عناوین

درس اخلاق حوزه علمیه امام خمینی(ره)-جلسه ۱۷۰

Share on print
چاپ
Share on email
ارسال

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مقدّمه

بار دیگر ایّام مصیبت آل الله (سلام الله علیهم اجمعین)، دوران تحمّل سخت‌ترین مشقّت‌ها و ناراحتی‌ها برای این عزیز کرده‌های خداوند را که در حال نزدیک شدن به شهر شام هستند و چه فشارها و مصیبت‌هایی در این شهر برای این اولیای الهی تدارک دیده‌اند و رحلت یکی از استوانه‌های اخلاقی و معنوی و یکی از پشتوانه‌های جلب اعتماد مردم و دلگرمی اهل دل و علاقه‌مندان به دین، مرحوم آیت الله ناصری (رضوان الله تعالی علیه) را به محضر مبارک صاحب‌مان، ولی‌نعمت‌مان، امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) و به شما سربازان، افسران و یاران حضرت حجّت (ارواحنا فداه) تسلیت عرض می‌نمایم.

ادامه شرح حدیث «عنوان بصری»

در ادامه‌ی استضائه‌ی از رهنمودهای رئیس علما و حوزه‌های علمیه، وجود مبارک حضرت امام جعفر صادق (روحی فداه و سلام الله علیه) به «عنوان بصری» به این مرحله رسیدیم که حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ[۲]»؛ اوّلین قدم تحوّل درونی است. حرکت باید از جوهر به ذات فرد شروع بشود. مرحوم «صدرالمتألهین[۳]» یکی از مسائل دل‌پذیر که در «حرکت جوهری[۴]» مطرح می‌نماید، می‌فرماید: این‌که رنگ سیب تغییر می‌یابد و بوی خوشی به دست می‌آورد و شیرین می‌شود، نشان‌ دهنده‌ی این است که وجود تغییر کرده است و به این معنا نیست که عوارض عوض شده باشد. از درون جوشیده است و تبدیل به این شده است. اگر انسان بخواهد سیرتش زیبا بشود، اگر بخواهد رفتارش زیبا بشود، اگر بخواهد اخلاق پسندیده در آن به وجود بیاید، باید از عمق وجودش یک انقلابی حاصل بشود و تا زمانی که درون تغییر نکند و انقلابی از آن‌جا آغاز نشود، این ظاهرسازی‌ها به جایی نمی‌رسد. «مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ، أَصْلَحَ اللَّهُ عَلَانِیَتَهُ[۵]»؛ خیلی به جاست که ما در خلوت‌های‌مان ببینیم چیزی که در بیرون نمود داریم، آیا بودِ ما نیز به این صورت است یا خیر؟ و اگر توجّهی به بود و حقیقت و سَریره‌ی خودمان نداشته باشیم، این ظاهرسازی‌ها در طول زمان برای خودمان و جامعه خطرساز خواهد بود. لذا آن چیزی که مهمّ است، این است که انسان در باورش بنده باشد. تفکّر و اندیشه‌اش او را به این مرحله برساند که بگوید: من عبد هستم، من مملوک هستم، من مخلوق هستم، من مربوب هستم و ربّی دارم.

 

