«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
نحوهی سخن گفتن با خداوند متعال
«قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ[۲]»؛ وجود مقدّس رئیس حوزههای علمیه، کشّاف حقایق، مولایمان حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در مقام ارائهی طیّ طریق به یک طلبهی سالخورده فرمودند: «فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ[۳]» توجّه دادند که بهترین عنوان، بهترین اسم، بهترین هدیهای که انسان از باب هدیه به کسی میخواهد بدهد، عنوان عبودیّت خداوند متعال است. عنوان «أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» به عنوان «شریف» ترجیح دارد. درسهایی که میشد راجع به این تذکّر در این محفل بازگو کرد، یکی این است که خداوند آگاه است و نحوهی سخن گفتن بندهی خودش را یاد میدهد و این هم از الطاف الهی است که هم خداوند نماز را به ما آموخته است که ما نحوهی سخن گفتن با خداوند متعال را از خودش آموخته باشیم. نماز حرف زدن با خداست و اگر خداوند بر ما منّت نگذاشته بود و این نماز را به نداده بود، نوع خاصّ سخن گفتن که لازمهی مقام عبودیّت ماست را بلد نبودیم. او باید به ما بیاموزد که چگونه با او سخن بگوییم. لذا نماز از این جهت باید برای ما خیلی مهم باشد که در نماز ما با خداوند حرف میزنیم، ولی هیچ حرفی برای ما نیست. از اوّل تا آخر به صورت کلمه به کلمه در دهان ما قرار داده است. بگو: «الله اکبر! بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». به این اندازه لطیف و شیرین است. دیگر من و تو کنار رفته است و گوینده خودِ خداوند متعال است و من بلندگوی خداوند هستم. نماز برای اهل دل بسیار شیرین است. پُرجاذبه است، سازنده است و اگر انسان حضور داشته باشد و به لطائف نماز آشنا باشد، یک نماز او را اصلاح مینماید. «إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ[۴]»؛ انسان با یک نماز در مسیر معروف قرار میگیرد و از همهی مُنکرات صیانت پیدا مینماید، مصونیت پیدا میکند. لذا بهترین نوع سخن گفتن با محبوب، آن است که خود محبوب دوست دارد و آن چیزی که دوست دارد را خودش می داند. نماز بهترین نوع ارتباط کلامی، احساسی و فکری با محبوب متعال است. در ارتباط با حضرات ائمهی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین)، بهترین نوع سخن گفتن زیارتنامههایی است که آنها خودشان در اختیار ما قرار دادهاند و اگر این زیارتنامهها نباشد، زبان ما اَلکَن بود، فکرمان قاصر بود و واقعاً در مواجهه با جلوهی خداوند و نمایندهی علیالاطلاق خداوند درمانده بودیم و من که بندهی ضعیف و جاهل و بیخبر هستم، چگونه باید با اینها رابطه برقرار میکردم.ولی خودشان کَرم کردهاند و سُفرهی دل را برای ما باز کردهاند و آنچه را که شایسته است را به زبان ما قرار دادند و ما با این کیفیّت با آنها سخن میگوییم.
نحوهی سخن گفتن و ارتباط امّت اسلامی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
خداوند متعال در سورهی مبارکهی حجرات و در سورهی مبارکهی احزاب و در سُور دیگر، راه و رسم گفتگو با نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و رهبر آسمانی را به امّت تعلیم داده است. «لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضًا[۵]»؛ اینها به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که میرسیدند، بدون رعایت و متناسب با جهالت خودشان ایشان را مخاطب قرار میدادند و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را با اسم صدا میزدند؛ ولی خداوند متعال کَرم کردند و همینگونه که نوع و کیفیّت و روش حرف زدن با خودش را از طریق وحی به ما آموخته است، نوع حرف زدن با رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را نیز به ما یاد داده است که بدون عبارت «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ[۶]» اسم مبارک ایشان را نبرید و آن رابطهی الهی را مطرح نمایید و هرچه دارید این رسول بوده است که با رسالتش در اختیار شما قرار داده است. نسبت به نعمت رسالت و محتوای این پیامها کمتوجّه هستید و اینکه ما هرچه داریم، از اعتقاد و ارزشها، همگی در پرتوی رسالت آن بزرگوار است.
در ارتباط با یکدیگر هم به ما فرمودهاند که با وقتی کسی حرف میزنید، او را با کُنیه صدا بزنید. با عنوانی که او دوست دارد، با او سخن بگویید. اگر ما این آداب معاشرت را رعایت نماییم، با سبک زندگیای که برای ما برنامهریزی و ارائه شده است، زندگی خودمان را نورانی میکنیم، حرف زدن ما الهی میشود، اسلامی میشود و مطابق برنامهی آسمانی، خودمان هم در مسیر آسمان قرار میگیریم. ارزش مؤمن دی پیشگاه خداوند به صورت فینفسه از کعبه بالاتر است. لذا در تخاطب با مؤمنین همیشه حرتها را حفظ کنید و با احترام تخاطب داشته باشید.
انسان در تمام شئون بندگی باید سلیقه و میل محبوب را مورد توجّه خود قرار بدهد
عنوان بصری عرضه داشت: «یا شریف»، اما حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: «قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ». این لطف بزرگی بود و به صورت بیتفاوت از کنار آن نگذشتند. به او فرمودند: وقتی میخواهی با امام خودت حرف بزنی، عنوان را خودت انتخاب نکن و عنوانی که او انتخاب میکند برای شما بهتر است. در مورد «قُرب نوافِل[۷]» و «قُرب فرائض»، در قُرب نوافِل میفرماید: «کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ، وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ، وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ»؛ ولی در قُرب فرائض ما او میشویم و اینگونه نیست که او ما شود. فرائض بر سُنن تقدّم دارد و انسان دیندار و متدیّن هیچگاه فرائض را فدای نوافل نمیکند، فدای مستحبّات نمیکند. فرمود: «إذا رأیت الناس یشتغلون بالفضائل فاشتغل أنت بإتمام الفرائض[۸]»؛ اگر کسی شب خود را با مستحبّات بگذراند و نماز صبح او قضا بشود و میداند که اگر این کار را انجام بدهد، به نماز صبح دستیابی ندارد و از او فوت میشود. این گناه است که کاری انجام بدهد و به وسیلهی آن فریضهای را از دست بدهد؛ هرچند اگر آن کارها، کارهای مستحبّی و کارهای خداپسند باشد. ولی در مقایسه اگر موجب اتلاف فریضه بشود، باید نافله را ترک نمود؛ ولی فریضه را جدّی گرفت. فریضه مهم است و آثار آن مهمتر است. دلیل آن چیست؟ به این دلیل که فریضه را خداوند متعال برای انسان انتخاب کرده است، ولی نافله را خود انسان انتخاب مینماید. لذا در مقام خشنود کردن میهمان، خشنود کردن استاد و خشنود کردن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، باید دل خودمان را نبینیم، خواست خودمان را نبینیم؛ بلکه باید ببینیم او چه چیزی میپسندد، او چه نوع برخوردی از جانب من را دوست دارد. در بندگی مهمترین اصل این است که بنده از جانب خودش اعمال سلیقه نداشته باشد و سلیقهاش هم از جانب خداوند باشد.
