بعضی از برجستگیهای حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) را با یکدیگر مرور خواهیم کرد. فضائل حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) همان فضائل پدرش حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، همان فضائل حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) است. حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) آیینهای است که هم خورشید عالَمتابِ ولایت علوی بر این خورشید تابیده است و هم شَمس وجود امام حسن مجتبی (علیه السلام) و هم خورشید عالَمتابِ وجود سید شهیدان عالَم در مقابل این آیینه قرار گرفتهاند. شفافیّت این آیینه به اندازهای بالا بود که همهی اینها را در وجود خودش منعکس کرده است، مُنقّش کرده است و شعاع نور ولایت علی و امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) را در اعماق جانش ذخیره نموده است. وقتی وجود حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) باز بشود، مشخّص میشود که فضائل علوی و حسنی و حسینی همگی در وجود او جمع است. اگرچه ایشان پیامبر و امام نیستند، ولی چیزی کمتر از ممتازان عالَم و انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) ندارد. از این حقیقت در لِسان روایات ما به ولایت یاد میشود. حضرت زهرا (سلام الله علیها) نه پیامبر هستند و نه امام هستند؛ ولی ولیّهالله هستند، صفیهالله هستند، حجّتالله هستند. حضرت زینب (سلام الله علیها) پیامبر نیستند، امام هم نیستند؛ ولی ولایت دارند، قدرتالله هستند، ولایتالله هستند، علمالله هستند. وجود مبارک حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) که جان همهی ما به قربان نام ایشان باد، به قربان پرچم وفایشان باد، به قربان غیرتشان باد، به قربان آن تواضع و معرفتی که نسبت به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) دارد. این بزرگوار دارای ولایت است، مظهر قدرت خداوند متعال است، در کُرسی کُنفیکون مُستقر است، او از عالَم امر بهره دارد، هرچه بخواهد، خواستِ خداوند متعال است. قلبِ حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) مَشیّتالله است و مَشیّتالله یعنی چیزی که بین خواستِ خداوند متعال و آنچه که باید در خارج انجام بشود، واسطهای قرار نمیگیرد. خداوند هم سَببساز است و هم سَببسوز است.
بالاترین درجهی عبودیّت نزد پروردگار متعال
وجود مبارک قمر منیر بنیهاشم (علیه السلام) در اثر تمحض در بندگی که در زیارتنامهشان میخوانیم: «السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ[۳]» ؛ «العُبودِیَّهُ جَوهَرَهٌ کُنهُها الرُّبوبیّهُ[۴]»؛ عبودیّت یک حقیقتی است که وقتی ریشهیابی بشود، انسان را به ربوبیّت واصل مینماید. هرکس عبد است، مظهر ربّ است؛ هرکس عبد است، مظهر صفات خداوند است. آنچه لازمهی ربوبیّت ربّالعالمین است، در وجود عبدِ صالح انعکاس دارد. وجود مبارک نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب معراج هستند؛ ولی این معراج معلول عبودیّت ایشان است. «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى[۵]»؛ این حقیقت که نام آن بندگی است، اگر انسان به حقّ بنده باشد، «العبدُ و ما فی یده کانَ لِمولاه[۶]»، برده هم خودش صاحب دارد و هم اینکه هراندازهای درآمد داشته باشد، خودش مالک آن نمیشود. چون وجودش مملوک است، پس آثار وجودیاش هم برای مولایش است و چون خودش را مملوک میداند، پس هرچه مولا بخواهد، همان است. او خودش انتخابی ندارد، خودش گزینهای ندارد. او فانی در مولاست، او ذوب در معشوق و محبوب است. اشارهی محبوب حرکات او را تنظیم مینماید. او یک قَمر است، یک سیّاره است و حرکت او در مسیر بندگی را آن شمس و جاذبهی شمس اداره مینماید. لذا در قرآن کریم که کتاب تربیت است، کتاب کمال است و کتاب آدمسازی است، ولایت مطلقهی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را به این عنوان بیان فرموده است؛ فرموده است: «فَلَا وَ رَبِّکَ»؛ خداوند متعال با تأکید به ربّ رسول قسم میخورد که مقام عظمت حضرت حقّ است. وجود نازنین پروردگار عالَم، ربِّ تُراب هم هستند، ربِّ صخرهها هستند، ربِّ گیاهان هستند، ربِّ وحشیهای جنگل هستند و ربِّ ستارگان و کهکشانها و صحابیها نیز هستند؛ ولی هیچ عظمتی به عظمت رسولش نمیرسد. او ربُّ النّبیین است. بالاتر از ربُّ النّبیین، ربُّ الرّسول الخاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) است. لذا چون در مقام تجلّی عظمت خودش است، فرمود: «فَلَا وَ رَبِّکَ»؛ قسم به پروردگار عظیمترین مخلوق عالَم که وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، «لَا یُؤْمِنُونَ»؛ ایمان هیچ مؤمنی ایمان نیست مگر اینکه تو هر حُکمی بکنی، نسبت به آن حکم سر بگذارند و حاکمیّت تو را قبول کنند و وقتی حکم میکنی نسبت به این حکم، در درون خود نگویند که ای کاش چنین مشکلی برایم پیش نیامده بود. یا بگویند این کاش نسبت به من ارفاق میشد. «وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا»؛ هم در درونشان، در قلبشان و در احساسشان ناراحتی و نارضایتی برایشان پیش نیاید و هم اینکه همیشه دستشان بالا باشد؛ «حکم آن چه تو فرمایی[۷]». تو امیر مطلق من هستی و وجود من هم اجرای فرمان توست. چنین حقیقتی بالاترین درجهی عبودیّت است که بنده در مقام بندگی، هرچه از جانب دوست میرسد را نیکو میبیند. همان چیزی که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) با زنجیر اسارت و با لباس اسیری در میان جمعیّت زیادی از دشمنان حرامزاده، در مجلس شراب و در کنار رأس پُر خون حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)، وقتی آن نامرد حرامزاده خواستند که ایشان را شِماتت کند و به ایشان زخم زبان بزند، گفت: «فقال ابْنُ زِیَادٍ کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِکِ[۸]»؛ زینب! دیدی خداوند چه بلایی بر سر برادرت آورد؟ حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) به گونهای که گویا در بُرج فرماندهی نشستهاند، گویا امیر کائنات حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) است، گویا آن حرامزاده در برابر حضرت زینب (سلام الله علیها) اسیر و ذلیل است، در کمال آرامش و با سرافرازی و با اقتدار و عزّت فرمودند: «فَقَالَتْ مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا[۹]»؛ هرچه برای ما پیش آمد، برای ما زیبا بود. خداوند متعال برای برادر من شهادت را نوشته بود و او با پای خودش به قربانگاه عشق آمد تا با چهرهی گُلگون خدای خودش را ملاقات نماید. تو خیال میکنی که پیروز شدهای و حُسین شکست خورده است؟ «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا»؛ ما پیروز هستیم و تو بدخت هستی که برای زندگی دو روزه جنایات بزرگی را انجام دادهای. این مقام را که گاهی نام آن مقام رضاست، گاهی نام آن مقام تسلیم است و گاهی نام آن مقام تفویض است.
