عناوین

سخنرانی شب نُهم(شب تاسوعای حسینی) محرم ۱۴۴۴ هـ ق ـ مسجد جامع ازگل

Share on print
چاپ
Share on email
ارسال

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مقدّمه

مصیبت عظمای روز عاشورا و این ایام عطش آل‌الله سلام الله علیهم اجمعین)، خصوصاً محنت‌هایی که بر باب ‌الحوائج‌مان قمر مُنیر بنی‌هاشم (علیه السلام)، صاحب رأیت وفا، ولایت‌مداری، بصیرت، مقاومت، شجاعت، ایثار و نثار حضرت اباالفضل‌العباس (علیه السلام) را به محضر مبارک امام‌زمان‌مان (ارواحنا فداه) و به شما در ماتم نشستگان تسلیت عرض می‌نمایم.

سربلندی انسان در امتحانات الهی

خداوند علیِ متعال برای آفرینش ما و حضورمان در عالَم دنیا و عالَم فنا، در قرآن کریم اهدافی را بیان فرموده است که یکی از آن‌ها امتحان است. خداوند متعال فرموده است: «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ[۲]»؛ خداوند مرگ و زندگی را برای آزمون شما خلق کرده است و آن چیزی که پروردگار متعال از شما می‌خواهد، این است که شما از فرصت امتحان سرافرازی کسب نمایید. در امتحانات که سختی‌ها، فشارها و گرفتاری‌ها برای شما شدّت می‌گیرد، خودتان را نبازید و به نمره‌ی کم قانع نباشید؛ «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا[۳]». خداوند دوست دارد که شما در امتحانات جزءِ بهترین‌ها باشید، شما ممتازترین بشوید، شما در قُلّه صعود نمایید، شما پرچم پیروزی را بر قُلّه نصب نمایید، شما نفر اوّل باشید، شما خط‌شکن باشید، شما اوّلین کسی باشید که کار خیر را انجام می‌دهید، شما اوّلین کسی باشید که در همه‌ی ارزش‌های دینی انگشت‌نما بشوید و بگویند که همه باید مانند شما باشند. در این آیه‌ی کریمه‌ی که برخی در قنوت‌ها به صورت دعایی می‌خوانند که می‌فرماید: «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّیَّاتِنَا قُرَّهَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا[۴]»؛ خدایا! به من همسر و فرزند عطا کردی و من از تو درخواست دارم که مجموعه‌ی اعضای خانواده‌ی من به اندازه‌ای خوب باشند که وقتی آن‌ها را می‌بینم، اشک شوق بریزم. هیجانی بشوم که عجب پسری است، عجب نمازی می‌خواند، چقدر پاک‌دامن است، عجب صداقتی دارد، رعایت همه‌ی مرزها را می‌نماید؛ وقتی دخترم را می‌بینم، بگویم عجب حجاب زیبایی دارد، عجب عفّتی دارد، عجب حیایی دارد، عجب بندگی خوبی دارد و همسرم کسی است که تمام همّ او بر این است که همه‌ی خانواده الهی و اهل‌بیتی باشند، «نعم العون على طاعه اللَّه[۵]» باشند. پس از درخواست ممتاز بودن اعضای خانواده، آن موقع خودش را هم در مجموعه می‌بیند و از خداوند این چنین درخواست می‌نماید: «وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا[۶]»؛ خدایا ما را برای خوبان جامعه پیشگام قرار بده. من جلو باشم و دیگران من را ببینند و تشویق بشوند که این خط را ادامه بدهند. من پرچم‌دار خوبی‌ها باشم، خانواده‌ی من الگو و اُسوه باشند. همگی بگویند که ای کاش مانند فلانی بودیم.

امتحانات سخت حضرت ابراهیم (علیه السلام) برای رسیدن به مقام والا

چند چیز در امتحانات الهی مهم است؛ یکی این است که در این امتحانات هر اندازه‌ای سختی بیشتری وجود داشته باشد، اگر صبر و تحمّل صورت بگیرد، مشخّص می‌شود که خداوند متعال می‌خواهد مقام بالایی به انسان عنایت بفرماید. کسانی که ظرفیّت ندارند، شایستگی برای پرچم‌داری، فرماندهی و خلق پیروزی برای تاریخ و ملّت ندارند، خداوند برای این‌ها امتحان سخت هم رقم نخواهد زد. هر ملّتی که در معرض فشارها و سختی‌ها و طوفان‌های بیشتری باشد، نشانه‌ی این است که خداوند متعال اراده‌ی خوبی به این‌ها دارد. خداوند متعال می‌خواهد حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) را به مقام امامت نائل کند؛ امتحاناتی که خداوند برای حضرت ابراهیم (علیه السلام) پیش آوردند، برای انبیاء دیگر این امتحانات و سختی‌ها نبوده است. امتحان به دربه‌دری ناموس‌شان، امتحان به دوری از فرزند کوچکش که تنها میوه‌ی شجره‌ی عُمر ایشان است و در پیری صاحب فرزند شده‌اند و در پیری پدر شده است، حالا در کِبَر سنّ دارای یک فرزند است و خداوند متعال ایشان را مأمور کردند که این فرزند و مادرش را در بیابان قرار بده. هیچ انسان عاقلی چنین کاری را نمی‌کند و دلیل و منطق می‌طلبد و می‌گوید: خدایا تو حکیم هستی، مگر می‌شود که من مطیعِ خداوند باشم و خداوند حکیم من را مأمور کند و همسر و فرزندم را به بیابان ببرم و آن‌ها را در آن‌جا رها کنم و بازگردم؟! انسان‌های معمولی ژست روشن‌فکری می‌گیرند و تحلیل می‌نمایند و نتیجه می‌گیرند و می‌گویند: خداوند که حکیم است؛ اما این‌که انسان همسر جوان و فرزند خردسالش را ببرد و در بیابانی رها نماید که در آن نه آبی وجود دارد، نه غذایی یافت می‌شود، نه مَسکنی وجود دارد و نه مَحرَمی در آن‌جا هست؛ انسان پیش خودش می‌گوید که با کدام وجدان و باکدام عقل همسر و ناموس خودم و فرزندم را ببرم و در آن‌جا رها کنم و بازگردم؟! اما او حضرت ابراهیم (علیه السلام) است و می‌داند که این امتحانی است که باید در برابر آن تسلیم باشد. حضرت ابراهیم (علیه السلام) به دنبال دلیل و منطق نیستند؛ او که پیامبر است، نبی‌الله است، رسول الله است، خلیل ‌الرحمان است و اگر به دنبال دلیل و منطق نباشد، خیلی عجیب نیست؛ ولی همسر ایشان چگونه زنی هستند؟ «هاجر» چگونه صبر کرد و چگونه راضی شد تا در بیابان بماند و فرزند کوچکش بر روی دستش باشد و در این بیابان سوزان و با تشنگی و بدون هیچ دادرسی تنها بماند؟ اما وقتی فهمید که دستور خداوند متعال است، بدون هیچ حرفی دامن حضرت ابراهیم (علیه السلام) را نگرفت و التماس ایشان را نکرد و نگفت که چرا من را در این بیابان می‌گذاری؛ این مجموعه «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّیَّاتِنَا قُرَّهَ أَعْیُنٍ» است. مدّتی بعد فرزند ایشان جوان می‌شود. همین فرزندی که دربه‌در بوده است و پدر را ندیده است و در بیابان بزرگ شده است، در گرمای سوزان بزرگ شده است، در غربت بزرگ شده است. همین فرزند وقتی جوان شده است، حضرت ابراهیم (علیه السلام) آمده است و دیگر ایشان پدری هستند که صاحب پسر رعنایی هستند. چه پسری! چه جوانی! چه سیمایی! چه جمالی! چه جلالی! خداوند متعال ایشان را مأمور کرد تا چنین فرزندی را در مَسلَخ ببرد و با دست خودش او را ذبح نماید. خداوند به پدر معصوم می‌گوید که فرزند زیبای دوست‌داشتنی و بدون ایراد خودت را به مَسلَخ ببر و سر او را از تن جدا کن. «یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ[۷]»؛ این‌ها دیگر آیات قرآن کریم است و در پوز روشن‌فکرهایی می‌زند که در همه موضوعات گمان می‌کنند که عقل زیادی دارند و باید برای خداوند هم رساله بنویسند. برای امام معصوم هم رساله می‌نویسند و با عقل کوتاهی که دارند، می‌خواهند در همه جا خودشان محک باشند. این آیه‌ی صریح قرآن کریم است. پدر به پسری که در این شرایط سخت بزرگ شده است و حال جوانی رعنا شده است، می‌گوید: «إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ»؛ من دارم می‌بینم که تو را به قربانگاه برده‌ام و با دست خودم در حال ذبح کردن تو هستم؛ اما این پسر شوکه نشد، گله‌مند نشد و با پدرش بحث و جدال نکرد و یقه‌ی پدرش را نگرفت که بگوید من جوان هستم و اکنون اوج دوره‌ی جوانی من است؛ کانون آرزوها هستم، آینده‌ای دارم. مگر من چه جُرمی مرتکب شده‌ام؟ اتهام من چه چیزی است؟ این دین چه دینی است که پدر باید پسر جوان خودش را با بی‌رحمی به مَسلَخ ببرد و او را نابود نماید؟ ابداً این حرف‌ها را نزد. «فَلَمَّا أَسْلَمَا[۸]»؛ عجب تعبیر زیبایی قرآن کریم دارد. می‌فرماید هم پدر تسلیم بود و هم پسر تسلیم بود. پسر به پدر گفت: «یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ[۹]»؛ پدر من! تو مأمور هستی و مأمور خداوند متعال هستی، افتخار داری که خداوند به تو دستور داده است و این فخر توست که دستور خدای خودت را اجرا نمایی. «یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ»؛ پدر من! آن‌چه را که خداوند به تو دستور داده است را انجام بده. «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ[۱۰]»؛ حال چرا فرزندش را به روی انداخت؟ برخی می‌گویند که حضرت اسماعیل (علیه السلام) خودشان درخواست کردند که نکند محبّت پدری حضرت ابراهیم (علیه السلام) را منصرف نماید. می‌گویند که محبّت در چشم قرار دارد. «هرکه از دیده برفت از دل هم برود». اما وقتی چشم در چشم می‌افتد، محبّت به جوش می‌آید. حضرت اسماعیل (علیه السلام) پیش خودشان گفتند که پدر است و می‌خواهد سرِ پسر جوان خودش را ببرد؛ نکند که چشمش در چشم من بیفتد و عاطفه‌اش به جوش بیاید و در اجرای دستور الهی تعلّل نماید؛ لذا ایشان خودشان درخواست کردند و گفتند من را به روی بینداز و سرم را از قفا جدا کن. اما برخی می‌گویند که بهترین حالت در لقاء پروردگار متعال، حالت سجده است. برای بنده حالتی نزدیک‌تر از سجده به خداوند پیش‌بینی نشده است. نزدیک‌ترین و محبوب‌ترین حالت عبد در برابر مولا، حالت سجده‌ی اوست. حضرت اسماعیل (علیه السلام) خواستند که در حال سجده باشد و به مقام لقاءِ الهی نائل بشود. «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ * وَ نَادَیْنَاهُ[۱۱]»؛ خداوند در این‌جا می‌فرماید که ما صدایش زدیم. خیلی مقام بالایی است که خداوند متعال خودش کسی را با اسم مفتخر نماید و نشان‌دار بشود و او را صدا بزند. «وَ نَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ[۱۲]»؛ ما او را صدا زدیم: یا ابراهیم! «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا[۱۳]»؛ ما نمی‌خواستیم فرزندت را به صورت کُشته ببینیم؛ بلکه می‌خواستیم رضای تو را ببینیم، تسلیم تو را ببینیم، اطاعت و انقیاد تو را ببینیم؛ می‌خواستیم محبّت تو را بیازماییم که امر خداوند از فرزندت برای تو محبوب‌تر است یا خیر؟ که دیدیم بله محبوب‌تر است.‌ «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا»؛ تو کار خودت را انجام دادی و چیزی کم نگذاشتی. از این‌که چاقو نمی‌برد، ناراحت نباش؛ وقتی حضرت ابراهیم (علیه السلام) کارد را بر روی حنجر حضرت اسماعیل (علیه السلام) می‌کشید، کارد اثر نمی‌کرد. حضرت ابراهیم (علیه السلام) ناراحت شد و چاقو را به سنگ سختِ صخره زدند. از کارد صدا شنید که گفت: «الخلیل یأمرنی و الجلیل ینهانی»؛ خلیل خدا دستور می‌دهد که من بِبُرم، اما خدای جلیل به من دستور داد که نَبُرم و او از این‌که بِبُرم مرا نهی کرد.

