«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مقدّمه
ایّام شهادت حضرت بابالحوائج امام موسی کاظم (علیه السلام) را به محضر امام زمانمان (ارواحنا فداه) و شما برادران و خواهران بزرگوار تسلیت عرض مینمایم. به همین مناسبت با استعانت از ذات رُبوبی و استمداد از ذَوات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) چندین کلمهای راجع به حقیقت امامت و ولایت کُبری خصوصاً این بابالحوائجمان به محضر شما تقدیم میداریم.
خلایق همگی مُعرّف خداوند حکیم هستند
خداوند علیّ حکیم انسان کامل را به عنوان خلیفهی خودش در میان فرشتگان مطرح فرموده است. خلیفه به معنای نماینده است. کسی که میخواهد به سفری برود، فردی را به جای خودش میگذارد تا هر کاری که مربوط به آن مسافر است، به این فرد به عنوان نماینده مراجعه بشود و از عُهدهی کار بربیاید. پروردگار متعال وجود ناشناخته است. هیچکسی حتّی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) نمیتوانند خداوند متعال را به آنگونه که هست، بشناسند. صادر اوّل وجود مبارک پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که عقل کُلّ هستند و قَلمی هستند که کتاب آفرینش با آن قَلم رَقم خورده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْعَقْلُ[۲]»؛ اوّلین موجودی که خداوند متعال در عالَم آفرینش خَلق فرموده است، عقل است. در حدیث دیگری فرمودهاند: «إِنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْقَلَمُ[۳]»؛ اوّلین چیزی که خداوند متعال آفریده است، قَلم است. در حدیث سوّم فرموده است: «أَوَّلُ شَیْءٍ خَلَقَ اَللَّهُ تَعَالَى مَا هُوَ فَقَالَ نُورُ نَبِیِّکَ یَا جَابِرُ[۴]»؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به «جابر ابن عبدالله انصاری[۵]» فرمودند که اوّلین موجودی که خداوند متعال آفریده است، نور نبیّ توست. اینها مانند اسماء ذاتی خداوند متعال است. خداوند متعال اسماء ذاتی اسماء فعلی دارد. اسم ذات حیّ است، عَلیم است، قَدیر است. ولی اینها در مفهوم از یکدیگر جُدا هستند و در مصداق یک وجود لایتناهی است که هم به آن وجود حیّ اطلاق میشود، هم عَلیم گفته میشود و هم قَدیر گفته میشود. قدرت لایتناهی، علم لایتناهی، وجود مُطلق و حیاتِ لایتناهی است. فقط یک وجود است که ما به آن هم «یا حَیّ» میگوییم، هم «یا عَلیم» میگوییم و هم «یا قَدیر» میگوییم. در مورد اوّلین مخلوق خداوند هم گاهی میگوییم که عقل است، به این اعتبار که عقل وسیلهی تشخیص مفاسد از مصالح است. با وجود عقل بود و نُمود از یکدیگر تشخیص داده میشود، آب و سراب و بود و نُمود و هست و نیست با عقل اثبات میشود که چیزی وجود دارد یا چیزی وجود ندارد. چون عقل منشأ هدایت همهی موجودات است، به این اعتبار پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عقل کُلّ هستند. از طرفی آنچه که خداوند متعال آفریده است، یکایک مخلوقات مُعرّف خداوند متعال هستند. ما که حرف میزنیم، وجود مقدّس مولیالموّحدین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودهاند: «اَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ[۶]»؛ هر کسی زیر زبان خودش نهفته است.
«تا مرد سخن نگفته باشد ***** عیب و هنرش نهفته باشد[۷]»
کسی که فضل دارد و یا بدون فضل و بیسواد است، گفتارش مُعرّف درجهی فضل او و درجهی فضیلت و میزان محبّت و مهربانیاش است و اینها از گفتار افراد مشخّص میشود و خودش را نشان میدهد. خداوند متعال نیز گنج مخفی بود؛ «کنت کنزاً مخفیّاً فاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف[۸]»؛ من گنج مخفی بودم و خَلق را آفریدم، به این دلیل که دوست داشتم شناخته بشوم. تا زمانی که مخلوق وجود نداشت، خداوند متعال شناخته نمیشد. خَلق خداوند به منزلهی گفتار اوست. همانگونه که ما خودمان را با گُفتارمان نشان میدهیم و هر کسی در حرف خودش مُعرّفی میشود، خَلایق نیز کلمات خداوند متعال هستند و برای معرّفی حقتعالی است.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قَلم آفرینش الهی هستند
«هارون الرشید[۹]» (علیه اللعنه و العذاب) نامهای به حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) نوشت و در آنجا از حضرت امام کاظم (علیه السلام) درخواست کرد: «أوصِنی وَ الختَصِر»؛ یک جملهی کوتاهی که برای من آموزنده باشد، به من توصیه کنید. حضرت امام کاظم (علیه السلام) پاسخ فرمودند: «ما مِن شَى ءٍ تَراهُ عَیناکَ إلاّ و فیهِ مَوعِظَهٌ[۱۰]»؛ هرچه میبینی آیینه است و خداوند را نشان میدهد. هرچه که میبینی اینگونه است. آنچه که در عالَم است، همگی کلمات خداوند متعال است، همه نشان دهندهی خداوند متعال است، همه آیت خداوند متعال است، همه آیینهی خداوند متعال است و چیزی نیست که برای اهلش خداوند در آن دیده نشود.
«برگ درختان سبز در نظر هوشیار ***** هر ورقش دفتریست معرفت کردگار[۱۱]»
اهل آن همینگونه که منظومه را با نظام مُحیّرالعقولی که دارد، نشانهی حکمت خداوند و علامت قدرت خداوند متعال میبیند، به یک خار هم که مینگرد و آن را مورد پژوهش و تحقیق قرار میدهد و متوجّه میشود که یک خار هم مظهر قدرت پروردگار است و این کار بَشر نیست و کار حقتعالی است، در آن علم و حکمت به کار برده شده است و خیلی دقیق و منظّم در کنار بعضی از گُلها و درختان خار وجود دارد. این هم نشانهی قدرت است، نشانهی علم است، نشانهی حکمت پروردگار متعال است. لذا هرچه را که انسان میبیند، کلام و کلمهی خداوند است، مظهر خداوند است و نشان دهندهی علم و قدرت و حکمت و تدبیر دقیقی است که در عالَم حاکم است. به این اعتبار، خداوند متعال همهی موجودات را با دست مبارک پیامبرش نوشته است. کتاب تکوین که ما نه صفحهی اوّل آن را دیدهایم و نه صفحهی آخر آن را مشاهده میکنیم، در طول عُمرمان چند صفحهای از این کتاب لایتناهی الهی در اختیار ما قرار داده شده است که میبینیم نویسندهی آن خداوند متعال است، ولی قَلمی که با آن قَلم نوشته شده است، نور پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. از این جهت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قَلمی است که کتاب آفرینش با این قَلم تدوین و تألیف شده است.
ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) آیتِ عُظمای الهی هستند
«أَوَّلُ شَیْءٍ خَلَقَ اَللَّهُ تَعَالَى مَا هُوَ فَقَالَ نُورُ نَبِیِّکَ یَا جَابِرُ»؛ نبودن نور، ظُلمت است. ظُلمت عَدم است و وجود نور است. اوّلین وجودی که خداوند متعال آفریده است که از کَتم عَدم و از ظُلمت عَدم جلوهای از وجود پیدا شده است، آن وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. چون بَشر از شناخت پروردگار متعال قُصور دارد و اسماء حُسنای خداوند متعال و صفات عُلیای او لایتناهی است، خداوند متعال خَلیفهی خودش را آفرید که این وجود خَلیفهی خداوند مظهر همهی صفات الهی است. کسی که دستش به صورت مُستقیم به خداوند متعال نمیرسد، وقتی به این آیینه نگاه بیندازد، کَرَم خداوند متعال را در این آیینه میبیند، قدرت پروردگار را در این آیینه میبیند، علم خداوند متعال را در این آیینه میبیند، جَلال و جَبروت و کِبریائی خداوند و همهی صفات پروردگار در این خلیفه وجود دارد و وقتی شما به خداوند دسترسی ندارید، به کسی دسترسی خواهید داشت که نمایندهی اوست. بنابراین اوّلین مخلوقی که خداوند متعال آفریده است، به عنوان خَلیفهالله است؛ یعنی آنچه خداوند دارد، در این وجود قرار داده است و شما میتوانید با دیدن او پروردگار را بشناسید. از این جهت خَلیفهی خداوند بزرگترین آیتِ الهی است. حال ما به مراجع تقلید «آیت الله العظمی» میگوییم، ولی بین خود و خداوند این حرف اِغراق است؛ زیرا فُقهای ما آیت خداوند هستند، ولی آیتِ عُظمای خداوند متعال حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، آیتِ عُظمای خداوند متعال حضرت امام حسین (علیه السلام) است، آیتِ عُظمای خداوند متعال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، آیتِ عُظمای خداوند متعال حضرت زهرا (سلام الله علیها) میباشند. در این دعای حضرت حجّت (روحی فداه) در ماه رجب که میفرمایند: «اللّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ بِمَعانِى جَمِیعِ مَا یَدْعُوکَ بِهِ وُلاهُ أَمْرِکَ[۱۲]»؛ در کتاب شریف «مفاتیح الجنان» آمده است؛ «الْمَأْمُونُونَ عَلَى سِرِّکَ، الْمُسْتَبْشِرُونَ بأَمْرِکَ[۱۳]»؛ این دعای شریف تعریف و توصیف نمایندهی خداوند متعال است. خدایا! تو را به وُلاه اَمر که کلمهی «وُلاه» جمع ولیّ است، امام ولیّاَمر است و بالاتر از ولیّ خَلق است. امام ولیّاَمر است، ولّی ملائکه است، ولیّ عَرش است، ولیّ لوح است، ولیّ لوح محفوظ است. امام کتاب مُبین است. امام «عَیْبَهُ عِلْمِهِ[۱۴]» است، یعنی صندوق علم خداوند است، مخزن علم پروردگار عالَم است. لذا در ذیل این آیهی کریمهای که فرموده است: «عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ[۱۵]»، حدیثی از وجود نازنین مولیالموّحدین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده است که فرمودهاند: «مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آیَهٌ هِیَ أَکْبَرُ مِنِّی[۱۶]»؛ خداوند متعال آیهای بزرگتر از من ندارد. آیت الله العظمی به همین معناست. عُظما به معنای بزرگترین است و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودهاند که خداوند آیهای بزرگتر از من ندارد. بنابراین امام به معنای اسم اعظم است و اسم اعظم نیز به معنای جامع تمام اسماء پروردگار متعال است. یک اسمی است که وقتی آن را باز میکنید، هزار و یک اسم از آن خارج میکنید و این به معنای اسم اعظم است. امام اسم اعظم پروردگار متعال است.
ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) مَشیّت و ارادهی حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) هستند
به تعبیر دیگر فرمودهاند: «خَلَقَ اَللَّهُ اَلْمَشِیئَهَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ اَلْأَشْیَاءَ بِالْمَشِیئَهِ[۱۷]»؛ حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: «»؛ خداوند متعال همهی عالَم را به مَشیّت آفریده است، ولی مَشیّت را خودش آفریده است و واسطهای برای آن وجود ندارد. ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) فرمودهاند که آن مَشیّتی که خداوند متعال با آن مَشیّت عوالِم را آفریده است، آن مَشیّت ما هستیم. مَشیّتالله امام است. انسان کامل مَشیّتالله است و آن مَشیّت و اراده مبدأ آفرینش همهی موجودات است. لذا امام در جایگاه کُنفیکون نشسته است. اراده و مَشیّت امام، اراده و مَشیّت خداوند متعال است. هرچه بخواهد، میشود. یکی از خَوارقعادت که در وجود امام (علیه السلام) وجود دارد، طیّالارض است. طیّالارض به این معناست که کسی که در حال حاضر در این مجلس نشسته است، اراده میکند که به کربلا برود و بازگردد؛ به محض اینکه اراده میکند، خودش را در کربلا میبیند و سپس بازمیگردد. در موارد زیادی از ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) طیّالارض نقل شده است. وجود مقدّس حضرت امیرالمؤمنین (علیه الصّلاه و السلام) برای تجهیز «سلمان فارسی[۱۸]» در یک چشم برهمزدن از شهر مدینه به شهر مدائن آمدند و در شهر مدائن جناب سلمان را غُسل دادند و کفن کردند و نماز ایشان را خواندند و او را به خاک سپردند و سپس برای وقت نماز بعدی هم در مدینه حضور داشتند. انسان در یک چشم برهمزدن در هرجایی که میخواهد باشد، حضور پیدا میکند.
ماجرای خُمس «بیبی شَطیطه نیشابوری» به حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)
گروهی از شهر نیشابور هدایای زیادی جمع کرده بودند و خُمس و حساب مالشان را به فردی به نام «ابوجعفر» سپردند و او را امین قرار دادند تا این اموال را به بغداد ببرد و به وجود مبارک حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) برساند. در میان این جمعیّتی که حقوق مالی خود را برای حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) میفرستادند، یک بانوی سالخورده به نام «شَطیطه[۱۹]» یک دِرهم ناقصی را آورد و به علاوه مقداری پارچه که گویا خودش بافته بود و نوشتهاند که خام بوده است، اینها را به آن شخص داد و آن شخص گفت که اینها ارزشی ندارد که من برای امام ببرم؛ این بانو گفت: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَهً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ[۲۰]»؛ خداوند متعال چیز ضعیفی را اگر حقّ باشد، میپذیرد و در این رابطه جای حَیا و خجالت وجود ندارد.
«برگ سبزی است تُحفهی درویش ***** چه کند بی نوا؟ ندارد بیش»
دارایی من همین است و جای حَیا نیست و همان مقداری را که دارم، میدهم. وقتی هدایا را برای وجود مبارک حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) آوردند، ۷۰ نامه هم نوشته بودند که در بالای نامهها مسألهها مطرح شده بود و پایین نامهها را خالی گذاشته بودند تا امام کاظم (علیه السلام) با قَلم مبارک خودشان پاسخ مسائل را در پایین آن مَرقوم بفرمایند. همهی نامهها را هم چندین مرتبه لاک و مُهر کرده بودند که سِرّی باشد و فقط خود امام آنها را باز نمایند و کسی این مُهرها را نشکند. گفتند: اینها را به مدینهی منوّره میبرید، زیرا حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) از دنیا رفتهاند و اینها میخواهند امام بعد از امام جعفر صادق (علیه السلام) را بشناسند و سَهم امام خود را به امام زمانشان بپردازند. سُراغ گرفتند و گفتد: پس از امام جعفر صادق (علیه السلام)، «عبدالله اَفطَح[۲۱]» امام است. چون در وصیّتنامهی تماماً سیاسی و الهی حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) برای حفاظت از جان وصیّ خود حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام)، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در وصیّت نامهی خود نوشته بودند که اوّلین وصیّ پس از من «منصور دوانیقی[۲۲]» است دوّمین نفر «اُمّ حمیده[۲۳]» است، سوّمین شخص عبدالله اَفطَح است و نفر چهارم موسی کاظم است. خلیفه پس از شهادت حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) به والی مدینه نامه نوشت که هر کسی جانشین و وصیّ حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) است، به قتل برسانید. وقتی که مأمور آمد و سُراغ وصیّ را گفتند، مشاهده کردند که حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) اوّلین شخص به عنوان وصیّ خود خلیفه را قرار داده است. این یک پوششی بود تا جان حضرت امام موسیبنجعفر (علیه السلام) از شرّ این شَرور محفوظ بماند. لذا هم خود خلیفه و هم اُمّ حمیده و هم عبدالله اَفطَح به عنوان جانشین معرّفی شده بودند. عبدالله اَفطَح میخواست از این وصیّتنامه کمال سوء استفاده را بکند و خودش را به جای امام جا بزند. اینها هم آمدند و سُراغ امام را گرفتند و عدّهای عبدالله اَفطَح را به عنوان امام معرّفی کردند. این مرد نزد عبدالله اَفطَح آمد و از او درخواست کرد که بگوید ما چه چیزی همراه خود آوردهایم؛ او پاسخ داد که اینها توقّع علم غیب از ما دارند. نتوانست پاسخهای لازم را بدهد و اینها متوجّه شدند که این شخص امام نیست. وقتی ابوجعفر از منزل عبدالله اَفطَح خارج شد که برادر حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) و فرزند امام جعفر صادق (علیه السلام) است، ولی هم شأن امامت را نداشت و هم نقص عضو داشت و امام نمیتواند ناقص باشد. لذا سرگردان شدند و این مرد گفت که حال باید به چه گروهی پناه ببریم؟! به سوی نَصاری برویم؟ به سوی گروهها و فرقههای دیگر برویم؟ در هیمن حالت تحیّر بودند که یک نوجوانی جلو آمد و گفت متحیّر نباشید، به دنبال من بیایید تا شما را به گُمشدهیتان برسانم. اینها را به منزل حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) آورد و حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) اینها را مشاهده کردند و فرمودند: من پاسخ نامههای شما را نوشتهام؛ مردمی که این نامهها را نوشته بودند، به ابوجعفر سپرده بودند که وقتی امام را تشخیص دادی، شب نامهها را به امام تحویل میدهی و صبح آنها را تحویل میگیری. سپس میبینی که آیا نامهها دستخورده هستند یا دستخورده نیستند و جواب بدون دستخوردگی نوشته شده است یا خیر؟ ولی به محض اینکه ابوجعفر رسید، حضرت امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: من دیشب تمام نامهها را دیدم و پاسخها را هم برایشان نوشتهام. در میان اموالی هم که با خود آوردهاید، آن دینار شَطیطه به همراه هدیهای که همراه آن است، به من تحویل بده و امام کاظم (علیه السلام) اموال دیگر را هم نپذیرفتند. «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ[۲۴]»؛ امام هر مالی را نمیپذیرد، ولو به عنوان احسان و سهم امام باشد. حال اینها هم که خیلی اهل این حرفها هستند، خیلی جای قیافهگرفتن ندارد. گفته بودند حال که شب است، ولی صبح قیامت مشخّص میشود که کدام عمل از چه کسی قبول شده است و کدام یک از ما مُدام رُفوزه بودهایم و کارنامههای ما امضاء نشده است. لذا باید همیشه این نگرانی را داشته باشیم. سپس حضرت امام کاظم (علیه السلام) ۴۰ دینار به ابوجعفر دادند و فرمودند که این ۴۰ دینار را به شَطیطه میدهی. وقتی که به شهر نیشابور میرسی، پس از رسیدن تو این بانو ۱۹ روز در قید حیات است. ۱۶ دینار از این پول برای زندگی ۱۹ روزهاش است و مابقی آن به عنوان صدقه برای کفن و دفن و احسان برای اوست و به او بگو که خودم میآیم و نمازش را میخوانم. یا بقیهالله! ما هم خودمان را بیصاحب نمیدانیم. یعنی از کَرَم شما دور است که ما هم توقّع داشته باشیم تا وقتی از دنیا رفتیم، شما تشریف بیاورید و نمازمان را شما بخوانید؟! حضرت امام کاظم (علیه السلام) فرمودند که خودم میآیم و نماز او را میخوانم. به همین صورت هم شد و آن بانو پس از ۱۹ روز از دنیا رفت و مشاهده کردند که حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) تشریف آوردند و برای او نماز خواندند و سپس از نظر پنهان شدند.
توصیهی امام کاظم (علیه السلام) به «علی بن یقطین» در مورد حفظ کرامت انسانی
این موضوع برای امام عجیب نیست که خودشان مَشیّتالله هستند و بر کُرسی کُنفیکون نشستهاند و هرچه را بخواهد، همانگونه که خداوند متعال هرچه را بخواهد، «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ[۲۵]» میشود، امام نیز به همین صورت است. هرچه را بخواهد، میشود. خواستن همانا و شدن همان است. طیّالارض برای امام از امور بسیار پیش پا اُفتاده است. ولی نکتهی عجیب این است که حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) هم حیوانی را با طیّالارض فرستادهاند و هم به «بِشر حافی[۲۶]» قدرت طیّالارض عنایت کردند. جناب «علی بن یقطین[۲۷]» از سیاستها و تدبیرهای حکیمانهی حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) بودند، امام کاظم (علیه السلام) دایرهی علم را قَبضه کرده بودند و هر کسی در قسمتهای مختلف عالِم بودند، اینها فارغالتحصیلهای حوزهی امام جعفر صادق (علیه السلام) و حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) بودند. لذا اظهار تشیّع نمیکردند، ولی درسآموختگان مکتب امامین (علیهما السلام) بودند و بسیاری از استانداران نفوذیهای حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) و حضرت امام جعفر صادق (علیه الصّلاه و السلام) بودند و در رأس اینها علی بن یقطین قرار داشت که رئیسالوُزراء بود. یعنی شخص اوّل مملکت که هارون الرشید (لعنت الله علیه) بود، شخصیّت دوّم علی بن یقطین بود که هم درسخواندهی مکتب بود و عالِم و فقیه بود و هم اینکه نفوذی حضرت امام کاظم (علیه السلام) بود. ظاهراً نخستوزیر او بود، ولی واقعاً غلام حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) بود، زَرخرید حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) بود و دستور را از حضرت موسیبنجعفر (علیه الصّلاه و السلام) میگرفت. این موضوع را که هم باید جوانان عزیز ما جدّی بگیرند و هم مسئولین عزیز ما نسبت به آن توجّه داشته باشند، وقتی جناب علی بن یقطین برای استعفاء خدمت امام کاظم (علیه السلام) رسید و عرضه داشت که این دستگاه مملو از ظلم و ستم و خونریزی است و من نمیتوانم که با این دستگاه همکاری داشته باشم، حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) فرمودند: تو بمان، «انّ لَنا فیکَ عِزّاً»؛ تو در آنجا عزّت ما هستی و برای شیعیان ما تنها پَناهگاه در آنجا هستی. تو به ما قول بده که وقتی شیعیان ما مُراجعه مینمایند، هم گِرهی کارشان را باز کنی و هم احترامشان را حفظ نمایی. این کِرامت بسیار مهمّ است. کمک مادّی به اندازهی حفظ شخصیّت، اهمیّت ندارد؛ لذا مسألهی آبرو بسیار مهم است. در بعضی از ادارات کار را انجام میدهند، ولی اشخاص را تحقیر میکنند. اینها شیعیان حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) نیستند، اینها تربیتشدهی مکتب نیستند. قرآن کریم در مورد حفظ کِرامت پدر و مادر نیز فرموده است که اگر یکی از اینها یا هر دوی آنها نزد شما بودند و به کِبَر سنّ رسیدند، شما اینها را اِکرام کنید و احترامشان را حفظ نمایید. تنها غذا دادن به پدر و مادر و تأمین مَعاش آنها کفایت نمیکند؛ بلکه باید حُرمت پدر و مادر را حفظ نمایید.