جایگاه بالای مقام رضا و تسلیم
بر حسب نقل حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) که در کتاب «کافی[۱۰]» شریف نقل شده است، وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مسیر سفر بودند و با گروهی روبهرو شدند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از این جمع پرسیدند: «من أنتم؟»؛ شما چه کسانی هستید؟ عرض کردند: «مؤمنون»؛ ما اهل ایمان هستیم، ما مؤمن هستیم. حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «فما علامه ایمانکم؟»؛ از مؤمن بودن شما چه نشانهای وجود دارد؟ عرض کردند: «وَ تَفْوِیضُ اَلْأَمْرِ إِلَى اَللَّهِ وَ اَلرِّضَا بِقَضَاءِ اَللَّهِ وَ اَلتَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اَللَّهِ[۱۱]»؛ ما تسلیم هستیم و هر چه از جانب خداوند متعال برای ما پیش بیاید، هیچگاه زبان شکایت نداریم. همان چیزی که وقتی حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) از «جابر بن عبدالله انصاری[۱۲]» (رضوان الله تعالی علیه) پرسیدند: در چه حالی هستی؟ او پاسخ داد: در حالی هستم که فقر را بر غِنا ترجیح میدهم، مریضی را بر صحت و سلامتی ترجیح میدهم. حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) فرمودند: اما من، اگر خداوند فقیرم نماید، فقر را دوست دارم؛ اگر خداوند ثروتمندم نماید، ثروت را دوست دارم؛ اگر خداوند مرا سالم نماید، سلامتی را دوست دارم و اگر خداوند مریضم نماید، مَرَض را میپسندم.
« من از درمان و درد و وصل و هجران ***** پسندم آنچه را جانان پسندد[۱۳]»
این مقام رضا و تسلیم به قدری انسان را اوج میدهد و به قُربِ جوارِ حضرت حقّ نائل مینماید، وقتی این گروه علامت ایمانشان را برای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگو کردند که همان تسلیم و رضا و تفویض است، و گفتند که ما در این کلاسها مستقرّ هستیم، حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آنها را بسیار تشویق کردند و فرمودند: «علماء حکماء کادوا ان یکونوا انبیاء[۱۴]»؛ شما خیلی بالا رفتهاید، به مقام تسلیم رسیدهاید، به مقام رضا رسیدهاید و این مقام به قدری برای بنده نورانیّت پیش میآورد که گویا آیینهی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) شدهاید و به مرز نبوّت رسیدهاید و به بالاترین مقام ممکن دست یافتهاید. این ماجرا باید برای تمام پیروان قرآن کریم درس باشد. غُر زدن که خصوصاً بعضیها وقتی دچار مشکلات در زندگی میشوند، فقط این نیست که ناراحت است و اخم میکند و آه میکشد؛ بلکه به مقدّسات توهین مینماید. از خداوند گِلهمند میشود. مثلاً دچار یک سر درد شده است، میگوید: خدایا چرا من اینگونه شدهام؟ این کار نهایت بیمعرفتی، غفلت و بیتوجّهی به این است که خداوند متعال این عالَم را عالَم امتحان قرار داده است. «هر که در این بزم مقربتر است، جام بلا بیشترش میدهند».
«اگر با دیگرانش بود میلی ***** چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟»
صفات بینظیری که در زیارتنامهی حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) آمده است
با خدای خودتان خوش باشید. او را ببینید. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ[۱۵]»؛ کسی که خداوند خودش را به او داده است، همه چیز برایش شیرین خواهد بود. ولی کسی که دل خود را از نور او خالی کرده است، اگر همهی ثروتها و قدرتهای فرعونی را هم داشته باشد، یک انسان جنایتکار است، یک انسان جهنّمی است. جهنّم او هم از اینجا شروع شده است. فرعون در درون خودش آرامش ندارد. اینکه ۲۰ هزار کودک را به محض متولّد شدن سر میبُرد، نشانهی آزُردگی درونی است که به بیرونش منتقل یافته است. هرکسی دیگران را ناراحت مینماید، مشخّص میشود که خودش انسان ناراحتی است. انسان آرام و راحت به کسی نیش نمیزند و کسی را ناراحت نمیکند. لذا فرموده است: «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[۱۶]»؛ دل زِ یادِ خدا آرام گیرد. انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) همگی اینگونه بودند، ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) همگی اینگونه بودند، اولیای الهی همگی اینگونه بودند و این زیارتنامهی قمر مُنیر بنیهاشم (علیه السلام) که باب الحوائج ما هستند، شفیع ما هستند، امید ما هستند، امید فرزندان امام حسین (علیه السلام) هستند، حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) خودش یک کلاس معارف است و صفاتی که در این زیارتنامهی مأثوره برای حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) نقل شده است، که غیر از حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) و حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)، ما برای امامزادهها زیارتنامهای سُراغ نداریم که امام معصوم برایشان انشاء کرده باشد؛ ولی زیارتنامهی این دو بزرگوار را امام معصوم انشاء فرموده است. زیارتنامهی حضرت فاطمهی معصومه (سلام الله علیها) را حضرت امام رضا (علیه السلام) انشاء کردهاند که سلام خداوند بر حضرت امام رضا (علیه السلام) باد و زیارتنامهی حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) را حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) انشاء فرمودهاند. لذا هم حدیث است، هم زیارتنامه است، هم مرامنامه است و هم مرآتی است که میتوانیم حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) را در این زیارتنامه حدّی که عقل ما میرسد، تماشا کنیم و صفات برجستهی این بزرگوار را مشاهده نماییم. یکی از اموری که در این زیارتنامه برای حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) آمده است، ظرفیّت بینهایت حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) است. اینکه به هنگام اذن دخول میخوانیم: «سَلامُ اللّهِ وَ سَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ، وَ أَنْبِیائِهِ الْمُرْسَلِینَ، وَ عِبادِهِ الصَّالِحِینَ، وَ جَمِیعِ الشُّهَداءِ وَ الصِّدِّیقِینَ، وَ الزَّاکِیاتُ الطَّیِّباتُ[۱۷]»؛ یعنی آنچه در عالَم وجود دارد، هم خدایی که عالَم را ایجاد میکند و هم همهی وجودهایی که خداوند متعال آفریده است، سلام همگی بر تو باد ای اباالفضل. این نشان میدهد که وجود حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) دیگر محدودیّتی ندارد. وقتی ۱۲۴ هزار پیامبر درودهایشان را بر وجود حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) نثار نمایند، همه را جذب مینماید. تمامی ملائکهای که تعداد آنها را هیچکسی غیر از خداوند نمیداند، سلام همگی آنان بر حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) باد. خود این موضوع بسیار مهم است و نشانهی ولایت مُطلقهی حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) است.