آخرین امتحان سخت حضرت ابراهیم (علیه السلام)

آخرین امتحان سخت حضرت ابراهیم (علیه السلام) هم، امتحان وقوع در آتش سوزان نمرودی بود که می‌خواهند حضرت ابراهیم (علیه السلام) را به جُرم بت‌شکنی در آتش بسوزانند. زمین و زمان ناله زدند که در زیر این آسمان عبدِ صالح و یک نبی‌ از انبیاء الهی سلام الله علیهم اجمعین) و یک ولی‌ از اولیای الهی و یک رسولی از سلسله‌ی جلیله‌ی رسولان می‌خواهد در آتش نمرود بسوزد که آتش عُدوان و آتش ظلم بود. همه دست به کار شدند تا حضرت ابراهیم (علیه السلام) نسوزد، ولی حضرت ابراهیم کم‌ترین مقداری ناراحتی و نارضایتی نداشتند، درخواستی از خداوند برای این‌که سوزانده نشود، نداشت. لذا وقتی ملائکه از او خواستند که از خداوند بخواهد که این‌ها نتوانند تو را درون آتش بیندازند، حضرت ابراهیم فرمودند: «عِلْمُهُ بِحالیْ[۱۴]» «یُغنینی عَن مَقالی»؛ او که در حال تماشا کردن است که دشمنش می‌خواهد خلیلش را بسوزاند، اگر او راضی است که من بسوزم، چرا من ناراضی باشم؟ بهشت من رضای اوست و وقتی او بخواهد من بسوزم، چرا من ناراضی باشم؟ اما اگر او راضی نباشد، اجازه نمی‌دهد تا من بسوزم. این مقام رضا در امتحان مشخّص می‌شود که چه کسی ظرفیّت دارد و خداوند را در خدایی‌اش قبول دارد و چه کسی خودش را در برابر خداوند متعال صاحب فکر و صاحب تحلیل می‌داند و در اجرای دستورات خداوند به دنبال دلیل و منطق است، مانند جمعیّت «بنی‌اسرائیل[۱۵]» که این‌گونه بودند. بنی‌اسرائیل برای ذَبح کردن یک گاو چه اندازه‌ای به دنبال دلیل و منطق گشتند و کار را برای خودشان سخت کردند. ولی حضرت ابراهیم (علیه السلام) در هیچ امتحان سختی که سخت‌ترین امتحان عالَم امکان بود، به دنبال چرایی آن نیست و تسلیم است.

جمعیّتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن‌ها لقب «علما و حکما» را عطا کردند

در کتاب «کافی[۱۶]» شریف از وجود مبارک حضرت باقرالعلوم (علیه الصلاه و السلام) نقل شده است که می‌فرمایند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از یک مسیری عبور می‌کردند و با جمعیّتی مواجه شدند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از این جمعیّت پرسیدند که شما چه کسانی هستید؟ آن‌ها پاسخ دادند: «نَحنُ المُؤمنون»؛ ما مؤمن هستیم. حضرت فرمودند: ادّعای بزرگی کردید، علامت ایمان‌تان چیست؟ پاسخ دادند: «وَ تَفْوِیضُ اَلْأَمْرِ إِلَى اَللَّهِ وَ اَلرِّضَا بِقَضَاءِ اَللَّهِ وَ اَلتَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اَللَّهِ[۱۷]»؛ گفتند خداوند متعال سه علامت برای ما قرار داده است؛ یکی این است که هرچه بر سرمان آمده است، ما ناراضی نبوده‌ایم.

«در بلا هم می‌چشم لذات او     *****     مات اویم مات اویم مات او[۱۸]»

خداوند هرچه برایم پیش آورده است، خشنود بودم؛ در هیچ‌ جایی ناراضی نبوده‌ام. مثلاً بگویم چرا سرم درد گرفت؟ چرا داغ دیده‌ام؟ چرا مصیبت دیده‌ام؟ چرا گرفتار شده‌ام؟ چرا فقیر شده‌ام؟ هرچه بر سرم آمد، اصلاً به دنبال نارضایتی نبودم. مورد دوم این است که تسلیم بوده‌ام و در هیچ‌جایی دست و پا نزدم تا خلاف جریان الهی کاری کرده باشم. در برابر تمام دستورات خداوند متعال، مطیع بوده‌ام، به گونه‌ای که هیچ نوع ابهامی در آن وجود نداشته است. تسلیم امر خداوند بوده‌ام. مورد سوم این است که هرچه پیش آمد، خودم را کاره‌ای نمی‌دانستم؛ گفتم: «أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ[۱۹]»؛ خدایا کارم را به تو سپردم، به تو واگذار کردم. حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مدال رضایت‌شان را شامل این جمع کردند و فرمودند: «علماء حکماء کادوا ان یکونوا انبیاء[۲۰]»؛ شما عُلَما هستید، شما حُکَما هستید؛ به اندازه‌ای مقام شما بالاست که با انبیاء سلام الله علیهم اجمعین) در حال پهلو زدن هستید. مرز مقام معنویّت شما با انبیاء سلام الله علیهم اجمعین) در کنار یکدیگر قرار گرفته است. «کادوا ان یکونوا انبیاء»؛ نزدیک است که به مقام نبوّت نائل بشوید. این مقام رضا و مقام تسلیم و مقام تفویض که جامع آن توکّل است که انسان خودش را در زندگی کاره‌ای نبیند، وکیلش خداوند حکیم باشد که «نِعْمَ الْمَوْلَى[۲۱]» و «نِعْمَ الْوَکِیلُ» است و هرچه برای من انجام بدهد، برای من کار خوب را انتخاب می‌نماید. هرکاری برای من پیش آمده است، چون وکیلم این کار را کرده است و وکیل حکیمی دارم که «نِعْمَ الْوَکِیلُ» است و کار را هم خوب انجام می‌دهد.

مقام «تسلیم و رضای» قمر بنی‌هاشم حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)

