«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
پیوند مُحکمی که بین مسألهی توحید و مسألهی خلافت الهی وجود دارد
شهادت جانگداز خامس آل عبا، سیّد کونین حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و یاران آن بزرگوار و محنت اهلبیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) را تسلیت عرض مینمایم. وجود نازنین حضرت سیدالشهدا (علیه الصلاه و السلام) منادی توحید است و برای مبارزهی با شِرک قیام کردند. بالاترین ظلم شِرک است. خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ[۲]»؛ شِرک ظلم بزرگ است. عالَم یک خدا دارد و این خداوند عالَم هم در توحید ذاتی، هم در توحید صفاتی، هم در توحید افعالی و هم در توحید عبودیّت و بندگی حقّ دارد تا مخلوق خودش را به یک خدا بخواند و پرستش غیر خدای واحد را ممنوع بفرماید. از روز اوّل که خداوند منّان آدم ابوالبَشر را به عنوان خلیفهی خودش و مظهر همهی خوبیهای خداوند به فرشتگان معرفی فرمود و از فرشتگان خواست که یک محور داشته باشند، یک قبله داشته باشند، کارتان را با یک مرکزیّت تنظیم نمایید. این توحید جامعه در توجّه به یک نقطهی مرکزی است و اجتناب از طاغوتهاست. کسی جز خلیفهی خدا، حقّ حاکمیّت بر شما را ندارد و اگر کسی بدون اذن الهی بر بندهای از بندگان خداوند یا بر جامعهای ادّعای حاکمیّت داشته باشد، او جبّار و طاغوت است؛ «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ[۳]»؛ هیچ پیامبری را مبعوث نکردیم، مگر اینکه رسالت او دو مرحله داشته است؛ مرحلهی اوّل دعوت به خداوند بوده است و مرحلهی دوّم مقابلهی با طاغوتها بوده است. این مسألهی توحید با مسألهی خلافت الهی، با مسألهی امامت، با مسألهی رهبری منصوب از جانب پروردگار متعال، پیوند ناگُسستنی دارد. جامعهای از ناحیهی پروردگار متعال جامعهی اطاعتپذیر است که در همهی شئون زندگی خودش را بنده بداند و همه جا خداوند را بر خودش حاکم و فرمانروا و خودش را مُجری دستورات حقّتعالی بداند. خداوند ملائکه را برای ما به عنوان مَثَل مطرح فرموده است. از ویژگیهای مَلَک در قرآن کریم، به اندازهای که راه بندگی و راه توحید را برای ما بیان نماید، مطرح شده است. خداوند در حقّ فرشتگان فرموده است: «لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ[۴]»؛ معصیت در حریم مَلَک راه ندارد. «لَا یَعْصُونَ»؛ یعنی مستمراً اینها از گناه فاصله دارند. غبار گناه بر وجود هیچ مَلَکی نمینشیند و حجابِ گناه آیینهی وجود او را مُکدّر نمیکند. مَلَک موجود خدانماست، مَلَک خودی ندارد و خودنمایی ندارد، هوی و هوس ندارد، هوای سلطنت و منازعه در میان ملائکه وجود ندارد. هیچ گروهی بر سر سلطنت و بر سر حکومت با گروه دیگر ملائکه در طول تاریخ آفرینش دعوا نکردهاند. «وَ مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ[۵]»؛ هر مَلَکی در یک مرحلهای و در یک رُتبهای مستقر شده است. رُتبهی بالاتر را طلب نمیکند و به رُتبهی پایینتر هم تعرّضی ندارد. همهی اینها معصیتگُریز هستند، ظلمستیز هستند و با همهی ظلمات مقابله دارند. از طرفی هم فرموده است: «وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ[۶]»؛ خوراکِ دائمی ملائکه دریافتِ اوامر خداوند است.
ملائکه با تمام وجودشان گوش به فرمان دستوراتِ پروردگار متعال هستند
جدول حرکتِ مَلَک را که چه کار کند، چه بگوید، به چه کسی کمک کند و با چه کسی دربیفتد، همگی از سوی خداوند متعال برایش تعیین میشود. نقشهی حرکت ملائکه و هندسهی ارتباطات مَلَک را فقط خدای ملائکه تعیین مینماید. ملائکه مشورت کردن ندارند، تحصیل علم و دانشگاه ندارند، تحلیل و استنباط و اجتهاد هم ندارند. مَلَک علیالدّوام چشم به دستورات خداوند متعال دارد و چون محبّت و معرفت خداوند وجود مَلَک را ذوب در حقتعالی کرده است، خداوند هم منّت گذاشته است و مَلَک حتّی یک لحظه هم به خودش واگذار نشده است. ملائکه هر لحظه از خداوند متعال دستور میگیرند و کار مَلَک در مرحلهی اوّل دریافت اوامر است و در مرحلهی دوّم اجرای دستورات است. هیچجای زندگی مَلَک بدون امر خداوند نیست و در هیچ امری از اوامر الهی، تمرّد و تعلل و سُستی از ملائکه واقع نمیشود. این شیوه و سیرهی ملائکه است. وجود نازنین خلفای الهی و انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) هم در همهی شئونشان بنده هستند و هیچ پیامبر قدرتمندی مانند حضرت سلیمان (علیه السلام) مطلقا ادّعای انانیت و گردن کُلفتی ندارد. این موضوع را همهی موجودات هم متوجّه هستند. وقتی که مورچهای میخواهد به گروه مورچهگان امر به معروف و نهی از منکر کنند، در سورهی مبارکهی نَمل آمده است که اعلان میکند: «قَالَتْ نَمْلَهٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا یَشْعُرُونَ[۷]»؛ ای تودهی مورچهگان! به لانههای خودتان بروید؛ زیرا که قشون سلیمان (علیه السلام) در راه است. نکند که شما در مسیر آنها باشید و در زیر سُمِ اسبهای قشون سلیمان (علیه السلام) پایمال بشوید، در حالی که «وَ هُمْ لَا یَشْعُرُونَ» هستید. سلیمان (علیه السلام) و لشکر سلیمان (علیه السلام) به مورچه آزاری نمیرسانند، اما در صورتی که متوجّه باشند. نکند که شما از روی بیتوجّهی زیر پای قشون سلیمان (علیه السلام) نابود بشوید. این مسألهی سورهی مبارکهی نمل و داستان مورچهگان و ماجرای هُدهُد، درسهایی به ما میدهد. هم درس «معرفه الحُجّه[۸]» میدهد که یک مورچه هم خودش آمر به معروف و ناهی از منکر است و برای حفظ هویّت و حفظ حیات مورچهگان حساسیّت دارد و آنها را رها نمیکند تا در زیر پای یک قشون از بین بروند و خداوند متعال این نوع مسئولیتپذیری را از انسانها در مراتبِ وسیعتری مُطالبه کرده است.