مقام تسلیم و یقین و وفای حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
سپس دو سه مورد از صفاتی را که معلّم و آموزگار ما، اُسوهی ما و مُقتدای ما حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) دارا بودهاند را باید از خودشان برای خودمان درخواست کنیم. «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفاءِ[۱۸]»؛ سه صفت است. ای مولایم! ای علمدار خوبیها! ای همه کسِ حُسین (علیه السلام)! شهادت میدهم که تو در مقام تسلیم بودی. در تمام عُمرت حادثهای پیش نیامده است که اباالفضل از آن حادثه ناراضی باشد؛ مطلقا چیزی وجود نداشته است. «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ»؛ دست تو با تمام وجود بالا بود. هرچه از دوست رسید، برای تو زیبا بود. هیچجایی وجود نداشت که تو مشکلی را به روی خودت بیاوری و نسبت به آن امر به دنبال چرایی باشی. تسلیم مطلق بودی. «وَ التَّصْدِیقِ»؛ تو در مقام یقین بودی. اینگونه نبوده است که فقط زبان تو قبول کرده باشد؛ بلکه در دل تمام توحید و لوازم توحید را با همهی وجودت و با این صداقت که تصدیق دین خداوند، تصدیق رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، تصدیق مقام ولایت و امامت را انجام دادی و این از شئون حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) است. این تصدیق قولی نبود، بلکه تمام وجودش، سلولهای بدنش، رَگ و پِیاش، احساس و فکرش، تمایلاتش، حضورش، جوارحش و جوانحش نشانهی ایمان او بود. هرکسی او را میدید، گویا در حال دیدن خود ایمان است، گویا در حال دیدن خودِ باورهای معنوی است. مقام یقین حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) در این حد بود؛ «وَ التَّصْدِیقِ». موضوع سوم وفای حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) است که در زیارتنامهی ایشان میخوانیم: «وَ الْوَفاء». وفا از فضائل اخلاقی است که در کتاب کافی شریف از امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت آمده است که ایشان فرمودند: کسی که چهار صفت در وجودش باشد، خداوند او را پاک میکند؛ حتی اگر غرق در گناه باشد. «مِنْ رَأْسِهِ إِلَى قَدَمِهِ»؛ اگر لجن در لجن وجودش را احاطه کرده باشد، ولی این چهار گوهر در وجودش نهادینه شده باشد، آنها انفجار ایجاد میکنند و انسان را از گناه بیرون میبرند و ظلمات وجود را میزُدایند. یکی مسألهی حُسنِ خُلق است. خوش اخلاقی به قدری مهم است که وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: صاحب اخلاق نیک «إِنَّ اَلْعَبْدَ لَیُدْرِکُ بِحُسْنِ اَلْخُلُقِ دَرَجَهَ اَلْقَائِمِ اَلصَّائِمِ[۱۹]»؛ او در درجهی فردی است که همیشه نمازشب خوان است و روزها را هم روزهدار است. کسی که دائماً خوش اخلاق باشد، گویا دائماً هم نماز شب خوانده است و هم روزها روزه بوده است. موضوع دوم ادب است. «لاَ زِینَهَ کَالْأَدَب[۲۰]»؛ ادب برای انسان محبوبیّت میآورد و همه از انسان بیادب بدشان میآید. ولی انسان باادب دلها را شکار مینماید، مرغوبیّت پیدا مینماید، همه نسبت به او با عاطفه برخورد مینمایند. ادب بسیار مهم است. مورد سوم حیاست. هرکسی حیا داشته باشد، حیا ریشه در بهشت دارد. ولی دریده بودن ریشه در آتش جهنّم دارد. زنِ بیحیا از همهی بدها، بدتر است. فرمود: «الحَیاءُ حَسنٌ[۲۱]» حیا برای همه خوب است، ولی «و لکنْ فی النِّساءِ أحسَنُ[۲۲]» اگر بانوان باحیا باشند، جامعه را بسیار زیبا میکند و به آن طراوت میدهد. این حیاست که نظام خانواده و خانوادهها را در مسیر تعالی قرار میدهد. بیحیایی همه چیز را خراب مینماید. چهارمین مورد آن هم وفاست. وفا از صفات حضرت حقّ است. خداوند متعال خودش وفا دارد. اینکه وفا دارد یعنی در رفاقت با بندهاش چیزی کم نمیگذارد؛ در رازقیّتاش چیزی کم نمیگذارد؛ در ستّاریتش چیزی کم نمیگذارد. آنچه برای بندهاش لازم است را به صورت کامل به او میدهد. برای بندهی خودش هیچ چیزی کم نمیگذارد. حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) در وفا شاخص هستند، انگشتنما هستند. ایشان مجسّمهی وفا هستند، حقیقت وفا هستند و مسألهی تسلیم، مسألهی تصدیق و مسألهی وفا در این زیارتنامه نسبت به امام زمانش حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) جزءِ برجستگیهای قمر منیر بنیهاشم حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) به حساب آمده است.