ضمانت حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) برای گِرهگُشایی از کار شیعیان
حضرت امام کاظم (علیه السلام) به جناب علی بن یقطین فرمودند که شما به من قول بدهید که درب اداره و دفتر شما بر روی شیعیان گرفتار باز باشد، حُرمت اینها را حفظ کنی و درد اینها را درمان نمایی، من هم چند چیز را برای شما ضمانت میکنم. اوّلین مورد این است که حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) فرمودند: «لایضِلَّک سَقف سِجْنٍ اَبَدا[۲۸]»؛ من تضمین میکنم که هیچگاه سایهی زندان را مشاهده نکنی. حال خود حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) زندان را پذیرفتهاند، ولی برای این شخص تضمین کردند که سایهی زندان را نبیند. ضمانت دوّمی که حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) کردند، این بود که فرمودند: «وَ لاینالَک حَدُّ سَیفٍ اَبَدا[۲۹]»؛ هیچگاه تیزی شمشیر را نمیبینی. هیچگاه آسیبی از سوی تروریستها و جَلّادهای دستگاه نسبت به تو نرسد. ضمانت سوّمی که حضرت امام کاظم (علیه السلام) کردند، این بود که فرمودند: «وَ لایدْخُلَ الْفَقْرُ بَیتَک اَبَدا[۳۰]»؛ هرگز گَرد فقر بر خانهی تو ورود پیدا نمیکند. این تضمین امام کاظم (علیه السلام) برای هر کسی است که در خدمت شیعیان باشد و حُرمت و آبروی شیعیان را حفظ نماید. علی بن یقطین همه ساله کاروانی را راه میانداخت و در قالب حجّ بیتالله الحرام و زائرین حَرمین شریفین، برای اینها زاد و توشهای تدارک میدید و تمام آنچه را که لازمهی یک سال مدیریت حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) و رفع نیازهای شیعیان به دست حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) بود، در پوشش حاجیها برای امام موسی کاظم (علیه السلام) میفرستاد و خودش نیز میرفت و حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) را زیارت میکرد.
ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) بر همه چیز تصرّف تکوینی دارند
در یک سالی که علی بن یقطین برای انجام حجّ رفته بود تا اعمال حجّ را انجام بدهد، به مدینه رفت و به درب حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) رفت و حضرت امام کاظم (علیه السلام) او را راه ندادند. شخصی که به این اندازه برای امام فداکاری میکند، جانش همیشه در خطر است و آتش را به جان خریده است تا برای شیعیان پَناهگاه باشد و برای امام مُرید خوبی باشد و در تمام ایّام نیز امتحان خوبی داده است، ولی حال حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) درب را بر روی او باز نکردند. او فهمید که کَریم درب را بر روی کسی نمیبندد و عمل خودم باعث شده است تا این درب قُفل بشود و بسته بماند. وقتی حضرت آدم (علیه السلام) از بهشت بیرون شد، نگفت که خدایا چرا مرا بیرون کردی؛ بلکه گفت: خودم این کار را کردم. «رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا[۳۱]»؛ خدایا! کَرَم تو به اندازهای زیاد است که هیچکسی را از سر سُفرهی احسان بهشتی خود بیرون نمیکنی. هر کسی محروم میشود، خودش باعث محرومیّت خودش میشود. «رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا». علی بن یقطین هم متوجّه شد که کاری انجام داده است و حضرت امام کاظم (علیه السلام) آن را دوست نداشته است. امام از اعمال ما و از خَلوتهای ما اطّلاع دارد. اعمال ما هفتهای دومرتبه رسماً عرضه میشود، به علاوهی اینکه عینالله ناظره هستند. امام تمام حرفهایی که ما در خَفا میزنیم را میشنود، امام تمام خَلوتهای ما را میبیند. او عینالله ناظره است و قرآن کریم نیز به این صورت معرّفی فرموده است: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ[۳۲]»؛ هم خداوند متعال اعمال شما را میبیند، هم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ناظر است و هم ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) نظارهگر هستند. امام زمان (ارواحنا فداه) تمام اعمال شما را و در همهی حالات مشاهده مینماید. شما هیچ چیزی ندارید که از امام زمان (ارواحنا فداه) مخفی باشد. علی بن یقطین متوجّه شد که خودش کار اشتباهی مُرتکب شده است و از پُشت درب خانهی امام کاظم (علیه السلام) نرفت.
«آنقدر در میزنم این خانه را ***** تا ببینم روی صاحب خانه را»
وقتی که حضرت امام کاظم (علیه السلام) از خانه بیرون تشریف میآوردند، جلو رفت و دامان ایشان را گرفت و عرض کرد: آقا! عُمری است که به عشق شما نَفس میکشم. چه خطایی از من سر زده است که شما من را پُشت درب نگاه داشتید و اجازهی ورود ندادید؟ فرمودند: «ابراهیم جَمّال» که ساربان بیابانگَرد است، مشکلی داشت و آمد و دست او به تو نرسید و تو او را راه ندادی و مأیوس شد و بازگشت. این عکسالعمل آن عمل توست. تو شیعهی ما را راه نمیدهی و من هم تو را راه نمیدهم. عرض کرد: یابن رسول الله! این کار صورت پذیرفته است، حال چارهی من چیست؟ من که نمیتوانم تحمّل کنم و امام زمانم از من ناراضی باشد. من هم کار بدی کردم و برای جُبران آمدهام؛ شما از من بگذرید و بفرمایید که راه آن چیست؟ حضرت امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: تا زمانی که او را راضی نکنی، من تو را راه نمیدهم و از تو راضی نمیشوم. علی بن یقطین گفت: من در مدینه هستم و ابراهیم در کوفه است؛ مگر من میتوانم الان نزد او بروم؟ حضرت امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: شب جلوی قبرستان بَقیع برو و در آنجا مَرکبی آماده است و سوار بر آن میشوی و شبانه تو را به درب خانهی ابراهیم جَمّال میبرد؛ برو و او را راضی کن و بازگرد. علی بن یقطین میگوید که من شب به قبرستان بَقیع رفتم و خلوت بود و مشاهده کردم که مَرکبی در آنجا آماده و زینکَرده است، سوار بر آن مَرکب شدم. به محض اینکه چشمانم را بستم، دیدم که جلوی درب خانهای رسیدم و این حیوان ایستاد. از مَرکب پیاده شدم و درب زدم. پاسی از شب گذشته است و معمولاً مردم در خواب هستند. ساربان به پُشت درب آمد و سؤال کرد: چه کسی است؟ پاسخ دادم من علی بن یقطین رئیسالوُزراء هستم. او شوکه شد. رئیسالوُزراء کجا و درب خانهی یک جَمّال بیابانگرد کجا؟! پرسید برای چه کاری آمدهای؟ پاسخ دادم: تا به حال تو مُحتاج من بودی، ولی حال با آقایی حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) من مُحتاج تو شدهام. درب را باز کرد و در نهایت حیرت که رئیسالوُزرای آن زمان را دیده بود، اما به برکت خون شهدا در حال حاضر رئیسالوُزرای ما با شما فاصلهی زیادی ندارند و رئیسجمهور خودشان در جمعیّت قرار میگیرند و مانند این جمعیّت هستند؛ ولی در آن زمان عظمتی که سلاطین، وُزراء و رؤسا داشتند، مردم به آنها دسترسی نداشتند و اُبُهت آنها اجازهی این کار را نمیداد. ولی ابراهیم دید که علی بن یقطین رئیسالوُزراء آمده است. گفت: بفرمایید! علی بن یقطین گفت: دستم به دامانت! پرسید: چه شده است؟ علی بن یقطین پاسخ داد: نزد موسیبنجعفر (علیه السلام) رفتم و ایشان مرا طَرد کردند و فرموده است تا شما را راضی کنم. ابراهیم گفت: به همین اندازهای که نزد من آمدهای، من راضی هستم. از سر من زیاد است که رئیسالوُزراء به درب منزل من آمده است. علی بن یقطین گفت: اینگونه نمیشود. صورت خود را بر روی آستانهی درب خانهی ابراهیم جَمّال گذاشت و گفت که باید پای خاکی و بیابانی خودت را بر روی صورت من بگذاری تا این علامت پای تو بر روی صورت من باشد و نزد موسیبنجعفر (علیه السلام) بروم و بگویم که به خاطر تو منّت او را به این صورت کشیدهام. منّت یک بیابانگرد را کشید. هرچه اصرار کرد، ابراهیم جَمّال نپذیرفت؛ علی بن یقطین التماس کرد و ابراهیم پای خود را بر روی صورت او قرار داد و در همان لحظه حیوان او را به مدینه بازگرداند. این قدرت است که علی بن یقطین خودش طیّالارض نکرد، بلکه حیوان او را بازگرداند. امام یک حیوان را آماده میکند و اراده مینماید که یک لحظه از مدینه تا کوفه راه را طیّ کند. یا بقیهالله! یا بابالحوائج! یا موسیبنجعفر (علیه السلام)! خجالتزده هستم. بنده خودم را عرض میکنم که گویا از یک حیوان هم کمتر هستم. شما به ما این مأموریت را نمیدهید؟! حضرت سلیمان (علیه السلام) به هُدهُد مأموریت میدهد، حضرت موسیبن جعفر (علیه السلام) به یک حیوان مأموریت میدهند، نکند که خدایی ناخواسته به اندازهی موجودی در آن حدّ هم نزد شما اعتبار نداشته باشم؟! بنابراین امام از آن جهت که مظهر همهی صفات جَمال و جَلال خداوند متعال است، یکی از شئون ایشان تصرّف تکوینی است. و وقتی اراده مینمایند، زمان دیگر دخالتی در آن کار ندارد و شرط آن بودن در مکان خاصّی نیست. همهی عالَم در کَفِ قدرت ایشان است و همه چیز را جابجا مینمایند.