احساس مسئولیتی که خداوند از انسان طلب کرده است
اینکه شما میبینید که فرموده است: «مَن اَصبَحَ وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم[۹]»؛ اگر کسی شب را صبح کند و غمِ مسلمانان را نداشته باشد، به فکر رفعِ مشکلات نباشد، منتظر باشد تا بهانهای پیدا کند و گِله کند و طعنه بزند، به جای کمک کردن، گره گشودن، همآوا بودن، همراه بودن، «تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى[۱۰]»، اینکه بنشیند و تماشاگر باشد، بیتفاوتی، تماشاگری در اسلام ترک امر به معروف و نهی از منکر است، ترک مسئولیت است و نوعی بیغیرتی است. وقتی در امور دنیوی همگی «کلّکم راع و کلّکم مسؤول عن رعیته[۱۱]» باشیم، در مسألهی ابدیّت، در مسألهی نگهداری از آتش جهنّم که به مراتب مسئولیّت شدیدتر است.
«و گر بینم که نابینا و چاه است ***** اگر خاموش بنشینم گناه است[۱۲]»
غرض این است که موجودات غیر اِنسانی هم معرفت دارند که حجّت خدا، حاکم خدا، خلیفهی از جانب خداوند نه به بَشر ظلم میکند و نه مورچهای زیر پای او پایمال میشود. او برای تأمین سلامت آمده است، برای تأمین امنیّت آمده است، برای رفع ظلم آمده است، برای مقابلهی با ظالم آمده است و وجود خودش مصونیّت دارد؛ زیرا که قلبش، عروقش، خونش و شراشرِ وجودش مملو از ترس خداوند است. «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ[۱۳]»؛ خُلفای الهی بالاترین معرفت را نسبت به عظمت خداوند دارند و مرعوبِ عظمت الهی هستند و مجذوب جمال الهی هستند. لذا همیشه در چارچوب دستور کار میکنند و خداوند هم یک لحظه اینها را به خودشان واگذار نکرده است. هیچ پیامبر و هیچ وصیّ پیامبری در اموری که مربوط به خودش است و یا مربوط به حوزهی مدیریّتش است، جدای وحی و الهام الهی اقدام به کاری نمیکند.
ماجرای به زندان افتادن حضرت یونس (علیه السلام) در شکم نهنگ
اینکه شما میبینید جناب یونس پیامبر (علیه السلام) از پیامبران مقرّب پروردگار متعال است و معلّم اهل سِیر و سلوک است؛ «ذکر یونسیه[۱۴]» آثار عجیبی دارد. «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ[۱۵]». مرحوم آیت الحقّ، جمال السّالکین «میرزا جواد آقای ملکی تبریزی[۱۶]» (رضوان الله تعالی علیه) استاد عرفان مرحوم امام راحل (رضوان الله تعالی علیه) و صاحب سه کتاب قیّمِ نورانیِ عرشی، کتاب «اسرارالصلاه»، کتاب «المراقبات» و کتاب «لقاءالله» هستند. این بزرگمرد نقل میکند که استاد ما که منظورشان «آخوند مُلّا قلی همدانی[۱۷]» (رضوان الله تعالی علیه) میباشد، مغناطیس دلهای موحّدان اهل سیر و سلوک هستند، ادّعا میکردند که در میان نسخههای سیر و سلوکی، هیچ نسخهای کارسازتر از این دو نسخه نیست. یکی مسألهی سجدهی مُمتد در طول شبانه روز است؛ یک سجدهی مُمتد که حدّاقل چهارصد مرتبه ذکر «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» در آن گفته شود. نسخهی دوّم هم قرائت سورهی مبارکهی قدر به تعداد صد مرتبه است که هم در شبهای جمعه سفارش کردهاند و هم در عصرهای روز جمعه سفارش کردهاند که خواندن آن در عصرهای جمعه بسیار تأکید شده است. مرحوم «علّامه مجلسی[۱۸]» (اعلی الله مقامه الشریف) در «بحارالانوار» نقل میکند. راوی میگوید به وجود نازنین حضرت امام جواد (علیه السلام) نامه نوشتم و از ایشان درخواست برنامهای را کردم که با اجرای آن برنامه سیم دلم با اهلبیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) وصل شود و بین من و امامانم در دنیا و آخرت فاصله نیفتد. حضرت جواد (علیه السلام) در جواب به من، مرقوم فرمودند: «أکثر من الاستغفار، و رطّب لسانک بقراءه إنّا أنزلناه[۱۹]»؛ سورهی مبارکهی قدر را زیاد بخوان و لبهایت را با استغفار مرطوب نگاهدار. دائماً و به هر بهانهای بگو: «أَسْتَغْفِرُ ٱللَّهَ رَبِّی وَأَتُوبُ إِلَیْهِ». این سَجدهی یونسیه برای اهلالله و اهل باطن نزدیکترین برای عبور از پردههای عالَم ماده و بازشدن چشم برزخی و عبور به عوالم بالاست و منشأ اینکه حضرت یونس (علیه السلام) به سختترین زندان گرفتار شدند که از روز اوّل خلقت تا انقراض عالَم، هیچ متّهمی و هیچ قاتل و هیچ انسان آلودهای زندان با این سختی را تجربه نکرده است. زندان در دل شب و در داخل دریا و درون شکم نهنگ که ظلمات فوق ظلمات بود و جناب یونس (علیه السلام) که از پیامبران بنیاسرائیل و دارای قامتی بلند و رسا بودند، در مدّت کوتاهی آب شدند و وقتی پس از مدّتی به اذن پروردگار و پس از گفتن ذکر یونسیه نهنگ در ساحل بالا آورد، به اندازهای حضرت یونس (علیه السلام) آب شده بود که مانند یک کودک تازه متولّد شده بود. اما چرا یک پیامبر به چنین زندانی محکوم شدند و خداوند در مورد این پیامبر چنین مجازاتی اعمال کرد؟ علّت آن این است که جناب یونس (علیه السلام) اذن رفتن از جمع منتظر عذاب را از خداوند دریافت نکرده بود. او نباید خودش تصمیم میگرفت. همانگونه که ملائکه «وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» هستند، مَلَک هر قیامی، هر قعودی، هر حملهای و هر محبّتی داشته باشد، لحظه به لحظه منتظر دستور خداوند متعال است و بدون دستور دستی بر روی دست نمیگذارد و دستی بالا نمیکند. مقام پیامبر بالاتر از مقام مَلَک است. او بدون دستور مطلقا نباید حرکتی از جانب خودش نداشته باشد. وقتی حضرت یونس (علیه السلام) وعدهی عذاب را برای صد هزار نفر از امّتش از خداوند گرفت، بدون اینکه منتظر دستور خداوند متعال باشد، از شهر بیرون رفت و خداوند متعال کسی را که جزءِ مقرّبان بارگاهش است، «حَسَنَاتُ اَلْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ اَلْمُقَرَّبِینَ[۲۰]»، اگر اینکار بدون دستور باشد، موجب مجازات خواهد شد. «هر که در این بزم مقربتر است، جام بلا بیشترش میدهند»!