این مثال را خیلیها گفتهاند و در اینجا هم گفته شده است که سلطان محمود نسبت به «عیاض» احترامی فوق وُزرا قائل بود. با وجود اینکه عیاض یک غُلام بود و در میان وزرا و افراد معوّن و فرهیخته و دارای کمال، توجّهی که نسبت به عیاض داشت، توجّه خاصّی بود. وقتی از سطان محمود انتقاد کردند و از او سؤال کردند که در میان این همه انسانهای درسخوانده، فرهیخته، خوشنام و مشهور چرا عیاض را به عنوان خواصّ خودتان قرار دادید و او بر وزراء تقدّم دارد؟ سلطان محمود در مقام پاسخ به صورت لِسانی جواب نداد و به صورت عملی جواب داد. یک مصاحبهای تشکیل داد و در جمع همهی کسانی که انتقاد داشتند و سؤالی در ذهن خود داشتند، همهی وزرا به به محضر خواستند و از همه سؤال کرد: نام تو چیست؟ پاسخ دادند؛ سؤال کرد: کار تو چه چیزی است؟ پاسخ دادند؛ سؤال کرد: چه نوع غذایی را دوست دارید؟ پاسخ دادند؛ سؤال کرد: دوست دارید با چه کسی رفیق باشید؟ پاسخ دادند. سؤالات به همین ترتیب ادامه داشت. وقتی نوبت به عیاض رسید، از او پرسید: نام تو چیست؟ پاسخ داد: هرچه سلطان مرا بخواند، من که اسمی ندارم. هرچه سلطان بخواند اسم من است. سؤال کرد: چه نوع غذایی دوست داری؟ عیاض پاسخ داد: آنچه سلطان به من عنایت نماید. در تمام مواردی که از آنها سؤال پرسیده بود و آنها خواست خودشان و میل خودشان را بیان کرده بودند، عیاض گفت که خواست سلطان برای من مهم است و من خواستی ندارم. من غُلام هستم و در اختیار سلطان هستم. چنین موردی در مصاحبت حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) با «جابر بن عبدالله انصاری[۹]» (رضوان الله تعالی علیه) رُخ میدهد. جابر در جواب عنایت حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) که از او پرسیدند: در چه حالی هستی؟ عرضه داشت: در حالی هستم که بیماری را بر صحّت ترجیح میدهم؛ فقر را بر غِنا ترجیح میدهم و به همین صورت ادامه داشت. حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) فرمودند: اما در مورد من اگر خداوند فقیرم نماید، فقر را دوست دارم؛ اگر غِنا عنایت نماید، غِنا را دوست دارم؛ اگر مریضی عنایت نماید، بیماری برایم شیرین است؛ اگر سلامتم بدارد، عافیت برایم زیباست. این مقامِ رضاست، مقامِ حُبّ است، مقامِ قُرب است، مقام فنا است. دیگر من وجود نخواهم داشت تا برای خودم تصمیم بگیرم. همه کارهی من مولای من است، محبوب من است. این همان عبودیّت است که ضمن نکاتی که در جلسات گذشته بیان شد، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) این نکات را بیان فرمودند که این مهمترین رمز است. اگر میخواهید با امام زمانتان (ارواحنا فداه) دوست باشید، همیشه رضای او را بر هَوی و میل خودتان ترجیح بدهید.
مقصد آفرینش عبودیّت پروردگار حکیم (سبحانه و تعالی) است
وقتی از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) سؤال پرسیدند که چرا «سلمان[۱۰]» نزد شما اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) به این اندازه مطرح است و همگی شما به او عنایت دارید، حضرت در پاسخ سه ویژگی ممتاز برای جناب سلمان بیان کردند که اوّلین مورد آن این بود که فرمودند: «ایثارُه هَوی اَمیرِالمُومِنین (علیهالسّلام) عَلی هَوی نَفسِه[۱۱]»؛ اصلاً هوا نداشت و هوای او، هوای امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. خواست او، خواست امامش بود، خواست رهبرش بود. اینگونه نبود که او چیزی بگوید و رهبرش چیز دیگری بگوید؛ اصلاً اینگونه نبود. همیشه عقربهی دل او با حرکت دل امیرالمؤمنین (علیه السلام) حرکت میکرد. همیشه رصد میکرد که مولا از چه چیزی راضی است و به آن چیزی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) راضی بود، او هم در خطّ رضای مولایش امیرالمؤمنین (علیه السلام) حرکت میکرد. در توصیفی که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از حضرت زهرا (سلام الله علیها) دارند، قسم جَلاله خوردند که حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در طول عُمرشان کاری خلاف میل من نکردند و من هم به همین صورت بودم. در مقام محبّت، عاشق و معشوق، مُحبّ و محبوب یکی میشوند و دو اراده نیستند، دو خواسته نیستند و یک خواست است.
وقتی عنوان بصری عبارت «یا شریف» را بیان کرد، مشخّص شد که به مقام مودّت و عشق نرسیده است؛ والّا حضرت امام صادق (علیه السلام) برای خودشان انتخاب میکردند. حضرت امام صادق (علیه السلام) خواستند تا کلاس او را بالا بیاورند و بگوید که ما از کسانی راضی هستیم که متعبّد هستند، فانی در ماست. انشاءالله خداوند متعال چنین چیزی را به ما عنایت بفرماید و ما فانی در امام زمانمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشیم و در حال حاضر که حضرت هنوز تشریف نیاوردند، فانی در نایب امام زمانمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، رهبر و متعبّدمان باشیم. اهل روشن فکری، اِنقُلت و قُلت، گیردادن و بهانهگیری نباشیم. اینها بیمِهری است و بیمِهری علامت بیمعرفتی است. معرفت به شخص کامل وقتی حاصل بشود، اگر او را کامل دیدیم، او را حکیم دیدیم، او را رئوف و رحیم دیدیم، دیگر جای سؤال باقی نمیماند و اگر کاری کردهام و توجیه نبودهام، باید خودم را تَخطئه نمایم و اینگونه نباشم که نسبت به او ایراد بگیرم. «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْأَلُونَ[۱۲]»؛ خداوند که مسئول نیست و حضرت ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) هم خودی ندارند که مسئول باشند. اینها هرچه دارند، مظهریّت خداوند متعال است و قولشان مظهر قول خداوند متعال است، فعلشان مظهر فعل خداوند است، ذاتشان مظهر ذات خداوند است، تقریرشان هم مظهر تقریر حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است.
عنوان بصری عرضه داشت: «قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ»؛ دیگر به اصل مقصد رسید. «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ[۱۳]»؛ مقصد آفرینش عبودیّت حقتعالی است. آمدهایم تا بنده باشیم و نیامدهایم تا آزاد باشیم. این آزادیخواهان اسیران شَهوت هستند، اسیران قاذورات هستند. اصلاً معنی آزادی را نمیدانند و گمان میکنند که اسارت برایشان آزادی است. نسبت به هر قدرتی سر خم میکنند، در برابر هر شَهوتی زانو میزنند و فکر میکنند که اینها آزادی است. اسارتها و زنجیرهای بسیار ذلّتبار است که پَر و بالشان را بسته است و هیچ امکان پروازی وجود ندارد. به صورت مرتّب کشیده شدهاند و زمینگیر شدهاند و از زمین فاصله ندارند. ولی عبودیّت خداوند آزادی از ماسویالله است.
«غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود ***** ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست[۱۴]».