روضه و توسّل به حضرت امام کاظم (علیه السلام)
اَلسَّلام عَلَیکَ یا بابَالحَوائجِ إلیالله یا مُوسیبنِجَعفر (علیه السلام)
«یَا أَبَا الْحَسَنِ، یَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَیُّهَا الْکاظِمُ، یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، یَا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، یَا سَیِّدَنا وَ مَوْلانَا[۳۳]»؛ دلهای شما روانهی کاظمین شد؟ «یَا سَیِّدَنا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا[۳۴]»؛ امام مأموریت ویژهای برای شِفای بیماران دارد. «وَ تَوَسَّلْنا بِکَ إِلَى اللّهِ وَ قَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنا، یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللّهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ[۳۵]»؛ یا بابالحوائج! یک زن بدنامی را پیش شما فرستادند، ولی چگونه عاقبت به خیر شد. «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند[۳۶]». این زن با آب توبه شستشو شد و شب تا صبح ناله میکرد و میگفت: «اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ اَلرَّاحَهَ عِنْدَ اَلْمَوْتِ[۳۷]»؛ چه میشود که از آن نگاهها به ما هم بیندازی؟ «إِنَّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکَ إِلَى اللّهِ وَ قَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنا، یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللّهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ»؛ در میان ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) طولانیترین زندان نصیب حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) شد. میگویند که دو گروه هستند که همیشه چشم به راه هستند و به درب نگاه میکنند؛ یکی مریضهای بستریشده در بیمارستانها هستند؛ قدر سلامتی خودتان را بدانید، مریض در بیمارستان احساس غُربت میکند. وقتی روز مُلاقات فرا میرسد، چشمش به درب است. خدا نکند که مریضی غریب باشد. دیگری هم زندانیان هستند. حضرت امام کاظم (علیه السلام) حدّاقل مدّت ۴ سال زندان بودند. ایشان ۱۸ دختر داشتند که چشمهی عاطفه بودند و یکی از آن دختران حضرت فاطمهی معصومه (سلام الله علیها) بود.؛ ولی یک مُلاقاتی نداشتند. ای کاش که فقط مُلاقاتی نداشتند؛ در زندان دستشان بسته بود و قُفل به پای مبارک ایشان زده بودند. در آخر نیز آن نامرد دستور داد و ایشان را مَسوم کردند و در زندان هم به شهادت رساندند. به ایشان احترام نگذاشتند و ۴ حَمّال فرستادند تا جنازهی ایشان را از زندان بیرون بیاورند. این کارگران وارد محوطهی زندان شدند، هرچه نگاه کردند دیدند که جنازهای وجود ندارد. از زندانبان سؤال پرسیدند که به ما گفتهاند باید جنازهای را ببریم، زندانبان به سیاهچاله و گودالی اشاره کرد و گفت: در آنجایی است که آن عَبا قرار دارد. آن جنازهی موسیبنجعفر (علیه السلام) است. از شدّت لاغری بدن ایشان با لباس تشخیص داده نمیشد. آمدند و دست را بر زیر جنازه بردند و مشاهده کردند که سنگین است و نمیتوانند آن را از روی زمین بلند کنند. تعجّب کردند که بدن این چنین لاغر است، چرا سنگین است و نمیتوان آن را از روی زمین بلند کرد؟ عَبا را کنار زدند و دیدند که غُل و زنجیر به بدن مبارک حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) است. «الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ، ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ[۳۸]»؛ نمیدانم که این زنجیرها چه نوعی از زنجیر بوده است، نمیدانم چه کرده بودند. وقتی استخوان میشکند، میگویند: «رَضَ»؛ یعنی استخوان شکست. مشخّص میشود که استخوانهای ساقِ حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) را شکسته بودند. استخوان پای امام مظلوم و بابالحوائج ما در زندان شکسته شد. اما مادرشان حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم قبل از ایشان بدنشان آب شد، پَهلویشان شکسته شد، استخوان پَهلوی ایشان را شکسته بودند. «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ[۳۹]»؛ حسین جان! ۱۰ نفر مأمور شدند و اسبها را نَعل کرده بودند و بدن امام حسین (علیه السلام) نیز برهنه بود و کفن هم نداشت. به قدری بر روی این بدن تاختند. نزد «ابن زیاد» حرامزاده آمدند و درخواست جایزه کردند و گفتند: «نَحْنُ رَضَضْنا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ[۴۰]»؛ گفتند که هم استخوانهای پُشت را شکستیم، هم استخوانهای سینه را دَرهم کوبیدیم.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا هرشب مَلَک داعی از قول تو اعلان میکند: «غَافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَنِی[۴۱]»؛ هر کسی بیاید و طلب بخشش کند، من او را میبخشم. «مَنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ[۴۲]»؛ هر سائلی با دست خالی بیاید، او را دستخالی باز نمیگردانم.
خدایا! به ذَوات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) خصوصاً به این بابالحوائج قَسمت میدهیم امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! چشم ما را به جَمال امام زمانمان (ارواحنا فداه) روشن بفرما.
خدایا! قلب مبارک امام زمانمان (ارواحنا فداه) را همیشه از ما راضی بدار.
خدایا! عاقبت اَمرمان را به ختم به خیر بگردان.
خدایا! پایان عُمرمان را با مُهر شهادت مُزیّن بگردان.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم این مملکت را آباد کن.
خدایا! این مردم با شَرَف، با غیرت و با وفا را دشمنشاد نکن.
خدایا! مشکلات معیشتی مردم را برطرف بفرما.
خدایا! جوانهای این کشور را به سامان برسان.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم مشکلات فرهنگی، خصوصاً کشف حجاب را که برای این مملکت ننگ است، خودت به اَحسن وَجه و به بهترین وَجه اینهایی را که در این وادی قرار گرفتهاند را هدایت و عفّت و حَیا و حجاب روزیشان بگردان.
الها! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم سایهی پُر برکت رهبرمان، عُلمای صالح و مراجع در خطّ ولایت و انقلاب را مُستدام بدار.
خدایا! خیر و برکت خود را بر این مردم نازل بفرما.
خدایا! عزّت و اقتدار این ملّت را روزافزون قرار بده.
خدایا! دشمنان ما را مأیوس و مَخذول بفرما.
خدایا! حاجات این جمع و همهی مُلتمسین، عزیزانی که با ما عهد دعا دارند، آنهایی که توقّع دعا دارند را همگی حاجترَوا بفرما.
خدایا! ! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم مریضها عموماً، مریضهای سفارششده و مورد نظر خصوصاً شِفای عاجل مرحمت بفرما.
خدایا! به جوانی حضرت زهرا (سلام الله علیها) قَسمت میدهیم نسل جوان ما، جوانهای مورد نظر، جوانهایی که مشکل ازدواج و اشتغال دارند را در مسیر پاکیزگی به مقصدشان برسان.
الها! ! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم امام راحل ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای عظیمالشأن ما، خصوصاً شهدای اغتشاشات اخیر، شهدای مدافع حَرم، شهید عَجمیان عزیز و طلبهی عزیز شهید آرمان علیوردی را السّاعه میهمان حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) قرار بده.
خدایا! روح بلند شهیدان و امام (رضوان الله تعالی علیه) را همیشه از ما راضی بدار.
خدایا! عاقبت اَمرمان را ختم به خیر بگردان.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، جلد ۴، صفحه ۹۹.
«وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ أَنَّهُ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْعَقْلُ».
[۳] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۵۷، صفحه ۹۳.
«وَ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : إِنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْقَلَمُ وَ اَلْحُوتُ وَ قَالَ مَا أَکْتُبُ قَالَ کُلَّ شَیْءٍ کَائِنٍ إِلَى یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ ثُمَّ قَرَأَ ن وَ اَلْقَلَمِ فَالنُّونُ اَلْحُوتُ».
[۴] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۵۴، صفحه ۱۷۰.
«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ قَالَ: قُلْتُ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَوَّلُ شَیْءٍ خَلَقَ اَللَّهُ تَعَالَى مَا هُوَ فَقَالَ نُورُ نَبِیِّکَ یَا جَابِرُ خَلَقَهُ اَللَّهُ ثُمَّ خَلَقَ مِنْهُ کُلَّ خَیْرٍ اَلْخَبَرَ بِطُولِهِ».
[۵] جابِرِ بن عبدالله بن عَمرو بن حرام بن کعب بن غَنْم بن سلمه، نسبش به خَزْرَج میرسد. پدرش پیش از هجرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به یثرب، مسلمان شد و در بیعت عَقَبه دوم با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیمان بست و جزو دوازده نقیبی شد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را به نمایندگی قبایلشان برگزید. پدر جابر در غزوه اُحُد به شهادت رسید. نخستین گزارش از زندگی جابر، حضور او با پدرش در بیعت عقبه دوم در سال سیزدهم بعثت است. کنیه جابر، در منابع به صورتهای گوناگون آمده، اما از میان آنها کنیه ابوعبداللّه صحیحتر دانسته شده است. بنا بر بعضی گزارشها، پیوند میان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و جابر محبتآمیز و دوستانه بود. گفته شده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به وی بشارت عمر طولانی داده و در پاسخ به سؤال جابر، آیهای نازل شد که به آیه کَلالَه شهرت دارد. در سال سوم هجری و پیش از غزوه ذاتُ الرِقاع، جابر با سُهَیمه، دختر مسعود بن اوس، ازدواج کرد. عبدالرحمان، محمد محمود، عبدالله و عقیل فرزندان جابر هستند. از وجود افرادی منتسب به جابر در افریقا (در محدوده تونس امروزی) و بخارا گزارشهایی در دست است. در ایران نیز عدهای از نسل او هستند که مشهورترین آنان شیخ مرتضی انصاری، فقیه و اصولی شیعه بود.
جابر از افرادی است که در بیشتر غزوهها و سَریّهها حضور داشت. تعداد این غزوهها به اختلاف ذکر شده است. به گزارش خود او، از ۲۷ غزوه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ۱۹ غزوه شرکت داشته است. جابر در برخی از سَریّهها نیز حضور داشته و درباره آنها گزارش داده است. وی در غزوه بدر و غزوه احد غایب بود. برخی گزارشها او را از بَدریّون دانستهاند و از خود او نقل شده که در این واقعه آبرسان بوده است. جابر در جنگ صفین از لشکریان امام علی (علیه السلام) بود. در اواخر خلافت امام علی (علیه السلام)، بُسر بن اَرْطاه بر مدینه یورش برد و از مردم مدینه، از جمله قبیله بنی سَلَمه (قبیله جابر)، نیز بیعت خواست. جابر که بیعت با بُسر را گمراهی میدانست، به خانه ام سلمه، همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، پناه برد ولی به توصیه امسلمه، برای پرهیز از خونریزی، با بسر بیعت کرد. جابر در اواخر عمر نابینا شد و یک سال در مکه زیست و سرانجام در مدینه درگذشت. مِزّی روایتهایی درباره سال وفات جابر آورده است که هر یک تاریخ متفاوتی را، بین سالهای ۶۸ تا ۷۹، ذکر کردهاند و در یک خبر، به نقل از جمعی از مورخان و محدّثان، از وفات جابر در سال ۷۸ و در ۹۴ سالگی سخن گفته و اشاره کرده است که اَبان بن عثمان، والی مدینه، بر وی نماز گزارد. با توجه به اینکه در زمان اقامت حَجّاج در مدینه، جابر نیز در آنجا بوده است، اقوالی که مرگ او را بعد از سال ۷۴ قمری دانستهاند درستتر به نظر میرسد.
جابر احادیث فراوانی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است؛ از این رو، او را حافظ سنّت نبوی و مُکْثِر در حدیث خواندهاند. در منابع روایی و سیره و تاریخ، به روایات جابر استناد بسیار شده و روایات وی مورد توجه مذاهب اسلامی بوده است. جابر در حوزه احکام فقهی صاحب نظر بوده و فتوا میداده و از این رو، ذهبی او را مجتهد و فقیه خوانده است. جابر چندان جویای یافتن معارف دینی بود که برای شنیدن بیواسطه حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از یکی از صحابه، به شام سفر کرد. این شوق، جابر را در پایان عمر بر آن داشت که چندی مجاور خانه خدا شود تا احادیثی بشنود. او در زمینه حدیث، فردی خِبره و دقیق بود و در نقل اخبار و روایات از رقابتها و تعصبات قبیلهای پرهیز میکرد. جابر افزون بر روایتهایی که به طور مستقیم از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده، از طریق صحابه و گاهی تابعین نیز از ایشان روایت کرده است. علی بن ابی طالب (علیه السلام)، طلحه بن عبیدالله، عمار یاسر، معاذ بن جبل، و ابو سعید خدری از جمله صحابهای هستند که جابر از آنها روایت کرده است.