جامعهای به سعادت میرسد که دارای حکومت الهی باشد
جریان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) برای توجّه بشر به محوریت حکومت است که باید رادار این حکومت به خداوند اتصال داشته باشد. حاکمی که از جانب پروردگار متعال است و مأمور تأمین سعادت دنیا و سعادت آخرتی بَشر است، باید لحظهای خودش نباشد؛ بلکه علیالدّوام «مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى[۲۱]» باشد. وقتی او حرف میزند، بلندگوی خداوند است. وقتی دست بلند مینماید، دستش یدالله است. «وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ رَمَى[۲۲]»؛ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) جامعهی آن روز اسلامی را که از مسیر امامت به راه سلطنت و از مسیر حاکمیت علی الاطلاق خداوند به سکولار کشیده شده بودند و جای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را یک عُنصر شرابخوارِ سگباز و میمونبازِ حرامیِ بوالهوسِ آدمکُش به نام «یزید بن معاویه» گرفته بود، حضرت امام حسین (علیه السلام) در حرکتشان به مردم نامه مینویسند: «مَا اَلْإِمَامُ إِلاَّ اَلْعَامِلَ بِالْکِتَابِ[۲۳]»؛ امام کسی است که با کتابالله حُکم میکند، قانونش، قانونِ وحی است و او بندهی خداوند است، «اَلْحَابِسَ نَفْسَهُ فِی ذَاتِ اَللَّهِ[۲۴]»؛ امام کسی است که وجود خودش را وقف خداوند کرده است، در زندگی خودش سهمی برای نفسش باقی نگذاشته است. امام آیینه است و علیالدّوام نور خداوند در این آیینه تشَعشُع دارد و قلوب مُوَحّدان عالَم را تنظیم مینماید. او مغناطیس فطرتهای پاک است و صاعقِ فطرتهای خبیثه است. مَثَلِ او، مَثَلِ قرآن کریم است. او رهبر دلهای آسمانیهاست و هدایتکنندهی نفوس خبیثه به سوی جهنّم است. هم صاعق است و هم قائد و راعد است. او جلو افتاده است و به سوی بهشت میرود. امّتی که با امامت امام حرکت مینماید، لحظهای از خطّ بهشت فاصله نخواهد گرفت و تأخیر در رسیدن به بهشت ندارد. ولی ملّتی که با هستهی مرکزی امامت تنظیم نشده است، از مدار خارج شده است و در درکات جهنّم سقوط کرده است. لذا مسألهی رهبری، مسألهی حکومت، مسألهی زعامت و مسألهی امامت نقش اوّل را در سعادت دنیا و سعادت آخرت دارد و ضمن اینکه قیام حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) قیام عرفانی است، قیام عرشی است، قیام نهضت اخلاقی است، نهضتشان نهضتِ اجتماعی است، ظلمستیز است، مبارز است و انقلابی است، اما مسألهی تشکیل حکومت به اندازهای ارزش دارد که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) خون خودشان را فدای حکومت غدیری و حکومت دینی مینمایند تا بشر به مرور زمان در تحلیلها به اینجا برسد که جامعهای که دارای حکومت فاسد است، رویِ خوش در دنیا و آخرت نخواهد دید و حضرت امام حسین (علیه السلام) کشتی نجات علیالاطلاق هستند. ملّت حسینی هم از بدبختیهای دنیا نجات پیدا میکند و هم در آخرت به قُرب جوارِ الهی نائل خواهد شد.
روضه و توسل به حضرت قاسم بن الحسن (علیه السلام)
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
ماه عزاداری است، ماه گریه است، ماه ماتم است. همهی شما هرسال برای امام حسین (علیه السلام) لباس سیاه بر تن میکنید. به اندازهای که شما در سوگ امام حسین (علیه السلام) احساس حُزن مینمایید، برای هیچ عزیزی از عزیزانتان به این مقدار تأثر ندارید. شب ششم معمولاً دلها هم برای تسلیت به امام حسن مجتبی (علیه السلام) و هم برای عرض تسلیت به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) روانهی کربلا میشود. امام حسن مجتبی (علیه السلام) هم خودشان مظلوم هستند، هم قبر مبارکشان مظلوم است، هم فرزندان نازنینشان مظلومانه به شهادت رسیدند. حضرت «عبدالله بن الحسن» (علیه السلام) بر روی سینهی عمویش به شهادت رسید. اما حضرت «قاسم بن الحسن» (علیه السلام) که عاشق مسلخ عشق بود و شب عاشورا با التماس عمو را راضی کرد و وعدهی شهادت گرفت، حالت وداع حضرت «قاسم بن الحسن» (علیه السلام) با عمویش عالَم را میسوزاند. این بزرگوار نوجوان بود؛ «لَم یَبلُغِ الحُلمَ[۲۵]»، گویا هنور بالغ نشده بود. هم مورد محبّت شدید پدرش حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) بود و هم اینکه حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) این بچّهها را به امام حسین (علیه السلام) سپرده بودند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) حساسیّت خاصی برای محبّت به فرزندان برادر بزرگوارش حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) داشتند. لذا از شدّت علاقه حضرت قاسم بن الحسن (علیه السلام) را زود مرخص نمیکردند، حضرت قاسم بن الحسن (علیه السلام) به پای عمو افتاد و خاطراتی را از پدرش یادآوری کرد. بالاخره عمو را راضی کرد و اذن میدان گرفت. حضرت ابیعبدالله الحسین (علیه السلام) او را برای وداع فراخواند. حضرت قاسم بن الحسن (علیه السلام) آمد و نزدیک عمو شد، دو دستش را باز کرد و بر گردن عمو حمایل کرد. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) این نوجوان را در آغوش گرفت و با صدای بلند گریه میکردند. این نوجوان هم اشک میریخت. «یَبکِیانِ حَتّى غُشِیَ عَلَیهِما[۲۶]». فقط در یکجا امام حسین (علیه السلام) غش کردهاند و آن هم هنگام وداع با حضرت قاسم (علیه السلام) است. به اندازهای مشتاق شهادت بود که وقتی امام اذن میدان به ایشان دادند، فرصت بستن بندهای کفشش را هم نداشت، سوار بر مرکب شد و جنگی نمایان کرد. یک نانجیب شمشیری بر فرق مقدّس یادگار امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرو آورد، ضربه شدید بود و خون به صورت حضرت قاسم (علیه السلام) جاری شد. با صورت از روی اسب بر روی زمین افتاد. صدایش به استغاثه بلند شد: «یا عَمّاه![۲۷]»؛ ای عمو به دادم برس. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) با سرعت خودشان را به معرکه رساندند. وقتی بالای سر حضرت قاسم (علیه السلام) رسیدند، دیدند که یک نانجیب شمشیر بلند کرده است که کار این نوجوان را تمام کند. حضرت امام حسین (علیه السلام) به او حمله بردند، لشکر هجوم آوردند و جنگ مغلوبه شد. یکمرتبه حضرت امام حسین (علیه السلام) متوجّه شدند که این جوان زیر سُمِ اسبها پای بر روی زمین میکشد و نفسهایش به شماره افتاده است. جلو آمد، بدن را بلند کرد و به سینه چسباند. سوار بر مرکب شد، وقتی پای حضرت قاسم (علیه السلام) بر روی زمین کشیده میشد. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) با صدای بلند گریه میکردند و میگفتند: «عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّکَ[۲۸]»؛ عزیز برادرم! برای عموی تو خیلی گران بود که تو عمو را به فریاد بخوانی و عمو نتواند خودش را برساند و یا زمانی بیاید که دیگر کار تمام شده باشد.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
انشاءالله آقای ازگلی عزیزمان مجلستان را گرم مینمایند. به نیّت برآورده شدن حاجات، شِفای بیماران خصوصاً بیماران مورد نظر و رفع گرفتاریها، نام حضرت امام حسین (علیه السلام) اسم اعظم است، همگی بگویید: یا حسین (علیه السلام).