وجود نازنین قمر مُنیر بنی‌هاشم (علیه السلام) که درباره این زیارت‌نامه‌ی حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) همان‌گونه که اطلاع دارید تمام زیارت‌نامه‌های امامزاده‌ها از طرف معصومین سلام الله علیهم اجمعین) نقل نشده است؛ به صورت استثناء امامزاده‌هایی وجود دارند که امام معصوم (علیه السلام) خودشان برای آن‌ها زیارت‌نامه انشاء فرموده باشند. یکی از امامزاده‌هایی که زیارت مأثور دارد، زیارت حضرت فاطمه‌ی معصومه (سلام الله علیها) است و این زیارت‌نامه را حضرت امام رضا (علیه السلام) برای ایشان انشاء فرموده‌اند. ولی زیارت حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) هم از نظر متنی و هم از نظر سندی دارای جایگاه خاصّ الخاصّی است. اگر کسی بخواهد مقام حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) را تا آن‌جایی که عقل بَشر می‌رسد، ارزیابی نماید، علاوه بر معجزات، کَرامات، جلالَت و عظمتی که حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) نزد حضرت امام حسین (علیه السلام) و نزد ائمه‌ی اطهار سلام الله علیهم اجمعین) دارد، خود این زیارت‌نامه که از دولب دُرَر بارِ حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) نازل شده است، نشان می‌دهد که مقام حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) مقام رضا و تسلیم بوده است و از بالاترین مقامات وِلایی که نصیب یک انسان می‌شود، حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) در اوج و قُلّه‌ی آن قرار داشته‌اند. در مرحله‌ی اوّل این عبارت که می‌فرماید: «سَلامُ اللّهِ وَ سَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ، وَ أَنْبِیائِهِ الْمُرْسَلِینَ، وَ عِبادِهِ الصَّالِحِینَ، وَ جَمِیعِ الشُّهَداءِ وَ الصِّدِّیقِینَ، وَ الزَّاکِیاتُ الطَّیِّباتُ فِیما تَغْتَدِی وَ تَرُوحُ[۲۲]»؛ سلام خداوند، سلام انبیاء سلام الله علیهم اجمعین)، سلام همه‌ی ملائکه صبح و شام بر تو باد ای اباالفضل! یعنی تمام عالَم وجود از خداوندی که خالق وجود است و تمام ملائکه‌ای که عالَم امکان در اختیارشان است و پرچم‌داران نور در عالَم که همه‌ی انبیاء سلام الله علیهم اجمعین) هستند، سلام همگی آن‌ها بر تو باد. این ظرفیّت چه ظرفیّتی است که ۱۲۴ هزار پیامبر صلوات‌شان بر او نازل بشود؟ همه‌ی ملائکه که تعداد آن‌ها را نمی‌دانیم، سلام‌شان به صورت صبح و شام بر وجود نازنین حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) نازل بشود. سپس می‌گوییم: «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ[۲۳]»؛ ای مولای من! ای ماهِ ماهانِ عالَم! ای جلالِ درخشان حسین (علیه السلام)! ای مظهر قدرت کربلا! ای آیینه‌ی همه‌ی خوبی‌ها! ای گِره‌گُشای علی‌الاطلاق بین‌المللی! ای اباالفضل العباس (علیه السلام)! من شهادت می‌دهم که تو در مقام تسلیم بودی. اینقدر در برابر امام ذوب بود، در طول زندگی حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) یک جا سراغ ندارید که حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) از پدرش چیزی خواسته باشد، یا از امام حسن مجتبی (علیه السلام) درخواستی داشته باشد و یا از امام حسین (علیه السلام) درخواستی کرده باشد؛ مطلقاً چیزی وجود ندارد. همان چیزی که حضرت ابراهیم (علیه السلام) فرمودند: «عِلْمُهُ بِحالیْ یُغنینی عَن مَقالی»؛ خود حضرت زهرا (سلام الله علیها) از خداوند هم درخواستی نداشتند. حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) اهل درخواست نبود. نه از پدرشان چیزی خواستند، نه از امام حسن مجتبی (علیه السلام) چیزی مطالبه کردند و نه از حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) چیزی درخواست کردند. در هیچ جایی وجود ندارد که پیشنهادی داشته باشند و یا درخواستی داشته باشند. مانند مَلَکی که در ذات رُبوبی محو است، لحظه به لحظه از خداوند دستور می‌گیرد و بدون دستور دست به هیچ کاری نمی‌برد، حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) این‌گونه بودند. من به مقامِ تسلیم شما شهادت می‌دهم. به صورت کامل در اختیار امام بودند. فکرشان، قلب‌شان، جوارح‌شان، جوانح‌شان، تمایلات‌شات، همگی تحت تسخیرِ امام زمانش حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بود. بدون اراده و بدون خواست حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) قلب ایشان ضربانی نداشت، ضربان قلب ایشان حسین (علیه السلام) بود. تمام وجودش را محبّت و معرفت امام زمانش که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بود، پُر کرده بود. مقام حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)، مقامِ تسلیم است. بعضی‌ها می‌گویند تسلیم هستیم، اما ناچار هستیم و نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم. اما این‌گونه نیست که از باب ناچاری تسلیم باشم؛ اصلاً این موضوع برای من شَهد است. همان جمله‌ای که حضرت قاسم (علیه السلام) فرمودند: «احلی من العسل[۲۴]»؛ اگر به قربان تو بشوم، برایم از عسل شیرین‌تر است. برای این‌ها تمام مصیبت‌ها در راه دوست‌شان از عَسل شیرین‌تر بود. حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) در مقام رضا بودند. علاوه بر تسلیم، در مقام رضا بودند.

مقام «وفای» قمر بنی‌هاشم حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)

سومین مقامی که در این زیارت‌نامه به حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) ما افتخار داریم و با این صفت ایشان را می‌شناسیم، این است که می‌خوانیم: «وَ الْوَفاءِ[۲۵]»؛ حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) پرچم‌دار وفا هستند. در نوکری امام حسین (علیه السلام) چیزی کم نگذاشته است. نه مادرشان در کنیزی فرزندان حضرت زهرا (سلام الله علیها) چیزی کم گذاشت و نه حضرت عبّاس (علیه السلام) در مقام طاعت، در مقام عشق، در مقام دفاع و در مقام خدمت چیزی کم گذاشت و آن‌چه از ایشان ساخته بود، به هیچ عنوان چیزی از آن کم نگذاشتند. ایشان اهل وفا بودند. برادران! یکی از صفات جمالِ پروردگار متعال، وفا است. این «دعای مشلول[۲۶]» را کوچک نشمارید؛ دعای مشلول از دعاهایی است که حاوی اسم اعظم است و دارای مضامین بلندی است. «دعای مجیر» از دعاهای خاص است. دعای «جوشن کبیر» و دعای «جوشن صغیر» هم که اسماء حُسنای پروردگار متعال است، بسیار سفارش شده است. شما در دعای مشلول، به خداوند این‌گونه عرضه می‌دارید: «یَا جَارِىَ اللَّصِیقَ، یَا رُکْنِىَ الْوَثِیقَ، یَاإِلهِى بِالتَّحْقِیقِ، یَارَبَّ الْبَیْتِ الْعَتِیقِ، یَا شَفِیقُ یا رَفِیقُ[۲۷]»؛ همسایه هستی، ولی همسایه‌ی دوری نیستی و در دلم هستی. «یَا جَارِىَ اللَّصِیقَ»؛ در هیچ‌ جایی من از تو جدا نیستم و در سایه‌ی تو هستم، همسایه‌ی تو هستم و مُلاصق هستی، در عمق وجود من حضور داری. «یَا رُکْنِىَ الْوَثِیقَ»؛ ای تکیه‌گاه محکمی که هرکسی به تو تکیه کند، نمی‌افتد. به هرکسی جز خداوند تکیه کنید، می‌افتید؛ ولی اگر کسی به خداوند پناه ببرد و تکیه‌اش به خداوند متعال باشد، او وَثیق است و امکان ندارد که بیفتد. «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ[۲۸]»؛ پروردگار متعال کفایت می‌کند و وَثیق است. «یَا شَفِیقُ یا رَفِیقُ»؛ ای کسی که با من رفیق هستی و ای کسی که در رفاقت شفیق هستی و رفیقِ شفیق هستی. رفیق نامهربان نیستی، رفیقی نیستی که به رفیق خودت جَفا کنی. تو شفیق هستی. «یَا وافِى[۲۹]»؛ خدایا! تو در رفاقت برای کسی کم نمی‌گذاری. از صفات جمالیه‌ی پروردگار متعال، مسأله‌ی وفاست. چون خداوند وَفی است، وفا را دوست دارد. هرکسی اهل وفا باشد، چهار صفت است که اگر کسی این چهار صفت را اکتساب کند، خداوند متعال او را می‌بخشد و از اهل نجات قرار می‌دهد؛ ولو از سر تا پایش غرق در گناه باشد، خداوند متعال همه را می‌بخشد. به خاطر این چهار صفت که یکی از آن‌ها ادب است، یکی از آن‌ها حُسن خُلق است، یکی از آن‌ها حیاست و دیگری وفاست. هرکس این چهار صفت را داشته باشد، بدی در وجودش نمی‌ماند. این‌ها بدی‌ها را شستشو می‌دهند و می‌برند. در وفا حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) در عالَم جزءِ ممتازها هستند. بعد از پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه‌ی اطهار سلام الله علیهم اجمعین)، شما در بندگی کسی را به وفای حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) نخواهید شناخت. لذا در زیارت‌نامه‌ی ایشان می‌خوانیم: «السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ[۳۰]»؛ ایشان بنده بودند، ولی در بندگی‌شان بنده‌ی صالح بودند. «الْمُطِیعُ لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ سَلَّمَ[۳۱]»؛ ایشان علاوه بر این‌که بنده بودند، زندگی‌شان طاعت خداوند متعال بود و طاعت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و طاعت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و طاعت امام حسن مجتبی (علیه السلام) و طاعت امام حسین (علیه السلام) بود.

روضه و توسّل به قمر بنی‌هاشم حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)

حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) باب الحوائج هستند و این جمله‌ای که می‌خوانیم: «یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ…»؛ مرحوم آقای «میرزا احمد آشتیانی[۳۲]» (رحمت الله علیه) که هم فقیه هستند و هم فیلسوف هستندُ یک کتاب دعای کوچکی به نام «تُحفه‌ی احمدیه» دارند. ایشان در این کتاب تُحفه‌ی احمدیه می‌گویند: مجرّب است که هرکسی حاجت داشته باشد و کارش گِره خورده باشد، ۱۳۳ مرتبه سیم دلش را کنار نهرِ عَلقمه وصل کند و بگوید: «یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ…». که از نظر حروف اَبجَد مساوی با «باب الحسین» می‌شود. اگر «باب الحسین» را به حساب اَبجَد ببرید، عدد ۱۳۳ به دست می‌آید. اما حضرت امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا، چند مرتبه بلند و شدید گریه کرده‌اند. سخت‌ترین آن‌ها وقتی است که به بالین حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) آمدند. «أَشْهَدُ أَنَّکَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً[۳۳]»؛ همه‌ی شهدای کربلا مظلوم بودند؛ حضرت علی اصغر (علیه السلام) خیلی مظلوم بود، حضرت علی اکبر (علیه السلام) که ارباً ارباً شد و خیلی مظلوم بودند، قاسم بن الحسن (علیه السلام) قبل از شهادت در زیر سُمِ اسب‌ها پایمال شد و خیلی مظلوم بود؛ ولی هیچ شهیدی مانند حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) مظلوم شهید نشد. همه‌ی شهدا دست‌شان تا لحظه‌ی آخر سالم بود. وقتی آسیبی به سر و یا بدنشان وارد می‌شد و یا از اسب که می‌افتادند، دست‌های‌شان را به عنوان سِپر قرار می‌دادند؛ اما تصوّر کنید که مولای‌مان ماه مُنیر بنی‌هاشم (علیه السلام) با آن قد و بالای بلند، هر دو دست‌شان قطع شده بود. وقتی عمود آهنین بر فرق مقدّس‌شان وارد شد، ببینید که چگونه از روی اسب افتاده‌اند؛ با صورت به زمین افتادند. همه‌ی شهدا چشم داشتند و حمله‌ی دشمن را نگاه می‌کردند و موقعیّت خودشان را تنظیم می‌کردند. اما چشم‌های زیبای باب الحوائج کربلا تیر خورده بود. سخت‌تر از همه‌‌ی این‌ها این بود که حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) به حضرت سکینه (سلام الله علیها) و بچّه‌ها وعده‌ی آب داده بود. این‌ها منتظر بودند و می‌گفتند که قولِ عموی ما قولِ محکمی است، او به ما وعده داده است، پس حتماً آب می‌آورد. وقتی مشاهده کردند که رسیدن عمو به تأخیر افتاده است، یکی یکی از خیمه‌ها بیرون آمدند. همه‌ی بانوان و همه‌ی کودکان سر راه عَلقمه به انتظار نشستند و لحظه‌شماری می‌کردند تا عمو بیاید و برایشان آب بیاورد. گاهی دیدند که حضرت امام حسین (علیه السلام) در حال آمدن است، ولی بدون برادر می‌آید. حضرت امام حسین (علیه السلام) در حال آمدن است، ولی با قدِ خمیده می‌آید. خدایا! چه شده است که امام حسین (علیه السلام) به این حال افتاده است؟ وقتی نزدیک خیمه‌ها رسیدند، به قدری چهره‌ی ایشان مصیبت زده بود که کسی نمی‌توانست از ایشان سؤال کند که چه مصیبتی اتفاقی افتاده است. یک دختری خیلی برای امام حسین شیرین‌زبانی می‌کرد و خیلی عزیز بود. او را جلو انداختند و گفتند تو برو و از پدر سؤال کن. آمد صدا زد: «یَا اَبتَاهُ!»؛ بابا جانم! عمو رفته است ولی دیر کرده است. «هَل لَکَ عِلم بِعَمِّی العَباس[۳۴]»؛ بابا! از عموی ما خبر نداری؟ می‌گویند که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) چیزی نگفتند. آمد و وارد خیمه‌ی حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) شد، عمود خیمه را کشیدند. یعنی این خیمه دیگر صاحب ندارد. بعضی‌ها هم گفته‌اند که امام حسین (علیه السلام) حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را کنار کشیدند و فرمود: خواهرم! برو لباس بچّه‌ها را عوض کن. اسیری شما دیگر قطعی شده است، من دیگر علمدار ندارم.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! به وفا و عظمت پرچم‌دار وفا و تسلیم و ولایت‌مداری، غیرت و سقّای فرزندان اباعبدالله الحسین (علیه السلام) قسمت می‌دهیم لباس ظهور بر قامت امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) بپوشان.

خدایا! این کشور اهل‌بیت سلام الله علیهم اجمعین) را از همه‌ی بَلیّات و از همه‌ی خطرات محافظت بفرما.

خدایا! خیر و برکتت را، حالت رضا و تسلیمت را بر آحاد ما نازل بفرما.

خدایا! سایه‌ی پُر برکت رهبر خوب‌مان را با کفایت و کرامت مستدام بدار.

خدایا! به این باب الحوائج مریض‌های ما را شفا عنایت بفرما.

خدایا! حوائج این جمع و ملتمسین و منظورین و کسانی که با ما عهد دعا دارند را برآورده بفرما.

خدایا! گذشتگان‌مان، حقّ‌داران‌مان، شهیدان‌مان، امام شهدای‌مان را بر سر سُفره‌ی حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) متنعم و روح‌شان را از ما راضی نگاه دار.

ان‌شاءالله تا مدّاح عزیزمان آقای اُزگلی مجلس‌تان را رونق می‌دهند؛ چه نامی خوش‌تر از نام حسین (علیه السلام) است؛ امام حسین (علیه السلام) اسم اعظم است. لذا همگی به صورت هم‌صدا، صدای‌تان به کربلا برسد؛ همگی بگوید یا حسین (علیه السلام).

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم

[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸.

[۲] سوره مبارکه ملک، آیه ۲.

«الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۚ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ».

[۳] همان.

[۴] سوره مبارکه فرقان، آیه ۷۴.

«وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّیَّاتِنَا قُرَّهَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا».

[۵] بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۱۱۷.

«وجدت اهلک؟ فقال: نعم العون على طاعه اللَّه».

[۶] سوره مبارکه فرقان، آیه ۷۴.

[۷] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۰۲.

«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَىٰ فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ».

[۸] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۰۳.

«فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ».

[۹] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۰۲.

[۱۰] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۰۳.

[۱۱] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۰۴.

[۱۲] همان.

[۱۳] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۰۵.

«قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا ۚ إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ».

[۱۴] شرح کافی، ج۱۲، ص۵۰۸.

«عِلْمُهُ بِحالیْ حَسْبیْ عَنْ مَقالیْ».

[۱۵] بنی‌اسرائیل به دوازده فرزند یا قومی گفته می‌شود که به نام پدر و جدشان اسرائیل (یعقوب) نام‌گذاری شده‌اند. در قرآن ۴۱ بار از این واژه یاد شده و از نعمت‌ها و دستورهای خداوند به بنی‌اسرائیل و توبیخ‌های فراوان‌شان از سوی خدا سخن آمده است. اسرائیل و پسرانش به سبب قحطی در کنعان به مصر رفتند و نسل‌شان تا زمان موسی (علیه السلام) در مصر ماند. در این زمان به‌علت ستم فرعون از مصر خارج شدند. آنها بعد از آنکه موسی (علیه السلام) به طور سینا رفت و مدتی غایب بود، به گوساله‌پرستی روی آوردند. پس از وفات موسی (علیه السلام) و یوشع، عصر داوران بنی‌اسرائیل شروع شد. آنان پادشاه نبودند و فقط به حل اختلافات می‌پرداختند. سال‌ها بعد، عصر پادشاهان بنی‌اسرائیل با طالوت و سپس داوود و سلیمان (علیه السلام) آغاز شد. بعد از سلیمان (علیه السلام) فرزندش به پادشاهی رسید، اما ده طایفه از بین دوازده طایفه بنی‌اسرائیل از او پیروی نکردند و فقط دو طایفه بنیامین و یهودا از او اطاعت کردند. اینان در منطقه‌ای به نام یهودا در اورشلیم ساکن شدند. نام یهودی از همین طایفه ریشه گرفته است. در دوران سلیمان (علیه السلام)‌، معبدی برای عبادت ساخته شده بود به نام هیکل سلیمان که به سبب اختلاف میان اقوام بنی‌اسرائیل و اشغال اورشلیم چند بار تخریب شد.

«بنی‌‌اسرائیل»، در لغت به‌معنای فرزندان یعقوب (علیه السلام) است؛ اما در کاربرد رایجش به قوم یهود گفته می‌شود که به نام لقب یعقوب، یعنی اسرائیل، بنی‌اسرائیل نام‌گذاری شده‌اند. در زبان عبری اسرائیل به‌معنای برگزیده خدا و یا بنده خدا است. یعقوب (اسرائیل) و پسرانش به سبب قحطی در کنعان به مصر رفتند. نسل آنها تا زمان موسی (علیه السلام) در مصر ماند. در این زمان، به‌رهبری موسی (علیه السلام) از فشار حکومت فرعون فرار کردند و دوباره به کنعان بازگشتند. آنها حدود چهل سال در صحرای سینا سرگردان بودند تا اینکه پس از وفات موسی، یوشع جانشین وی شد و به‌تدریج کنعان را فتح کرد. این قوم در نگاه عرب پیش از اسلام به‌دلیل برخورداری از کتاب آسمانی، مناسک دینی خاص و پیشینه تاریخی، اقلیتی فرهیخته‌تر دانسته می‌شدند. با وجود فرهنگ قرآنی صدر اسلام، بنی‌اسرائیل به منزله گروهی با هویت رقیب قرار گرفتند. پس از یوشع (علیه السلام)، شخصیت‌های متعددی بنی‌‌اسرائیل را رهبری کردند که داوران بنی‌‌اسرائیل نامیده‌ می‌شوند. آنان پادشاه نبودند و فقط به حل اختلافات داخلی بنی‌‌اسرائیل می‌پرداختند. آخرین داور بنی‌‌اسرائیل سموئیل بود. بعد از او، عصر پادشاهان بنی‌‌اسرائیل با طالوت و سپس داوود و سلیمان (علیه السلام) آغاز شد.

به‌گفته عهد عتیق، پس از مرگ سلیمان (علیه السلام)، فرزندش حکومت را به دست گرفت، اما به‌علت ستمکاری او ده طایفه از طایفه‌های دوازده‌گانه بنی‌‌اسرائیل از فرمان او سر باز زدند و تنها نوادگان یهودا و بنیامین در سرزمینی کوچک به نام یهودا که شامل شهر اورشلیم (قدس) می‌شد، برای او باقی ماند. نام یهودی از اینجا ریشه گرفته است. ده طایفه دیگر حکومت مستقلی به نام اسرائیل به رهبری یکی از سرداران سلیمان (علیه السلام) تشکیل دادند. هیکل سلیمان نام معبدی است که سلیمان (علیه السلام) در هفت سال و نیم آن را بنا کرد. این معبد در اورشلیم بر کوه موریا بنا شده بود. بعد از جدایی بنی‌اسرئیل از یکدیگر، بُخْتُ‌النَّصْر پادشاه بابِل این معبد را تخریب کرد و این قوم به اسارت به بابِل برده شدند. مدتی بعد، ایران قدرت یافت و کوروش بابِل را فتح کرد و به بنی‌‌اسرائیل اجازه داد به سرزمین خود برگردند. آنها دوباره معبد را بازسازی کردند، ولی بعد از مدتی بین‌شان اختلاف ایجاد شد و رومی‌ها که از حضورشان احساس خطر می‌کردند، در سال ۷۰ م اورشلیم را اشغال و معبد سلیمان (علیه السلام) را برای بار دوم خراب کردند. پس از آن، بنی‌‌اسرائیل به‌کلی در مناطق مختلف پراکنده شدند.