امام باقر (علیه السلام)، و نیز امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) به نقل از امام باقر (علیه السلام)، چند حدیث نبوی را از جابر نقل کردهاند. نام جابر در سلسله راویان برخی از احادیث مشهور شیعی آمده است، از جمله در نقل حدیث غدیر، حدیث ثقلین، حدیث شهر علم، حدیث منزلت، حدیث رد الشمس و حدیث سد الابواب. همچنین وی راوی حدیث جابر بوده که در آن، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) امامان پس از خود را نام برده است. و نیز ویژگیهای حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را شناسانده است. حدیث لوح از جمله احادیث مشهوری است که جابر آن را روایت کرده و نامهای ائمه اثناعشر جانشینان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن آمده است. در هنگام وقوع حادثه کربلا و شهادت امام حسین (علیه السلام)، جابر پیرمردی سالخورده بود و در مدینه اقامت داشت. در اربعین شهادت امام حسین (علیه السلام)، جابر به همراه عطیه عوفی برای زیارت امام حسین به کربلا رفت و اولین زائر آن امام بود. وی که آن هنگام نابینا شده بود، در فرات غسل کرد، خود را خوشبو ساخت و گامهای کوچک برداشت تا سر قبر حسین بن علی (علیه السلام) آمد و با راهنمایی عطیه، دست روی قبر نهاد و بیهوش شد، وقتی به هوش آمد، سه بار گفت: یا حسین! سپس گفت: «حَبیبٌ لا یجیبُ حَبیبَهُ. ..» ( دوست پاسخ دوستش را نمی دهد…؟!) آنگاه زیارتی خواند و روی به سایر شهداء کرد و آنان را هم زیارت نمود. در آغاز امامت امام سجاد (علیه السلام) یاران وی انگشتشمار بودند و جابر نیز از اندک یاران آن امام بود.
اجرای ملاقات جابر بن عبداللّه با امام باقر (علیه السلام) در منابع گزارش شده است. جابر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده بود که تو چندان عمر میکنی که فرزندی از ذریه من و همنام من را ملاقات میکنی، او شکافنده علم (یبْقَرُالعلم بَقْراً) است، پس سلام مرا به او برسان. جابر پیوسته در پی یافتن این فرزند بود تا جایی که در مسجد مدینه صدا میکرد: «یا باقَرالعلم»، سرانجام روزی محمدبن علی (علیه السلام) __ که در آن زمان در سنین نوجوانی یا جوانی بود __ را یافت و سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را یادآور شد، وی را بوسید و سلام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به او رساند.
[۶] نهج البلاغه، جلد ۱، صفحه ۴۹۷.
[۷] سعدی، گلستان، باب اول در سیرت پادشاهان، حکایت شماره ۳.
[۸] مفاتیح الغیب، ص ۲۹۳؛ آداب الصلوه، ص ۱۵۱.
[۹] هارون عباسی (۱۴۵ ـ ۱۹۳ق) معروف به هارون الرشید پنجمین خلیفه عباسی (حکومت:۱۷۰ ـ ۱۹۳ق) است که هم عصر با امام موسی کاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) بود. به گزارش تاریخ، زندانی شدن امام کاظم (علیه السلام)، شهادت او و تحت فشار قرار دادن شیعیان در دوران هارون بوده است. هارون یکی از فرزندان مهدی عباسی است که دوران حکومتش به جهت درآمد اقتصادی، رونق تجارت، پیشرفت علم، فلسفه و موفقیت در فتوحات، عصر طلایی دوران حکومت عباسی نامیده میشود. در دوران خلافت هارون، جنگهای خارجی متعددی از جمله جنگ با رومیان درگرفت و ملکه روم مجبور به صلح و پرداخت غرامت به سپاه هارون شد. در دوره او شورشهایی علیه حکومت واقع شد که مهمترین آن قیام یحیی بن عبدالله، برادر نفس زکیه بوده است. از دیگر فعالیتهای هارون، پیشبرد علوم و افزایش ترجمه متون علمی به ویژه از یونانی به عربی بوده است. هارون عباسی معروف به هارون الرشید، از خلیفههای عباسی در سال ۱۴۵ قمری در ری به دنیا آمد. او فرزند مهدی عباسی و کنیزی به نام خیزران بود. پدرش در زمان تولد هارون، امیر منطقه ری و خراسان بود. کنیۀ هارون ابوجعفر است. هارون در سال ۱۷۰ ق با مرگ برادرش هادی به خلافت رسید و تا سال ۱۹۳ هجری حکومت کرد. بنا بر نقل منابع تاریخی، دولت عباسی در زمان هارون و مأمون به اوج عظمت خود رسید. هارون را از مشهورترین خلفای عباسی دانستند. عصر هارون به جهت درآمد زیاد، رونق تجارت، پیشرفت علم، فلسفه و موفقیت در فتوحات، عصر طلایی دوران حکومت عباسی نامیده میشود. نواحی غربی بغداد، از شهر الانبار تا مصر و آفریقا، قسمت شرقی از شیروان تا ترکیه و منطقه خراسان تحت سلطه هارون بود.
در دوران خلافت هارون الرشید جنگهای خارجی متعددی درگرفت از جمله آنها جنگ با رومیان بود. از جمله این جنگها، سال ۱۸۱ق بود که هارون با سپاهی بزرگ تا آسیای صغیر و قسطنطنیه پیش رفت و ملکه روم که قدرت مقابله با سپاه هارون را نداشت، به او پیشنهاد صلح و غرامت سالانه را داد. اما چند سال بعد یکی از امپراطورهای روم با قرار داد صلح و غرامت مخالفت کرد و تصمیم گرفت، تمام غرامتهای پرداخت شده را برگرداند. این تصمیم با برخود تند و تحقیرآمیز هارون مواجه شد و به سرانجام نرسید. برخی کتابهای تاریخی برخورد هارون با شیعیان را شدید دانستهاند. از ابوالفرج اصفهانی و طبری نقل کردهاند، هارون در دوران خلافت خود، درگیریهای مختلفی با علویان داشته و به کشتار آنان اقدام کرده است. برخی مورخان نقل میکنند، هارون برای حفظ حکومت و جلوگیری از قیام شیعیان، آنان را سرکوب میکرد. شخصی به نام سفیان بن بزار میگوید روزی نزد مأمون بودم و او در جمعی گفت، مذهب تشیع را پدرم هارون به من آموخت و اگر شیعیان را به قتل میرساند، بهخاطر حکومت بود؛ چراکه حکومت عقیم و نازا است.
هارون همعصر با امام کاظم (علیه السلام) بود و دستور به قتل ایشان نیز داد. همچنین قیامهای شیعی و غیرشیعی علیه هارون شکل گرفت و حکومت به پیشرفتهای اقتصادی و علمی دست یافت. ۱۳ سال از دوران امامت امام کاظم (علیه السلام)، در دوره خلافت هارون سپری شد. نقل میکنند، هارون در اوایل حکومت خود چندان سختگیری انجام نمیداد؛ ولی کمکم برخوردهای او با موسی بن جعفر تغییر کرد. درباره زندانی شدن امام بهدست هارون آوردهاند که هارون برای حفظ حکومت از طرفی و سخنانی که امام در مخالفت با او میزد، موسی بن جعفر را زندانی کرد نقل میکنند، هارون دو مرتبه امام را زندانی کرد که مرتبه اول بعد از مدتی آزاد شد و مرتبه دوم آن از سال ۱۷۹ تا ۱۸۳؛ به مدت چهار سال به طول انجامید. در نهایت امام کاظم (علیه السلام) بهدستور هارون به شهادت رسید. بر اساس منابع تاریخی، هارون برای پیشرفت علوم و ترجمه آثار بیگانه بسیار تلاش کرد و در زمان حکومتش کتابهای بسیاری به زبان عربی ترجمه شد. او با کمک وزیرش یحیی ین خالد، به مترجمان آثار یونانی کمک میکرد. هارون کسانی را به امپراطوری روم فرستاد تا نسخههای خطی یونانی را خریداری کنند و از این طریق بسیار نسخههای نفیس خطی وارد بغداد شد.
نقل شده، در این دوره، تکیه اصلی بر ترجمه آثار در علوم مختلف از زبانهای سریانی، فارسی و هندی به عربی بوده است. یحیی بن خالد برمکی، وزیر هارون برای بدستآوردن مترجمانی قابل، کوشش بسیاری کرد. در زمان هارون، کتابخانه شهرهایی که بعد از جنگ به دست مسلمانان میافتاد، همگی به بغداد منتقل میشد. نخستین آثار علوم یونانی، از جمله کتابهای اصول هندسه اُقلیدس و کتاب مجموعه مقالات ریاضی به نام مِجَسطی نوشته بَطلَمیوس به عربی ترجمه شد. در منابع تاریخی و حدیثی آوردهاند، روزی هارون به موسی بن جعفر اعلام کرد، که حاضر است فدک را بازگرداند. اما امام به هارون گفته است اگر حدود فدک را مشخص کند، هارون آن را نخواهد بخشید. نقل میکنند، امام یک حد را از عدن تا سمرقند، حد دیگر آفریقا و حد چهارم را سیف البحر مشخص میکند. برخی گفتند این سخنان اشاره به بحث جانشینی پیامبر و جریان سقیفه داشته است. هارون با ناراحتی به امام گفت: چیزی برای ما باقی نگذاشتی از مجلس ما بیرون برو. امام به او فرمود من گفته بودم گه اگر حدود فدک را تعیین کنم به ما نخواهی داد.هارون پس از این ماجرا تصمیم به کشتن امام گرفت. بنا بر برخی منابع تاریخی، در پی آشوبهای خراسان به وسیله رافع بن لیث و آرام نشدن منطقه به وسیله نماینده هارون، خود خلیفه در سال ۱۹۲ق راهی خراسان شد تا منطقه را آرام کند؛ ولی در طوس در روستایی به نام سناباد به علت بیماری در جمادی الاولی سال ۱۹۳ق در چهل و شش سالگی درگذشت و پسرش صالح، نماز میت را بر او خواند. بعدها محل دفن هارون به بقعه هارونیه معروف شد. شب مرگ هارون در طوس، مردم با پسر او امین در بغداد بیعت کردند. در سال ۲۰۳ قمری به خواست مأمون، امام رضا (علیه السلام) در این مکان در کنار هارون دفن شد.
[۱۰] بحار الأنوار، ج ۷۸، ص ۳۱۹.
[۱۱] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۲۹۶.
[۱۲] مفاتیح الجنان، دعای هر روز ماه رجب.