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸.
[۲] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۳.
«وَ إِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ».
[۳] سوره مبارکه نحل، آیه ۳۶.
«وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ۖ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلَالَهُ ۚ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ».
[۴] سوره مبارکه تحریم، آیه ۶.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَهُ عَلَیْهَا مَلَائِکَهٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ».
[۵] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۰۴.
[۶] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۲۷.
«لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ».
[۷] سوره مبارکه نمل، آیه ۱۸.
«حَتَّىٰ إِذَا أَتَوْا عَلَىٰ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَهٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا یَشْعُرُونَ».
[۸] شناخت الهی از طریق «آیات آفاقی و انفسی» از آنجا دارای اهمیّت است که انسان را به «اصل وجود خداوند و برخی از صفات الهی» واقف می سازد. امّا نکته مهمّ اینجا است که این اندازه از شناخت، برای هدایت و درک سعادت کافی نیست؛ زیرا برای دستیابی به رستگاری و سعادت، باید به «محتوای دین و فرامین راستین الهی» دست یافت و بدان عمل کرد و این مهم بدون «شناخت حجت الهی» امکان پذیر نیست. با توجّه به مسئولیّت «حجّت خدا» در رشد معنوی مردم، رهبری سیاسی و اجتماعی ایشان و پاسداری از شرایع آسمانی، روشن است که نشناختن «حجّت الهی» و پیروی نکردن از ایشان تا چه اندازه می تواند زیانبار باشد و حتّی به گمراهی از دین ختم گردد. آنچنان که در دعای منقول از امام صادق (علیه السلام) می خوانیم: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَک فَإِنَّک إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَک ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی ». بر اساس این ضرورت هاست که می گوییم باید «حجت الهی» را شناخت تا واسطه آشنایی ما با دین گردد و نیازهای ما از آموزه های وحیانی را برطرف کند؛ به همین دلیل شناخت «حجت الهی» از اهمیّت بسیاری در میان تعالیم دینی برخوردار است.
ما پیامبران الهی (سلام الله علیهم اجمعین) و اوصیای ایشان را به عنوان حجّت های الهی در زمین می شناسیم. مقام آنها فقط یک مقام ظاهری و حکومتی نیست؛ بلکه آنها دارای مراتب بسیار عالی معنوی و روحانی هستند. ایشان آگاه ترین افراد به تفسیرصحیح کتب آسمانی و تمام اصول و فروع و احکام و قوانین الهی می باشند و بر این اساس، نقش مهمّی در زندگی دنیوی و اخروی افراد جامعه ایفا می کنند.
در ذیل به بیان برخی از مسئولیت های ایشان در جامعه اشاره می کنیم: ۱- تعالی معنوی جامعه: درست است که خداوند انسان را با نیروی عقل و خرد مجهّز ساخته، وجدانی قوی و پر بار به او داده و کتاب های آسمانی برای او فرستاده، ولی این انسان ممکن است با همه این امکانات تکوینی و تشریعی باز در تشخیص راه خود گرفتار اشتباه شود. برای همین وجود یک پیشوا و راهنمای الهی، خطر انحراف و گمراهی را تا حدّ بسیار زیادی کاهش می دهد و بدین ترتیب وجود «حجّت الهی»، برای تحقّق هدف آفرینش انسان که همان «تعالی معنوی» است امری ضروری است.
۲- پاسداری از شرایع آسمانی: گوهر شفاف و زلال ادیان الهی در گذر زمان به تدریج آلوده با اوهام و خرافات آمیخته می گردد. اینجاست که «حجّت خدا» برای پاسداری از اصالت مکتب و خلوص تعالیم دینی آماده است تا انحرافات، افکار التقاطی، موهومات و خرافات را از ساحت دین دور سازد. او با بیان بیّنات و دلایل روشنِ خداوند برای مردم، اسباب آشکار شدن حقایق را فراهم کرده و «اتمام حجّت» می نماید. شاید به همین دلیل باشد که ایشان، خود نیز به عنوان «حجّت خدا» شناخته می شوند. حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: «اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْاَرْضُ مِنْ قَائِمٍ بِحُجَّهٍ ظَاهِرٍ اَوْ خَافٍ مَغْمُورٍ لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّنَاتُه »؛ (بار خدایا! آری هرگز روی زمین از کسی که به حجت الهی قیام کند خالی نمی شود؛ خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان. وجود آنها به این سبب است که دلائل الهی و نشانه های روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود).
۳ – رهبری سیاسی و اجتماعی: هیچ جامعهای بدون یک نظام اجتماعی که در راس آن رهبری توانا باشد نمی تواند به حیات خویش ادامه دهد. از آنجا که انسان خطاکار قدرت چنین رسالت عظیمی را ندارد همان گونه که با چشم خود همیشه ناظر انحراف زمامداران سیاسی دنیا از مسیر صحیح بوده ایم لازم است پیشوایی الهی به عنوان «حجّت خدا» در جامعه حضور داشته باشد تا علاوه بر بهرهگیری از نیروهای انسانی توانا و دانشمندان برای رفاه و آسایش دنیوی، جلوی انحرافات معنوی را بگیرد.