انسان باید در همه‌ی ابعاد وجودی به پروردگار متعال وابسته باشد

پس از مرحله‌ی فکر، انسان باید این احساس را به دست بیاورد که من وابسته هستم، من تکیه‌گاه دارم، من قائم به او هستم و اگر او من را رها کند، خواهم افتاد. در این هنگام یک حالت وحشت و اضطراب وجود انسان را احاطه خواهد کرد و نگران می‌شود که آن تکیه‌گاه او را رها نماید. این حالتی که اولیای الهی در خلوت‌های‌شان داشته‌اند و دارند و تأسی به وجود نازنین اشرف خلائق، اکمل خلائق، افضل خلائق، سیّد رُسُل که ناله‌های جانسوز شبانه‌اش و التجاء و التماس به این‌که می‌فرمودند: «اللّهُمَّ لا تَکلنی إلی نَفسی[۶]»، خدایا! مرا رها نکنی. من به تو وابسته هستم و در همه‌ی وجودم این وابستگی وجود دارد، اگر تو مرا رها کنی، من چه می‌خواهم بکنم؟ باید این احساس پیش بیاید تا متعاقب آن حالت انکسار و آن سؤال دائمی که وجود انسان دائماً حالت استضائه و استناره داشته باشد و بداند که نور وجودش از اوست و خودش نور ندارد و خودش وجود ندارد. وجود انسان تا زمانی ادامه دارد که خداوند به او عنایت می‌نماید. اگر او نورش را بردارد، ما دیگر نخواهیم بود. این اصل وجود ما و حیاتِ ما، یک حیات وابسته است. انسان باید علاوه بر این‌که این موضوع را باور می‌کند، احساس نیز بکند. به دنبال احساس که همان انجذاب است و انسان مجذوب می‌شود، در وابستگی خودش که عینیّت دارد، به تکیه‌گاه خودش احساس دلگرمی می‌کند و از این‌که یک لحظه بخواهد از او جدا بشود، وحشت دارد. بچّه‌های نوزاد مراحلی دارند، یکی از آن مراحل این است که وقتی از مادر جدایش می‌کنند، وحشت می‌کند. انسان باید این‌گونه باشد و خودش را در دامن رحمت او ببیند و از جدایی او وحشت نماید. این حالت برای انسان باید در نفس و در جانش ظهور پیدا نماید، حقیقت پیدا نماید. «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ». اگر این تحوّل درونی و این انقلاب باطنی برای انسان حاصل شد، حال می‌توانید طلبه بشود. اگر طلبه بشود باید از کجا آغاز نماید؟ حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ»؛ علم و عمل با یکدیگر ملازمه دارند و به یکدیگر وابسته هستند. علم باید تولید عمل نماید و عمل نیز باید اولید علم نماید. ولی علمی که منشأ عمل می‌شود و علوم کتابی است، علوم سماعی است، علوم رسمی و علوم مدرسه‌ای است و علمی که حاصل عمل می‌شود، علم موهبتی است، علم نوری است، علم عرشی است، علم وجودی است، ارتقاء در کمال است. یک وجود ناقصی بوده است که حال به وجود کاملی تبدیل شده است که این موضوع فراتر از ذهن است. این موضوع در هویّت انسان تکامل ایجاد می‌نماید. مانند همان شیرین شدن سیب و خوشبو شدن گُل، آن‌گونه که در آن مسیر این‌گونه می‌شود، طلبه هم وقتی بلد نباشد، پیداست که آدرس ندارد که برود، بلد نیست و آدرس ندارد، بنابراین سرگردان است. به محض این‌که وارد محیط علم می‌شود، از کتاب و سنّت آدرس را دریافت می‌نماید و این موضوع جزء ضروریّات است. «ما مِن حَرَکَهٍ إلاّ و أنتَ مُحتاجٌ فیها إلى مَعرِفَهٍ[۷]»؛ وجود مبارک امام صادق (علیه السلام) می‌فرمایند: هیچ حرکتی بدون معرفت عملی نخواهد بود. لذا هر حرکتی، هر سِیری، هر سلوکی، هر هجرتی و هر تغییری منوط به علم و معرفت است. این معرفت مقدّمه است. حال که معرفت پیدا کردیم، دیگر در مسیر قرار گرفته‌ایم. آن آدرس را که از قرآن کریم و عترت دریافت کردیم، در راه قرار گرفته‌ایم. هر قدمی که در عمل به علم‌مان برمی‌داریم، خداوند متعال یک نوری را در وجود ما ایجاد می‌نماید و وجود نوری می‌شود، وجود طاهر و مطهّر می‌شود که قرآن کریم تعبیر می‌نماید: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً[۸]»؛ این حیاتِ طیّبه اشتداد پیدا می‌نماید. طهارت و پاکیزگی انسان از یک نقطه‌ای در اثر عمل به علم ضروری شروع می‌شود و هرچه عمل استمرار پیدا نماید، طهارت وجود اشتداد پیدا می‌نماید، نورانیّت وجود تأکید می‌شود و سِیرِ انسان به سوی نورِ مطلق که وجود حق‌تعالی است، سِیرِ اسمائی می‌شود، سِیرِ تکاملی می‌شود و در هر منزلی از منازل قُربِ الهی، خداوند یک کمال جدیدی به او می‌دهد، یک نورانیّت و بصیرت جدید، یک معنویّت و تقوای جدیدی به او عنایت می‌فرماید و یک محبّت و کشش و جذبه‌ی جدیدی برای انسان حاصل می‌شود. حدّ هم ندارد و به درجه‌ی اخلاص انسان بستگی دارد. هرچه در عمل به علم خالص‌تر باشیم، ریزش فیوضات الهی خاص‌تر می‌شود و انسان به گونه‌ای دیگر می‌شود و هر روز یک صفای جدیدی در خودش احساس می‌نماید و گویا اسرار جدیدی بر دلش ارزانی می‌شود. «الْعِلْمَ فَاطْلُبْ»؛ تشنه‌ی علم باشید، عاشق علم باشید و اگر از درون به دنبال چشمه‌ی علم بودید، باید در عمل به آن نوری که به دنبال آن هستید که حضرت امام صادق (علیه السلام) در اوّل فرمایش‌شان فرمودند: «لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ[۹]»، بلکه علم نوری است که خداوند درون دلی قرار می‌دهد که دوست دارد تا آن را با خود ببرد، این‌هایی که اهل کربلا هستند، هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله، در این کاروان راه می‌افتند. آن نوری که انسان به دنبال آن است و می‌خواهد به حرم الهی وارد بشود، مَحرمِ خداوند بشود و در بارگاه الهی او را جای بدهند، این با سِیر و سلوک است، با هجرت علمی و عملی است. در جلسات گذشته هم عرض کردیم که علم خودش نوعی حرکت باطنی است که اگر منشأ این سِیر خداوند باشد و تعلّم لِلّه باشد، آن حقیقت از جانب خداوند در وجود انسان اعطاء می‌شود و وجود انسان آن را می‌پذیرد. لذا علم خالصانه، میوه‌اش عمل خالصانه است و نتیجه‌ی این پرواز که یک بال آن علم و یک بال دیگرش عمل است، رسیدن به حیات طیّبه است و وجود انسان عطر پیدا می‌نماید.

انسان‌هایی که قرآن را نور می‌بینند و با آن مأنوس هستند

قرآن کریم بر حسب آن‌چه که گاهی هم در این محضر مطرح شده است، هم دارای نور است و هم داری عطر است. هم معطر است و هم نورالله است. «أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُورًا[۱۰]»؛ خداوند نور نازل فرموده است. اشخاصی هم که تعلّم‌شان از قرآن کریم، تعلّمِ موهبتی بوده است، اصلاً کتابت قرآن کریم را به صورت مرتّب و به صورت چاپی نمی‌بینند و آن را نور می‌بینند. قرآن کریم برای‌شان نور است که تجلّی می‌نماید و آن را نوری می‌بینند و نوری می‌خوانند و برای این‌ها، علاوه بر این‌که نورانیّت قرآن کریم در وجودشان نقش دارد، قرآن در ذهن‌شان نیست و در وجودشان است، قرآن ذهنی با همین کتابت چاپی است. لذا این‌هایی که با قرآن کریم مأنوس هستند، وقتی آن را می‌خوانند، سطرهای آن در ذهن‌شان هم مُجسّم می‌شود، صفحات قرآن کریم مُجسّم می‌شود که در اوّل صفحه کدام سطر واقع شده است؛ اما آن کسی که نقش وجودی از قرآن کریم دارد، یک نور است و یک حقیقتی است که با این سطور چاپی و خطّی و نوشتاری و قلمی بسیار متفاوت است. او با آن قلمی نوشته شده است که خداوند متعال به آن قسم می‌خورد؛ «ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ[۱۱]»، آن یک قلم دیگری است که خداوند متعال عالَم وجود را با آن قلم ایجاد نموده است. عالَم وجود خودش کتاب است، کتاب الله است و خداوند متعال این عالَم را با قلم نوشته است و این قلم وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. اوّل قلم را ساخته است و سپس آن را ایجاد فرموده است. اگر کسی اهل عمل باشد و طلبگی‌اش برای خداوند متعال باشد، حضورش در کلاس، حضور عبد باشد، استاد در عبودیّت بر شاگردش تقدّم داشته باشد، او در تواضع و در ادب، در حیای در محضر خداوند جلوتر از شاگردش باشد، وجود او نوری خواهد بود و شعاعِ این نور در قلبِ طلبه صفا ایجاد می‌نماید. لذا هم استاد، هم معلّم و هم شاگرد در حرمِ حقّ هستند و در این نهانخانه‌ی سرِّ الهی، در وراءِ این گفتار و شنیدار، در حال سِیرِ الی‌الله هستند و در پایان جلسه یک نورانیّتی احساس می‌شود. وقتی انسان به حرم می‌رود، دیده‌اید که وقتی از حرم بیرون می‌آید، احساس سبکی دارد؟ دیده‌اید وقتی که به حرم حضرت امام رضا (علیه السلام) و یا حرم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) می‌روید، از آن‌جا دل نمی‌کَنید؟ مدام برمی‌گردید و دست را بر روی سینه می‌گذارید و دل‌تان نمی‌خواهد بروید و از خداوند می‌خواهید تا شما را برگرداند، وقتی کلاس در حریم خداوند باشد و در حرمِ حقّ باشد، همین حالت را پیدا می‌کند و انسان نسبت به این کلاس یک جذبه‌ای احساس می‌نماید و دلش نمی‌خواهد که تعطیل بشود. این کسالت‌هایی که پیش‌ می‌آید و انسان زده می‌شود و دلش می‌خواهد که زود تمام بشود، علامت‌های خوبی نیست. این سِیر، سِیرِ نوری نیست. در سِیر جسمی خستگی و فرسودگی هست. چرا خداوند برای بعضی از اعمال هزار شهر در بهشت وعده داده است؟ ایجاد هزار شهر برای خداوند کاری ندارد؛ زیرا کار خداوند ارادی است و کار جسمی نیست. این جسم است که اگر باری بر روی آن قرار بگیرد، انسان را خسته می‌نماید. بخواهد باری را بردارد، خسته می‌شود؛ بخواهد باری را بگذارد، خسته می‌شود. این فرسودگی مربوط به جسم است. حرکت روحی اصلاً خستگی ندارد. لذا وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که صلوات خداوند بر ایشان و بر اهل‌بیت ایشان (سلام الله علیهم اجمعین) باد، می‌فرمودند: شما غذا می‌خورید و چشم شما نور می‌گیرد، ولی من نماز می‌خوانم و چشمم نور می‌گیرد؛ با این تفاوت که شما غذا می‌خورید و سیر می‌شوید، ولی من هرچه نماز می‌خوانم، سیر نمی‌شوم. «مَنْهُومَانِ لاَ یَشْبَعَانِ[۱۲]»؛ دو گرسنه وجود دارد که این آدرس را کارشناسان عرشی داده‌اند؛ طالب علم از طلب علم خسته نمی‌شود. انسان باید سِیرش را تغییر بدهد، ریلش را تغییر بدهد که در چه خطّی مشغول طلبگی هستیم. طلبه می‌شویم که فردا دورمان شلوغ بشود؟ یا طلبه می‌شویم که در یک جایی استخدام بشویم؟ طلبه می‌شویم که مسئولیت جایی را بر عهده بگیریم؟ این‌ها حرکت در سِیرِ معنوی نیست. طلبه آمده است تا معنوی بشود و با این مادیّت خطرناک بتواند مقابله نماید و بتواند این بیماری‌های دنیاگرایی را معالجه نماید. «طبیب یداوی الناس و هو علیل» نمی‌شود. وقتی خودم مریض هستم می‌توانم مَرضِ دیگری را معالجه نمایم؟ زیرا خودم گرفتار هستم.