کسی که به دنبال علم است، باید اول عبودیّت را به دست بیاورد
حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: بگو «یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»؛ و او هم عرض کرد: «قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ»؛ اینکه در آغاز گفتگو شما فرمودید: «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ[۱۵]»؛ من به دنبال علم بودم و شما را مرجع و چشمهی علم دانستم و آمدهام تا سیرابم کنید؛ حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: اگر میخواهی به دنبال علم بروی، بدون این احراز امکان ندارد. «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ»؛ در قدم اوّل باید حقیقت عبودیّت را در قلب خودت مُستقر نمایی، در پایگاه عبودیّت مُستقر بشوی و در سنگر عبودیّت قرار بگیری تا علم نصیب تو بشود. اگر علم بخواهی، حضرت میفرمایند که باید به دنبال عبودیّت بروی؛ حال عبودیّت چه چیزی است؟ فدای شما بشوم! دستم را بگیرید. دستم به دامن شما رسیده است، مرا نجات بدهید. «مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ»؛ بفرمایید که حقیقت عبودیّت چه چیزی است؟ خوشا به حال عنوان بصری که خوشسلیقه و خوشذوق بوده است. من یقین دارم که خودش نبوده است و امام صادق (علیه السلام) اینها را در دل او القاء میکردند تا چیزی را بپرسد که اگر این حاصل بشود، همه چیز حاصل خواهد شد. «مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ»؛ حضرت امام صادق (سلام الله علیه) که خودشان حقیقت این معنا بودند، فرمودند: «ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ[۱۶]»؛ عبودیّت سه پایه دارد و بر سه مبنا استوار است. اوّلین پایهی آن «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ[۱۷]» است؛ عبد در آنچه که خداوند متعال به او تملیک کرده است، «خَوَّلَ» به معنای «مَلَّکَ» است. چیزی را که خداوند متعال تملیک فرموده است، تَمویل کرده است و مال او به حساب آمده است، «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ». خیلیها از نظر فکری و از نظر عقلی و از نظر نقلی مطالبی را حفظ کردهاند و هرجایی که میروند، میگویند که بندهی خدا باشیم؛ «العبدُ و ما فی یده کانَ لِمولاه[۱۸]»؛ عبد قادر بر مالکیت نیست و از نظر حقوقی عبد مالک نمیشود؛ چون خودش مملوک است، حاصل او نیز مملوک است. این موضوع در فقه مطرح است و از نظر عقلی هم خداوند متعال فرموده است: «لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ[۱۹]»؛ هرچه هست برای خداوند متعال است. و بازهم آیهی دیگری است که میفرماید: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمَنِ عَبْدًا[۲۰]»؛ از نظر نقلی انسان آیه میخواند و از نظر عقلی بُرهان امکان را مطرح مینماید. موجود ممکن نمیتواند واجد باشد؛ او هیچ چیزی ندارد و هرچیزی دارد، برای خودش نیست. این علّت و معلول و امکان وجود، این براهینی که در کلام و فلسفه مطرح است، اینها را خیلی خوب تبیین مینماید و مدرّس بسیار خوبی است. ولی در مقام عمل به چیزی که چسبیده است وَلَع دارد و دست از آن برنمیدارد. استکبار داردُ خودش را مالک میبیند، خودش را عالِم میبیند، خودش را به رُخ میکشد، داراییاش را به رُخ میکشد. همان چیزی که قارون به زبان آورد، اینها در عمل همانگونه هستند. «قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی[۲۱]»؛ میگوید: من به جناب موسی (علیه السلام) زکات بدهم؟ من خودم زحمت کشیدهام، بازاریابی بلد بودم، ذوق اقتصادی داشتم، علم اقتصاد بلد بودم و تمام این ثروت را با علم خودم تحصیل کردم؛ حال چرا باید زحماتم را به تو بدهم؟ «أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی».
تمام مالکیّتهای انسان در دنیا اعتباری و قانونی است
خیلی از ما حتّی من که بندهی حقیری هستم، خودمان را انسانهای مهمّی میدانیم، در مقام تفاخر در جایی به کسی حرفی میزنیم و میخواهیم به گونهای ثابت کنیم که من هم حضور دارم و من هم بلد هستم. در شئون اجتماعی، در شئون سیاسی و در مراتب معاشرتی، خدا کند که در یکجا به خاطر خداوند سکوت کرده باشیم، در یکجا به خاطر خداوند حرف زده باشیم که جای تحصیل رضای خداوند بوده است و حرفنزدن گناه بوده است. وجود مقدّس حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) ما را به مرحلهی عمل در بندگی دعوت مینمایند و میفرمایند که علم کافی نیست و باید فقر خودت را ببینی و عبودیّت خودت را شهود کنی تا به مقام اضطرار برسی. «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ[۲۲]»؛ خداوند مُضطرّ را دوست دارد و مُضطرّ را جواب میدهد. چرا جواب غیرِ مُضطرّ را نمیدهد؟ زیرا غیرِ مُضطرّ خودش را فقیر نمیداند و استعدادی ندارد؛ ولی وقتی انسان مُضطرّ بشود، میفهمد که هیچ چیزی ندارد و همه چیز برای خداوند متعال است. انسان در موقع اضطرار خداوند را مییابد و خداوند را میبیند. تا وقتی انسان خودش نابود نشود، بود نمیشود. «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً»؛ عبد در آنچه خداوند به او داده است، چون چند نوع مالکیّت داریم که یک نوع مالکیّت اعتباری و صِرف است و قوانین حقوقی حدود مالکیّتها مشخّص است، منشأ مالکیّت گفته شده است و در فقه هم به تفضیل در مورد آن صحبت شده است که میخوانیم: «ان الناس مسلطون علی اموالهم[۲۳]»؛ این حدود و ثُغور انواع تملیکها و مالکیّتها مشخّص شده است و مالکیّت قانونی و اعتباری است و مخصوص حیات ظاهری نیز میباشد. اگر همهی اسناد و املاک دنیا در اختیار انسان باشد و مربوط به او باشد و در محضرخانه هم ثبت شده باشد، وقتی حضرت عزرائیل (علیه السلام) تشریف بیاورد، تمام آنها باطل خواهد شد. این اموال با ما نبوده است، وجود ما نبوده است، خودِ ما نبوده است؛ اعتبار کرده بودند که مثلاً این منزل برای من است. ولی الان که از دنیا رفتهام، ورثه بر سر آن هستند و همین مالی را که دیدند برای من نبوده است، خود آنها هم نمیفهمند که برای خودشان نیست و وقتی مرگ بیاید، معلوم میشود که مال آنها هم نبوده است. این مالکیّت اعتباری و قانونی است. خودِ این مالکیّت اعتباری و قانونی هم چندین گونه است؛ یک گونهی آن این است که انسان بدون زحمت به دست آورده است؛ مثلاً به صورت ارث به او رسیده است و یا کسی به او بخشیده است. بخش دیگری هم اینگونه نیست و خودش زحمت کشیده است و به دست آورده است. مثلاً مزرعهای را آباد کرده است، حاصل رنج و کدّ یمین و عرق جَبین خودش است. باز این خارج از وجود من است و یا مثلاً کارخانهی ماشین سازی که اختراع من بوده است و آن را سازمان بخشیدهام و حاصل میدهد، هیچیک جزءِ من نیستند. اما یک بخش دیگر از آن جزءِ من است، ولی زمان دارد. «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَهَ[۲۴]»؛ شما وقتی به دنیا آمدید، صفحهی جانتان هیچ نوشته و نقشی نداشت؛ ولی خداوند چشم به شما داد و شما به وسیلهی آن دریافت کردید و صورتبرداری کردید؛ گوش به شما داد و به وسیلهی آن ذخیره کردید؛ سپس عقل به شما داد و این مواد خام را تحلیل و استنتاج کردید و به مطالب کُلّی رسیدید؛ ولی میفرماید: «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لَا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئًا[۲۵]»؛ این چیزی را که نداشتید و وقتی به اینجا آمدید به تدریج دارا شدید و در درون خودتان است و بیرونی هم نیست که کسی بتواند در آن دخل و تصرّف داشته باشد، کسی نمیتواند این را از شما بگیرد؛ خانه را میتوانستند از شما بگیرند، سِمَت را میتوانستند از شما بگیرند و همهی آن چیزهایی که در بیرون قرار داشت و گمان میکردید که مال شماست، مانند ماشین و غیره در یک شب از شما میگیرند. مانند آن ضرب المثلی که گفتهاند: نه به مال بنازید و نه به جمال بنازید؛ آن را به شبی بند است و این را به تَبی بند است. انسان با یک تَبکردن صورتش تغییر میکند؛ انسان با یک تصادف زیباییاش را از دست میدهد. اینها چیزی نبوده است که برای من باشد و اگر برای من بود، نمیتوانستند آن را از من بگیرند. ولی علم من و مهارتها و تجاربی که آموختهام، برای خودم و در باطن من است و هرجایی بروم، از وجود من میجوشد. مهارت در تدریس، مهارت در حرفههای صنعتی و این علومی که با خواندن کتابها و با نشستن در پای صحبت دیگران در درون من و در ذهن من به صورت گنجینه بایگانی شده است و کتابخانهی عظیم و کامپیوتر بزرگی در داخل من قرار گرفته است، میتواند بیشتر از کتابها و نرمافزارهای مختلف باشد. ولی وقتی حضرت عزرائیل (علیه السلام) تشریف میآورد، هیچیک از اینها برای من باقی نخواهد ماند. اینها هم از ما گرفته میشود.