در قرآن، دوازده «نقیب» به بنی‌اسرائیل نسبت داده شده است که مفسران مسلمان برای آن معانی مختلفی ذکر کرده‌اند: از جمله: رئیسان بنی‌اسرائیل؛ شاهدانی که در برابر آنها خدا یا موسی (علیه السلام) با بنی‌اسرائیل بیعت کردند؛ ضامنانی که خدا یا موسی (علیه السلام) از آنها عهد گرفت؛ فرزندان یعقوب (اسرائیل).

به نقل از برخی احادیث شیعه، بنی‌اسرائیل ششصد پیامبر داشته‌اند که نخستین‌شان موسی (علیه السلام) و آخرین‌شان عیسی (علیه السلام) بوده است. از این میان، موسی (علیه السلام) و عیسی (علیه السلام) را اولوالعزم می‌گویند؛ یعنی پیامبرانی که شریعت جدیدی داشتند که خدا به آنها وحی کرده بود. برخی دیگر از پیامبران بنی‌‌اسرائیل عبارت‌اند از: یعقوب، یوسف، یوشَع، هارون، داوود، سلیمان، الیاس، الیَسَع، یونس، عُزَیر و زکریا.

ماجرای گوساله‌پرستی بنی‌اسرائیل، هم در قرآن و هم در کتاب مقدس روایت شده است. بنابر گزارش عهد عتیق‌، موسی (علیه السلام) در برگشت از طور سینا تأخیر کرد. بنی‌‌اسرائیل نزد هارون (علیه السلام) رفتند و از او خواستند که برای‌شان خدایی بسازد. سرانجام گوساله‌ای از طلا ساختند و آن را عبادت کردند. موسی (علیه السلام) با مشاهده گوساله‌پرستی بنی‌اسرائیل ناراحت شد و لوح سنگی را شکست و دوباره برای دریافت‌ آن چهل روز عبادت کرد تا آنکه این لوح بار دیگر به او داده شد. قرآن این داستان را تقریباً به همین شکل روایت می‌کند، جز اینکه هارون (علیه السلام)‌ را از ساختن بت مبرا می‌داند و سازنده گوساله را فردی به نام سامری معرفی می‌کند.

[۱۶] الکافی از منابع حدیثی شیعه و مهم‌ترین و معتبرترین منبع از کتب اربعه است. این کتاب نوشته محمد بن یعقوب بن اسحاق مشهور به ثقه الاسلام کُلینی است که آن را در مدت ۲۰ سال گردآوری کرده‌ است. الکافی که در سه بخش اصول، فروع و روضه تألیف شده، محل رجوع عالمان شیعه است. اصول کافی مشهور‌ترین بخش الکافی محسوب می‌شود. کلینی بر آن بوده تا احادیث الکافی را بر اساس عدم مخالفت با قرآن و موافقت با اجماع جمع‌آوری کند. کلینی به دلیل ارتباط با اصحاب ائمه و دسترسی به اصول اربعمأه روایات این کتاب را با کمترین واسطه نقل کرده است. گروهی از عالمان شیعه معتقد به صحت تمامی روایات آن بوده‌اند و در مقابل گروهی از عالمان شیعه وجود احادیث ضعیف در کافی را قبول دارند. گفته شده نامگذاری این کتاب منتسب به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است ولی بسیاری از علما با این ادعا مخالفت کرده‌اند.

محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی مشهور به ثقه الاسلام و شیخ المشایخ، عالم برجسته شیعی دوران غیبت صغری است. او با برخی از محدثان که بدون واسطه از امام عسکری (علیه السلام) یا امام هادی (علیه السلام) حدیث شنیده‌ بودند، ملاقات کرده است. وی در نیمه دوم قرن سوم و نیمه اول قرن چهارم هجری قمری از بزرگ‌ترین محدثین شیعه به شمار می‌رفت. براساس آنچه در بیان جایگاه شخصیتی و علمی کلینی در کتب تراجم و تاریخ آمده است، همگان از موافق و مخالف، از فضل و عظمت وی یاد کرده‌اند.

چنان‌که کلینی در مقدمه این کتاب نوشته است، او کتاب کافی را در پاسخ به درخواست کسی نوشته است که او را برادر دینی می‌نامد: اما بعد‌ای برادر… پرسیدی که رواست مردم به نادانی بپایند و ندانسته دیندار باشند، چراکه دینداری‌شان از سر عادت و تقلید نیاکان و بزرگان است… تو یادآور شدی که مسائلی بر تو مشکل شده و به علت اختلافِ روایات موجود، حقیقت آن مسائل را نمی‌فهمی… و دسترسی به دانشمند مورد اعتمادی نداری که در این باره، با او مذاکره و گفت‌وگو کنی. گفتی می‌خواهی کتابی داشته باشی کافی که همه فنون علم دین در آن جمع باشد تا متعلم را کفایت کند و ره‌جو را مرجع گردد… گفتی که امیدوار هستی خدای تعالی به وسیله چنین کتابی هم‌مذهبان ما را دست‌گیری کند و به سوی رهبران خود بکشاند. خدا را حمد که تألیف کتابی را که خواهش کردید میسر ساخت و امید است چنان باشد که می‌خواستید.

در علت نام‌گذاری کتاب به کافی دو نکته بیان شده است: کلام خود کلینی در خطبه کتاب طهارت است که می‌گوید: این کتاب، برای همه فنون علم دین کافی است. نام کتاب برگرفته از کلامی است که به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نسبت داده شده که فرمود: این کتاب، برای شیعیان ما کافی است. این جمله زمانی صادر گشته که کافی بر امام (علیه السلام) عرضه شده و ایشان آن را تحسین کرده است. (البته چنین حدیثی وجود ندارد و صرفاً یک ادعا است.)

شیخ مفید می‌گوید: این کتاب، از برترین کتب شیعه بوده که دارای فائده‌های بسیار است. شهید اول آن را کتابی در زمینه حدیث معرفی می‌کند که امامیه مانند آن را نیاورده است. محمدتقی مجلسی می‌نویسد: کتاب کافی از تمام کتب اصول، مضبوط‌‌‌‌‌تر و جامع‌تر است و بهترین و بزرگ‌ترین تألیف فرقه ناجیه(امامیه) است. آقا بزرگ تهرانی می‌گوید: کافی کتابی است که در نقل حدیث از اهل بیت (علیهم السلام)، مانند آن نوشته نشده است. استرآبادی از قول دانشمندان و اساتید خویش نقل می‌کند که برابر یا نزدیک کتاب کافی در اسلام نگاشته نشده است. آیت الله خویی از قول استادش میرزا محمدحسین نائینی، مناقشه در اسناد روایات کافی را حرفه و ترفند عاجزان و ناتوانان خوانده ‌است. کلینی چنانکه در مقدمه کتاب آورده، احادیث را بر اساس معیار عدم مخالفت با قرآن و موافقت با اجماع جمع‌آوری کرده است و در آنجا که وجهی برای ترجیح نمی‌دید، یکی از دو روایت متعارض را که در نظرش به صحت نزدیک‌تر بوده برگزیده است.

[۱۷] الکافی، جلد ۲، صفحه ۴۷.

«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اَلنَّوْفَلِیِّ عَنِ اَلسَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ: اَلْإِیمَانُ لَهُ أَرْکَانٌ أَرْبَعَهٌ اَلتَّوَکُّلُ عَلَى اَللَّهِ وَ تَفْوِیضُ اَلْأَمْرِ إِلَى اَللَّهِ وَ اَلرِّضَا بِقَضَاءِ اَللَّهِ وَ اَلتَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».

[۱۸] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش ۶۴.

[۱۹] مفاتیح الجنان، دعای بعد از نماز صبح.

«بِسْمِ اللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ‏ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ فَوَقَاهُ اللَّهُ سَیِّئَاتِ مَا مَکَرُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ‏ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ‏ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّهَ إِلاَّ بِاللَّهِ‏ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ مَا شَاءَ النَّاسُ‏ شَاءَ اللَّهُ وَ إِنْ کَرِهَ النَّاسُ‏ حَسْبِیَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِینَ حَسْبِیَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ‏ حَسْبِیَ الرَّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقِینَ حَسْبِیَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ‏ حَسْبِی مَنْ هُوَ حَسْبِی حَسْبِی مَنْ لَمْ یَزَلْ حَسْبِی‏ حَسْبِی مَنْ کَانَ مُذْ کُنْتُ لَمْ یَزَلْ حَسْبِی حَسْبِیَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ‏».

[۲۰] الکافی، ثقه الاسلام کلینی، ج ‏۲، ص ۵۳؛ المحاسن، احمد بن ابى عبد اللّه برقى‏، ج‏۱، ص ۲۲۶؛ علم و حکمت در قرآن و حدیث، محمدی ری شهری، ج ۱، ص ۱۴۷.

«بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص فِی بَعْضِ أَسْفَارِهِ إِذْ لَقِیَهُ رَکْبٌ فَقَالُوا السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ مَا أَنْتُمْ فَقَالُوا نَحْنُ مُؤْمِنُونَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَمَا حَقِیقَهُ إِیمَانِکُمْ قَالُوا الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّفْوِیضُ إِلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللَّهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عُلَمَاءُ حُکَمَاءُ کَادُوا أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْحِکْمَهِ أَنْبِیَاءَ فَإِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ فَلَا تَبْنُوا مَا لَا تَسْکُنُونَ وَ لَا تَجْمَعُوا مَا لَا تَأْکُلُونَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ».

[۲۱] سوره مبارکه انفال، آیه ۴۰.

«وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاکُمْ ۚ نِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ».

[۲۲] مفاتیح الجنان، زیارت‌نامه حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام).