روضه و توسّل به قمر بنیهاشم حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)
«یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ…». مرحوم آقای «میرزا احمد آشتیانی[۲۳]» (رحمت الله علیه) که هم فیلسوف هستند و هم فقیه هستند، کتاب دعایی به نام «تُحفهی احمدیه» دارند. در آنجا نوشتهاند که تجربه کردهایم که اگر کسی حاجتی داشته باشد، ۱۳۳ مرتبه بگوید: «یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ»، باب الحوائج به دادش میرسد و او را بدون پاسخ نمیگذارد. کاشف الکرب را با اعداد اَبجَد حساب کردهاند که «باب الحسین» میشود. حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) باب الحسین است. هرکسی با امام حسین (علیه السلام) کار دارد، باید دامن حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) را بگیرد. «یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ». در روز عاشورا اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) مأمور بودند تا از خیمه بیرون نیایند. بانوان حرم بودند، دختران مصیبتدیده بودند، پَردهنشین بودند، چشمهی حیا بودند. در مقابل دید نامحرمان حاضر نمیشدند. اولین باری که به صورت دستهجمعی از خیمهها بیرون آمدند، به استقبال عمو آمده بودند. همه تشنه بودند و پناهی به جز عمو نداشتند. دامن عمو را گرفته بودند و العطش گفته بودند. مأموریت عمو آوردن آب بود. لذا مأموریت جنگی نداشتند. به همین منظور از داخل نخلستانها میرفتند که با جمعیّت روبرو نشوند. رفت و مَشک خود را پُر از آب کرد. به هنگام برگشت هیچ کسی جرأت نمیکرد تا با حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) روبرو شود. حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) مظهر صولت علوی بود. اما کمین کردند و پشت نخلها پنهان شده بودند. اول دست راستِ حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) را قطع کردند. انشاءالله به کربلا برویم و کفّالعبّاس را زیارت کنیم. دیدند که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) از ذوالجناح پیاده شد و چیزی را از روی زمین برداشته است و آن را میبوسد. فکر کردند که امام حسین (علیه السلام) وَرَق قرآن پیدا کرده است. جلوتر رفتند و دیدند که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) دستهای قَلمشدهی حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) را میبوسد. حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) مَشک را به دست چپ گرفتند و یک نامرد دست چپ را قَلَم کرد. مَشک را به دندان گرفت و مدام به اسب نَهیب میزند تا زودتر آب را به لبهای تشنهی حضرت علی اصغر (علیه السلام) برساند. اما مصیبت آنجایی بود که تیر به مَشک حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) اصابت کرد. دیگر نه دستی داشت که بازگردد و مجدد آب بیاورد و نه رویی دارد که به سوی خیمهها برود. سختترین حالتِ حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) همینجا بوده است. بچّهها دیدند که عمو تأخیر کرده است، ولی باور نمیکردند؛ میگفتند عموی ما بسیار مهربان است، عموی ما بر روی تشنگی کودکان خیلی حسّاس است. به همین منظور همگی بیرون آمدند و بر سر راه عَلقمه به انتظار نشستند. یک مرتبه دیدند که امام حسین (علیه السلام) در حال آمدن به سوی خیمههاست؛ ولی حضرت امام حسین (علیه السلام) قدشان خمیده شده است، دست به کَمر گرفتهاند و مصیبت چهرهی ایشان را سنگین کرده است. نازدانه پیش رفت و صدا زد: «یَا اَبتَاهُ!»؛ بابا جانم! عمویم نیامده است. «هَل لَکَ عِلم بِعَمِّی العَباس[۲۴]»؛ بابا! آیا از عمو خبر داری؟ مشهور این است که حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را کنار کشیدند و به ایشان فرمودند: برو لباس بچّهها را عوض کن. دیگر آمادهی اسیری بشوید. نقل دیگر این است که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مستقیم به خیمهی حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) رفتند و عمود خیمه را کشیدند. یعنی خواهرم! زینبم! دخترانم! دیگر این خیمه صاحب ندارد، دیگر حسین عَلمدار ندارد. «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی[۲۵]».
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
«یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبنا بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ».
دعا
«یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ مِنْکَ الْإِحْسَان[۲۶]».
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! قلب مبارک زمانمان (ارواحنا فداه) را از ما خشنود بگردان.
خدایا! عاقبت به خیری ما و فرزندان و همه کَسانِمان را مُقدّر و محتوم بفرما.
الها! این کشور اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) را از همهی مشکلات برهان.
خدایا! اوضاع معیشتی مردم را تسهیل بفرما.
خدایا! ایمان جوانهای ما، بانوان ما و دختران این کشور را در پناه حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) حفظ بفرما.
خدایا! دست خیانت که بنای نشرِ گناه و بیعفّتی را دارد، قطع بفرما.
خدایا! دشمن را بر ما مسلّط نکن.
خدایا! ما را منشأ شماتت دشمن قرار نده.
خدایا! انقلاب ما را یاری بفرما.
خدایا! تا انقلاب حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با قوّت محافظت بفرما.
خدایا! پرچمدار انقلاب را حفظ بفرما.
خدایا! نصرتت را بر او و یارانش نازل بفرما.
خدایا! حاجات همهی حاجتمندان را به دست همین باب الحوائج الیالله برآورده بفرما.
خدایا! مریضها عموماً، مریضهای مورد نظر خصوصاً عافیت عاجل روزی بفرما.
خدایا! آبروی ما را در دنیا و آخرت به آبروی حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) حفظ بفرما.
الها! پروردگارا! نسل جوان ما را به سامانِ ایمان، تشکیل خانواده و درآمد حلال نائل بگردان.
خدایا! امام ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای ما، گذشتگان ما، آنهایی که در این محفل حضور داشتند، ولی الان سر به تیرهی خاک گذاشتند، حسرت میخورند که ای کاش یک مرتبهی دیگر اشک چشمی تقدیم محضر امام حسین (علیه السلام) میکردند، همه را عموماً و منظورین را خصوصاً، مرحوم آقای شمس، پدر آقای سعید خانبخش و همهی شهدای این محله و شهدای این جمع و والدین همهمان را مورد پذیرایی خصوصی باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) قرار بده.
خدایا! این ماه محرّم را آخرین ماه محرّم عمر ما قرار نده.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸.
[۲] سوره مبارکه نساء، آیه ۶۵.
[۳] مفاتیح الجنان، زیارتنامه حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام).
[۴] مصباح الشریعه : ۵۳۶.
«فیما نسبه إلى الإمام الصادق علیه السلام: العُبودِیَّهُ جَوهَرَهٌ کُنهُها الرُّبوبیّهُ، فَما فُقِدَ فی العُبودیّهِ وُجِدَ فی الرُّبوبیّهِ، و ما خَفِیَ عَنِ الرُّبوبیّهِ اُصیبَ فی العُبودیّهِ».
[۵] سوره مبارکه اسراء، آیه ۱.
«سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ».
[۶] از توصیههای حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) به عنوان بصری.
[۷] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۴۹۳.
[۸] اللهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، ص ۱۶۰؛ بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۱۵؛ مثیرالأحزان، ابن نما حلی، ص ۹۰.
[۹] همان.
[۱۰] الکافی از منابع حدیثی شیعه و مهمترین و معتبرترین منبع از کتب اربعه است. این کتاب نوشته محمد بن یعقوب بن اسحاق مشهور به ثقه الاسلام کُلینی است که آن را در مدت ۲۰ سال گردآوری کرده است. الکافی که در سه بخش اصول، فروع و روضه تألیف شده، محل رجوع عالمان شیعه است. اصول کافی مشهورترین بخش الکافی محسوب میشود. کلینی بر آن بوده تا احادیث الکافی را بر اساس عدم مخالفت با قرآن و موافقت با اجماع جمعآوری کند. کلینی به دلیل ارتباط با اصحاب ائمه و دسترسی به اصول اربعمأه روایات این کتاب را با کمترین واسطه نقل کرده است. گروهی از عالمان شیعه معتقد به صحت تمامی روایات آن بودهاند و در مقابل گروهی از عالمان شیعه وجود احادیث ضعیف در کافی را قبول دارند. گفته شده نامگذاری این کتاب منتسب به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است ولی بسیاری از علما با این ادعا مخالفت کردهاند.
محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی مشهور به ثقه الاسلام و شیخ المشایخ، عالم برجسته شیعی دوران غیبت صغری است. او با برخی از محدثان که بدون واسطه از امام عسکری (علیه السلام) یا امام هادی (علیه السلام) حدیث شنیده بودند، ملاقات کرده است. وی در نیمه دوم قرن سوم و نیمه اول قرن چهارم هجری قمری از بزرگترین محدثین شیعه به شمار میرفت. براساس آنچه در بیان جایگاه شخصیتی و علمی کلینی در کتب تراجم و تاریخ آمده است، همگان از موافق و مخالف، از فضل و عظمت وی یاد کردهاند.
چنانکه کلینی در مقدمه این کتاب نوشته است، او کتاب کافی را در پاسخ به درخواست کسی نوشته است که او را برادر دینی مینامد: اما بعدای برادر… پرسیدی که رواست مردم به نادانی بپایند و ندانسته دیندار باشند، چراکه دینداریشان از سر عادت و تقلید نیاکان و بزرگان است… تو یادآور شدی که مسائلی بر تو مشکل شده و به علت اختلافِ روایات موجود، حقیقت آن مسائل را نمیفهمی… و دسترسی به دانشمند مورد اعتمادی نداری که در این باره، با او مذاکره و گفتوگو کنی. گفتی میخواهی کتابی داشته باشی کافی که همه فنون علم دین در آن جمع باشد تا متعلم را کفایت کند و رهجو را مرجع گردد… گفتی که امیدوار هستی خدای تعالی به وسیله چنین کتابی هممذهبان ما را دستگیری کند و به سوی رهبران خود بکشاند. خدا را حمد که تألیف کتابی را که خواهش کردید میسر ساخت و امید است چنان باشد که میخواستید.
در علت نامگذاری کتاب به کافی دو نکته بیان شده است: کلام خود کلینی در خطبه کتاب طهارت است که میگوید: این کتاب، برای همه فنون علم دین کافی است. نام کتاب برگرفته از کلامی است که به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نسبت داده شده که فرمود: این کتاب، برای شیعیان ما کافی است. این جمله زمانی صادر گشته که کافی بر امام (علیه السلام) عرضه شده و ایشان آن را تحسین کرده است. (البته چنین حدیثی وجود ندارد و صرفاً یک ادعا است.)
شیخ مفید میگوید: این کتاب، از برترین کتب شیعه بوده که دارای فائدههای بسیار است. شهید اول آن را کتابی در زمینه حدیث معرفی میکند که امامیه مانند آن را نیاورده است. محمدتقی مجلسی مینویسد: کتاب کافی از تمام کتب اصول، مضبوطتر و جامعتر است و بهترین و بزرگترین تألیف فرقه ناجیه(امامیه) است. آقا بزرگ تهرانی میگوید: کافی کتابی است که در نقل حدیث از اهل بیت (علیهم السلام)، مانند آن نوشته نشده است. استرآبادی از قول دانشمندان و اساتید خویش نقل میکند که برابر یا نزدیک کتاب کافی در اسلام نگاشته نشده است. آیت الله خویی از قول استادش میرزا محمدحسین نائینی، مناقشه در اسناد روایات کافی را حرفه و ترفند عاجزان و ناتوانان خوانده است. کلینی چنانکه در مقدمه کتاب آورده، احادیث را بر اساس معیار عدم مخالفت با قرآن و موافقت با اجماع جمعآوری کرده است و در آنجا که وجهی برای ترجیح نمیدید، یکی از دو روایت متعارض را که در نظرش به صحت نزدیکتر بوده برگزیده است.
[۱۱] الکافی، جلد ۲، صفحه ۴۷.
«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اَلنَّوْفَلِیِّ عَنِ اَلسَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ: اَلْإِیمَانُ لَهُ أَرْکَانٌ أَرْبَعَهٌ اَلتَّوَکُّلُ عَلَى اَللَّهِ وَ تَفْوِیضُ اَلْأَمْرِ إِلَى اَللَّهِ وَ اَلرِّضَا بِقَضَاءِ اَللَّهِ وَ اَلتَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».
[۱۲] جابر بن عبداللّه انصاری (درگذشت بین سالهای ۶۸ق تا ۷۹ق)، صحابی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و راوی حدیث لوح که دربردارنده نام امامان شیعه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است. وی همچنین در سلسله راویان احادیث مشهور شیعی مانند حدیث جابر، حدیث غدیر، حدیث ثقلین و حدیث شهر علم نیز قرار دارد. جابر را از اصحاب پنج امام (از امام علی (علیه السلام) تا امام باقر (علیه السلام)) دانستهاند. او پس از واقعه عاشورا، نخستین زائر امام حسین (علیه السلام) بود که در روز اربعین به کربلا رسید. همچنین بنابر روایات، او سلام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به امام باقر (علیه السلام) رساند.
جابِرِ بن عبدالله بن عَمرو بن حرام بن کعب بن غَنْم بن سلمه، نسبش به خَزْرَج میرسد. پدرش پیش از هجرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به یثرب، مسلمان شد و در بیعت عَقَبه دوم با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیمان بست و جزو دوازده نقیبی شد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را به نمایندگی قبایلشان برگزید. پدر جابر در غزوه اُحُد به شهادت رسید. نخستین گزارش از زندگی جابر، حضور او با پدرش در بیعت عقبه دوم در سال سیزدهم بعثت است. کنیه جابر، در منابع به صورتهای گوناگون آمده، اما از میان آنها کنیه ابوعبداللّه صحیحتر دانسته شده است. بنا بر بعضی گزارشها، پیوند میان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و جابر محبتآمیز و دوستانه بود. گفته شده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به وی بشارت عمر طولانی داده و در پاسخ به سؤال جابر، آیهای نازل شد که به آیه کَلالَه شهرت دارد. در سال سوم هجری و پیش از غزوه ذاتُ الرِقاع، جابر با سُهَیمه، دختر مسعود بن اوس، ازدواج کرد. عبدالرحمان، محمد محمود، عبدالله و عقیل فرزندان جابر هستند. از وجود افرادی منتسب به جابر در افریقا (در محدوده تونس امروزی) و بخارا گزارشهایی در دست است. در ایران نیز عدهای از نسل او هستند که مشهورترین آنان شیخ مرتضی انصاری، فقیه و اصولی شیعه بود.