همه چیز در این عوالِم متعلّق به خداوند تبارک و تعالی است
لذا گاهی که یک عُمر «اشهد ان لاالهالّاالله» گفتیم، سکرات موت میآید و همهی اینها را نابود مینماید. لذا در آنجا کسی میآید و دست روی ما میگذارد و تکانمان میدهد؛ «إِذا أَتَاکَ الْمَلَکانِ الْمُقَرَّبانِ[۲۶]» و وقتی میپرسند: «مَن رَبُّک؟»، گویا بدون این تلقین نمیتوانم سخنی بگویم و یادم رفته است. شدّت مرگ و دیدار حضرت عزرائیل (علیه السلام) آنچنان انسان را دگرگون میکند که آنچه خواندهام همگی از یادم رفته است. کما اینکه در این عالَم نیز به همین صورت است و ماجرایی را که انسان خیلی از آن میترسد و نسبت به آن وحشت دارد، با یک وحشت ممکن است تمام صفحهی ذهن انسان پاک بشود، با یک تصادف مغز انسان تکان میخورد و همهی اندوختههایش از بین میرود. حال امروز هم این بیماری شایع است و خیلیها آنچه میدانند را فراموش مینمایند. یک رفیق خیلی خوبی داشتیم که خداوند ایشان را رحمت نماید؛ ایشان داستانهای بسیار خوبی از اولیاء بلد بودند، ولی در آخر به بیماری فراموشی مُبتلا شدند و از دنیا رفتند. اگر اینها برای ما بودند، از دست ما نمیرفتند. همگی اینها با مراتبی که دارند، اعتباری هستند. یک نوع هم مالکیّت ما نسبت به خودمان و اندوختههای وجودیمان است. اگر ما بندگی خودمان را احساس کنیم، خداوند را بندگی کردهایم. این شجرهی بندگی میوه میدهد و به انسان حکمت میدهد. فرموه است: «یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشَاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا[۲۷]»؛ این خیرِ کثیر است که ازدیاد وجود است و خداوند متعال در اثر شُکر به انسان عنایت میکند. «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ[۲۸]»؛ اگر انسان بندهی شاکری باشد، همه چیز را نعمت ببینید؛ مانند حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) که همه چیز را زیبایی میدیدند، اسارت خودشان را زیبایی دیدند، شهادت شهدا را زیبایی دیدند، داغها را برای خودشان نعمت دیدند. اگر کسی شاکرانه زندگی کند و هیچگاه نزد خدای خودش شکایت نکند و نارضایتی نداشته باشد، آن چیزی که داده میشود، ذهن و اعتباری است، بلکه وجود است و وجود باقی میماند. لذا فرمود: «مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ[۲۹]»؛ لذا وقتی نماز من «مَا عِنْدَ اللَّهِ» باشد، امکان دارد که من خودم «عِنْدَ اللَّهِ» نباشم و نمازم «عِنْدَ اللَّهِ» باشد؟ چنین چیزی امکان ندارد. نماز من اثر من است. اگر خودم بالا رفتم، با نمازم بالا رفتم؛ اگر خودم بالا رفتم، با روزه بالا رفتم؛ خودم بالا رفتم، با تعلیم لله و تعلُّم لله بالا رفتم. لذا میفرماید: «مَنْ تَعَلَّمَ اَلْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ اَلسَّمَاوَاتِ عَظِیماً[۳۰]»؛ اگر کسی برای خداوند درس بخواند، برای خداوند درس بدهد و برای خداوند عمل نماید، این برای این دنیا نیست و در ملکوت او را به عظمت یاد میکنند؛ او در ملکوت آیت الله العظمی است. همین طلبهی پاییندستی که برای خداوند درس میخواند و برای خداوند عمل میکند، در بالا به عنوان آیت بزرگ از او یاد میکنند؛ «مَنْ تَعَلَّمَ اَلْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ اَلسَّمَاوَاتِ عَظِیماً». از ابتدا عظمت خداوند در وجودش جلوه کرده است. این رؤیت میخواهد. این موضوع که انسان خودش را هیچ بداند و هیچ کاری را از خودش ساخته نبیند، در آیات قرآن کریم به وضوح بیان شده است و هرکسی اعتقاد به قرآن کریم دارد، این را فهمیده است. «وَ لَا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لَا نَفْعًا وَ لَا یَمْلِکُونَ مَوْتًا وَ لَا حَیَاهً وَ لَا نُشُورًا[۳۱]»؛ بسیار عجیب است. ما به دنبال ضرر خودمان نمیرویم، ولی خداوند میفرماید که اگر هم بخواهی به خودت ضرر بزنی نمیتوانی. نه مالک نفع خودت هستی و نه مالک ضرر و زیان خودت هستی. همه چیز برای خداوند است. کسی نیست و چیزی وجود ندارد، همهی اینها دعاست. «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً».