علم مُرادِ خوبی برای انسان طالب آن است

لذا این حقیقتی که در بیان عرشی حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) آمده است که نور خداوند متعال است که جلوه نموده است، چقدر لطیف است که حضرت در مرحله‌ی اوّل تحوّل سریره‌ای را مطرح فرموده‌اند که این امر به بیرون نیست و در عمق وجود توست و باید در آن‌جا این باور و احساس برایت پیش بیاید که بنده هستی و سپس هم می‌فرماید اگر می‌خواهی عالِم بشوی، عالِم روایتی به دردی نمی‌خورد، عالِم درایتی باش. علم تو خودت را بالا ببرد، نه این‌که بروی و سخنوری بکنی و دیگران با گفته‌ی شما راه بیفتند و خودت از دیگران جا بمانی و روز قیامت ببینی که این‌ها زودتر رسیده‌اند. پیش خودت بگویی که این‌ها پای صحبت و درس من بوده‌اند، ولی زودتر از من رسیده‌اند! این موضوع خسارت بسیار بزرگی است. «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ»، اگر واقعاً صاحب عزم هستی و گرفتار حیرت نیستی و می‌توانی تصمیم بگیری… بعضی از جوان‌ها می‌آیند و از چشم خودشان گِله می‌کنند و می‌گویند که مکرّر توبه کرده‌اند؛ گاهی شده است که بنده جسارت کردم و گفته‌ام که اندکی غیرت نیاز دارد. چگونه وقتی در مورد کارهای زندگی‌ات تصمیم می‌گیری، به آن عمل می‌کنی، ولی به کارهای خدایی که می‌رسد، تصمیم گرفته‌ای و تصمیم خودت را شکسته‌ای؛ مشخّص است که دروغ است و تصمیم نگرفته‌ای. هنوز به مرحله‌ی اراده نرسیده‌ای و عزم نداری. اگر انسان اراده نماید، کار تمام است. لذا رُکنِ اوّل و اساس در طلبگی، صاحب عزم بودن و عزیمت داشتن است. اراده‌ی قوی می‌خواهد. «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ[۱۳]»؛ اگر کوه‌ها زائل بشوند، تو نه تنها نباید زائل بشوی، بلکه حتّی نباید به لرزه بیفتی. باید به اندازه‌ای محکم باشی که اگر تمام دنیا علیه تو باشد، نمی‌توانند اراده‌ی تو را تغییر بدهند. مانند «کَالجَبَلِ الرّاسِخِ[۱۴]» محکم هستی. «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ»، اگر واقعاً مُرید هستی و مُراد خوبی پیدا کرده‌ای که بهتر از علم چیزی وجود ندارد. اگر مُراد تو علم است و تو مُریدی، این مُرید بازی‌ها اصلاً زیبا نیست. شاید کسی به معنویت علاقه داشته باشد، عشق داشته باشد. بنده مرحوم آیت الله ناصری (رضوان الله تعالی علیه) را به صورت کم و بیش می‌دیدم، ولی واقعاً دوست داشتنی بودند. مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) دارای جمال خاصّی نبودند، گاهی آن جریان تبسّم‌آور را نیز خدمت شما عرض کرده‌ایم که در این جلسه بازگو نخواهم کرد، ولی بالاخره مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) سیمای حضرت یوسف (علیه السلام) را نداشتند؛ ولی این همه جوان مانند پروانه دور ایشان حلقه می‌زدند و از مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) چشم برنمی‌داشتند. انسان نمی‌توانست از ایشان دل بکند و از محضر ایشان جدا شود. اگر واقعا انسان مُرید است، باید مُرادش چیزی باشد که او را بالا ببرد و علم مُراد خوبی است. اگر می‌خواهید مُرید بشوید، مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) مکرّر این موضوع را به انسان‌های مختلف می‌فرمودند که استاد شما علمِ شماست. به جای این‌که به دنبال یک بلدچی بگردید، این‌جا و آن‌جا بروید که گاهی هم اشتباه می‌کنید و به کسی وابسته می‌شوید که او می‌افتد و شما هم بعد از آن خواهید افتاد. در همین زمان ما افرادی بودند که جزءِ رفقای ما بودند و در حال حاضر در فرانسه حضور دارند. یک جاذبه‌هایی داشتند و افراد دیگری نیز بودند که به این‌ها وابسته شده بودند. حال وقتی او افتاده است، این‌ها هم خواهند افتاد. اگر مُرید شدید، مُرید چیزی بشوید که نیفتد که شما را نیز بیندازد. «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ»، مُرادت معرفت باشد، بصیرت باشد، نور باشد، خداوند باشد. علم از نشئاتِ صفات الهی است. او عالِم است، او معلّم است، او مُلهم است. علم در خزائنِ حقّ است. وقتی مُرید می‌شوید، مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) می‌فرمودند که استاد شما، علم شماست. به یقینیّاتی که به آن‌ها رسیده‌اید، عمل نمایید. اگر به آن‌ها عمل کردید، تضمینی است. «مَنْ عَمِلَ بِمَا یَعْلَمُ وَرَّثَهُ اَللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ یَعْلَمْ[۱۵]»؛ لذا حضرت امام صادق (علیه السلام) در مرحله‌ی اوّل به شما مُراد معرفی می‌نماید و شما را به دایره‌ی مُریدی دعوت می‌نماید. اگر صاحب اراده هستید، این اراده را برای مُریدی وابسته کنید که ارزش داشته باشد. «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ»، مُرید خوبی باش که علم مُراد خوبی است. چقدر زیباست. شما چه تعبیری لطیف‌تر از این تعبیر می‌توانید پیدا کنید که حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند؟ خصوصاً جوان‌ها که به دنبال مُرید و مُرادی هستند، به دنبال یک اهل معنا می‌گردند که پروانه‌ی شمع وجود آن‌ها باشند. ولی به دنبال شخص بودن، خطرناک است. بسیار مواردی پیش آمده است که انسان پس از مدّتی فهمیده است که در پسِ پرده چیز دیگری وجود داشته است و ما از پسِ پرده خبر نداشتیم که به این اندازه نسبت به این آقا دلداده بودیم و به او وابسته بودیم.