با توجه به این مقدّمات می گوییم: در متون اسلامی طرق و راه های مختلفی برای کسب معرفت و شناخت خداوند بیان شده است. یکی از آن طرق، امکان شناخت خداوند از طریق «آیات آفاقی و انفسی» می باشد که در آیات بسیاری از قرآن کریم بدان تصریح شده است. شناخت از طریق فوق، از آنجا دارای اهمیّت است که انسان را به اصلوجود خداوند و برخی از صفات الهی واقف می سازد؛ امّا نکته مهمّ اینجا است که این اندازه از شناخت، برای هدایت و درک سعادت کافی نیست. زیرا برای دستیابی به رستگاری و سعادت، باید به محتوای دین و فرامین راستین الهی دست یافت و بدان عمل کرد و این مهم بدون شناخت حجت الهی امکان پذیر نیست.
ضرورت نیاز به دین: در بیانی بسیار اجمالی، از مهم ترین نیازهای انسان به دین می توان این موارد را برشمرد:
الف. رشد عقلی: عقل برای اینکه به رشد برسد و واقعیات را به درستی بشناسد، نیازمند به راهنمایی های وحیانی پیامبران و اوصیای آنها یا همان دین دارد. چرا که حوزه شناخت عقل از پدیده های جهان حوزه محدودی است و ممکن است همین محدودیت او را دچار اشتباهات و اشکالاتی رد تشخیص کند. در حوزه هایی مانند تفسیرصحیح معنای زندگی یا برخی صفات خداوند یا شناخت مبدا و معادانسان، این دین است که می تواند محدودیت های شناخت عقلی را جبران کند. به همین خاطر است که امام علی(علیه السلام) یکی از اهداف بعثت انبیاء را آشکار شدن گنجینه های عقل معرفی کرده است.
ب. تشریع قانون: انسان موجودی است که نیازهایش را در زندگی دسته جمعی با دیگر همنوعانش برطرف می کند و اولین مولفه چنین زیستی برای تامین عدالتو امنیت، لزوم وجود قانون و رعایت آن است و از آنجایی که عقل و علم، به اعتراف دانشمندان مادی و غیرمادی، فقط به حوزه محدودی از معلومات دسترسی دارند نمی توانند به تنهایی منبع تصویب و تدوین قوانین گردند. بنابراین لاجرم باید به منبع دیگری برای این مهم رجوع کرد که همان دین و آموزه های وحیانی است. یکی از مهم ترین مولفه های تعریف دین، مشتمل بودن بر قوانین و مقررات اجرایی برای اداره جامعهو سعادت بشر است.
ج. اخلاق و تربیت: حوزه محدود عقل آدمی، نمی تواند شناخت و تفسیرو رشد فضایل اخلاقی را به صورت کامل در بر گیرد. بهترین شاهد این گزاره نیز وضعیت امروز بسیاری از مکاتب تهی شده از دین بشری است که هر کدام شان ارزش های اخلاقی و کرامت انسانی را در چیزی می دانند. یکی در لذت گرایی، دیگری در ترک لذت یا سودخواهی یا قدرت طلبی. این نشان از بلاتکلیفی و سردرگمی عقل آدمی در شناخت راه سعادت و نجات است و همین مساله لزوم مراجعه به دین و آموزه های وحیرا برای این امر مهم ضروری می کند.
ضرورت شناخت «حجّت الهی»: بر اساس این ضرورت هاست که می گوییم باید «حجت الهی» را شناخت تا واسطه آشنایی ما با دین گردد و نیازهای ما از آموزه های وحیانی را برطرف کند. به همین دلیل شناخت «حجت الهی» از اهمیّت بسیاری در میان تعالیم دینی برخوردار است. البته منظور از شناخت «حجّت الهی»، ایمانبه او و تبعیّت و اطاعت از دستورات ایشان است. فرامین و احکامی که عین احکام و قوانین الهی اند و تبعیّت از آنها ما را در زمرۀاطاعت کنندگان فرامین الهی قرار می دهد. چنانچه در آیه۸۰ سورهنساء می خوانیم: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ اَطاعَ اللَّهَ»؛ (هر کس از پیامبر فرمان برد، در حقیقت خدارا فرمان برده). بنابراین، نافرمانی از ایشان نیز می تواند سرنوشت سوئی در پی داشته باشد. امیرمومنان(علیه السلام) در سخنی به این موضوع تصریح می فرماید که عدم شناخت امام و عدم شناخت حجّت الهی در زمین، کمترین چیزی است که کسی به واسطه آن گمراه می شود؛ «اَدْنَی مَا یَکُونُ بِهِ ضَالًّا اَنْ لَا یَعْرِفَ حُجَّهَ اللَّهِ فِی اَرْضِه ». امام صادق(علیه السلام) نیز ضمن حدیثمشهوری می فرماید: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ فَقَدْ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّه»؛ (هر کس بمیرد در حالی که امامش را نشناسد، به مرگ جاهلیّت مرده است). علاوه بر این، یکی از صریح ترین سخنان در این باره پاسخ امام حسین(علیه السلام) است به مردی که عرضه داشت: «یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِاَبِی اَنْتَ وَ اُمِّی فَمَا مَعْرِفَهُ اللَّهِ»؛ (ای پسر رسول خدا، معرفت خداوند عز و جل چیست؟). حضرت به او فرمود: «مَعْرِفَهُ اَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ اِمَامَهُمُ الَّذِی یَجِبُ عَلَیْهِمْ طَاعَتُه »؛ (معرفت و شناخت خداآن است که اهل هر زمان، امام واجبالاطاعه خود را بشناسند).
درنتیجه، با توجّه به جایگاه حیاتی انبیاء و اوصیاء در هدایت بشر، این گونه نیست که عدم شناخت این حُجَج الهی هیچ تاثیری در زندگی معنوی نداشته باشد؛ بلکه ممکن است به گمراهی از دین ختم گردد. آنچنان که در دعای منقول از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی »؛ (خدایا حجّتت را به من بشناسان که اگر حجّتت را به من نشناسانی از دینم گمراه خواهم شد).
[۹] الکافی، ثقه الاسلام کلینی، ج ۲، ص ۱۶۴ ح ۵ / تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج ۶، ص ۱۷۵، ح ۲۹ / بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۷۱، ص ۳۳۹، ح ۱۲۰.
«مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِم».
[۱۰] سوره مبارکه مائده، آیه ۲.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَ لَا الْهَدْیَ وَ لَا الْقَلَائِدَ وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْوَانًا ۚ وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا ۚ وَ لَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا ۘ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ ۖ وَ لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ۚ وَ اتَّقُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ».
[۱۱] عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، جلد ۱، صفحه ۱۲۹. / إرشاد القلوب، جلد ۱، صفحه ۱۸۴. / بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، ج ۷۲، ص ۳۸.
«وَ قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ».
[۱۲] سعدی، گلستان، باب اول در سیرت پادشاهان، حکایت شماره ۳۸.
[۱۳] سوره مبارکه فاطر، آیه ۲۸.
«وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ کَذَٰلِکَ ۗ إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ».