جابر از افرادی است که در بیشتر غزوهها و سَریّهها حضور داشت. تعداد این غزوهها به اختلاف ذکر شده است. به گزارش خود او، از ۲۷ غزوه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ۱۹ غزوه شرکت داشته است. جابر در برخی از سَریّهها نیز حضور داشته و درباره آنها گزارش داده است. وی در غزوه بدر و غزوه احد غایب بود. برخی گزارشها او را از بَدریّون دانستهاند و از خود او نقل شده که در این واقعه آبرسان بوده است. از مواضع جابر درباره خلیفه اول سخنی در منابع نیامده است. در این دوران، وی بیشتر به فعالیتهای علمی و تعلیمی میپرداخت و از امور سیاسی و نظامی دوری میجست. وی فقط در یک مأموریت جنگی شرکت کرد و آن نیز در آغاز فتوحات مسلمانان در دوره خلیفه دوم بود. جابر در گزارشی، از حضور خود در سپاه خالد بن ولید، که برای محاصره دمشق به کمک سپاه شام رفته بود، سخن گفته است. جابر در زمان خلافت عمر بن خطّاب، عَریف بود؛ عریف فردی از قبیله بود که خلیفه وی را به ریاست قبیله یا طایفه منصوب میکرد و او رابط خلیفه و افراد قبیله به شمار میآمد. از فعالیتهای جابر در دوران خلیفه سوم، اطلاع چندانی در دست نیست، جز اینکه در آخرین روزهای خلافت عثمان، که معترضان مصری راهی مدینه شدند، وی به فرمان خلیفه همراه ۵۰ تن از انصار مأموریت یافت تا با معترضان گفتگو کند و آنان را به دیار خود بازگرداند.
جابر در جنگ صفین از لشکریان امام علی (علیه السلام) بود. در اواخر خلافت امام علی (علیه السلام)، بُسر بن اَرْطاه بر مدینه یورش برد و از مردم مدینه، از جمله قبیله بنی سَلَمه (قبیله جابر)، نیز بیعت خواست. جابر که بیعت با بُسر را گمراهی میدانست، به خانه ام سلمه، همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، پناه برد ولی به توصیه امسلمه، برای پرهیز از خونریزی، با بسر بیعت کرد. جابر که دوره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کرده و آگاه به قرآن و سنت بود، از بدعتها و زشتکاریهای امویان آزرده بود و آرزو میکرد که ناشنوا شود تا اخبار بدعتها و تغییر ارزشهای دینی را نشنود. معاویه پس از آنکه به حکومت رسید تصمیم داشت منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از مدینه به دمشق منتقل سازد (سال ۵۰). جابر از کسانی بود که نزد معاویه رفت و او را از این کار منصرف ساخت. حَجّاج بن یوسف که از طرف عبدالملک بن مروان اموی بین سالهای سال ۷۲ قمری تا سال ۷۵ قمری. والی حجاز شد، در سال ۷۴ قمری. به مدت دو ماه به مدینه رفت و تا توانست مردم مدینه را تحقیر کرد. او همچون بردگان مهری بر گردن اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، از جمله جابر زد. با این همه، جابر واکنشی جز تغییر رفتار خود با حَجّاج نشان نداد و وصیت کرد که حَجّاج بر جنازهاش نماز نگزارد. ولی در رجال کشی آماده است که جابر به سبب سالخوردگی از تعقیب حجاج بن یوسف در امان مانده بود.
جابر در دهه ۵۰ به مصر سفر کرد. گروهی از مصریان از او روایت کردهاند. در این ایام مَسلَمه بن مُخَلَّد انصاری، همقبیلهای جابر، والی مصر بود و به گزارش ابن مَنْدَه، جابر به همراه مسلمه به شام و مصر رفت. به گزارش منابع حدیثی، جابر برای شنیدن یک حدیث درباره قصاص از عبداللّه بن اُنَیس، به شام سفر کرد. ولی با بیاعتنایی معاویه روبهرو شد. جابر که از رفتار معاویه ناخرسند بود راه مدینه را در پیش گرفت و ۶۰۰ دینار اهدایی معاویه را نپذیرفت. در هنگام وقوع حادثه کربلا و شهادت امام حسین (علیه السلام)، جابر پیرمردی سالخورده بود و در مدینه اقامت داشت. در اربعین شهادت امام حسین (علیه السلام)، جابر به همراه عطیه عوفی برای زیارت امام حسین به کربلا رفت و اولین زائر آن امام بود. وی که آن هنگام نابینا شده بود، در فرات غسل کرد، خود را خوشبو ساخت و گامهای کوچک برداشت تا سر قبر حسین بن علی (علیه السلام) آمد و با راهنمایی عطیه، دست روی قبر نهاد و بیهوش شد، وقتی به هوش آمد، سه بار گفت: یا حسین! سپس گفت: «حَبیبٌ لا یجیبُ حَبیبَهُ. ..» ( دوست پاسخ دوستش را نمی دهد…؟!) آنگاه زیارتی خواند و روی به سایر شهداء کرد و آنان را هم زیارت نمود. در آغاز امامت امام سجاد (علیه السلام) یاران وی انگشتشمار بودند و جابر نیز از اندک یاران آن امام بود.
[۱۳] باباطاهر، دوبیتیها، دوبیتی شماره ۲۸.
[۱۴] الکافی، ثقه الاسلام کلینی، ج ۲، ص ۵۳؛ المحاسن، احمد بن ابى عبد اللّه برقى، ج۱، ص ۲۲۶؛ علم و حکمت در قرآن و حدیث، محمدی ری شهری، ج ۱، ص ۱۴۷.
«بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص فِی بَعْضِ أَسْفَارِهِ إِذْ لَقِیَهُ رَکْبٌ فَقَالُوا السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ مَا أَنْتُمْ فَقَالُوا نَحْنُ مُؤْمِنُونَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَمَا حَقِیقَهُ إِیمَانِکُمْ قَالُوا الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّفْوِیضُ إِلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللَّهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عُلَمَاءُ حُکَمَاءُ کَادُوا أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْحِکْمَهِ أَنْبِیَاءَ فَإِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ فَلَا تَبْنُوا مَا لَا تَسْکُنُونَ وَ لَا تَجْمَعُوا مَا لَا تَأْکُلُونَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ».
[۱۵] سوره مبارکه انعام، آیه ۹۱.
«وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَىٰ بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ ۗ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتَابَ الَّذِی جَاءَ بِهِ مُوسَىٰ نُورًا وَ هُدًى لِلنَّاسِ ۖ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَ تُخْفُونَ کَثِیرًا ۖ وَ عُلِّمْتُمْ مَا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لَا آبَاؤُکُمْ ۖ قُلِ اللَّهُ ۖ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ».
[۱۶] سوره مبارکه رعد، آیه ۲۸.
«الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».
[۱۷] مفاتیح الجنان، زیارتنامه حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام).