علم راه رسیدن به خداوند است

ولی در عوض این‌که به دنبال شخص برویم، باید به دنبال راه برویم. علم راه است؛ از این راه و از این صراط فاصله نگیرید. «وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ[۱۶]»؛ پشتوانه‌ی فرمایش حضرت امام صادق (علیه السلام) این آیه شریفه است که بسیار آیه‌ی زیبایی است و بسیار سازنده است. هرکاری می‌کنید، عالمانه انجام بدهید. انسان با تردید و با ابهام نمی‌تواند طلبه بشود. هم باید در مورد طلبگی بسیار قرص و محکم به این رسیده باشد که طلبگی راه خداست، طلبگی کار مطلوب حضرت حقّ است. «إِنَّ اَللَّهَ یُحِبُّ بُغَاهَ اَلْعِلْمِ[۱۷]»؛ به دنبال راهی می‌گشتم که محبوب خداوند بشوم و مقرّبان خداوند به ما گفته‌اند که اگر طلبه بشوید، محبوب خداوند می‌شوید. من آمده‌ام تا در پیشگاه خداوند کسبِ محبوبیّت کنم و می‌خواهم خداوند من را دوست داشته باشد، زیرا دوستی دیگران برای من تأثیری ندارد، سرنوشت من به دست اوست. در وادی محبّت آمده‌ام و می خواهم محبوب خداوند باشم و این موضوع کارساز است. «وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ»؛ اگر می‌خواهیم قضاوت کنیم، اگر می‌خواهیم مطلبی را که شایع شده است را نقل نماییم، تا زمانی که مستند و یقینی نباشد، خلاف است. آبروی رفته دیگر جمع نخواهد شد. ما نباید قاطیِ انسان‌های بی‌اصل و اساس و شایعه پراکن باشیم. همه چیز را نباید گفت. «وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ». حضرت امام صادق (علیه السلام) مُریدی را مطرح فرموده‌اند، «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ» اگر مُراد خوبی را شناسایی کردید که مُرادی زیباتر از آن وجود ندارد و آن علم است و علم شعاعِ جمال خداوند است، اگر عاشق هستید، اگر مُرید هستید، اگر مُراد شما علم است، راهش فقط خواندن نیست؛ «وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ»؛ یک سِیرِ مُجاهدانه نیاز دارد. «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا[۱۸]»؛ عملاً باید در این خط قرار بگیرید و سرعت بگیرید، هم «سارعوا» را آورده است و هم «سابقوا» را آورده است. اگر می‌خواهی به مُرادت برسی، اگر می‌خواهی در جمال علمی خداوند ذوب بشوی، باید آن‌چه را که از فقه یاد گرفته‌ای و آن‌چه را که در کلام به آن رسیده‌ای، باید مشخّص شود که در عَملت در حال طی کردن مسیرِ همواری هستی و در حال ادامه دادن این خط هستی. سپس می‌فرماید: «وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ»، که ان‌شاءالله اگر عمری باشد در جلسات آینده مطرح خواهیم کرد. مسأله‌ی فهم بسیار مهمّ است. خیلی‌ها مُلّا هستند، ولی فهمِ یک انسان درس نخوانده‌ی متدیّن را ندارند. فهم ندارند که فهم بسیار مهمّ است؛ «وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ».

توسّل و روضه ورود اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) به شهر شام

صلی الله علیک یا ابا عبدالله

شاید همین روزها آل‌الله (سلام الله علیهم اجمعین) پشت دروازه‌ی شهر شام باشند. الله اکبر! سه روز این‌ها را در بیرون از شهر نگاه داشتند. نه خیمه‌ای و نه خرگاهی و نه سایه‌ای داشتند. اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) را سه روز در بیرون از شهر نگاه داشتند تا شهر آذین‌بندی بشود و مردم آماده بشوند و بیایند تا جشن پیروزی بگیرند و پایکوبی کنند. می‌خواستند به این عزیزکرده‌های خداوند، تیر ملامت بزنند. و آن‌ها را تحقیر نمایند. اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) به مسئول کاروان گفتند که اگر می‌خواهید ما را وارد شهر کنید، از جای شلوغ ما را نبرید، ما را از دربی وارد کنید که تعداد زیادی تماشاچی نداشته باشد. ولی او نامرد بود، بی‌دین بود، بی‌رحم بود و دقیقاً اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) را از دوازه‌ی ساعات وارد شهر کردند که ازدحام جمعیّت زیاد بود. هنگامی که اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) را وارد شهر شام کردند، بعضی‌ها آتش بر روی سر این‌ها می‌ریختند، بعضی‌ها سنگ می‌زدند. حتّی نوشته‌اند که یک پیرزن قد خمیده‌ای از روی زمین سنگی برداشت و به سوی اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) پرتاب کرد. هنگامی که «سهل بن سعد ساعدی[۱۹]» به وجود نازنین و مظلوم حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) آشنایی دادند و نسبت به ایشان اظهار ارادت و علاقه کردند، فرمودند: سهل! مقداری پول نزد خود داری؟ عرض کرد: آقا جان! پول به چه درد شما می‌خورد که اسیر هستید؟ حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) فرمودند: اگر پول همراه خود داری، مقداری به این نیزه‌دارها بده که این سرهایی را که بالای نیزه زده‌اند را کمی جلوتر ببرند. مردم به خاطر این‌ها می‌آیند، ولی این بانوانی که در این‌جا هستند، ناموس خداوند هستند؛ این‌ها را فاصله بدهند تا مردم به دنبال سرها بروند و به این دختران نگاه نکنند.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِی لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ ذُوالْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ‏ وَ أتُوبُ اِلَیه