روضه و توسّل به حضرت صدیقه کبری (سلام الله علیها)
خب باز هم دلهایمان را به مدینه ببریم؛ حال مادرمان خوب نیست. دردش زیاد است، جراحاتش کاری است. غمش عمیق است. لذا دردهایش را به هیچکسی نمیگوید. وقتی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دل شب به صورت مظلومانه شهید راه خودش و قربانی ولایتش را خودشان غُسل دادند، با دست خودشان حضرت زهرا (سلام الله علیها) را کفن کردند، قبر را نیز با دست خودشان آماده کردند. وقتی دست پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و کمک ایشان کرد، جنازهی حضرت زهرا (سلام الله علیها) را تحویل گرفت. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) خاکها را بر روی بدن نحیف قربانی خودشان ریختند. وقتی از قبر فارغ شدند، دستان مبارکشان را تکان دادند. در کتاب شریف «نهجالبلاغه» آمده است که فرمودهاند: «هاج به الحزن»، غم در وجود ایشان طوفان به پا کرد. فرمودهاند هرگاه خیلی بیچاره شدید، به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پناه ببرید؛ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پناه بردند. عرضه داشتند: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّی وَ عَنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَهِ فِی جِوَارِکَ وَ السَّرِیعَهِ اللَّحَاقِ بِکَ[۳۲]»؛ خیلی زود از من جُدا شد. فاطمه به سرعت مُفارقت را انتخاب کرد و به شما رسید و در جوار شما قرار گرفت. عرضه داشتند: یا رسول الله! فاطمه دردهایش را به من نگفت؛ زخمهایش را به من نشان نداد؛ «فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ[۳۳]»؛ یا رسول الله! شما از او بپرسید تا به شما بگوید که چه بر سرش آوردند.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! قلب مبارک امام زمانمان (ارواحنا فداه) را از ما راضی بدار.
خدایا! چشم ما را به جمال دلآرای امام زمانمان (ارواحنا فداه) روشن بگردان.
خدایا! دلهای ما را به نور محبّت و عشق امام زمانمان (ارواحنا فداه) مستعل و مزیّن بگردان.
خدایا! عاقبت امرمان را به شهادت ختم بفرما.
خدایا! به عصمت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها)، به غربت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، به ضلع مَکسوره قَسمت میدهیم این کشور امام زمان (ارواحنا فداه) را، این جبههی مقاومت را، این علمدار جبههی مقاومت و مُجاهده و مُراقبه و دیانت در غیبت امام زمان (ارواحنا فداه)، رهبر عزیزمان را بر همهی مشکلات و دشمنان پیروز بگردان.
الها! پروردگارا! نگرانیها را مرتفع بگردان.
خدایا! دانشگاهها را برای پیشبُرد مقاصد معنوی و علمی امنیّت کامل عنایت بفرما.
خدایا! این مردم ولایتمدارِ حاضر در صحنه را که بار دیگر غیرت و وفا نشان دادند و دشمن را کور کردند، دشمن شاد نکن.
خدایا! موانع هدایت فرزندانشان را برطرف بفرما.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم حاجت حاجتمندان و این جمع و منظورین و عزیزانی که با ما عهد دعا دارند و حوائج مدّ نظر را برآورده بفرما.
الها! پروردگارا! سایهی پُر برکت رهبر نورانی مان را با اقتدار، با صحّت، با عزّت، با کفایت و با کرامت در برقراری امنیّت و هدایت عموم مردممان در مسیر ترقّی و پیشرفت تا ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با کارآمدی مُستدام بدار.
خدایا! دشمنان ایشان را ذلیل و خوار بگردان.
خدایا! مُتجاسرین را ادب بفرما.
خدایا! امام راحل ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای ما، شهدای عزیزی که اخیراً به درجهی شهادت نائل گشتند را با حضرت امام حسین (علیه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) محشور و دعای خیرشان و رضایتشان را شامل حال ما بگردان.
خدایا! مریضها عموماً، مریضهای مورد نظر خصوصاً شِفا عنایت بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴.
«أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى».
[۳] همان.
[۴] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۴۵.
«اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَ أَقِمِ الصَّلَاهَ ۖ إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ ۗ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ ۗ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ».
[۵] سوره مبارکه نور، آیه ۶۳.
«لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضًا ۚ قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِوَاذًا ۚ فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَهٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ».
[۶] سوره مبارکه مائده، آیه ۶۷.
«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ۖ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ».
[۷] حدیث قُرْب نَوَافِل حدیثی قُدسی است که خداوند در معراج خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت. این حدیث از جایگاه مؤمن نزد خدا و تقرب انسان به خدا به وسیله انجام دادن فرایض (واجبات) و نَوَافل (مستحبات) سخن گفته است. در این حدیث توهین به ولی خدا به منزله جنگ با خدا دانسته شده و خداوند از شتاب برای یاری ولی خود بیش از هر چیزی سخن به میان آورده است. طبق بند دیگری از این حدیث بندهٔ مؤمن به وسیله انجام نوافل به خدا تقرب پیدا میکند و خدا گوش و چشم او میشود. عارفان مسلمان این تعبیر را حقیقی و آن را شاهدی بر نظریه وحدت وجود و بیانگر مقام فنای در صفات خدا یا فنای فیالله دانستهاند؛ اما بهباور محدثان و فقیهان تعبیر مذکور، مجازی است و به امداد الهی به مؤمن یا به نزدیکی خدا به فرد مؤمن و یا معانی دیگری اشاره دارد. حدیث قرب نوافل با اندکی تفاوت در منابع شیعه و سنی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است.
حدیث قرب نوافل، حدیثی قدسی است که خدا در معراج خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته است. این حدیث پاسخ به پرسش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خدا درباره جایگاه مؤمن نزد او بوده است. علت شهرت این حدیث به «قرب نوافل» آن است که بخش آخر این حدیث، انجامدادن نوافل توسط مؤمن را موجب قرب و نزدیکی خاصی به خداوند شمرده است و عارفان مسلمان با الهام از این فراز و برای اشاره به آن مقام، از تعبیر «قرب نوافل» استفاده نمودهاند. نافله به معنای هر چیز زیاده، موهبت و یا کار اضافی است. در حدیث قرب نوافل، توهین به ولیّ خدا بهمنزله جنگ با خدا دانسته شده است. خدا از شتاب برای یاری ولیّ خود بیش از هر چیز سخن بهمیان آورده و گفته است که من در هیچ کاری بیش از وفات مؤمن تردید ندارم؛ زیرا او از مرگ بدش میآید و من از ناراحتی او بدم میآید. همچنین در این حدیث آمده است که برخی از بندگان مؤمن فقط با فقر و نداری و برخی دیگر فقط با توانگری اصلاح میشوند و اگر به حالت دیگری وارد شوند، نابود میگردند.
در حدیث قرب نوافل، انجام واجبات محبوبترین عمل نزد خدا و وسیله تقرب بنده به او معرفی شده است. نوافل (مستحبات) نیز وسیلهای برای تقرب به او عنوان شدهاند. همچنین آمده است که اگر کسی به وسیله نافلهای (مستحبی) به من، یعنی خدا تقرب جوید، او را دوست دارم و گوش، چشم، زبان و دست او میشوم که به وسیله آنها بشنود و ببیند و اگر مرا بخواند، او را اجابت میکنم و خواستههایش را برآورده میسازم. عارفان مسلمان این حدیث را بهعنوان مستندی برای مباحث عرفانی خود مورد توجه قرار دادهاند. ابن عربی، الفاظ حدیث قرب نوافل را حقیقی تلقی کرده و آن را شاهدی بر نظریه وحدت وجود دانسته است. از نظر وی منظور از اینکه خدا چشم و گوش بنده مؤمن میشود، فنای انسان در صفات حق است. سید حیدر آملی آن را شاهدی بر «فنای فی الله» و یکیشدن محب و محبوب دانسته است. از نظر عارفان، سیر و سلوک در دو مرحله «قرب فرایض» و «قرب نوافل» انجام میشود. امام خمینی قرب نوافل را ناظر به فنای افعالی، صفاتی و ذاتی دانسته و قرب فرایض را بر بقای پس از فنا تطبیق داده است. حدیث قرب نوافل با اندکی تفاوت در منابع شیعه و سنی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است. حدیث را اَبان بن تَغلِب از امام باقر (علیه السلام) و حماد بن بشیر از امام صادق (علیه السلام) و آن دو از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کردهاند. حدیث مذکور در منابع اهل سنت از طریق راویانی همچون عایشه، میمونه و ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است. این روایت با سندهای مختلفی نقل شده که برخی از اسناد آن را صحیح و برخی آن را ضعیف دانستهاند.