[۱۴] ذکر یونسیه دعای حضرت یونس (علیه السلام) برای نجات خویش از شکم ماهی است. این ذکر در آیه ۸۷ سوره انبیا آمده و در رکعت اول نماز غفیله خوانده میشود. از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است که این دعا، اسم اعظم خداوند است که اگر خدا به آن خوانده شود، اجابت میکند. بزرگان اخلاق و عرفان نیز درباره مداومت بر گفتن این ذکر بهویژه در حال سجده تأکید دارند.
آنگونه که در قرآن و روایات آمده است حضرت یونس (علیه السلام) مدتی در میان قوم خود تبلیغ کرد و چون ایمان نیاوردند، آنان را نفرین کرد و از نزد آنان رفت و سوار بر کشتی شد. خداوند یونس (علیه السلام) را به خاطر عدم پایداری در دعوت مردم، در شکم ماهی گرفتار ساخت و او توبه کرد و برای نجات خود دست به دعا برداشت. قرآن کریم دعای یونس را چنین نقل کرده است: لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ.
سید بن طاوس دعای یونس (علیه السلام) را که مشتمل بر ذکر یونسیه است چنین نقل کرده است: «یا رَبِّ مِنَ الْجِبَالِ أَنْزَلْتَنِی وَ مِنَ الْمَسْکنِ أَخْرَجْتَنِی وَ فِی الْبِحَارِ صَیرْتَنِی وَ فِی بَطْنِ الْحُوتِ حَبَسْتَنِی فَلا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ».
در برخی منابع اهل سنت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است که این دعا، اسم اعظم خداوند است که اگر خدا رابه آن بخوانند، اجابت میکند. پیامبر در پاسخ به سوال اصحاب که آیا این دعا تنها برای نجات یونس بود، به ادامه همین آیه قرآن استناد کرد که «و مؤمنان را [نیز] چنین نجات میدهیم.» در حدیث دیگری از پیامبر تاکید شده است که هر مسلمانی برای حاجت خود، این ذکر را بخواند، خداوند خواسته او را برآورده میکند. از امام صادق (علیه السلام) نیز روایت شده است که در شگفتم از کسی کهاندوه دارد چگونه به این آیه قرآن «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» پناه نمیبرد در حالی که خداوند در ادامه آیه فرموده است: ما دعای او را پذیرفتیم و او را از اندوه نجات دادیم و مومنان را این گونه نجات میبخشیم.
آیات ۸۷ و ۸۸ سوره انبیا که اشاره به ماجرای یونس و دربردارنده ذکر یونسیه است، در رکعت اول نماز غفیله بعد از سوره حمد خوانده میشود. بزرگان اخلاق و عرفان بر گفتن ذکر یونسیه تأکید بسیار دارند و مداومت بر آن را در هر حال راهگشای سالک میدانند. از سید علی قاضی طباطبایی عالم و عارف شیعه، توصیه به چهارصد بار گفتن ذکر یونسیه نقل شده است. از سید عبدالکریم رضوی کشمیری نیز نقل شده که بهترین کار برای سالک، سجده است که ذکر یونسیه در آن گفته شود. وی بعد از هر نماز، ۴۰ بار ذکر یونسیه در سجده به مدت یک اربعین (۴۰ روز) را برای قضای حوائج توصیه میکرد. آیت الله انصاری همدانی میگوید: ذکر یونسیه برای سالک، همانند سوخت برای ماشین است. همچنین از علامه طباطبایی، شاگرد آیتالله قاضی، نقل شده که اول دستوری که آیتالله قاضی میدادند، ذکر یونسی بود که به مدت یک سال در وقت خاص و در سجده خوانده شود.
[۱۵] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۸۷.
«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَىٰ فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ».
[۱۶] میرزا جواد آقا مَلکی تبریزی فقیه، عارف و استاد اخلاق. کتاب المراقبات یا اعمال السَّنَه از آثار اوست. گفته شده امام خمینی از شاگردان اوست اما به گفته آیتالله خامنهای رهبر جمهوری اسلامی ایران امام خمینی فقط دو بار درس وی حاضر شده است. میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، فرزند میرزاشفیع در تبریز متولد شد. تاریخ دقیق ولادت وی مشخص نیست، اما گفته شده اواخر قرن ۱۳ یا اوایل قرن ۱۴ قمری بودهاست. دلیل نامگذاری او به ملکی، نسبت فامیلی با خاندان ملکالتجار تبریزی است. ملکی تبریزی برای تحصیل به نجف رفت و در سال ۱۳۲۱ قمری، به تبریز بازگشت و به ترویج دین پرداخت. در سال ۱۳۲۹ق (۱۲۹۰ش) و در ابتدای جریانات مشروطه و درگیریهای تبریز مجبور به عزیمت به قم شد و تا پایان عمر نیز در همانجا ماند. میرزا جواد آقا در ۱۱ ذیالحجه سال ۱۳۴۴ق (۳۱ خرداد ۱۳۰۵ش) درگذشت. پیکر او پس از تشییع در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شد. علوم صرف، نحو، معانی و بیان و سطح حوزه را در تبریز فرا گرفت و پس از مدتی در نجف از اساتید زیر کسب علم نمود: میرزا حسین نوری، آقا رضا همدانی، آخوند خراسانی، حسینقلی همدانی؛ ملکی تبریزی ارادت ویژهای به وی داشت و مدت ۱۴ سال ملازمش بود. مراتب سیر و سلوک را نزد وی طی کرد[و از او اجازه روایی گرفته بود. سید مرتضی کشمیری؛ برخی گفته اند وی از شیخ مرتضی انصاری نیز اجازه روایی داشته است.
در ابتدای ورود به قم و پیش از ملاقات با شیخ عبدالکریم حائری و تأسیس حوزه علمیه قم، ملکی کتاب مفاتیح الشرایع فی الفقه تالیف ملا محسن فیض کاشانی را تدریس میکرد. دو مجلس اخلاق داشت، یکی در منزل برای خواص و دیگری در مدرسه فیضیه [۱۰] برای عموم که جمعی از بازاریان قم نیز در آن درس شرکت داشتند. نماز جماعت را در مسجد بالای سر حرم حضرت معصومه (س) اقامه میکرد. مشهور است که امام خمینی نیز از شاگردان میرزا جواد ملکی تبریزی بودهاست اما آیتالله خامنهای از قول امام خمینی نقل میکند که تنها دو جلسه در درس میرزا جواد ملکی تبریزی شرکت کرده و ازین که نتوانسته بیش از این در درس وی شرکت کند، افسوس خوردهاست.
آثار علمی:
*اسرار الصلاه: کتابی که حاوی هزار نکته از اسرار نماز است و برخی از اسرار طهارت و تفکر را گوشزد میکند و به معانی وسوسه و الهام میپردازد. با بحث از گناهان کبیره اشارهای به توبه نموده و حضور قلب و حالات ملکوتی آدمی را توضیح میدهد.