دعا

اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ

«یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ یَا قَدیمِ الإِحسانِ بِحَقِّ الحُسَینِ[۲۰]»

خدایا! به حقّ امام حسین (علیه السلام) امام زمان‌مان (اروحنا فداه) را برسان.

خدایا! وجود ما را طاهر قرار بده.

خدایا! دل‌های ما را تطهیر کن.

خدایا! ما را در مسیر نور متحوّل بفرما.

خدایا! حقیقتِ بندگی را در عمقِ وجود ما به ودیعت بگذار.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) به ما معنویت عنایت بفرما.

خدایا! ما را اهل جهاد عملی قرار بده.

خدایا! مهارت‌های لازم در مسیرِ پرچم‌داری جبهه‌ی توحید را در اختیار این جوان‌های عزیز ما قرار بده.

خدایا! توفیق کسب مهارت به همه‌ی ما روزی بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) وجود ما را برای خودمان و برای جامعه‌ی‌مان مبارک قرار بده.

خدایا! نسل جوان ما را در کشتی نجات امام حسین (علیه السلام) مستقر بفرما و اگر در کشتی نجات حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مستقر هستیم، ما را پیاده نفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را در همین ایّام برسان.

خدایا! چشم ما را به جمال دل‌آرایش روشن بفرما.

خدایا! به ما افتخارِ دریافتِ دستورات و اوامر آن حضرت را عنایت بفرما.

خدایا! به فضل خودت ما را سربازان صالح برای آن حضرت محسوب بفرما.

خدایا! عاقبت به خیری و شهادت ما را مقدّر و محتوم بگردان.

خدایا! آن‌چه خواستیم و نخواستیم و خیر دین، خیر معنویت ما، خیر طلبگی ما و خیر آخرت ما در آن است و دنیای ما را در آن مسیر ترسیم می‌کند، به ما روزی بفرما.

خدایا! مریض‌ها عموماً و مریض‌های مورد نظر را خصوصاً شِفا مرحمت بفرما.

خدایا! سایه‌ی پُر برکت رهبر بزرگوارمان را، رهبر نورانی و خودساخته‌مان را با معنویت، با کرامت، با عزّت، با صحّت، با اشراف به همه‌ی امور و با فتوحات مستمر تا ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) و در کنار حضرت صاحب الزّمان (ارواحنا فداه) مُستدام بفرما.

خدایا! دولت ما را یاری بفرما.

الها! پروردگارا! ما را از خطر تهاجم فرهنگی، تهاجم تبلیغاتی و خطر نفوذ در مراکز اقتصادی مصون و محفوظ بفرما.

خدایا! نفوذی‌ها را رسوا بفرما.

خدایا! خیانتکارانی که مزدور فرهنگ غرب هستند را بر ما مسلّط نفرما.

خدایا! حرکت‌های‌ آن‌ها را خُنثی بفرما.

الها! پروردگارا! امام راحل ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای عظیم الشأن ما، اسلاف ما و مشایخ ما را که دست ما از دامن‌شان کوتاه شده است را بر سر سُفره‌ی حضرت امام حسین (علیه السلام) متنعّم بگردان.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم

[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴.

«أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ‏ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏».

[۳] صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی(درگذشت ۱۰۵۰ق) مشهور به ملاصدرا، فیلسوف، عارف و بنیانگذار مکتب فلسفی حکمت متعالیه به عنوان سومین مکتب مهم فلسفی در جهان اسلام. وی به صدرالحکما و صدر المتألهین نیز معروف است. او نظام فلسفی خود را در مهمترین کتاب خود الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه معروف به اسفار تبیین کرد. پس از او سنت عقلانی شیعه تحت تأثیر آموزه‌های وی قرار گرفت و فیلسوفان متعددی از جمله ملاهادی سبزواری، آقا علی مدرس زنوزی و علامه طباطبایی به شرح اندیشه‌های او پرداختند. اصالت وجود اساس مکتب فکری اوست و نظریه‌اش درباره چگونگی معاد جسمانی مناقشاتی برانگیخته است.

صدرالدین شیرازی شاگرد میرداماد و شیخ بهایی است و فیض کاشانی و عبدالرزاق لاهیجی را از معروف‌ترین شاگردان او دانسته‌اند. او در شیراز، اصفهان و قم زندگی می‌کرد و در کنار آثار متعدد فلسفی، کتاب‌هایی نیز در زمینه تفسیر قرآن و شرح اصول کافی نگاشت. تاریخ دقیق ولادت او مشخص نیست؛ ولی وفات وی در هفتاد سالگی، در سال ۱۰۵۰ق و به هنگامی بوده است که برای هفتمین بار به سفر حج می‌رفته و یا از سفر بازمی‌گشته است. بنابراین می‌توان تولد او را در پانزده سال آخر قرن دهم هجری دانست. او در شیراز از پدری صالح به نام ابراهیم بن یحیی قوامی متولد شده است و گفته‌اند وی از وزیران دولت فارس به مرکزیت شیراز و از خاندان محترم قوامی بود و صاحب فرزند نمی‌شد. لذا نذر کرد در صورتی که خداوند به او پسری صالح و موحد ببخشد، به فقیران و اهل علم بسیار کمک کند. صدرالمتألهین اموالی را که از پدرش برجای مانده بود در تحصیل علم صرف کرد. وی تحصیلات مقدماتی را در کنار پدرش که از اشراف بود، به پایان رساند. پس از فوت پدر به اصفهان رفت. اصفهان در آن دوران پایتخت صفویان بود و از جهت علوم نقلی و عقلی رونق داشت. وی علوم عقلی را نزد سید محمدباقر میرداماد (متوفی ۱۰۴۱ق) و علوم نقلی را از شیخ بهاء الدین عاملی (متوفی ۱۰۳۰ ق) فراگرفت و از این دو اجازه دریافت کرد. هنگامی که وی به اصفهان می‌رفت دارای مقام علمی و عملی ممتازی بوده است؛ زیرا در ابتدای ورود به حوزه اصفهان در درس شیخ بهاءالدین عاملی (۱۰۳۱-۹۵۳ق) شرکت نمود. پس از اصفهان، دوباره به شیراز بازگشت. وی در شیراز در مدرسه خان تدریس می‌کرد. در شیراز برخی از علما وی را آزار دادند و او شیراز را به سوی کهک یکی از روستاهای اطراف قم ترک کرد و سال‌ها در انزوا به ریاضت و تزکیه پرداخت. پس از این دوران وی به تألیف و تأسیس مکتب فلسفی خود روی آورد و تا پایان عمر بدان مشغول بود. مطابق برخی اسناد وی بخش پایانی زندگی را در قم گذراند.