«سَلامُ اللّٰهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ، وَأَنْبِیائِهِ الْمُرْسَلِینَ، وَعِبادِهِ الصَّالِحِینَ، وَجَمِیعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدِّیقِینَ، وَ الزَّاکِیاتُ الطَّیِّباتُ فِیما تَغْتَدِی وَتَرُوحُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَالتَّصْدِیقِ وَالْوَفاءِ وَالنَّصِیحَهِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ الْمُرْسَلِ، وَالسِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ، وَالدَّلِیلِ الْعالِمِ، وَالْوَصِیِّ الْمُبَلِّغِ، وَالْمَظْلُومِ الْمُهْتَضَمِ، فَجَزاکَ اللّٰهُ عَنْ رَسُولِهِ وَعَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَعَنِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَیْهِمْ أَفْضَلَ الْجَزاءِ بِمَا صَبَرْتَ وَاحْتَسَبْتَ وَأَعَنْتَ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ؛ لَعَنَ اللّٰهُ مَنْ قَتَلَکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ مَنْ جَهِلَ حَقَّکَ، وَاسْتَخَفَّ بِحُرْمَتِکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ مَنْ حالَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ ماءِ الْفُراتِ، أَشْهَدُ أَنَّکَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً، وَأَنَّ اللّٰهَ مُنْجِزٌ لَکُمْ مَا وَعَدَکُمْ، جِئْتُکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وافِداً إِلَیْکُمْ وَقَلْبِی مُسَلِّمٌ لَکُمْ وَتابِعٌ، وَأَنَا لَکُمْ تابِعٌ، وَنُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّهٌ حَتَّىٰ یَحْکُمَ اللّٰهُ وَهُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ، فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لَامَعَ عَدُوِّکُمْ، إِنِّی بِکُمْ وَبِإِیابِکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، وَبِمَنْ خالَفَکُمْ وَقَتَلَکُمْ مِنَ الْکافِرِینَ، قَتَلَ اللّٰهُ أُمَّهً قَتَلَتْکُمْ بِالْأَیْدِی وَالْأَلْسُنِ. السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلّٰهِ وَ لِرَسُولِهِ وَلِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَسَلَّمَ، السَّلامُ عَلَیْکَ وَرَحْمَهُ اللّٰهِ وَبَرَکاتُهُ وَمَغْفِرَتُهُ وَرِضْوانُهُ وَ عَلَىٰ رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، أَشْهَدُ وَأُشْهِدُ اللّٰهَ أَنَّکَ مَضَیْتَ عَلَىٰ مَا مَضىٰ بِهِ الْبَدْرِیُّونَ وَالْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ، الْمُناصِحُونَ لَهُ فِی جِهادِ أَعْدائِهِ، الْمُبالِغُونَ فِی نُصْرَهِ أَوْلِیائِهِ، الذَّابُّونَ عَنْ أَحِبَّائِهِ، فَجَزاکَ اللّٰهُ أَفْضَلَ الْجَزاءِ، وَأَکْثَرَ الْجَزاءِ، وَ أَوْفَرَ الْجَزاءِ، وَأَوْفىٰ جَزاءِ أَحَدٍ مِمَّنْ وَفىٰ بِبَیْعَتِهِ، وَاسْتَجابَ لَهُ دَعْوَتَهُ، وَأَطاعَ وُلاهَ أَمْرِهِ؛ أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بالَغْتَ فِی النَّصِیحَهِ، وَأَعْطَیْتَ غایَهَ الْمَجْهُودِ، فَبَعَثَکَ اللّٰهُ فِی الشُّهَداءِ، وَجَعَلَ رُوحَکَ مَعَ أَرْواحِ السُّعَداءِ، وَأَعْطاکَ مِنْ جِنانِهِ أَفْسَحَها مَنْزِلاً، وَأَفْضَلَها غُرَفاً، وَرَفَعَ ذِکْرَکَ فِی عِلِّیِّینَ، وَحَشَرَکَ مَعَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً . أَشْهَدُ أَنَّکَ لَمْ تَهِنْ وَلَمْ تَنْکُلْ، وَأَنَّکَ مَضَیْتَ عَلىٰ بَصِیرَهٍ مِنْ أَمْرِکَ، مُقْتَدِیاً بِالصَّالِحِینَ، وَمُتَّبِعاً لِلنَّبِیِّینَ، فَجَمَعَ اللّٰهُ بَیْنَنا وَبَیْنَکَ وَبَیْنَ رَسُولِهِ وَأَوْلِیائِهِ فِی مَنازِلِ الْمُخْبِتِینَ فَإِنَّهُ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ. اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَلَا تَدَعْ لِی فِی هٰذَا الْمَکانِ الْمُکَرَّمِ وَالْمَشْهَدِ الْمُعَظَّمِ ذَنْباً إِلّا غَفَرْتَهُ، وَلَا هَمّاً إِلّا فَرَّجْتَهُ، وَلَا مَرَضاً إِلّا شَفَیْتَهُ، وَلَا عَیْباً إِلّا سَتَرْتَهُ، وَلَا رِزْقاً إِلّا بَسَطْتَهُ، وَلَا خَوْفاً إِلّا آمَنْتَهُ، وَلَا شَمْلاً إِلّا جَمَعْتَهُ، وَلَا غائِباً إِلّا حَفِظْتَهُ وَأَدْنَیْتَهُ، وَلَا حاجَهً مِنْ حَوائِجِ الدُّنْیا وَالْآخِرَهِ لَکَ فِیها رِضىً وَلِیَ فِیها صَلاحٌ إِلّا قَضَیْتَها یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبَّاسَ ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیِّینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَوَّلَ الْقَوْمِ إِسْلاماً، وَأَقْدَمِهِمْ إِیماناً، وَ أَقْوَمِهِمْ بِدِینِ اللّٰهِ، وَأَحْوَطِهِمْ عَلَى الْإِسْلامِ . أَشْهَدُ لَقَدْ نَصَحْتَ لِلّٰهِ وَ لِرَسُولِهِ وَلِأَخِیکَ فَنِعْمَ الْأَخُ الْمُواسِی، فَلَعَنَ اللّٰهُ أُمَّهً قَتَلَتْکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ أُمَّهً ظَلَمَتْکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ أُمَّهً اسْتَحَلَّتْ مِنْکَ الْمَحارِمَ، وَانْتَهَکَتْ حُرْمَهَ الْإِسْلامِ، فَنِعْمَ الصَّابِرُ الْمُجاهِدُ الْمُحَامِی النَّاصِرُ وَالْأَخُ الدَّافِعُ عَنْ أَخِیهِ الْمُجِیبُ إِلىٰ طاعَهِ رَبِّهِ، الرَّاغِبُ فِیما زَهِدَ فِیهِ غَیْرُهُ مِنَ الثَّوابِ الْجَزِیلِ، وَالثَّنَاءِ الْجَمِیلِ، وَأَلْحَقَکَ اللّٰهُ بِدَرَجَهِ آبائِکَ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ؛ اللّٰهُمَّ إِنِّی تَعَرَّضْتُ لِزِیارَهِ أَوْلِیائِکَ رَغْبَهً فِی ثَوابِکَ، وَرَجاءً لِمَغْفِرَتِکَ وَجَزِیلِ إِحْسانِکَ، فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ، وَأَنْ تَجْعَلَ رِزْقِی بِهِمْ دارّاً، وَعَیْشِی بِهِمْ قارّاً، وَزِیارَتِی بِهِمْ مَقْبُولَهً، وَحَیَاتِی بِهِمْ طَیِّبَهً، وَأَدْرِجْنِی إِدْراجَ الْمُکْرَمِینَ، وَاجْعَلْنِی مِمَّنْ یَنْقَلِبُ مِنْ زِیارَهِ مَشاهِدِ أَحِبَّائِکَ مُفْلِحاً مُنْجِحاً قَدِ اسْتَوْجَبَ غُفْرانَ الذُّنُوبِ، وَسَتْرَ الْعُیُوبِ، وَکَشْفَ الْکُرُوبِ، إِنَّکَ أَهْلُ التَّقْوىٰ وَأَهْلُ الْمَغْفِرَهِ. أَسْتَوْدِعُکَ اللّٰهَ وَأَسْتَرْعِیکَ وَأَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلامَ، آمَنَّا بِاللّٰهِ وَبِرَسُولِهِ وَبِکِتابِهِ وَبِمَا جاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ، اللّٰهُمَّ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ، اللّٰهُمَّ لَاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتِی قَبْرَ ابْنِ أَخِی رَسُولِکَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، وَارْزُقْنِی زِیارَتَهُ أَبَداً مَا أَبْقَیْتَنِی، وَاحْشُرْنِی مَعَهُ وَمَعَ آبائِهِ فِی الْجِنانِ، وَعَرِّفْ بَیْنِی وَبَیْنَهُ وَبَیْنَ رَسُو لِکَ وَأَوْلِیائِکَ. اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَتَوَفَّنِی عَلَى الْإِیمانِ بِکَ، وَالتَّصْدِیقِ بِرَسُولِکَ، وَالْوِلایَهِ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طالِبٍ وَالْأَئِمَّهِ مِنْ وُلْدِهِ عَلَیْهِ السَّلاٰمُ، وَالْبَراءَهِ مِنْ عَدُوِّهِمْ، فَإِنِّی قَدْ رَضِیتُ یَا رَبِّی بِذٰلِکَ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ».