*المراقبات یا اعمال السَّنَه: در این اثر مقدّمهای کوتاه دربارهٔ دعا و راز و نیاز آمدهاست و اعمال ماههای مختلف، آثار و برکات روحی و معنوی آنها توضیح داده شدهاست. علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان، تقریظی بر این کتاب نوشتهاست.
*رساله لقاء الله: کتابی است که در راستای راه تهذیب نوشته شده و معنای «لقاء الله» و آیات مربوط به آن را توضیح داده و راه موفقیت الهی را برای سالکین بیان مینماید.
*کتابی در فقه.
*رساله در حج؛ گفته می شود این کتاب را به روش اخباریین نگاشته است.
*حاشیه فارسی بر غایه القصوی تالیف شیخ عباس قمی.
[۱۷] ملاحسینقلی همدانی (۱۲۳۹-۱۳۱۱ق) عارف و فقیه قرن ۱۳و۱۴ق بود. او در تهران، سبزوار و نجف در فقه، اصول، فلسفه و اخلاق از درس شیخ انصاری و سید علی شوشتری استفاده نمود. میرزا باقر قاضی طباطبایی، میرزا جواد ملکی تبریزی، سید محسن امین، محمد بهاری همدانی، میرزا محمدحسین نائینی و آخوند خراسانی از شاگردان وی هستند. برخی معتقدند شیوه سلوک، تعلیم و تربیت ملا حسینقلی همدانی همانند شیوه سلوک استادش، سیدعلی شوشتری، مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. بیشتر آثار همدانی تقریرات درس او به قلم شاگردانش است. البته تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری و سیدعلی شوشتری نوشته خود اوست.
ملاحسینقلی درگزینی نجفی، معروف به ملاحسینقلی شوندی همدانی، در سال ۱۲۳۹ق/ ۱۲۰۳ش در روستای شوند (شهررزن، استان همدان) به دنیا آمد. نسب وی به جابر بن عبدالله انصاری، از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، میرسد. حسینقلی در سفر زیارتی به کربلا در ۲۸ شعبان ۱۳۱۱ق، (۱۶ اسفند ۱۲۷۲ش) درگذشت و وی را در حرم امام حسین (علیه السلام) در ایوان حجرۀ چهارم از صحن شریف دفن کردند. رمضان، پدر همدانی که چوپان بود، او را برای تحصیل علوم دینی به تهران فرستاد. حسینقلی در تهران درسهای مقدماتی، سطوح فقه و اصول را فراگرفت و سپس در درسهای خارج فقه و اصول عالمان تهران، به خصوص حلقه درس شیخ عبدالحسین طهرانی شرکت کرد. او برای شرکت در درس فلسفه ملاهادی سبزواری به سبزوار رفت. حسینقلی پس از مدتی اقامت در آنجا، عازم نجف شد. در نجف از درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری بهرهمند شد و از طریق وی بود که به درس اخلاق سیدعلی شوشتری راه یافت و شاگرد او شد.
حسینقلی پس از فوت شیخ انصاری، با وجود تمایل به تدریس دروس فقه و اصول، به توصیه سید شوشتری به تربیت و تعلیم اخلاقی شاگردان پرداخت و پس از فوت وی، در کنار جلسه اخلاق در منزل خود، فقه و اصول را تدریس نمود. برخی معتقدند شیوه سلوک و تعلیم و تربیت همدانی مطابق با شیوه سلوک سیدعلی شوشتری بود و مشایخ سلوکی او از طریق سیدعلی شوشتری به محمدرضا دزفولی و از طریق او به سید صدرالدین دزفولی و از او به آقا محمد بیدآبادی و از او به سید قطب الدین نیریزی، میرسد. شیوه سلوک ملاحسینقلی مبتنی بر معرفت نفس، (که ملازم با معرفت ربّ بوده) و التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. برخی گفتهاند حسینقلی گاه در خلال درس از بیم آنکه مبادا غفلتی پیش آمده باشد و سخنی برای رضای خداوند نگفته باشد، سکوت میکرده است.
[۱۸] محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (۱۰۳۷ – ۱۱۱۰ق) معروف به علامه مجلسی یا مجلسی دوم، از محدثان و فقیهان مشهور شیعه در قرن یازدهم هجری بود. علامه مجلسی از میان شاخههای علوم اسلامی بیش از همه به حدیثنگاری علاقه داشت و به اخباریان نزدیک بود. مشهورترین کتاب او، مجموعه پرحجم حدیثی به نام بحارالانوار است که نقش بارزی در احیای جایگاه حدیث در منظومه معرفت دینی داشت. او با تربیت شاگردان و آثار پر تعداد خود که بسیاری از آنها را به زبان فارسی و برای استفاده عموم مردم نگاشت، بر فرهنگ شیعی و روشهای علمی علمای پس از خود تاثیر گذاشت. وی به دلیل همکاری با حکومت صفویان و نقش بارز سیاسی و اجتماعیاش در آن دوران از شهرت زیادی برخوردار است. وی منتقد صوفیه بود و با تصوف خانقاهی مخالفت میورزید و در دوران سلطنت شاه سلیمان صفوی به مقام «شیخ الاسلام» رسید و در دوران سلطان حسین صفوی صاحب نفوذ بود.
مجلسی در سال ۱۰۳۷ قمری در اصفهان به دنیا آمد. ولادت او با آخرین سال سلطنت شاه عباس اول صفوی مصادف است. پدرش محمد تقی مجلسی مشهور به مجلسی اول از بزرگان و مجتهدان سرشناس عصر خویش و از شاگردان شیخ بهایی، ملا عبدالله شوشتری و میرداماد بود. مادرش، دختر صدرالدین محمد عاشوری قمی است که از خاندان علم و فضیلت به شمار میروند. او دارای ۳ همسر بود که از آنها صاحب ۴ پسر و ۵ دختر گردید. شهرت این خاندان به نام مجلسی را به دلیل داشتن مجالس پر شور توسط جد آنان یا به دلیل تخلص مجلسی در اشعار جدش دانستهاند. نقل دیگر آن است که چون محمدتقی در روستای «مجلس» اصفهان میزیسته است، این خاندان به مجلسی معروف گردیدند. نیای خاندان مجلسی حافظ ابونعیم اصفهانی از محدثان و حفاظ است. پدربزرگ محمد باقر، ”ملا مقصود“ نیز اهل شعر، ادب و فضل بوده است. جده پدری مجلسی دختر کمال الدین شیخ حسن عاملی نطنزی اصفهانی است. محدث نوری برادران مجلسی، میرزا عزیزالله و ملا عبدالله را ستوده است. آمنه بیگم مشهورترین خواهر مجلسی همسر ملا صالح مازندرانی و عالم دینی بوده است.