«سَلامُ اللّٰهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ، وَأَنْبِیائِهِ الْمُرْسَلِینَ، وَعِبادِهِ الصَّالِحِینَ، وَجَمِیعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدِّیقِینَ، وَ الزَّاکِیاتُ الطَّیِّباتُ فِیما تَغْتَدِی وَتَرُوحُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَالتَّصْدِیقِ وَالْوَفاءِ وَالنَّصِیحَهِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ الْمُرْسَلِ، وَالسِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ، وَالدَّلِیلِ الْعالِمِ، وَالْوَصِیِّ الْمُبَلِّغِ، وَالْمَظْلُومِ الْمُهْتَضَمِ، فَجَزاکَ اللّٰهُ عَنْ رَسُولِهِ وَعَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَعَنِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَیْهِمْ أَفْضَلَ الْجَزاءِ بِمَا صَبَرْتَ وَاحْتَسَبْتَ وَأَعَنْتَ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ؛ لَعَنَ اللّٰهُ مَنْ قَتَلَکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ مَنْ جَهِلَ حَقَّکَ، وَاسْتَخَفَّ بِحُرْمَتِکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ مَنْ حالَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ ماءِ الْفُراتِ، أَشْهَدُ أَنَّکَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً، وَأَنَّ اللّٰهَ مُنْجِزٌ لَکُمْ مَا وَعَدَکُمْ، جِئْتُکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وافِداً إِلَیْکُمْ وَقَلْبِی مُسَلِّمٌ لَکُمْ وَتابِعٌ، وَأَنَا لَکُمْ تابِعٌ، وَنُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّهٌ حَتَّىٰ یَحْکُمَ اللّٰهُ وَهُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ، فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لَامَعَ عَدُوِّکُمْ، إِنِّی بِکُمْ وَبِإِیابِکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، وَبِمَنْ خالَفَکُمْ وَقَتَلَکُمْ مِنَ الْکافِرِینَ، قَتَلَ اللّٰهُ أُمَّهً قَتَلَتْکُمْ بِالْأَیْدِی وَالْأَلْسُنِ. السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلّٰهِ وَ لِرَسُولِهِ وَلِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَسَلَّمَ، السَّلامُ عَلَیْکَ وَرَحْمَهُ اللّٰهِ وَبَرَکاتُهُ وَمَغْفِرَتُهُ وَرِضْوانُهُ وَ عَلَىٰ رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، أَشْهَدُ وَأُشْهِدُ اللّٰهَ أَنَّکَ مَضَیْتَ عَلَىٰ مَا مَضىٰ بِهِ الْبَدْرِیُّونَ وَالْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ، الْمُناصِحُونَ لَهُ فِی جِهادِ أَعْدائِهِ، الْمُبالِغُونَ فِی نُصْرَهِ أَوْلِیائِهِ، الذَّابُّونَ عَنْ أَحِبَّائِهِ، فَجَزاکَ اللّٰهُ أَفْضَلَ الْجَزاءِ، وَأَکْثَرَ الْجَزاءِ، وَ أَوْفَرَ الْجَزاءِ، وَأَوْفىٰ جَزاءِ أَحَدٍ مِمَّنْ وَفىٰ بِبَیْعَتِهِ، وَاسْتَجابَ لَهُ دَعْوَتَهُ، وَأَطاعَ وُلاهَ أَمْرِهِ؛ أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بالَغْتَ فِی النَّصِیحَهِ، وَأَعْطَیْتَ غایَهَ الْمَجْهُودِ، فَبَعَثَکَ اللّٰهُ فِی الشُّهَداءِ، وَجَعَلَ رُوحَکَ مَعَ أَرْواحِ السُّعَداءِ، وَأَعْطاکَ مِنْ جِنانِهِ أَفْسَحَها مَنْزِلاً، وَأَفْضَلَها غُرَفاً، وَرَفَعَ ذِکْرَکَ فِی عِلِّیِّینَ، وَحَشَرَکَ مَعَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً . أَشْهَدُ أَنَّکَ لَمْ تَهِنْ وَلَمْ تَنْکُلْ، وَأَنَّکَ مَضَیْتَ عَلىٰ بَصِیرَهٍ مِنْ أَمْرِکَ، مُقْتَدِیاً بِالصَّالِحِینَ، وَمُتَّبِعاً لِلنَّبِیِّینَ، فَجَمَعَ اللّٰهُ بَیْنَنا وَبَیْنَکَ وَبَیْنَ رَسُولِهِ وَأَوْلِیائِهِ فِی مَنازِلِ الْمُخْبِتِینَ فَإِنَّهُ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ. اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَلَا تَدَعْ لِی فِی هٰذَا الْمَکانِ الْمُکَرَّمِ وَالْمَشْهَدِ الْمُعَظَّمِ ذَنْباً إِلّا غَفَرْتَهُ، وَلَا هَمّاً إِلّا فَرَّجْتَهُ، وَلَا مَرَضاً إِلّا شَفَیْتَهُ، وَلَا عَیْباً إِلّا سَتَرْتَهُ، وَلَا رِزْقاً إِلّا بَسَطْتَهُ، وَلَا خَوْفاً إِلّا آمَنْتَهُ، وَلَا شَمْلاً إِلّا جَمَعْتَهُ، وَلَا غائِباً إِلّا حَفِظْتَهُ وَأَدْنَیْتَهُ، وَلَا حاجَهً مِنْ حَوائِجِ الدُّنْیا وَالْآخِرَهِ لَکَ فِیها رِضىً وَلِیَ فِیها صَلاحٌ إِلّا قَضَیْتَها یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبَّاسَ ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیِّینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَوَّلَ الْقَوْمِ إِسْلاماً، وَأَقْدَمِهِمْ إِیماناً، وَ أَقْوَمِهِمْ بِدِینِ اللّٰهِ، وَأَحْوَطِهِمْ عَلَى الْإِسْلامِ . أَشْهَدُ لَقَدْ نَصَحْتَ لِلّٰهِ وَ لِرَسُولِهِ وَلِأَخِیکَ فَنِعْمَ الْأَخُ الْمُواسِی، فَلَعَنَ اللّٰهُ أُمَّهً قَتَلَتْکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ أُمَّهً ظَلَمَتْکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ أُمَّهً اسْتَحَلَّتْ مِنْکَ الْمَحارِمَ، وَانْتَهَکَتْ حُرْمَهَ الْإِسْلامِ، فَنِعْمَ الصَّابِرُ الْمُجاهِدُ الْمُحَامِی النَّاصِرُ وَالْأَخُ الدَّافِعُ عَنْ أَخِیهِ الْمُجِیبُ إِلىٰ طاعَهِ رَبِّهِ، الرَّاغِبُ فِیما زَهِدَ فِیهِ غَیْرُهُ مِنَ الثَّوابِ الْجَزِیلِ، وَالثَّنَاءِ الْجَمِیلِ، وَأَلْحَقَکَ اللّٰهُ بِدَرَجَهِ آبائِکَ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ؛ اللّٰهُمَّ إِنِّی تَعَرَّضْتُ لِزِیارَهِ أَوْلِیائِکَ رَغْبَهً فِی ثَوابِکَ، وَرَجاءً لِمَغْفِرَتِکَ وَجَزِیلِ إِحْسانِکَ، فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ، وَأَنْ تَجْعَلَ رِزْقِی بِهِمْ دارّاً، وَعَیْشِی بِهِمْ قارّاً، وَزِیارَتِی بِهِمْ مَقْبُولَهً، وَحَیَاتِی بِهِمْ طَیِّبَهً، وَأَدْرِجْنِی إِدْراجَ الْمُکْرَمِینَ، وَاجْعَلْنِی مِمَّنْ یَنْقَلِبُ مِنْ زِیارَهِ مَشاهِدِ أَحِبَّائِکَ مُفْلِحاً مُنْجِحاً قَدِ اسْتَوْجَبَ غُفْرانَ الذُّنُوبِ، وَسَتْرَ الْعُیُوبِ، وَکَشْفَ الْکُرُوبِ، إِنَّکَ أَهْلُ التَّقْوىٰ وَأَهْلُ الْمَغْفِرَهِ. أَسْتَوْدِعُکَ اللّٰهَ وَأَسْتَرْعِیکَ وَأَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلامَ، آمَنَّا بِاللّٰهِ وَبِرَسُولِهِ وَبِکِتابِهِ وَبِمَا جاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ، اللّٰهُمَّ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ، اللّٰهُمَّ لَاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتِی قَبْرَ ابْنِ أَخِی رَسُولِکَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، وَارْزُقْنِی زِیارَتَهُ أَبَداً مَا أَبْقَیْتَنِی، وَاحْشُرْنِی مَعَهُ وَمَعَ آبائِهِ فِی الْجِنانِ، وَعَرِّفْ بَیْنِی وَبَیْنَهُ وَبَیْنَ رَسُو لِکَ وَأَوْلِیائِکَ. اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَتَوَفَّنِی عَلَى الْإِیمانِ بِکَ، وَالتَّصْدِیقِ بِرَسُولِکَ، وَالْوِلایَهِ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طالِبٍ وَالْأَئِمَّهِ مِنْ وُلْدِهِ عَلَیْهِ السَّلاٰمُ، وَالْبَراءَهِ مِنْ عَدُوِّهِمْ، فَإِنِّی قَدْ رَضِیتُ یَا رَبِّی بِذٰلِکَ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ».

[۲۳] همان.

[۲۴] مجموعه آثار شهید مطهری، ج ۱۷.

[۲۵] مفاتیح الجنان، زیارت‌نامه حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام).

[۲۶] مفاتیح الجنان، دعای مشلول.