متن حدیث شریف: «لَمَّا أُسْرِی بِالنَّبِی (صلی الله علیه و آله و سلم) قَالَ یَا رَبِّ مَا حَالُ الْمُؤْمِنِ عِنْدَکَ؟ قَالَ یَا مُحَمَّدُ! مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَهِ، وَ أَنَا أَسْرَعُ شَیْءٍ إِلَى نُصْرَهِ أَوْلِیَائِی، وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ وَفَاهِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ، وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْغِنَى، وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَى غَیْرِ ذَلِکَ لَهَلَکَ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْرُ، وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَى غَیْرِ ذَلِکَ لَهَلَکَ، وَ مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ، وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَهِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ، وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ، وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ، وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا، إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ، وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ».
[۸] تحریر المواعظ العددیه، ص: ۴۳۱.
«قال النبیّ صلّى اللّه علیه و آله: یا علیّ، ترید ستّمائه ألف شاه أو ستمائه ألف دینار أو ستّمائه ألف کلمه، قال: یا رسول اللّه ستّمائه ألف کلمه، فقال صلّى اللّه علیه و آله: اجمع ستمائه ألف کلمه فی ستّ کلمات: یا علیّ، إذا رأیت الناس یشتغلون بالفضائل فاشتغل أنت بإتمام الفرائض؛ و إذا رأیت الناس یشتغلون بعمل الدّنیا فاشتغل أنت بعمل الآخره؛ و إذا رأیت الناس یشتغلون بعیوب الناس فاشتغل أنت بعیوب نفسک؛ و إذا رأیت الناس یشتغلون بتزیین الدّنیا فاشتغل أنت بتزیین الآخره؛ و إذا رأیت الناس یشتغلون بکثره العمل فاشتغل أنت بصفوه العمل؛ و إذا رأیت الناس یتوسّلون بالخلق فتوسّل أنت بالخالق».
[۹] جابر بن عبداللّه انصاری (درگذشت بین سالهای ۶۸ق تا ۷۹ق)، صحابی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و راوی حدیث لوح که دربردارنده نام امامان شیعه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است. وی همچنین در سلسله راویان احادیث مشهور شیعی مانند حدیث جابر، حدیث غدیر، حدیث ثقلین و حدیث شهر علم نیز قرار دارد. جابر را از اصحاب پنج امام (از امام علی (علیه السلام) تا امام باقر (علیه السلام)) دانستهاند. او پس از واقعه عاشورا، نخستین زائر امام حسین (علیه السلام) بود که در روز اربعین به کربلا رسید. همچنین بنابر روایات، او سلام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به امام باقر (علیه السلام) رساند.
جابِرِ بن عبدالله بن عَمرو بن حرام بن کعب بن غَنْم بن سلمه، نسبش به خَزْرَج میرسد. پدرش پیش از هجرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به یثرب، مسلمان شد و در بیعت عَقَبه دوم با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیمان بست و جزو دوازده نقیبی شد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را به نمایندگی قبایلشان برگزید. پدر جابر در غزوه اُحُد به شهادت رسید. نخستین گزارش از زندگی جابر، حضور او با پدرش در بیعت عقبه دوم در سال سیزدهم بعثت است. کنیه جابر، در منابع به صورتهای گوناگون آمده، اما از میان آنها کنیه ابوعبداللّه صحیحتر دانسته شده است. بنا بر بعضی گزارشها، پیوند میان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و جابر محبتآمیز و دوستانه بود. گفته شده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به وی بشارت عمر طولانی داده و در پاسخ به سؤال جابر، آیهای نازل شد که به آیه کَلالَه شهرت دارد. در سال سوم هجری و پیش از غزوه ذاتُ الرِقاع، جابر با سُهَیمه، دختر مسعود بن اوس، ازدواج کرد. عبدالرحمان، محمد محمود، عبدالله و عقیل فرزندان جابر هستند. از وجود افرادی منتسب به جابر در افریقا (در محدوده تونس امروزی) و بخارا گزارشهایی در دست است. در ایران نیز عدهای از نسل او هستند که مشهورترین آنان شیخ مرتضی انصاری، فقیه و اصولی شیعه بود.
جابر از افرادی است که در بیشتر غزوهها و سَریّهها حضور داشت. تعداد این غزوهها به اختلاف ذکر شده است. به گزارش خود او، از ۲۷ غزوه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ۱۹ غزوه شرکت داشته است. جابر در برخی از سَریّهها نیز حضور داشته و درباره آنها گزارش داده است. وی در غزوه بدر و غزوه احد غایب بود. برخی گزارشها او را از بَدریّون دانستهاند و از خود او نقل شده که در این واقعه آبرسان بوده است. از مواضع جابر درباره خلیفه اول سخنی در منابع نیامده است. در این دوران، وی بیشتر به فعالیتهای علمی و تعلیمی میپرداخت و از امور سیاسی و نظامی دوری میجست. وی فقط در یک مأموریت جنگی شرکت کرد و آن نیز در آغاز فتوحات مسلمانان در دوره خلیفه دوم بود. جابر در گزارشی، از حضور خود در سپاه خالد بن ولید، که برای محاصره دمشق به کمک سپاه شام رفته بود، سخن گفته است. جابر در زمان خلافت عمر بن خطّاب، عَریف بود؛ عریف فردی از قبیله بود که خلیفه وی را به ریاست قبیله یا طایفه منصوب میکرد و او رابط خلیفه و افراد قبیله به شمار میآمد. از فعالیتهای جابر در دوران خلیفه سوم، اطلاع چندانی در دست نیست، جز اینکه در آخرین روزهای خلافت عثمان، که معترضان مصری راهی مدینه شدند، وی به فرمان خلیفه همراه ۵۰ تن از انصار مأموریت یافت تا با معترضان گفتگو کند و آنان را به دیار خود بازگرداند.
جابر در جنگ صفین از لشکریان امام علی (علیه السلام) بود. در اواخر خلافت امام علی (علیه السلام)، بُسر بن اَرْطاه بر مدینه یورش برد و از مردم مدینه، از جمله قبیله بنی سَلَمه (قبیله جابر)، نیز بیعت خواست. جابر که بیعت با بُسر را گمراهی میدانست، به خانه ام سلمه، همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، پناه برد ولی به توصیه امسلمه، برای پرهیز از خونریزی، با بسر بیعت کرد. جابر که دوره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کرده و آگاه به قرآن و سنت بود، از بدعتها و زشتکاریهای امویان آزرده بود و آرزو میکرد که ناشنوا شود تا اخبار بدعتها و تغییر ارزشهای دینی را نشنود. معاویه پس از آنکه به حکومت رسید تصمیم داشت منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از مدینه به دمشق منتقل سازد (سال ۵۰). جابر از کسانی بود که نزد معاویه رفت و او را از این کار منصرف ساخت. حَجّاج بن یوسف که از طرف عبدالملک بن مروان اموی بین سالهای سال ۷۲ قمری تا سال ۷۵ قمری. والی حجاز شد، در سال ۷۴ قمری. به مدت دو ماه به مدینه رفت و تا توانست مردم مدینه را تحقیر کرد. او همچون بردگان مهری بر گردن اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، از جمله جابر زد. با این همه، جابر واکنشی جز تغییر رفتار خود با حَجّاج نشان نداد و وصیت کرد که حَجّاج بر جنازهاش نماز نگزارد. ولی در رجال کشی آماده است که جابر به سبب سالخوردگی از تعقیب حجاج بن یوسف در امان مانده بود.