زندگی علمی صدرا را می‌توان در سه مرحله خلاصه کرد: مرحله اول: دوره شاگردی اوست. در این دوره به بحث و بررسی نظریه‌های متکلمان و فلسفه می‌پردازد. او در مقدمه اسفار از اینکه بخشی از عمرش را در پیگیری آراء فیلسوف‌ نمایان واهل جدل از متکلمان تضییع کرده است استغفار کرده است.

مرحله دوم: در این مرحله گوشه نشینی و دوری از مردم و روی آوردن به عبادت را در بعضی از کوه‌های دور دست واقع در کهک از روستاهای قم برمی‌گزیند. این انزوا پانزده سال به طول انجامید. در مقدمه اسفار داستان این دوره را بیان می‌کند: چون از سوی مردم در تنگنا بود و از اهل دانش و معرفت کسی را نمی‌یافت و نظریه‌های اشتباه، بسیار رواج داشت از مردم دوری گزید و به کوهستان پناه برد و به عبادت خداوند مشغول گردید، نه دیگر درسی القا می‌کرد و نه به تألیفی می‌پرداخت. در این زمان دراز جز عبادت و مجاهده و ریاضت، اشتغالی نداشت.

مرحله سوم: این مرحله دوره نگارش کتاب‌ها است. چنانکه خود صدرا می‌گوید: «اکنون زمان نوشتن کتاب است و این خواست خداوند است که به این زمان موکول گردیده است.» اسفار نخستین کتابی است که پس از انزوای طولانی می‌نویسد و چنین برمی آید که آن را در همان محل گوشه نشینی خود نوشته است. پیش از اسفار رساله‌های اندکی نوشته است و پس از اسفار هر کتابی که نوشته است از عبارات آن گرفته شده است و می‌توان اسفار را اساس کتاب‌های دیگر صدرا دانست.

[۴] حرکت جوهری نظریه‌ای فلسفی که براساس آن، حرکت، منحصر به اعراض نیست؛ بلکه در جوهر و ذات اشیاء نیز جاری است. ملاصدرا، فیلسوف شیعه ایرانی، نخستین کسی بود که با ردّ دیدگاه منکرین، به صراحت و با استناد به دلایل عقلی و نقلی آن را اثبات کرد. مشهور فلاسفه، حرکت در مقوله جوهر را انکار کرده و فقط به حرکت در چهار مقوله عرضی «کمْ»، «کیف»، «أینْ» و «وضع» قائل بوده‌اند. مقالات و کتاب‌های متعددی درباره نظریه «حرکت جوهری» نوشته شده است که از جمله مهم‌ترین آنها کتاب ادله‌ای بر حرکت جوهری نوشته حسن حسن‌زاده آملی و کتاب نهاد ناآرام جهان نوشته عبدالکریم سروش است.

حرکت جوهری، نظریه‌ای در فلسفه است که براساس آن، حرکت منحصر به اعراض نیست؛ بلکه در جوهر و ذات اشیاء نیز جاری است. گفته می‌شود ملاصدرا، فیلسوف شیعه ایرانی، مبدع این نظریه و اولین کسی بوده است که به صراحت، حرکت را در مقوله جوهر جاری می‌دانست. بر اساس این نظریه، همه ذرات عالم مادی در یک سیلان و حرکت دائمی هستند و این به‌خاطر وجود قوه‌ای در اشیاء است که همواره به فعلیت می‌رسد. حرکت جوهری، یک مسئله علمی و تجربی نیست بلکه مسئله‌ای فلسفی است؛ زیرا حرکت جوهری، نو شدن لحظه به لحظه وجود «جوهر»است و به حرکات ستارگان و کهکشان‌ها و یا حرکات اتم‌ها که همه این‌ها حرکت در مکان و در «اعراض» است، ارتباطی ندارد.

ملاصدرا اولین فیلسوف در جهان اسلام است که علاوه بر این چهار مقوله، حرکت در مقوله جوهر را نیز پذیرفت؛ زیرا عرض از مراتب وجود جوهر است و اگر در این مقوله‌ها حرکت رخ می‌دهد، پس باید در مقوله جوهر نیز جاری باشد. پیش از او و از زمان ارسطو، فلاسفه فقط قائل به حرکت در سه مقوله کمّْ (عرضی که ذاتاً قابل تقسیم است)، کیف (عرضی که بر خلاف کمْ، ذاتاً قابل تقسیم نیست) و أینْ (حالتی که از نسبت یک شئ با مکان پدید می‌آید) بودند و بعدها ابن سینا حرکت وضعی را به آنها اضافه کرد. در واقع، بعضی از حرکاتی را که دیگران أینی دانسته بودند، ابن سینا ثابت کرد که این‌ها حرکت در مقوله أینْ نیست؛ بلکه حرکت در مقوله وضعْ (حالتی که از نسبت اجزای یک شئ به یکدیگر و نسبت مجموع آنها با خارج پدید می‌آید) است. بنابراین بین فلاسفه مشهور بوده است که حرکت فقط در این چهار مقوله از مقولات ده‌گانه واقع می‌شود. ملاصدرا با افزودن حرکت در جوهر، قائل به حرکت در پنج مقوله شد و حرکت در سایر مقولات را نپذیرفت. علامه طباطبائی حرکت در همه مقولات عرضی را پذیرفته و در پاورقی اسفار در رد سخن ملاصدرا که وقوع حرکت در برخی از مقولات را نفی کرده است، می‌گوید: «اگر قول به وقوع حرکت جوهر مادی را با قول به این که عرض از مراتب وجود جوهر است در کنار هم قرار دهیم، لازم می‌آید که حرکت در همه مقولات عرضی که از مراتب وجود جوهرند، واقع شود.» به گفته مرتضی مطهری، ملاصدرا در کشف نظریه حرکت جوهری از عارفان و به ویژه ابن‌عربی تاثیر پذیرفته و این نظریه را با چند برهان اثبات می‌کند. ملاصدرا در بحث حرکت جوهری، پس از ارائه استدلال‌های فلسفی و قبل از استشهاد به گفتار فیلسوفان و عارفان گذشته،‌ به آیه ۸۸ سوره نمل «و کوه‌ها را می‌بینی و می‌پنداری که آنها بی‌حرکت‌اند در حالی که آنها مانند ابر گذر می‌کنند.» استشهاد و استناد کرده است..