موسوم به دعای «الشاب المأخوذ بذنبه» [یعنی: جوانی که به سبب گناهش گرفتار کیفر حق شده بود]. این دعا از کتاب‌های کفعمی و «مهج الدعوات» روایت‌شده، و دعایی است که آن را امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به جوانی که به خاطر گناه و ستم در حقّ پدرش شَل شده بود آموزش داد. جوان این دعا را خواند و حضرت رسول(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را در خواب دید که دست مبارکش را بر اندام او کشیده و فرمود: بر اسم اعظم خدا محافظت کن که کار تو به خیر خواهد بود، پس بیدار شد درحالی‌که سالم شده بود و آن دعا این است:

«اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ، یَا ذَا الْجَلالِ وَالإِکْرامِ، یَا حَىُّ یَا قَیُّومُ یَا حَىُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ، یَا هُوَ یَا مَنْ لَایَعْلَمُ ما هُوَ، وَلَا کَیْفَ هُوَ، وَلَا أَیْنَ هُوَ، وَلَا حَیْثُ هُوَ إِلّا هُوَ، یَا ذَا الْمُلْکِ وَالْمَلَکُوتِ، یَا ذَا الْعِزَّهِ وَالْجَبَرُوتِ، یا مَلِکُ یَا قُدُّوسُ، یَا سَلامُ یَا مُؤْمِنُ یَا مُهَیْمِنُ، یَا عَزِیزُ یَا جَبّارُ یَا مُتَکَبِّرُ، یَا خالِقُ یَا بارِئُ یَا مُصَوِّرُ، یَا مُفِیدُ یَا مُدَبِّرُ، یَا شَدِیدُ یَا مُبْدِئُ، یَا مُعِیدُ یَا مُبِیدُ، یَا وَدُودُ یَا مَحْمُودُ یَا مَعْبُودُ؛ یَا بَعِیدُ یَا قَرِیبُ یَا مُجِیبُ، یَا رَقِیبُ یَا حَسِیبُ، یَا بَدِیعُ یَا رَفِیعُ، یَا مَنِیعُ یَا سَمِیعُ، یَا عَلِیمُ یَا حَلِیمُ یَاکَرِیمُ یَا حَکِیمُ یَا قَدِیمُ، یَا عَلِىُّ یَا عَظِیمُ، یَا حَنَّانُ یَا مَنَّانُ، یَا دَیَّانُ یَا مُسْتَعانُ، یَاجَلِیلُ یَا جَمِیلُ، یَا وَکِیلُ یَا کَفِیلُ، یَا مُقِیلُ یَا مُنِیلُ، یَا نَبِیلُ یَا دَلِیلُ، یَا هادِى یَا بادِى، یَا أَوَّلُ یَا آخِرُ، یَا ظاهِرُ یَا باطِنُ، یَا قائِمُ یَا دائِمُ، یَا عالِمُ یَا حاکِمُ، یَا قاضِى یَا عادِلُ، یَا فاصِلُ یَا واصِلُ، یَا طاهِرُ یَا مُطَهِّرُ، یَا قادِرُ یَا مُقْتَدِرُ، یَا کَبِیرُ یَا مُتَکَبِّرُ، یَا واحِدُ یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ، یَا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ، وَلَمْ یَکُنْ لَهُ صاحِبَهٌ وَلَا کانَ مَعَهُ وَزِیرٌ؛ وَلَا اتَّخَذَ مَعَهُ مُشِیراً، وَلَا احْتاجَ إِلىٰ ظَهِیرٍ، وَلَا کانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ، فَتَعالَیْتَ عَمَّا یَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً کَبِیراً، یَا عَلِىُّ یَا شامِخُ یَا باذِخُ، یَا فَتَّاحُ یَا نَفَّاحُ یَا مُرْتاحُ، یَامُفَرِّجُ یَاناصِرُ یَامُنْتَصِرُ یَامُدْرِکُ یَامُهْلِکُ یَامُنْتَقِمُ، یَاباعِثُ یَاوارِثُ، یَاطالِبُ یَاغالِبُ، یَامَنْ لَایَفُوتُهُ هارِبٌ، یَاتَوَّابُ یَاأَوَّابُ یَاوَهَّابُ، یَامُسَبِّبَ الْأَسْبابِ، یَامُفَتِّحَ الْأَبْوابِ، یَامَنْ حَیْثُ ما دُعِىَ أَجابَ، یَاطَهُورُ یَاشَکُورُ، یَاعَفُوُّ یَاغَفُورُ، یَانُورَ النُّورِ، یَامُدَبِّرَ الْأُمُورِ؛ یَالَطِیفُ یَاخَبِیرُ، یَامُجِیرُ یَامُنِیرُ، یَابَصِیرُ یَاظَهِیرُ یَاکَبِیرُ، یَاوِتْرُ یَافَرْدُ، یَاأَبَدُ یَاسَنَدُ یَاصَمَدُ، یَاکافِى یَاشافِى، یَاوافِى یَامُعافِى، یَامُحْسِنُ یَامُجْمِلُ، یَامُنْعِمُ یَامُفْضِلُ، یَامُتَکَرِّمُ یَامُتَفَرِّدُ، یَامَنْ عَلا فَقَهَرَ، یَامَنْ مَلَکَ فَقَدَرَ، یَا مَنْ بَطَنَ فَخَبَرَ، یَا مَنْ عُبِدَ فَشَکَرَ، یَا مَنْ عُصِىَ فَغَفَرَ، یَا مَنْ لَاتَحْوِیهِ الْفِکَرُ، وَلَا یُدْرِکُهُ بَصَرٌ، وَلَا یَخْفىٰ عَلَیْهِ أَثَرٌ، یَا رازِقَ الْبَشَرِ، یَا مُقَدِّرَ کُلِّ قَدَرٍ؛ یَا عالِىَ الْمَکانِ، یَا شَدِیدَ الْأَرْکانِ، یَا مُبَدِّلَ الزَّمانِ، یَا قابِلَ الْقُرْبانِ، یَا ذَا الْمَنِّ وَالْإِحْسانِ، یَا ذَا الْعِزَّهِ وَالسُّلْطانِ، یَا رَحِیمُ یَا رَحْمٰنُ، یَا مَنْ هُوَ کُلَّ یَوْمٍ فِى شَأْنٍ، یَا مَنْ لَایَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ، یَا عَظِیمَ الشَّأْنِ، یَا مَنْ هُوَ بِکُلِّ مَکانٍ، یَا سامِعَ الْأَصْواتِ، یَا مُجِیبَ الدَّعَواتِ، یَا مُنْجِحَ الطَّلِباتِ، یَا قاضِىَ الْحاجاتِ، یَا مُنْزِلَ الْبَرَکاتِ، یَا راحِمَ الْعَبَراتِ، یَا مُقِیلَ الْعَثَراتِ، یَا کاشِفَ الْکُرُباتِ، یَا وَلِىَّ الْحَسَناتِ، یَا رافِعَ الدَّرَجاتِ؛یَا مُؤْتِىَ السُّؤْلاتِ، یَا مُحْیِىَ الْأَمْواتِ، یَا جامِعَ الشَّتاتِ، یَا مُطَّلِعاً عَلَى النِّیَّاتِ، یَا رادَّ ما قَدْ فاتَ، یَا مَنْ لَاتَشْتَبِهُ عَلَیْهِ الْأَصْواتُ، یَا مَنْ لَاتُضْجِرُهُ الْمَسْأَلاتُ، وَلَا تَغْشاهُ الظُّلُماتُ، یَا نُورَ الْأَرْضِ وَالسَّماواتِ، یَا سابِغَ النِّعَمِ، یَا دافِعَ النِّقَمِ، یَا بارِئَ النَّسَمِ، یَا جامِعَ الْأُمَمِ، یَا شافِىَ السَّقَمِ، یَا خالِقَ النُّورِ وَالظُّلَمِ، یَا ذَا الْجُودِ وَالْکَرَمِ، یَا مَنْ لَا یَطَأُ عَرْشَهُ قَدَمٌ، یَاأَجْوَدَ الْأَجْوَدِینَ، یَاأَکْرَمَ الْأَکْرَمِینَ، یَاأَسْمَعَ السَّامِعِینَ، یَاأَبْصَرَ النَّاظِرِینَ، یَاجارَ الْمُسْتَجِیرِینَ؛ یَاأَمانَ الْخائِفِینَ، یَاظَهْرَ اللَّاجِینَ، یَاوَلِىَّ الْمُؤْمِنِینَ، یَاغِیاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ، یَاغایَهَ الطَّالِبِینَ، یَاصاحِبَ کُلِّ غَرِیبٍ، یَامُونِسَ کُلِّ وَحِیدٍ، یَامَلْجَأَ کُلِّ طَرِیدٍ، یَامَأْوىٰ کُلِّ شَرِیدٍ، یَاحافِظَ کُلِّ ضَّالَّهٍ، یَاراحِمَ الشَّیْخِ الْکَبِیرِ، یَارازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِیرِ، یَاجَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیرِ، یَافَاکَّ کُلِّ أَسِیرٍ، یَامُغْنِىَ الْبَائِسِ الْفَقِیرِ، یَاعِصْمَهَ الْخائِفِ الْمُسْتَجِیرِ، یَا مَنْ لَهُ التَّدْبِیرُ وَالتَّقْدِیرُ، یَا مَنِ الْعَسِیرُ عَلَیْهِ سَهْلٌ یَسِیرٌ، یَا مَنْ لَایَحْتاجُ إِلىٰ تَفْسِیرٍ؛ یَا مَنْ هُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَىْءٍ قدِیرٌ، یَا مَنْ هُوَ بِکُلِّ شَىْءٍ خَبِیرٌ، یَا مَنْ هُوَ بِکُلِّ شَىْءٍ بَصِیرٌ، یَا مُرْسِلَ الرِّیاحِ، یَافَالِقَ الْإِصْباحِ، یَا بَاعِثَ الْأَرْواحِ، یَاذَا الْجُودِ وَالسَّماحِ، یَا مَنْ بِیَدِهِ کُلُّ مِفْتاحٍ، یَا سَامِعَ کُلِّ صَوْتٍ، یَاسَابِقَ کُلِّ فَوْتٍ، یَا مُحْیِىَ کُلِّ نَفْسٍ بَعْدَ الْمَوْتِ، یَا عُدَّتِى فِى شِدَّتِى، یَاحافِظِى فِى غُرْبَتِى، یَا مُونِسِى فِى وَحْدَتِى، یَا وَلِیِّى فِى نِعْمَتِى، یَاکَهْفِى حِینَ تُعْیِینِى الْمَذَاهِبُ، وَتُسَلِّمُنِى الْأَقارِبُ، وَیَخْذُلُنِى کُلُّ صَاحِبٍ، یَا عِمَادَ مَنْ لَا عِمادَ لَهُ؛ یَا سَنَدَ مَنْ لَاسَنَدَ لَهُ، یَا ذُخْرَ مَنْ لَاذُخْرَ لَهُ، یَاحِرْزَ مَنْ لَاحِرْزَ لَهُ، یَا کَهْفَ مَنْ لَاکَهْفَ لَهُ، یَا کَنْزَ مَنْ لَاکَنْزَ لَهُ، یَا رُکْنَ مَنْ لَارُکْنَ لَهُ، یَا غِیاثَ مَنْ لَاغِیاثَ لَهُ، یَا جَارَ مَنْ لَاجَارَ لَهُ، یَا جَارِىَ اللَّصِیقَ، یَا رُکْنِىَ الْوَثِیقَ، یَاإِلٰهِى بِالتَّحْقِیقِ، یَارَبَّ الْبَیْتِ الْعَتِیقِ، یَا شَفِیقُ یا رَفِیقُ، فُکَّنِى مِنْ حَلَقِ الْمَضِیقِ، وَاصْرِفْ عَنِّى کُلَّ هَمٍّ وَغَمٍّ وَضِیقٍ، وَاکْفِنِى شَرَّ مَا لَاأُطِیقُ، وَأَعِنِّى عَلَىٰ ما أُطِیقُ، یَا رَادَّ یُوسُفَ عَلَىٰ یَعْقُوبَ، یَا کاشِفَ ضُرِّ أَیُّوبَ، یَاغافِرَ ذَنْبِ داوُدَ، یَا رافِعَ عِیسَىٰ بْنِ مَرْیَمَ وَمُنْجِیَهُ مِنْ أَیْدِى الْیَهُودِ، یَامُجِیبَ نِداءِ یُونُسَ فِى الظُّلُماتِ، یَا مُصْطَفِىَ مُوسىٰ بِالْکَلِماتِ؛ یَا مَنْ غَفَرَ لاِدَمَ خَطِیئَتَهُ، وَرَفَعَ إِدْرِیسَ مَکَاناً عَلِیّاً بِرَحْمَتِهِ، یَا مَنْ نَجَّىٰ نُوحاً مِنَ الْغَرَقِ، یَا مَنْ أَهْلَکَ عاداً الْأُولىٰ وَثَمُودَ فَما أَبْقَىٰ، وَقَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَأَطْغَىٰ، وَالْمُؤْتَفِکَهَ أَهْوَىٰ، یَا مَنْ دَمَّرَ عَلىٰ قَوْمِ لُوطٍ، وَدَمْدَمَ عَلىٰ قَوْمِ شُعَیْبٍ، یَا مَنِ اتَّخَذَ إِبْراهِیمَ خَلِیلاً، یَا مَنِ اتَّخَذَ مُوسىٰ کَلِیماً، وَاتَّخَذَ مُحَمَّداً صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَعَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ حَبِیباً، یَا مُؤْتِىَ لُقْمانَ الْحِکْمَهَ، وَالْواهِبَ لِسُلَیْمانَ مُلْکاً لَایَنْبَغِى لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ، یَا مَنْ نَصَرَ ذَا الْقَرْنَیْنِ عَلَى الْمُلُوکِ الْجَبابِرَهِ، یَا مَنْ أَعْطَى الْخِضْرَ الْحَیاهَ، وَرَدَّ لِیُوشَعَ بْنِ نُونٍ الشَّمْسَ بَعْدَ غُرُوبِها؛ یَا مَنْ رَبَطَ عَلىٰ قَلْبِ أُمِّ مُوسىٰ، وَأَحْصَنَ فَرْجَ مَرْیَمَ ابْنَهِ عِمْرانَ، یا مَنْ حَصَّنَ یَحْیَى بْنَ زَکَرِیَّا مِنَ الذَّنْبِ، وَسَکَّنَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبَ، یَا مَنْ بَشَّرَ زَکَرِیَّا بِیَحْیىٰ، یَا مَنْ فَدَىٰ إِسْماعِیلَ مِنَ الذَّبْحِ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ، یَا مَنْ قَبِلَ قُرْبانَ هابِیلَ، وَجَعَلَ اللَّعْنَهَ عَلىٰ قابِیلَ، یَا هازِمَ الْأَحْزابِ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَلىٰ جَمِیعِ الْمُرْسَلِینَ وَمَلائِکَتِکَ الْمُقَرَّبِینَ وَأَهْلِ طَاعَتِکَ أَجْمَعِینَ، وَأَسْأَلُکَ بِکُلِّ مَسْأَلَهٍ سَأَلَکَ بِها أَحَدٌ مِمَّنْ رَضِیتَ عَنْهُ، فَحَتَمْتَ لَهُ عَلَى الْإِجابَهِ، یَا اللّٰهُ یَا اللّٰهُ یَا اللّٰهُ، یَا رَحْمٰنُ یَا رَحْمٰنُ یَا رَحْمٰنُ، یا رَحِیمُ یَا رَحِیمُ یَا رَحِیمُ؛ یَا ذَا الْجَلالِ وَالْإِکْرامِ، یَا ذَا الْجَلالِ وَالْإِکْرامِ، یَا ذَا الْجَلالِ وَالْإِکْرامِ، بِهِ بِهِ بِهِ بِهِ بِهِ بِهِ بِهِ، أَسْأَلُکَ بِکُلِّ اسْمٍ سَمَّیْتَ بِهِ نَفْسَکَ، أَوْ أَنْزَلْتَهُ فِى شَىْءٍ مِنْ کُتُبِکَ، أَوِ اسْتَأَثَرْتَ بِهِ فِى عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَکَ، وَبِمَعاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِکَ، وَبِمُنْتَهَى الرَّحْمَهِ مِنْ کِتابِکَ وَبِما ﴿لَوْ أَنَّ مٰا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلاٰمٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ مٰا نَفِدَتْ کَلِمٰاتُ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾، وَأَسْأَلُکَ بِأَسْمائِکَ الْحُسْنَى الَّتِى نَعَتَّها فِى کِتابِکَ فَقُلْتَ: ﴿وَ لِلّٰهِ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنىٰ فَادْعُوهُ بِهٰا﴾ وَقُلْتَ: ﴿اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾، وَقُلْتَ: ﴿وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ﴾، وَقُلْتَ: ﴿یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾ وَ أَنَا أَسْأَلُکَ یَا إِلٰهِى، وَ أَدْعُوکَ یَا رَبِّ، وَ أَرْجُوکَ یَا سَیِّدِى، وَأَطْمَعُ فِى إِجابَتِى یَامَولاىَ کَما وَعَدْتَنِى وَقَدْ دَعَوْتُکَ کَما أَمَرْتَنِى، فَافْعَلْ بِى ما أَنْتَ أَهْلُهُ یَاکَرِیمُ، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ أَجْمَعِینَ».