جابر در دهه ۵۰ به مصر سفر کرد. گروهی از مصریان از او روایت کردهاند. در این ایام مَسلَمه بن مُخَلَّد انصاری، همقبیلهای جابر، والی مصر بود و به گزارش ابن مَنْدَه، جابر به همراه مسلمه به شام و مصر رفت. به گزارش منابع حدیثی، جابر برای شنیدن یک حدیث درباره قصاص از عبداللّه بن اُنَیس، به شام سفر کرد. ولی با بیاعتنایی معاویه روبهرو شد. جابر که از رفتار معاویه ناخرسند بود راه مدینه را در پیش گرفت و ۶۰۰ دینار اهدایی معاویه را نپذیرفت. در هنگام وقوع حادثه کربلا و شهادت امام حسین (علیه السلام)، جابر پیرمردی سالخورده بود و در مدینه اقامت داشت. در اربعین شهادت امام حسین (علیه السلام)، جابر به همراه عطیه عوفی برای زیارت امام حسین به کربلا رفت و اولین زائر آن امام بود. وی که آن هنگام نابینا شده بود، در فرات غسل کرد، خود را خوشبو ساخت و گامهای کوچک برداشت تا سر قبر حسین بن علی (علیه السلام) آمد و با راهنمایی عطیه، دست روی قبر نهاد و بیهوش شد، وقتی به هوش آمد، سه بار گفت: یا حسین! سپس گفت: «حَبیبٌ لا یجیبُ حَبیبَهُ. ..» ( دوست پاسخ دوستش را نمی دهد…؟!) آنگاه زیارتی خواند و روی به سایر شهداء کرد و آنان را هم زیارت نمود. در آغاز امامت امام سجاد (علیه السلام) یاران وی انگشتشمار بودند و جابر نیز از اندک یاران آن امام بود.
[۱۰] سلمان فارسی ایرانی، از جلیلالقدرترین صحابی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و از شیعیان خاص و یاران امام علی (علیه السّلام) میباشد که به بالاترین درجههای ایمان و کمال رسید و این شایستگی را یافت که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره او بگوید: «سلمان از ما اهل بیت است». سلمان در زمان خلیفه دوم حاکم مدائن شد؛ سیره حکومتداری وی برگرفته از سیره پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که مورد بازخواست خلیفه قرار گرفت. سلمان سرانجام در سال ۳۴ یا ۳۶ ه. ق، در آخر خلافت عثمان، در سن بین دویست پنجاه سال تا سیصد پنجاه سال در مدائن مریض شد و دارفانی را وداع گفت و توسط امیرالمومنین در مدائن به خاک سپرده شد. نام سلمان در مراحل گوناگون زندگی او تا پیش از پذیرش اسلام با ابهام روبروست. در منابع کهن مطلقا اشارهای به نام سابق او نشده است اما از قرن ششم منابعی همچون مجمل التواریخ و القصص نام قبل از اسلام او را “ماهبه بن بدخشان بن آذرحبسس بن مرد سالار” ضبط کردهاند و در منابع دیگر نیز از این زمان به بعد اسامیای شبیه به این مورد را ضبط کردهاند که احتمالا همۀ آنها تصحیف کلمه “ماه به” در ردیف “روزبه” و “سال به” از اسامی رایج ایرانی پیش اسلام در ایران میباشند و همچنین کلمه “آذرجسس” نیز تغیر یافته “آذر گشنسب”میباشد.
سلمان مشهور به کنیه ابو عبدالله در بعد از اسلام بود و از اهالی روستای جی از توابع اصفهان، پدرش دهقان و از متدینین زرشتی بود و سلمان نیز در کودکی از پیروان این آیین بود آیین مسیح در نخستین جلوه مثل بارقهای از ایمان بر قلب روزبه میتابد یک روز که وی از سوی پدر برای سرکشی به مزرعه فرستاده شده بود در مسیر راه خود عبادتگاهی را دید که تعدادی در آن مشغول نیایش و عبادت هستند روح کنجکاوی و پرسشگری او باعث شد تا او به دنبال حقیقت این آئین تازه باشد و از پیروان این آئین دربارۀ کیششان سؤالاتی پرسید و علاقۀ خود را نیز به آنان ابراز کرد و با راهنمایی آنان به این دین در آمد و آئین مسیحیت را اختیار کرد. این عمل وی سبب شد که از سوی پدر و خانواده مورد مؤاخذه قرار گیرد.
سرانجام روزبه به همراه کاروانی رهسپار شام مرکز مسیحیت آن زمان شد و در شام در کلیسایی به مدت هفت سال به خدمتگذاری مشغول شد و بعد از آن نزد راهبی در موصل و بعد شهر عموریه رفت و از آنجا به همراه کاوانی برای پیدا کردن پیامبر اسلام به حجاز آمد ولی اهالی کاروان او را به یک یهودی فروخته و او نیز سلمان را به زنی بنام خلیسه در یثرب فروخت. او کارهای مزارع و نخلستانهای این زن را در یثرب انجام میداد که با خبر شد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در مکه مبعوث به امر رسالت شده است اما او نتوانست تا زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه آمد او را ببیند. سلمان که از قبل میدانست پیامبری در این سرزمین ظهور میکند و برای او نشانهایی است همچون اینکه صدقه نمیپذیرد، هدیه میپذیرد و بین دو شانهاش مهر پیامبری ممهور است لذا وقتی او پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در منطقه قبا بود ملاقات کرد و مقداری خرما برای ایشان به عنوان صدقه برد و دید حضرت به یاران خود دستور تناول دادند ولی خود از آن خرماها تناول نکردند چون صدقه بودند و سپس یک روز در مدینه وقتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دید مقداری خرما به ایشان هدیه داد و ایشان از این خرماها تناول کردند و برای دیدن نشانۀ سوم یک روز زمانی که پیامبر به “مقیع الفرقد” آمده بودند برای تشییع یکی از اصحاب خود، سلمان پشت سر حضرت قرار گرفت و با کنار رفتن جامۀ حضرت مهر رسالت را بر پشت آن جناب بدید و خود را بر آن فکند و آن را بوسید و گریه کرد و سپس اسلام آورد و داستان خود را برای حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حکایت کرد.
دربارۀ آزادی سلمان از بردگی روایات زیادی نقل شده است ولی روایتی که بیشتر به آن اعتماد شده است به این قرار است که سلمان به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با ارباب خود قرار داد بست که در ازاء سیصد تا چهارصد درخت خرما زرد و قرمز که میکارد و به ثمر میرساند آزاد شود اما این کار چند سال طول میکشید، و با اعجاز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که درختان خرما به سرعت به ثمر نشستند و خرمای تازه دادند و سلمان آزاد شد. لذا به همین دلیل سلمان در جنگهای اولیه اسلام شرکت نداشت و نخستین جنگی که موفق به شرکت در آن بعد از آزادی شد جنگ خندق بود.