برخی از دلایل حرکت جوهری از این قرار است:  در برخی از اعراض، تغییر و حرکت روی می‌دهد و علت این اعراض متحرک و متغیر، همان طبیعت‌های جوهری آنها است. علت یک پدیده متغیر و متحرک، خودش باید دارای حرکت و تغییر باشد. پس جوهر که علت اعراض متحرک است، دارای حرکت است. وجود اعراض، وجود مستقلی در کنار جوهر نیست؛ بلکه از مراتب وجود جوهر به شمار می‌رود و هرگونه تغییر و حرکتی که در یکی از این شئون و مراتب یک موجودی رخ بدهد، نشانه‌ای از تغییر و حرکت درونی آن موجود به‌شمار می‌آید. بنابراین هر حرکتی که در اعراض یک جسم روی می‌دهد، در واقع جلوه‌ای از حرکت در جوهر آن جسم است. هر موجود مادی، زمانمند و دارای بُعد زمانی است. هر موجودی که دارای بُعد زمانی باشد، به تدریج به وجود می‌آید. نتیجه آنکه: وجود جوهر مادی، تدریجی یعنی دارای حرکت خواهد بود. عمده دلیلی که منکران حرکت جوهری به آن تمسک جسته‌اند این است که حرکت در صورتی روی می‌دهد که یک موضوع ثابت در طول حرکت باقی بماند. اگر در حرکت اعراض، جوهر نیز که موضوع است برای این اعراض، حرکت کند، پس هیچ موضوع ثابتی برای حرکت باقی نمی‌ماند. پس حرکت در جوهر روی نمی‌دهد. از نظر محمدتقی مصباح یزدی، این اشکال ناشی از تصوری است که درباره «حرکت» وجود دارد که بر اساس آن، حرکت به عنوان یک عرض خارجی که نیازمند به موضوع مستقلی است که باید در طول حرکت ثابت بماند، در نظر گرفته شده است؛ در حالی که حرکت عرضی در کنار سایر اعراض نیست؛ بلکه همان حرکت در جوهر و عرض است.

مقالات و کتاب‌های متعددی درباره نظریه «حرکت جوهری» نوشته شده است. مهم‌ترین کتاب‌هایی که به زبان فارسی در این زمینه نگارش یافته عبارتند از: ادله‌ای بر حرکت جوهری نوشته حسن حسن‌زاده آملی. نویسنده در این کتاب، بیست و یک دلیل برای اثبات حرکت جوهری ارائه و بیان کرده است. نهاد ناآرام جهان، نوشته عبدالکریم سروش. نویسنده در این کتاب نظریه «حرکت جوهری» را شرح داده و در پیشگفتار کتاب گفته است: «باید اذعان نمود که عظمت و اهمیت کشف و ابتکار نظریه حرکت جوهری و تاثیر عمیق و پردامنه آن بر فلسفه و فرهنگ اسلامی به هیچ روی کمتر از اهمیت دو کشف عظیم علمی جاذبه عمومی نیوتن و نظریه نسبیت عام انیشتین، نیست. اما افسوس که این متاع والای اندیشه بشری هرگز مانند آن دو اکتشاف علمی، مجال و عرصه ظهور نیافته است.»

[۵] نهج البلاغه، حکمت ۴۲۳.

«مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ، أَصْلَحَ اللَّهُ عَلَانِیَتَهُ؛ وَمَنْ عَمِلَ لِدِینِهِ، کَفَاهُ اللَّهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ؛ وَ مَنْ أَحْسَنَ فِیَما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ، أَحْسَنَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ».

[۶] المناقب لابن شهر آشوب: ج ۱ ص ۵۷. / مجمع البیان: ج ۶ ص ۶۶۵. / نحوه، بحار الأنوار: ج ۱۷ ص ۵۳. / دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۶، ص ۳۴. / اقبال الاعمال، اعمال ماه های قمری، رمضان.

«اللَّهُمَّ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَهَ عَیْنٍ أَبَداً وَ لَا تُحْوِجْنِی إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ وَ ثَبِّتْ [أَثْبِتْ‏] قَلْبِی عَلَى طَاعَتِکَ اللَّهُمَّ اعْصِمْنِی بِحَبْلِکَ وَ ارْزُقْنِی مِنْ فَضْلِکَ وَ نَجِّنِی مِنَ النَّارِ بِعَفْوِکَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ تَعْجِیلَ مَا تَعْجِیلُهُ خَیْرٌ لِی وَ تَأْخِیرَ مَا تَأْخِیرُهُ خَیْرٌ لِی اللَّهُمَّ مَا رَزَقْتَنِی مِنْ رِزْقٍ فَاجْعَلْهُ حَلَالًا طَیِّباً فِی یُسْرٍ مِنْکَ وَ عَافِیَهٍ اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرِی فِی الدُّنْیَا وَ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی وَ اجْعَلْ رَغْبَتِی فِیمَا عِنْدَکَ. اللَّهُمَّ ثَبِّتْ رَجَاءَکَ فِی قَلْبِی وَ اقْطَعْ رَجَائِی عَنْ خَلْقِکَ حَتَّى لَا أَرْجُوَ أَحَداً غَیْرَکَ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ اللَّهُمَّ وَ فِی سَفَرِی فَاحْفَظْنِی وَ فِی أَهْلِی فَاخْلُفْنِی‏ وَ فِیمَا رَزَقْتَنِی فَبَارِکْ لِی وَ فِی نَفْسِی فَذَلِّلْنِی وَ فِی أَعْیُنِ النَّاسِ فَعَظِّمْنِی وَ إِلَیْکَ یَا رَبِّ فَحَبِّبْنِی وَ فِی صَالِحِ الْأَعْمَالِ فَقَوِّنِی وَ بِسُوءِ عَمَلِی فَلَا تُسْلِمْنِی [تُبْسِلْنِی‏] وَ بِسَرِیرَتِی فَلَا تَفْضَحْنِی وَ بِقَدْرِ ذُنُوبِی فَلَا تُخْزِنِی [تَخْذُلْنِی‏] وَ إِلَیْکَ یَا رَبِّ أَشْکُو غُرْبَتِی وَ بُعْدَ دَارِی وَ قِلَّهَ مَعْرِفَتِی وَ هَوَانِی عَلَى النَّاسِ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین‏».

[۷] تحف العقول، ص: ۱۷۱.