شیخ روایت کرده: که از ناحیه مقدّسه به دست شیخ کبیر ابی جعفر محمّد بن عثمان بن سعید این توقیع شریف [یعنی دستنویس شریف] بیرون آمد که هر روز از روزهای رجب بخوان: «بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ بِمَعانِى جَمِیعِ مَا یَدْعُوکَ بِهِ وُلاهُ أَمْرِکَ الْمَأْمُونُونَ عَلَىٰ سِرِّکَ، الْمُسْتَبْشِرُونَ بأَمْرِکَ، الْواصِفُونَ لِقُدْرَتِکَ، الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِکَ، أَسْأَلُکَ بِما نَطَقَ فِیهِمْ مِنْ مَشِیئَتِکَ فَجَعَلْتَهُمْ مَعادِنَ لِکَلِماتِکَ، وَ أَرْکاناً لِتَوْحِیدِکَ، وَ آیاتِکَ وَ مَقاماتِکَ الَّتِى لَاتَعْطِیلَ لَهَا فِى کُلِّ مَکَانٍ یَعْرِفُکَ بِهَا مَنْ عَرَفَکَ، لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها إِلّا أَنَّهُمْ عِبادُکَ وَ خَلْقُکَ، فَتْقُها وَرَتْقُها بِیَدِکَ، بَدْؤُها مِنْکَ وَ عَوْدُها إِلَیْکَ، أَعْضادٌ وَ أَشْهادٌ وَ مُناهٌ وَ أَذْوَادٌ وَ حَفَظَهٌ وَ رُوَّادٌ، فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَکَ وَ أَرْضَکَ حَتَّىٰ ظَهَرَ أَنْ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ، فَبِذٰلِکَ أَسْأَلُکَ، وَ بِمَواقِعِ الْعِزِّ مِنْ رَحْمَتِکَ وَ بِمَقاماتِکَ وَ عَلامَاتِکَ، أَنْ تُصَلِّىَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تَزِیدَنِى إِیماناً وَ تَثْبِیتاً. یَا بَاطِناً فِى ظُهُورِهِ، وَ ظَاهِراً فِى بُطُونِهِ وَ مَکْنُونِهِ، یَا مُفَرِّقاً بَیْنَ النُّورِ وَ الدَّیجُورِ، یَا مَوْصُوفاً بِغَیْرِ کُنْهٍ، وَ مَعْرُوفاً بِغَیْرِ شِبْهٍ، حَادَّ کُلِّ مَحْدُودٍ، وَ شَاهِدَ کُلِّ مَشْهُودٍ، وَ مُوجِدَ کُلِّ مَوْجُودٍ، وَ مُحْصِىَ کُلِّ مَعْدُودٍ، وَ فاقِدَ کُلِّ مَفْقُودٍ؛ لَیْسَ دُونَکَ مِنْ مَعْبُودٍ، أَهْلَ الْکِبْرِیاءِ وَ الْجُودِ، یَا مَنْ لَا یُکَیَّفُ بِکَیْفٍ، وَ لَا یُؤَیَّنُ بِأَیْنٍ، یَا مُحْتَجِباً عَنْ کُلِّ عَیْنٍ، یَا دَیْمُومُ یَا قَیُّومُ وَ عالِمَ کُلِّ مَعْلُومٍ، صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ عَلَىٰ عِبادِکَ الْمُنْتَجَبِینَ، وَ بَشَرِکَ الْمُحْتَجِبِینَ، وَ مَلائِکَتِکَ الْمُقَرَّبِینَ، وَ الْبُهْمِ الصَّافِّینَ الْحَافِّینَ، وَ بارِکْ لَنا فِى شَهْرِنا هٰذَا الْمُرَجَّبِ الْمُکَرَّمِ، وَ مَا بَعْدَهُ مِنَ الْأَشْهُرِ الْحُرُمِ، وَ أَسْبِغْ عَلَیْنا فِیهِ النِّعَمَ، وَ أَجْزِلْ لَنا فِیهِ الْقِسَمَ، وَ أَبْرِرْ لَنا فِیهِ الْقَسَمَ، بِاسْمِکَ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَجَلِّ الْأَکْرَمِ، الَّذِى وَضَعْتَهُ عَلَى النَّهَارِ فَأَضاءَ، وَ عَلَى اللَّیْلِ فَأَظْلَمَ، وَ اغْفِرْ لَنا مَا تَعْلَمُ مِنَّا وَ مَا لَانَعْلَمُ، وَ اعْصِمْنا مِنَ الذُّنُوبِ خَیْرَ الْعِصَمِ، وَ اکْفِنا کَوافِىَ قَدَرِکَ، وَ امْنُنْ عَلَیْنا بِحُسْنِ نَظَرِکَ، وَ لَا تَکِلْنا إِلَىٰ غَیْرِکَ، وَ لَا تَمْنَعْنا مِنْ خَیْرِکَ، وَ بَارِکْ لَنَا فِیما کَتَبْتَهُ لَنَا مِنْ أَعْمارِنا، وَ أَصْلِحْ لَنا خَبِیئَهَ أَسْرَارِنا، وَ أَعْطِنَا مِنْکَ الْأَمانَ، وَ اسْتَعْمِلْنا بِحُسْنِ الْإِیمَانِ، وَ بَلِّغْنَا شَهْرَ الصِّیامِ، وَ مَا بَعْدَهُ مِنَ الْأَیَّامِ وَ الْأَعْوامِ، یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرامِ».
[۱۳] همان.
[۱۴] نهج البلاغه، خطبه ۲؛ وصف اهل بیت علیهم السلام.
«و منها یعنی آل النبی علیه الصلاه و السلام: هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَیْبَهُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُکْمِهِ وَ کُهُوفُ کُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِینِهِ، بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ. وَ مِنْهَا [فِی الْمُنَافِقِینَ] یَعْنِی قَوْماً آخَرِینَ: زَرَعُوا الْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدُوا الثُّبُورَ. لَا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّهِ أَحَدٌ وَ لَا یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً، هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ، إِلَیْهِمْ یَفِیءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یُلْحَقُ التَّالِی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایَهِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّهُ وَ الْوِرَاثَهُ. الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ».
[۱۵] سوره مبارکه نبأ، آیات ۱ و ۲.
[۱۶] الکافی، جلد ۱، صفحه ۲۰۷.
«مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ أَوْ غَیْرِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ اَلشِّیعَهَ یَسْأَلُونَکَ عَنْ تَفْسِیرِ هَذِهِ اَلْآیَهِ: «عَمَّ یَتَسٰاءَلُونَ `عَنِ اَلنَّبَإِ اَلْعَظِیمِ » قَالَ ذَلِکَ إِلَیَّ إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ وَ إِنْ شِئْتُ لَمْ أُخْبِرْهُمْ ثُمَّ قَالَ لَکِنِّی أُخْبِرُکَ بِتَفْسِیرِهَا قُلْتُ «عَمَّ یَتَسٰاءَلُونَ» قَالَ فَقَالَ هِیَ فِی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ کَانَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ یَقُولُ مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آیَهٌ هِیَ أَکْبَرُ مِنِّی وَ لاَ لِلَّهِ مِنْ نَبَإٍ أَعْظَمُ مِنِّی».
[۱۷] الکافی، جلد ۱، صفحه ۱۱۰.
«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اِبْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: خَلَقَ اَللَّهُ اَلْمَشِیئَهَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ اَلْأَشْیَاءَ بِالْمَشِیئَهِ».
[۱۸] سلمان فارسی ایرانی، از جلیلالقدرترین صحابی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و از شیعیان خاص و یاران امام علی (علیه السّلام) میباشد که به بالاترین درجههای ایمان و کمال رسید و این شایستگی را یافت که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره او بگوید: «سلمان از ما اهل بیت است». سلمان در زمان خلیفه دوم حاکم مدائن شد؛ سیره حکومتداری وی برگرفته از سیره پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که مورد بازخواست خلیفه قرار گرفت. سلمان سرانجام در سال ۳۴ یا ۳۶ ه. ق، در آخر خلافت عثمان، در سن بین دویست پنجاه سال تا سیصد پنجاه سال در مدائن مریض شد و دارفانی را وداع گفت و توسط امیرالمومنین در مدائن به خاک سپرده شد. نام سلمان در مراحل گوناگون زندگی او تا پیش از پذیرش اسلام با ابهام روبروست. در منابع کهن مطلقا اشارهای به نام سابق او نشده است اما از قرن ششم منابعی همچون مجمل التواریخ و القصص نام قبل از اسلام او را “ماهبه بن بدخشان بن آذرحبسس بن مرد سالار” ضبط کردهاند و در منابع دیگر نیز از این زمان به بعد اسامیای شبیه به این مورد را ضبط کردهاند که احتمالا همۀ آنها تصحیف کلمه “ماه به” در ردیف “روزبه” و “سال به” از اسامی رایج ایرانی پیش اسلام در ایران میباشند و همچنین کلمه “آذرجسس” نیز تغیر یافته “آذر گشنسب”میباشد. سلمان مشهور به کنیه ابو عبدالله در بعد از اسلام بود و از اهالی روستای جی از توابع اصفهان، پدرش دهقان و از متدینین زرشتی بود و سلمان نیز در کودکی از پیروان این آیین بود آیین مسیح در نخستین جلوه مثل بارقهای از ایمان بر قلب روزبه میتابد یک روز که وی از سوی پدر برای سرکشی به مزرعه فرستاده شده بود در مسیر راه خود عبادتگاهی را دید که تعدادی در آن مشغول نیایش و عبادت هستند روح کنجکاوی و پرسشگری او باعث شد تا او به دنبال حقیقت این آئین تازه باشد و از پیروان این آئین دربارۀ کیششان سؤالاتی پرسید و علاقۀ خود را نیز به آنان ابراز کرد و با راهنمایی آنان به این دین در آمد و آئین مسیحیت را اختیار کرد. این عمل وی سبب شد که از سوی پدر و خانواده مورد مؤاخذه قرار گیرد.
سرانجام روزبه به همراه کاروانی رهسپار شام مرکز مسیحیت آن زمان شد و در شام در کلیسایی به مدت هفت سال به خدمتگذاری مشغول شد و بعد از آن نزد راهبی در موصل و بعد شهر عموریه رفت و از آنجا به همراه کاوانی برای پیدا کردن پیامبر اسلام به حجاز آمد ولی اهالی کاروان او را به یک یهودی فروخته و او نیز سلمان را به زنی بنام خلیسه در یثرب فروخت. او کارهای مزارع و نخلستانهای این زن را در یثرب انجام میداد که با خبر شد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در مکه مبعوث به امر رسالت شده است اما او نتوانست تا زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه آمد او را ببیند. سلمان که از قبل میدانست پیامبری در این سرزمین ظهور میکند و برای او نشانهایی است همچون اینکه صدقه نمیپذیرد، هدیه میپذیرد و بین دو شانهاش مهر پیامبری ممهور است لذا وقتی او پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در منطقه قبا بود ملاقات کرد و مقداری خرما برای ایشان به عنوان صدقه برد و دید حضرت به یاران خود دستور تناول دادند ولی خود از آن خرماها تناول نکردند چون صدقه بودند و سپس یک روز در مدینه وقتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دید مقداری خرما به ایشان هدیه داد و ایشان از این خرماها تناول کردند و برای دیدن نشانۀ سوم یک روز زمانی که پیامبر به “مقیع الفرقد” آمده بودند برای تشییع یکی از اصحاب خود، سلمان پشت سر حضرت قرار گرفت و با کنار رفتن جامۀ حضرت مهر رسالت را بر پشت آن جناب بدید و خود را بر آن فکند و آن را بوسید و گریه کرد و سپس اسلام آورد و داستان خود را برای حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حکایت کرد.
دربارۀ آزادی سلمان از بردگی روایات زیادی نقل شده است ولی روایتی که بیشتر به آن اعتماد شده است به این قرار است که سلمان به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با ارباب خود قرار داد بست که در ازاء سیصد تا چهارصد درخت خرما زرد و قرمز که میکارد و به ثمر میرساند آزاد شود اما این کار چند سال طول میکشید، و با اعجاز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که درختان خرما به سرعت به ثمر نشستند و خرمای تازه دادند و سلمان آزاد شد. لذا به همین دلیل سلمان در جنگهای اولیه اسلام شرکت نداشت و نخستین جنگی که موفق به شرکت در آن بعد از آزادی شد جنگ خندق بود.