در صدر اسلام بخاطر برابری مسلمانان به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بین آنان پیمان اخوت بسته شد که سلمان نیز با ابو درداء پیمان اخوت بست. اما ماندگاری نام سلمان در تاریخ از حضور او در جنگ خندق بود هنگامی که سواران خزاعی در فاصله چهار روز از مکه به مدینه بودند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از حرکت قریش و سپاه عظیم عرب با خبر ساختند و نیز هنگامی که مسلمانان از پیمانشکنی یهود مطلع شدند، ابری از هراس بر فضای مدینه گسترده شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بلافاصله یاران خود را برای رای زنی فرا خواندند گروهی بر آن بودند که از مدینه خارج شوند و هر جا با دشمن رو به رو شدند همانجا دست به شمشیر ببرند ناگهان سلمان فارسی جلو آمد و پیشنهاد تاریخی خود را مبنی بر اینکه به رسم ایرانیان در موقع جنگ، بر اطراف شهر خندقی حفر شود، را مطرح کرد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیشنهاد او را پذیرفتند. در بحبوئه جنگ خندق بین مهاجر و انصار نزاع لفظی در گرفت که هر کدام سلمان را به خود نسبت میدادند در این میان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سخنی گفت که به این نزاع پایان داد “سلمان منا اهل البیت”سلمان از اهل بیت من است و لذا او را ” سلمان محمدی ” نیز شمردهاند. سلمان اولین کسی بود که قرآن را به فارسی ترجمه کرد و برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز کار مترجمی زبان فارسی به عربی و بالعکس را انجام میداد. او از جمله تعداد معدودی بود که در تدفین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شرکت داشت و بر بدن آن حضرت نماز خواند و از جمله صحابهای بود که در بدو امر با ابوبکر بیعت نکرد تا زمانی که او را مجبور کردند. وی از شیعیان خاص و یاران علی (علیه السّلام) میباشد. سلمان در زمان خلافت عمر حضور مستمری در فتوحات مسلمانان و جنگهای فتح ایران داشت و در فتح مداین با مردم شهر مذاکره کرد و آنان پذیرفتند که جزیه بپردازند.
[۱۱] امالی طوسی، مجلس پنجم، ص ۱۳۳.
[۱۲] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۲۳.
[۱۳] سوره مبارکه ذاریات، آیه ۵۶.
[۱۴] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۳۷.
[۱۵] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴.
[۱۶] همان.
[۱۷] همان.
[۱۸] جامع الشتات: ۲/ ۴۱۰.
[۱۹] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۸۴.
«لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ ۗ وَ إِنْ تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ ۖ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ ۗ وَ اللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».
[۲۰] سوره مبارکه مریم، آیه ۹۳.
[۲۱] سوره مبارکه قصص، آیه ۷۸.
«قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِی ۚ أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّهً وَ أَکْثَرُ جَمْعًا ۚ وَ لَا یُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ».
[۲۲] سوره مبارکه نمل، آیه ۶۲.
«أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ ۗ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ».
[۲۳] بحار الانوار، ج۲، ص۲۷۳، ح ۷. / بحار الانوار، ج۲، ص۲۷۳، ح ۷. / احسائی، احمد (ابن ابی الجمهور)، عوالی اللآلی، ج۱، ص۲۲۲، ح ۹۹.
روایت «ان الناس مسلطون علی اموالهم» مشهورترین روایت و حدیثی است که به عنوان مبنای فقهی قاعده تسلیط مورد استفاده فقها و علمای اسلامی و استادان حقوق قرار گرفته است. این روایت به طور بسیار صریح و به وضوح مبین حکم مندرج در قاعده تسلیط است و مراتب تسلط و سلطه کامل مالک نسبت به اموالش را بیان میکند. هر چند این روایت مورد استناد فقها بوده و آنچنان بدان عمل میشده که گویی از مسلمات فقهی است، لکن به لحاظ آنکه از نظر فن درایه از نوع روایات «مرسله» (در اصطلاح، روایت مرسله به روایتی اطلاق میشود که سلسله راویان آن کامل نیست و به معصوم علیهالسّلام متصل نمیشود و تفاوت آن با حدیث مسند آن است که در حدیث مسند، تمام حلقههای سلسله راویان معلوم و معتمد است و در نهایت به معصوم علیهالسّلام اتصال مییابد.) به شمار میرود، بعضا روایتی ضعیف و غیر معتمد شمرده شده است که احیانا از قوت و اعتبار کافی برای استنباط احکام برخوردار نیست. اگر چه روایت مرسله به لحاظ فقدان یکی از حلقههای سلسلۀ راویان و عدم اتصال آشکار به معصوم، به طور منفرد از قوت و اعتبار کافی برخوردار نیست، این ضعف، در روایت «ان الناس مسلطون علی اموالهم» با عمل اصحاب کبار امامیه (رضوان الله علیهم) که همگی از عدول ثقات و فقهای محدث هستند جبران شده و بنابراین، حدیث تسلیط واجد قوت و اعتبار و اعتماد کامل شده است، به نحوی که علی رغم ضعف روایی از مسلمات فقهی تلقی شده است.
[۲۴] سوره مبارکه نحل، آیه ۷۸.
[۲۵] سوره مبارکه نحل، آیه ۷۰.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ ۚ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلَىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لَا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ».
[۲۶] مفاتیح الجنان، آداب تلقیت میّت.
[۲۷] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۶۹.
«یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا ۗ وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ».
[۲۸] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۷.
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ۖ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ».
[۲۹] سوره مبارکه نحل، آیه ۹۶.
«مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ ۖ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ۗ وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ».
[۳۰] الکافی، جلد ۱، صفحه ۳۵.
«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ اَلْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : مَنْ تَعَلَّمَ اَلْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ دُعِیَ فِی مَلَکُوتِ اَلسَّمَاوَاتِ عَظِیماً فَقِیلَ تَعَلَّمَ لِلَّهِ وَ عَمِلَ لِلَّهِ وَ عَلَّمَ لِلَّهِ».
[۳۱] سوره مبارکه فرقان، آیه ۳.
«وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً لَا یَخْلُقُونَ شَیْئًا وَ هُمْ یُخْلَقُونَ وَ لَا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لَا نَفْعًا وَ لَا یَمْلِکُونَ مَوْتًا وَ لَا حَیَاهً وَ لَا نُشُورًا».
[۳۲] نهج البلاغه، خطبه ۲۰۲؛ در غم از دست دادن حضرت زهرا (سلام الله علیها).
متن خطبه شریفه: «وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ (علیه السلام) رُوِیَ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَهُ عِنْدَ دَفْنِ سَیِّدَهِ النِّسَاءِ فَاطِمَهَ (علیها السلام) کَالْمُنَاجِی بِهِ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) عِنْدَ قَبْرِهِ: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّی وَ عَنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَهِ فِی جِوَارِکَ وَ السَّرِیعَهِ اللَّحَاقِ بِکَ. قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی وَ رَقَ عَنْهَا تَجَلُّدِی، إِلَّا أَنَّ فِی التَّأَسِّی لِی بِعَظِیمِ فُرْقَتِکَ وَ فَادِحِ مُصِیبَتِکَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ، فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِی مَلْحُودَهِ قَبْرِکَ وَ فَاضَتْ بَیْنَ نَحْرِی وَ صَدْرِی نَفْسُکَ، فَ “إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ”. فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَهُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَهُ، أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ، إِلَى أَنْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتِی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ. وَ سَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَى هَضْمِهَا، فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ، هَذَا وَ لَمْ یَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ یَخْلُ مِنْکَ الذِّکْرُ. وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمَا سَلَامَ مُوَدِّعٍ، لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَهٍ، وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِینَ».
[۳۳] همان.