[۱۸] همان.
[۱۹] شرح فارسی شهاب الأخبار، جلد ۱، صفحه ۳۶۱.
[۲۰] غرر الحکم و درر الکلم، ج ۱، ص ۳۱۹.
[۲۱] کنز العمّال : ۴۳۵۴۲.
«رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله: العَدلُ حَسَنٌ و لکنْ فی الاُمَراءِ أحسَنُ ، السَّخاءُ حَسَنٌ و لکنْ فی الأغْنِیاءِ أحسَنُ ، الوَرَعُ حَسنٌ و لکنْ فی العُلَماءِ أحسَنُ ، الصَّبرُ حَسنٌ و لکنْ فی الفُقَراءِ أحسَنُ ، التَّوبَهُ حَسنٌ و لکنْ فی الشَّبابِ أحسَنُ ، الحَیاءُ حَسنٌ و لکنْ فی النِّساءِ أحسَنُ».
[۲۲] همان.
[۲۳] میرزا احمد آشْتیانی(۱۳۰۰-۱۳۹۵ق)، فقیه و فیلسوف شیعه، فرزند کوچک میرزا محمد حسن آشتیانی است. وی از مراجعی همچون میرزا حسین نائینی، شیخ عبدالکریم حائری، آقا ضیاء عراقی، سید ابوالحسن اصفهانی و آقا حسین بروجردی اجازه اجتهاد داشت. او مدرس علوم معقول و منقول بود و از جمله آثار ایشان میتوان رساله قول ثابت، مقالات احمدیه و نامه رهبران را نام برد. وی از سال ۱۳۴۰ق تا هنگام وفات به مدت ۱۰ سال در تهران به تدریس و ارشاد مردم اشتغال داشت. میرزا احمد آشتیانی چهارمین و کوچکترین فرزند میرزاحسن مجتهدآشتیانی است که در سال ۱۳۰۰ق متولد شد و در روز سه شنبه ۳ تیر ۱۳۵۴ش مطابق با ۱۴ جمادیالثانی ۱۳۹۵ق درگذشت. به مناسبت درگذشت او روز ۴ تیر ۱۳۵۴ش بازار تهران تعطیل و پیکر او تشییع شد و در آستانه حضرت عبدالعظیم و در مقبره خانوادگی خودشان به خاک سپرده شد. وی هنگام وفات، متصدی مدرسه علمیه مروی، بزرگترین حوزه علمیه تهران، بود. فرزند ارشد او به نام میرزا محمدباقر (۱۳۲۳-۱۴۰۴ق) نیز از علمای طراز اول ایران در دوران خود بود.
او پس از پایان تحصیل مقدمات عربی و ادبیات فارسی، به خواندن سطوح فقه و اصول نزد پدر خود پرداخت و بعد از درگذشت او (۱۳۱۹ق)، تحصیلات خویش را نزد علمای دیگر مانند سیدمحمد یزدی، میرزاهاشم رشتی، حکیم کرمانشاهی و حکیم اشْکوَری دنبال کرد و آنگاه در مدرسه سپهسالار به تدریس علوم معقول و منقول مشغول شد. او در ۱۳۴۰ق رهسپار نجف اشرف شد و علاوه بر کسب فیض از استادانی همچون محمد حسین نائینی و آقا ضیاء عراقی، خود نیز مجلس درس فلسفه دایر نمود. در ۱۳۵۰ق به ایران برگشت و بقیه عمر را در تهران به تدریس فقه و اصول و علوم عقلی، تألیف کتاب و ارشاد مردم گذراند. سید رضی شیرازی، فیلسوف و فقیه، از شاگردان او است. میرزا احمد علاوه بر احاطه بر علوم عقلی و نقلی، در پزشکی قدیم و دانشهای قدیم و دانشهای ریاضی نیز دستی داشت. خط را بسیار زیبا مینوشت و با تخلص والِه شعر میسرود. میرزا احمد از ۵ تن از مراجع زمان یعنی میرزا حسین نائینی، شیخ عبدالکریم حائری، آقا ضیاء عراقی، سیدابوالحسن اصفهانی و آقا حسین بروجردی اجازه اجتهاد داشت. براساس گزارش رضا استادی، جمعاً ۶۲ کتاب و رساله و حاشیه از میرزا احمد باقیمانده که بیش از ۲۷ کتاب و رساله آن به چاپ نرسیده است. از تألیفات چاپ نشده او ۳۲ حاشیه است که میرزا احمد آنها را بر کتابهای معتبر فقه، اصول، حکمت، معانی و بیان، عرفان، صرف و نحو عربی، هیأت و منطق نوشته است.
[۲۴] الکبریت الاحمر، ص ۱۶۲.
[۲۵] بحار الانوار /علامه مجلسی/۴۵/۴۲/بقیه الباب۳۷- سائر ما جری علیه بعد بیعه الناس لیزید بن معاویه الی شهادته صلوات الله علیه …ص:۱. / پژوهشى پیرامون شهداى کربلا/جمعی ازنویسندگان/۷۵/ ابوالفضل العباس علیه السلام….ص:۷۵.
[۲۶] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.