در صدر اسلام بخاطر برابری مسلمانان به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بین آنان پیمان اخوت بسته شد که سلمان نیز با ابو درداء پیمان اخوت بست. اما ماندگاری نام سلمان در تاریخ از حضور او در جنگ خندق بود هنگامی که سواران خزاعی در فاصله چهار روز از مکه به مدینه بودند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از حرکت قریش و سپاه عظیم عرب با خبر ساختند و نیز هنگامی که مسلمانان از پیمانشکنی یهود مطلع شدند، ابری از هراس بر فضای مدینه گسترده شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بلافاصله یاران خود را برای رای زنی فرا خواندند گروهی بر آن بودند که از مدینه خارج شوند و هر جا با دشمن رو به رو شدند همانجا دست به شمشیر ببرند ناگهان سلمان فارسی جلو آمد و پیشنهاد تاریخی خود را مبنی بر اینکه به رسم ایرانیان در موقع جنگ، بر اطراف شهر خندقی حفر شود، را مطرح کرد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیشنهاد او را پذیرفتند. در بحبوئه جنگ خندق بین مهاجر و انصار نزاع لفظی در گرفت که هر کدام سلمان را به خود نسبت میدادند در این میان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سخنی گفت که به این نزاع پایان داد “سلمان منا اهل البیت”سلمان از اهل بیت من است و لذا او را ” سلمان محمدی ” نیز شمردهاند. سلمان اولین کسی بود که قرآن را به فارسی ترجمه کرد و برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز کار مترجمی زبان فارسی به عربی و بالعکس را انجام میداد. او از جمله تعداد معدودی بود که در تدفین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شرکت داشت و بر بدن آن حضرت نماز خواند و از جمله صحابهای بود که در بدو امر با ابوبکر بیعت نکرد تا زمانی که او را مجبور کردند. وی از شیعیان خاص و یاران علی (علیه السّلام) میباشد. سلمان در زمان خلافت عمر حضور مستمری در فتوحات مسلمانان و جنگهای فتح ایران داشت و در فتح مداین با مردم شهر مذاکره کرد و آنان پذیرفتند که جزیه بپردازند.
[۱۹] شطیطه نیشابوری (متوفی قرن ۲ هـ.ق)، از زنان فاضل، مؤمن و پرهیزگار شیعه است. علامه مجلسی در بحارالانوار، درباره معجزات امام کاظم علیهالسلام مینویسد: شیعیان نیشابور به عادت هر ساله یکی از شیعیان امین را به نزد امام میفرستادند تا مسائل شرعی خود را بپرسند و نیز سهم امام خویش را تقدیم کنند، در یک سال ابوجعفر محمد بن ابراهیم (یا محمد بن علی نیشابوری) را به خدمت امام فرستادند. شطیطه نیز یک درهم و یک پارچه خام که به دست خود رشته و بافته بود و چهار درهم بیشتر ارزش نداشت آورد. ابو جعفر گفت: من خجالت میکشم که این ناقابل را خدمت امام برم. شطیطه گفت: «ان الله لا یستحیی عن الحق»، آن چه بر ذمه من هست همین مقدار است. ابوجعفر در مدینه به خدمت امام رسید. امام علیهالسلام ضمن پاسخگویی به سؤالات فرمود: درهم شطیطه را بیاور و دست در کیسه کردند و درهم و پارچه شطیطه را برداشتند و رد کردند و همان سخن شطیطه را فرمود: «ان الله لا یستحیی عن الحق»، و افزودند: به شطیطه سلام مرا برسان و این چهل درهم را نیز به او بده و پارچهای نیز به او دادند و فرمودند: این هدیه من به شطیطه است، به او بگو که آن را کفن خود قرار بده که پنبه این پارچه از مزرعه خود ماست و خواهرم آن را رشته و بافته است، و نیز از روز رسیدن ابوجعفر تا روز نوزدهم زنده خواهی بود. از این چهل درهم شانزده درهم خرج کن و بیست و چهار درهم برای کفن و دفن خود نگاهدار و به جنازه او خود نماز خواهم خواند.
[۲۰] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۶.
«إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَهً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیرًا ۚ وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ».
[۲۱] عبدالله دومین پسر امام صادق (علیه السلام) (پس از اسماعیل) بود. مادرش فاطمه دختر حسین بن علی بن حسین بن علی (علیه السلام) بود. او بخاطرِ داشتن سرِ پهن (افطح الرأس) یا پاهای پهن (افطح الرِجلَین) به عبدالله افطح معروف بود. بنابر نقل شیخ مفید، جایگاه عبدالله نزد پدرش همانند دیگر برادرانش نبود چرا که او از نظر اعتقادی متهم به مخالفت با پدرش بود و با حشویه نشست و برخاست میکرد و به مذهب مرجئه گرایش داشت. از عبدالله نسلی باقی نماند ولی در برخی منابع اسماعیلی و غیر آن صریحاً گفته شده است که خلفای فاطمی نخست به جای اسماعیل، برادرش عبدالله افطح را امام و جدّ خود معرفی میکردند و سپس از این امر عدول و امامت اسماعیل را مطرح کردند. عبدالله هفتاد روز پس از شهادت امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفت. قبری در قبرستان باب الصغیر به وی منسوب است. هنگام شهادت امام صادق (علیه السلام)، عبدالله بزرگترین پسر ایشان بود. او با استناد به اینکه امامت به پسر بزرگ امام میرسد، ادعای امامت کرد و در ابتدا گروهی از شیعیان به او گرویدند. نقل شده است امام صادق (علیه السلام) پیش از رحلت خود، از ادعای امامت توسط عبدالله خبر داده و به فرزندش امام کاظم (علیه السلام) سفارش کرده بود، عبدالله را واگذارد چراکه بزودی از دنیا خواهد رفت.
در منابع آمده است، شیعیان و اصحاب برای آنکه به صحت ادعای عبدالله یقین پیدا کنند، پرسشهایی مطرح کردند ولی او از پاسخ صحیح باز ماند و در نتیجه بسیاری از شیعیان از او برگشتند. این پرسشها در منابع نقل شده است به عنوان نمونه: سوالات برخی شیعیان خراسان که بعد از شهادت امام صادق (علیه السلام) به مدینه آمدند و عبدالله از جواب عاجز ماند. هشام بن سالم و مومن طاق از وی در مورد زکات ۱۰۰ درهم پرسیدند. او درجواب دو درهم را معین نمود. نقل شده است از عبدالله پرسیدند: اگر کسی بدون شاهد به همسرش بگوید: تو را طلاق دادم به تعداد ستارگان آسمان، صحیح است یا نه؟ جواب داد: طلاق صحیح است. وقتی عبدالله ادعای امامت کرد، گروهی از شیعیان به او گرویدند که به فطحیه مشهور شدند. با مرگ عبدالله هفتاد روز پس از شهادت امام صادق، باقیمانده پیروان او به امامت امام کاظم بازگشتند.
[۲۲] عبدالله بن محمد، فرزند علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب در ۹۵ق در حمیمه متولد شد. مادرش کنیزی از نژاد بربر بود و سلامه نام داشت. کنیهاش ابوجعفر و لقبش منصور بود. در جریان جنبش عباسیان علیه بنیامیه برای بهدست گرفتن خلافت، ابراهیم امام، برادر منصور، برادر دیگرش، سفاح را با وجود آنکه از منصور کوچکتر بود، جانشین خود و نامزد خلافت قرار داد؛ گفته شده به دلیل آنکه مادر منصور، کنیز بود و منصور به ولیعهدی برگزیده شد. او در خلافت سفاح، حاکم جزیره (بین دجله و فرات)، ارمنستان و آذربایجان بود. در دوره خلافت او قیامهای متعددی از جمله قیام نفس زکیه و قیام قتیل باخمرا رخ داد. ساخت شهر بغداد به دستور او انجام گرفت. او را نخستین کسی دانستهاند که در زمان خلافتش، بین عباسیان و علویان فتنه انداخت. به دستور او بسیاری از سادات حسنی زندانی شدند. او همعصر امام صادق (علیه السلام) بود. وقتی سفاح (۱۰۵ – ذیالحجه ۱۳۶ق) درگذشت، منصور در سفر حج بود. او خود را به عراق رساند و چون از مدتی پیش به ولیعهدی معین شده بود زمام امور را به دست گرفت و از مردم برای خود بیعت گرفت.
منصور با توجه به کینهای که نسبت به علویان داشت، امام صادق (علیه السلام) را به شدت زیر نظر داشت و اجازه زندگی آزادانه به او نمیداد. از سویی امام صادق (علیه السلام) نیز همانند پدرانش اعتقاد خود را مبنی بر اینکه امامت حق منحصر به فرد او بوده و دیگران آن را غصب کردهاند، پنهان نمیداشت. این روش برای منصور بسیار خطرناک بود. به این جهت منصور منتظر فرصتی بود تا به بهانهای امام را به شهادت برساند. ابن عنبه مینویسد: منصور بارها تصمیم به قتل آن حضرت گرفت، ولی خدا او را حفظ کرد. در منابع آمده است که منصور، امام صادق (علیه السلام) را مقاوم و تسلیمناپذیر و “استخوان گلوگیر”، مینامد. همچنین نقل شده که منصور سوگند خورد امام صادق (علیه السلام) را به قتل خواهد رساند. سرانجام امام صادق (علیه السلام) در ۲۵ شوال سال ۱۴۸ قمری به شهادت رسید. ابن شهرآشوب در مناقب نوشته است که منصور امام صادق را مسموم کرد. منصور در سال ۱۵۸ق در راه مکه بر اثر بیماری سوء هاضمه که مدتها بدان مبتلا بود درگذشت. وی در هنگام مرگ ۶۸ سال داشت و در قبرستان معلاه در مکه دفن شد.
[۲۳] حُمَیدَه یا حمیده المُصَفّاه همسر امام صادق (علیه السلام) و مادر امام کاظم (علیه السلام) بود. بنابر روایتی، امام ششم شیعیان، پاسخگویی به سؤال فقهی یکی از اصحاب خود را به حمیده، ارجاع داده است. حمیده، همچنین یکی از پنج وصی امام صادق (علیه السلام) بوده است. از تاریخ تولد و درگذشت او اطلاعی در دست نیست. پدر حمیده، «صاعد بربر» و یا «صالح» نام داشته است. درباره نژاد حمیده، اختلافنظر وجود دارد و در منابع تاریخی، او را با عناوینی از جمله حمیده بربریه، حمیده اندلسیه و حمیده مغربیه یاد کردهاند. بنا بر روایتی، امام باقر (علیه السلام)، حمیده را از بردهفروشی خرید و به فرزندش امام صادق (علیه السلام) بخشید. بنا بر نقل علامه مجلسی، او مادر موسی بن جعفر (علیه السلام)، اسحاق و فاطمه از فرزندان امام صادق (علیه السلام) بوده است. گفته شده قبر حمیده در مشربه امابراهیم واقع در منطقه العوالی در شرق قبرستان بقیع و در نزدیکی قبر نجمه مادر امام رضا (علیه السلام) قرار دارد.