محمدباقر مجلسی در شب ۲۷ رمضان سال ۱۱۱۰ق و در ۷۳ سالگی در اصفهان از دنیا رفت. آقا جمال خوانساری بر وی نماز گذارد. وی بنا بر وصیتش در کنار مسجد جامع اصفهان و در جوار پدرش به خاک سپرده شد. به مناسبت تاریخ وفات آن علّامه این شعر سروده شده است: علامه مجلسی در علوم مختلف اسلامی مانند تفسیر، حدیث، فقه، اصول، تاریخ، رجال و درایه تخصص داشت و به نگارش آثاری در این زمینهها پرداخت. او نویسندهای بسیار پر کار بود و بر اساس برخی محاسبات، در طول حیات علمی خود (بعد از دوران بلوغ) به طور متوسط روزانه ۶۷ سطر مینوشت که هر سطر به طور متوسط ۵۰ کلمه داشته است. علامه مجلسی بیش از هر چیز به نگارش مجموعههای حدیثی علاقه داشت و از میان کتابهای او بحارالانوار که مجموعه بزرگی از احادیث امامان شیعه است، بیش از همه شهرت دارد. بازگشت به متون حدیثی و جمع آوری مجموعههای حدیثی و نیز شرح کتب حدیثی گذشتگان، جریانی بود که در دوران صفویان رواج یافت و ریشه در تلاش علمای شیعه برای پاسخگویی به نیازهای عقیدتی دوران خود داشت. نگارش کتاب بحارالانوار نیز بخشی از توجه عمومی علمای دوران به حدیث و حدیث نگاری بود. بحارالانوار شامل همه دانشهای بشری بود که در کلام امامان بازتاب یافته بود و نقش دایرهالمعارف شیعی را در دوران خود ایفا میکرد. علمای این دوران و از جمله علامه مجلسی با این نگره که همه علوم منشا الهی دارد و ردپای همه آنها را در سخن امامان (علیهم السلام) میتوان یافت به تالیف چنین آثاری دست زدند.
بازسازی حدیث شیعه تلاشی بود برای در دسترس همگان قرار دادن اندیشه معتبر دینی (که پیش از همه در احادیث امامان متبلور شده) و فراهم کردن متونی که به پرسشهای شیعیان پاسخ دهد و آنان را از پرداختن به عرصهها و علوم انحرافی مانند فلسفه و تصوف بینیاز کند. از همین روست که عملکرد علامه مجلسی در تالیف مجموعههای حدیث شیعه معمولا همچون عملی در تقویت مذهب تشیع ارزیابی شده و از او همچون احیا کنند مذهب تشیع یاد شده است. مجموع آثار عربی علامه مجلسی را تا ۱۰ عنوان ذکر کردهاند که پر حجمترین آنها بحارالانوار است که حدود ۷۰۰ هزار سطر داشته و در یکی از چاپهای آن، ۱۱۰ جلد است. علامه مجلسی به شرح مجموعههای حدیثی کهن شیعه نیز پرداخت و در این شرحها مباحث مختلف فقهی و غیر از آن را بررسی کرد. او شرحی نوشت بر کتاب الکافی و آن را مرآه العقول نام گذارد. وی همچنین شرحی بر کتاب تهذیب الاحکام نوشته شیخ طوسی نگاشت به نام ملاذ الاخیار فی فهم تهذیب الاخبار. از دیگر آثار علامه مجلسی باید به شرح چهل حدیث، الفوائد الطریفه فی شرح الصحیفه در شرح صحیفه سجادیه، رساله اعتقادات، رساله اوزان، و کتاب الوجیزه فی الرجال اشاره کرد.
[۱۹] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، جلد ۲۳، صفحه ۴۶۲.
[۲۰] کشف الغمه فی معرفه الأئمه، جلد ۲، صفحه ۲۵۴.
[۲۱] سوره مبارکه نجم، آیه ۳.
[۲۲] سوره مبارکه انفال، آیه ۱۷.
«فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ».
[۲۳] مثیر الأحزان، جلد ۱، صفحه ۲۶. / الإرشاد : ۲ / ۳۹.
«وَ لَعَمْرِی مَا اَلْإِمَامُ إِلاَّ اَلْعَامِلَ بِالْکِتَابِ اَلْقَائِمَ بِالْقِسْطِ اَلدَّائِنَ بِدِینِ اَلْحَقِّ – اَلْحَابِسَ نَفْسَهُ فِی ذَاتِ اَللَّهِ».
[۲۴] همان.
[۲۵] مقتل الحسین علیه السلام؛ خوارزمی: ج ۲ ص ۲۷.
«خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ] عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ فی بَعضِ الرِّوایاتِ، وفی بَعضِ الرِّوایاتِ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغیرٌ لَم یَبلُغِ الحُلمَ فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا یَبکِیانِ حَتّى غُشِیَ عَلَیهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَینُ علیه السلام أن یَأذَنَ لَهُ، فَلَم یَزَلِ الغُلامُ یُقَبِّلُ یَدَیهِ ورِجلَیهِ ویَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّیهِ وهُوَ یَقولُ:
«انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن ***** سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن
هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن ***** بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن»
وحَمَلَ وکَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَهُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ عَلى صِغَرِ سِنِّهِ خَمسَهً وثَلاثینَ رَجُلًا. قالَ حُمَیدُ بنُ مُسلِمٍ: کُنتُ فی عَسکَرِ ابنِ سَعدٍ، فَکُنتُ أنظُرُ إلَى الغُلامِ وعَلَیهِ قَمیصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما ما أنسى أنَّهُ کانَ شِسعَ الیُسرى فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِیُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! ما تُریدُ بِذلِکَ؟ فَوَاللّهِ لَو ضَرَبَنی ما بَسَطتُ لَهُ یَدی، یَکفیکَ هؤُلاءِ الَّذینَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَیهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّیفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: یا عَمّاه! فَانقَضَّ عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام کالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّهَ اللَّیثِ الحَرِبِ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّیفِ فَاتَّقاهُ بِیَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ، فَحَمَلَت خَیلُ أهلِ الکوفَهِ لِیَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَهُ فَإِذا بِالحُسَینِ علیه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وهُوَ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ، وَالحُسَینُ یَقولُ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ، أو یُجیبَکَ فَلا یُعینَکَ، أو یُعینَکَ فَلا یُغنِیَ عَنکَ، بُعداً لِقَومٍ قَتَلوکَ، الوَیلُ لِقاتِلِکَ! ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَکَأَنّیأنظُرُ إلى رِجلَیِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلى صَدرِهِ، فَقُلتُ فی نَفسی، ماذا یَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ القَتلى مِن أهلِ بَیتِهِ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً یا بَنی عُمومَتی صَبراً یا أهلَ بَیتی، لا رَأَیتُم هَواناً بَعدَ هذَا الیَومِ أبَداً».
[۲۶] همان.
[۲۷] همان.
[۲۸] همان.