[۸] سوره مبارکه نحل، آیه ۹۷.

«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً ۖ وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ».

[۹] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴.

[۱۰] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۷۴.

«یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُورًا مُبِینًا».

[۱۱] سوره مبارکه قلم، آیه ۱.

[۱۲] الکافی، جلد ۱، صفحه ۴۶.

«مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَهَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : مَنْهُومَانِ لاَ یَشْبَعَانِ طَالِبُ دُنْیَا وَ طَالِبُ عِلْمٍ فَمَنِ اِقْتَصَرَ مِنَ اَلدُّنْیَا عَلَى مَا أَحَلَّ اَللَّهُ لَهُ سَلِمَ وَ مَنْ تَنَاوَلَهَا مِنْ غَیْرِ حِلِّهَا هَلَکَ إِلاَّ أَنْ یَتُوبَ أَوْ یُرَاجِعَ وَ مَنْ أَخَذَ اَلْعِلْمَ مِنْ أَهْلِهِ وَ عَمِلَ بِعِلْمِهِ نَجَا وَ مَنْ أَرَادَ بِهِ اَلدُّنْیَا فَهِیَ حَظُّهُ».

[۱۳] نهج البلاغه، خطبه ۱۱.

از سخنان آن حضرت است به وقتى که در نبرد جمل پرچم را به دست فرزندش محمّد حنفیه داد، فرمودند:« تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ عَضَّ عَلَى نَاجِذِکَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَکَ تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ ارْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ».

[۱۴] شرح اُصول الکافی، ج ۹، ص ۱۸۱.

«المُؤمِنُ کَالجَبَلِ الرّاسِخِ لاتُحَرِّکُهُ العَواصِفُ».

[۱۵] الفصول المختاره من العیون و المحاسن، جلد ۱، صفحه ۱۰۷.

[۱۶] سوره مبارکه اسراء، آیه ۳۶.

«وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولَٰئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا».

[۱۷] الکافی، جلد ۱، صفحه ۳۰.

«أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ أَبِی اَلْحُسَیْنِ اَلْفَارِسِیِّ عَنْ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : طَلَبُ اَلْعِلْمِ فَرِیضَهٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ أَلاَ إِنَّ اَللَّهَ یُحِبُّ بُغَاهَ اَلْعِلْمِ».

[۱۸] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۹.

«وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ».

[۱۹] سَهْل بْن سَعد ساعدی (درگذشت ۸۸ یا ۹۱ ق)، از صحابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و یاران امام علی (علیه السلام) و از راویان حدیث غدیر. حضور در بیعت عقبه و جنگ تبوک و نماز خواندن به دو قبله، از افتخارات او شمرده شده است. وی در شام با کاروان اسرای کربلا برخورد کرده و چگونگی ورود آنان به شام را روایت کرده است. او آخرین صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که در مدینه درگذشت. سهل بن سعد بن مالک بن خالد بن ثعلبه بن حارثه بن عمرو بن الخزرج بن ساعده بن کعب بن الخزرج الأنصاری الساعدی، از صحابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و از طایفه بنی‌ساعده بود که هنگام رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ۱۵ سال داشت. گفته شده نامش حزن بود و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را سهل نامید. کنیه وی را ابوالعباس و ابویحیی گفته‌اند. شیخ طوسی او را از یاران امام علی (علیه السلام) نیز می‌داند.

دو بیعت با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، نماز گزاردن به دو قبله و همچنین تمجید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از وی را از جمله فضایل او دانسته‌اند. خواهرانش نائله و عمره از زنانی بودند که در مدینه با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت کردند. او در هنگام جنگ تبوک سن کمی داشت و در این جنگ حاضر شد. وی می‌گوید: من از همه دوستانم کوچکتر و خادم آنها در تبوک بودم. سهل، احادیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) و برخی صحابه نقل کرده است. ابوهریره و سعید بن مسیب، زهری، ابوحازم و پسرش عباس بن سهل از او حدیث روایت کرده‌اند. از او نقل شده که می‌گوید: از حضرت زهرا (سلام الله علیها) درباره امامان پرسیدم، ایشان در پاسخ فرمود: که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، علی (علیه السلام) و یازده فرزندش را به عنوان امامان یکی پس از دیگری نام برده است. او از شاهدان و راویان حدیث غدیر بوده و حدیث رایت را نیز روایت کرده است.

در واقعه کربلا، امام حسین (علیه السلام) در خطبه‌ای که برای کوفیانی که در مقابلش صف‌آرایی کرده بودند، ایراد کرد، سهل بن سعد را به عنوان شاهد معرفی نمود و فرمود: «اگر مرا باور ندارید هنوز کسانی در میان شما هستند که اگر در این باب از آنها بپرسید به شما می‌گویند، از جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا به شما بگویند که این سخن را درباره من و برادرم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده‌اند. بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) وقتی که اهل بیت او را به شام بردند، سهل خود را به کاروان اهل بیت (علیهم السلام) رساند و به سکینه امام حسین (علیه السلام) گفت اگر خواسته‌ای دارد به وی بگوید. او خواست سر امام را کمی با فاصله از کاروان حمل کنند تا مردم کمتر به آنان بنگرند. روایت معروفی از وی درباره چگونگی ورود اسیران کربلا از دروازه ساعات به شام از وی نقل شده است.

سهل در سال ۷۴ق از سوی حجاج بن یوسف ثقفی احضار شد. حجاج او را به خاطر عدم حمایتشان از عثمان مؤاخذه کرد. همچنین برای تحقیر گروهی از صحابه رسول خدا مانند که سهل هم در میان آنان بود، دستور داد گردنشان را با سرب داغ کردند. به گفته عزیزالله عطاردی در ترجمه الغارات، سهل از دوستان امیرالمؤمنین و خاندان او بود به همین جهت حجاج وی را آزار می‌داد. هنگامی که سهل، در مدینه می‌زیست، مردی از آل مروان بر این شهر حکومت یافت. وی سهل را احضار کرده و کنیه ابوتراب را مورد استهزاء قرار داد او از سهل خواست تا امام را ناسزا گوید، اما سهل نپذیرفت و خاطرنشان کرد که هیچ کنیه‌ای نزد امام علی چون ابوتراب محبوب نبود و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به این کنیه خوانده است سپس جریان ملقب شدن حضرت به این کنیه را نیز گزارش کرد. سهل، در سال ۸۸ یا ۹۱ق درگذشت وی هنگام مرگ ۹۶ یا ۹۹ سال داشت. او را آخرین صحابه‌ای دانسته‌اند که در مدینه درگذشت. از او نقل شده است که اگر من بمیرم دیگر از کسی «قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)» را نخواهید شنید.

[۲۰] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.