[۲۷] همان.

[۲۸] سوره مبارکه طلاق، آیه ۳.

«وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ ۚ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا».

[۲۹] مفاتیح الجنان، دعای مشلول.

[۳۰] مفاتیح الجنان، زیارت‌نامه حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام).

[۳۱] همان.

[۳۲] میرزا احمد آشْتیانی(۱۳۰۰-۱۳۹۵ق)، فقیه و فیلسوف شیعه، فرزند کوچک میرزا محمد حسن آشتیانی است. وی از مراجعی همچون میرزا حسین نائینی، شیخ عبدالکریم حائری، آقا ضیاء عراقی، سید ابوالحسن اصفهانی و آقا حسین بروجردی اجازه اجتهاد داشت. او مدرس علوم معقول و منقول بود و از جمله آثار ایشان می‌توان رساله قول ثابت، مقالات احمدیه و نامه رهبران را نام برد. وی از سال ۱۳۴۰ق تا هنگام وفات به مدت ۱۰ سال در تهران به تدریس و ارشاد مردم اشتغال داشت. میرزا احمد آشتیانی چهارمین و کوچک‌ترین فرزند میرزاحسن مجتهدآشتیانی است که در سال ۱۳۰۰ق متولد شد و در روز سه شنبه ۳ تیر ۱۳۵۴ش مطابق با ۱۴ جمادی‌الثانی ۱۳۹۵ق درگذشت. به مناسبت درگذشت او روز ۴ تیر ۱۳۵۴ش بازار تهران تعطیل و پیکر او تشییع شد و در آستانه حضرت عبدالعظیم و در مقبره خانوادگی خودشان به خاک سپرده شد. وی هنگام وفات، متصدی مدرسه علمیه مروی، بزرگ‌ترین حوزه علمیه تهران، بود. فرزند ارشد او به نام میرزا محمدباقر (۱۳۲۳-۱۴۰۴ق) نیز از علمای طراز اول ایران در دوران خود بود.

او پس از پایان تحصیل مقدمات عربی و ادبیات فارسی، به خواندن سطوح فقه و اصول نزد پدر خود پرداخت و بعد از درگذشت او (۱۳۱۹ق)، تحصیلات خویش را نزد علمای دیگر مانند سیدمحمد یزدی، میرزاهاشم رشتی، حکیم کرمانشاهی و حکیم اشْکوَری دنبال کرد و آنگاه در مدرسه سپهسالار به تدریس علوم معقول و منقول مشغول شد. او در ۱۳۴۰ق رهسپار نجف اشرف شد و علاوه بر کسب فیض از استادانی همچون محمد حسین نائینی و آقا ضیاء عراقی، خود نیز مجلس درس فلسفه دایر نمود. در ۱۳۵۰ق به ایران برگشت و بقیه عمر را در تهران به تدریس فقه و اصول و علوم عقلی، تألیف کتاب و ارشاد مردم گذراند. سید رضی شیرازی، فیلسوف و فقیه، از شاگردان او است. میرزا احمد علاوه بر احاطه بر علوم عقلی و نقلی، در پزشکی قدیم و دانش‌های قدیم و دانش‌های ریاضی نیز دستی داشت. خط را بسیار زیبا می‎نوشت و با تخلص والِه شعر می‎‌سرود. میرزا احمد از ۵ تن از مراجع زمان یعنی میرزا حسین نائینی، شیخ عبدالکریم حائری، آقا ضیاء عراقی، سیدابوالحسن اصفهانی و آقا حسین بروجردی اجازه اجتهاد داشت. براساس گزارش رضا استادی، جمعاً ۶۲ کتاب و رساله و حاشیه از میرزا احمد باقی‎‌مانده که بیش از ۲۷ کتاب و رساله آن به چاپ نرسیده است. از تألیفات چاپ نشده او ۳۲ حاشیه است که میرزا احمد آنها را بر کتاب‌های معتبر فقه، اصول، حکمت، معانی و بیان، عرفان، صرف و نحو عربی، هیأت و منطق نوشته است.

[۳۳] مفاتیح الجنان، زیارت‌نامه حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام).

[۳۴] الکبریت الاحمر، ص ۱۶۲.