بنابر منابع حدیثی، امام صادق (علیه السلام)، پاسخگویی به سؤال فقهی یکی از اصحاب خود را به همسرش حمیده، ارجاع داده و از او خواسته تا کنیزش را نزد حمیده بفرستد و پاسخ سؤالش را دریافت کند. امام صادق (علیه السلام) حمیده و امّ فَروه، دخترش را برای ادای حقوق اهل مدینه میفرستاد. همچنین حمیده، یکی از پنج نفری است که امام صادق (علیه السلام)، آنها را به عنوان وصی خود معرفی کرد. امام باقر (علیه السلام) حمیده را پسندیده در دنیا و ستایششده در آخرت خوانده است. امام صادق (علیه السلام) او را پاکیزه از پلیدیها و مانند شِمش طلا توصیف کرده که ملائکه، همواره از وی مراقبت میکردند. ازاینرو به حمیده مصفاه ملقب شده است. لؤلؤه، و مهذّبه از دیگر القاب وی است. از حمیده حدیثی درباره حج کودکان و نیز روایتی درباره شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام) در منابع روایی نقل شده است. بنا بر روایتی، نجمه مادر امام رضا (علیه السلام) کنیزی بوده است که حمیده، او را پس از رؤیای صادقه به فرزندش امام کاظم (علیه السلام) بخشیده است.
[۲۴] سوره مبارکه مائده، آیه ۲۷.
«وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ ۖ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ».
[۲۵] سوره مبارکه یس، آیه ۸۲.
[۲۶] بشر فرزند حارث بن عبدالرحمن مروزی (از سران حکومتی مرو) بود. به گفته ابن خلکان او از نوادگان بعبور (عبدالله) به شمار میرفت که به دست امام علی (علیه السلام) اسلام آورده بود. بشر در سال ۱۵۰ق در یکی از روستاهای مرو به دنیا آمد و در بغداد ساکن شد. ابن کثیر، تولد او را در بغداد دانسته است. بشر سال ۲۲۷ق در بغداد درگذشت. و در باب الحرب بغداد دفن شد. درگذشت او را در سال ۲۲۶ق و در مرو نیز گفتهاند. ابن کثیر درگذشت او در سال ۲۲۷ق در بغداد را صحیحتر میداند. بشر برای شنیدن حدیث به کوفه، بصره و مکه سفر کرد. او از افرادی همچون حماد بن زید، عبدالله بن مبارک، مالک بن انس و ابوبکر عیاش حدیث شنیده بود. همچنین از ابراهیم بن سعد زهری، شریک بن عبدالله فُضَیل بن عَیاض، و علی بن خُشْرَم (دایی یا عموزاده بشر) بهره برد. افرادی همچون ابوخیثمه، زهیر بن حرب، سری سقطی، عباس بن عبدالعظیم و محمد بن حاتم از او حدیث نقل کردهاند. بشر را در فقه، پیرو سفیان ثوری دانستهاند. او احادیث سفیان را در مُسندی گردآورده بود.
به گزارش برخی منابع، بشر حافی تحتتأثیر سخنان امام کاظم (علیه السلام) توبه کرده است. او روزگاری را در بغداد به لهو و لعب گذرانده بود. هنگامی که امام کاظم (علیه السلام) از کنار خانه او میگذشت، صدای ساز و آواز از خانه او بلند بود. موسی بن جعفر از کنیزی که از منزل بشر بیرون آمد پرسید: «صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟» کنیز در پاسخ گفت: «او آزاد است». امام فرمود: «راست گفتی! اگر او بنده بود از مولای خود میترسید». وقتی که کنیز وارد خانه شد، بشر را از برخورد امام کاظم (علیه السلام) با خود آگاه کرد (بدون آن که موسی بن جعفر را شناخته باشد). بشر با پای برهنه از خانه بیرون آمد و به دنبال امام کاظم (علیه السلام) راه افتاد و در نتیجه گفتگویی با وی، توبه کرد. برخی از کتابهای صوفیه در شرح حال بشر همین داستان را نقل کردهاند اما نامی از موسی بن جعفر به میان نیاوردهاند. برخی از مورخان دلایل دیگری برای توبه او آوردهاند، از جمله اینکه گفتهاند: بشر کاغذپارهای را که اسم خدا بر آن نوشته شده بود، از سر راه برداشت آن را خوشبو کرد و در شکاف دیواری جای داد؛ شب در عالم خواب به او گفته شد که چون نام خدا را از زمین برداشتی و معطر کردی، خدا نیز تو را در دنیا و آخرت نیکنام میکند و همین خواب سبب توبه او شد.
منابع تاریخی، زهد بشر را ستوده و گفتهاند، پس از آن که توبه کرد، از مردم کناره گرفت و به عبادت مشغول شد. همچنین از نقل حدیث اکراه داشت و احادیثی را که گرد آورده بود، در اواخر عمر دفن کرد. شهرت بشر به سبب زهد وی بوده است. البته به گفته وی، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خواب، به شهرت او به دلیل پیروی از سنت، احترام گذاشتن به خوبان، و محبت یاران و اهل بیت اشاره کرده است. گفته شده است بشر این دعا را تکرار میکرد: خدایا اگر برای این مرا در دنیا مشهور کردهای که در آخرت افتضاحم کنی آن را از من بگیر. بشر را از مشایخ صوفیه دانستهاند. شرح حال، سخنان و حکایتهایی از زندگی او در کتابهای صوفیه از جمله تذکره الاولیا، حلیه الاولیاء و طبقات الصوفیه آمده است. همچنین مطابق با منابع صوفیه، مردم بغداد، بشر را به منزله نبی میدانستند.
[۲۷] علی بن یَقْطین بن موسی بغدادی ( ۱۲۴ق-۱۸۲ق)، محدّث، فقیه، متکلّم و از بزرگان شیعه در دوران امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام). وی اهل کوفه و ساکن بغداد بود. وی با وجود شیعه بودن، از وزیران حکومت عباسی و مورد اعتماد آنان بود. ابن یقطین منزلت والایی نزد ائمه و عالمان شیعه دارد. تراجمنگاران، سه کتاب را به او نسبت دادهاند. علی بن یقطین در سال ۱۸۲ق و در ۵۷ سالگی در بغداد و در حالیکه امام کاظم (علیه السلام) در زندان هارون الرشید بود، درگذشت. محمد امین، ولیعهد هارون بر او نماز خواند. در شیعهبودن او تردید نیست، اما مذهب او همانند پدرش از نظر عباسیان، پنهان بود. او با امام موسی کاظم (علیه السلام) ارتباط نزدیک داشت و نزد آن امام از اعتبار بسیاری برخوردار بود. به نظر شیعیان و بنا بر شواهد تاریخی و روایی، ورود علی بن یقطین به دستگاه خلافت با اجازه و راهنماییهای امام کاظم (علیه السلام) بوده است تا از ستمدیدگان پشتیبانی کند و یاور شیعیان باشد. از این رو بارها درباره مذهب و ارتباط او با امام کاظم (علیه السلام) به هارون الرشید بدگویی شد، ولی آسیبی به او نرسید. احادیث بسیاری از علی بن یقطین در کتب اربعه روایت شده است. گزارش کتب رجالی حاکی از آن است که وی یک روایت از امام صادق (علیه السلام) و روایات بسیاری از امام کاظم (علیه السلام) نقل کرده است.
[۲۸] بحارالانوار، ۴۸/۱۳۶.
«وَ فِى الْبِحار عَنْ کتابِ حُقُوقِ الْمُؤمِنینَ لاَبى طاهِرٍ، قالَ اِسْتَأذَنَ عَلِىُّ بْنِ یقْطینَ مَوْلاىَ الْکاظِمَ علیه السلام فى تَرْک عَمَلِ السُّلْطانِ فَلَمْ یأذَنَ لَهُ وَ قالَ عَلَیه السَلامِ: لاتَفْعَلَ فَاِنَّ لَنابِک اُنْسا وَ لاِخْوانِک بِک عِزَّا وَ عَسى اَنْ یجْبِرَ اللّهُ بِک کسرا وَ یکسِرَ بِک نائِرَهَ الْمُخالِفینَ عَنْ اَوْلِیائِهِ، یا عَلِىُّ! کفّارَهُ اَعْمالِکمْ الاِحْسانُ اِلى اِخْوانِکمْ أضْمِنْ لى واحِدَهً وَ اَضْمِنُ لَک ثَلاثا، اَضمِنْ لِى اَنْ لاتُلْقِىَ اَحَدا مِنْ اَوْلیائنا اِلاّ قَضَیتَ حاجَتَهُ وَ اَکرَمْتَهُ وَ اَضْمِنُ لَک اَنْ لایضِلَّک سَقف سِجْنٍ اَبَدا وَلاینالَک حَدُّ سَیفٍ اَبَدا وَلایدْخُلَ الْفَقْرُ بَیتَک اَبَدا یا عَلِىُّ مَنْ سَرَّ مُؤْمِنا فَبِاللّهِ بَدَاءَ وَ بَالنَّبِىِّ صلى اللّه علیه و آله و سلم ثَنّىَ وَ بِنا ثَلَّثَ».
[۲۹] همان.
[۳۰] همان.
[۳۱] سوره مبارکه اعراف، آیه ۲۳.
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ».
[۳۲] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۰۵.
«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ ۖ وَ سَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَهِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».
[۳۳] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای توسّل.
[۳۴] همان.
[۳۵] همان.
[۳۶] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۹۶.
[۳۷] تهذیب الأحکام، جلد ۲، صفحه ۳۰۰.
«عَنْهُ عَنِ اِبْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی جَرِیرٍ اَلرَّوَّاسِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا اَلْحَسَنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هُوَ یَقُولُ : « اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ اَلرَّاحَهَ عِنْدَ اَلْمَوْتِ وَ اَلْعَفْوَ عِنْدَ اَلْحِسَابِ » یُرَدِّدُهَا».
[۳۸] مفاتیح الجنان، صلوات بر امام موسی کاظم (علیه السلام).
«اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَ صَلِّ عَلَىٰ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَصِیِّ الْأَبْرارِ، وَ إِمامِ الْأَخْیارِ، وَ عَیْبَهِ الْأَنْوارِ، وَ وارِثِ السَّکِینَهِ وَ الْوَقارِ، وَ الْحِکَمِ وَ الْآثارِ، الَّذِی کانَ یُحْیِی اللَّیْلَ بِالسَّهَرِ إِلَى السَّحَرِ بِمُواصَلَهِ الاسْتِغْفارِ، حَلِیفِ السَّجْدَهِ الطَّوِیلَهِ، وَ الدُمُوعِ الْغَزِیرَهِ، وَ الْمُناجاهِ الْکَثِیرَهِ، وَ الضَّراعاتِ الْمُتَّصِلَهِ، وَ مَقَرِّ النُّهىٰ وَ الْعَدْلِ، وَ الْخَیْرِ وَ الْفَضْلِ، وَ النَّدىٰ وَ الْبَذْلِ، وَ مَأْلَفِ الْبَلْوىٰ وَ الصَّبْرِ، وَ الْمُضْطَهَدِ بِالظُّلْمِ، وَ الْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ، وَ الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ، ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ، وَ الْجَِنازَهِ الْمُنَادىٰ عَلَیْها بِذُلِّ الاسْتِخْفافِ، وَ الْوارِدِ عَلَىٰ جَدِّهِ الْمُصْطَفىٰ، وَ أَبِیهِ الْمُرْتَضىٰ، وَ أُمِّهِ سَیِّدَهِ النِّساءِ بِإِرْثٍ مَغْصُوبٍ، وَ وَِلاءٍ مَسْلُوبٍ، وَ أَمْرٍ مَغْلُوبٍ، وَ دَمٍ مَطْلُوبٍ، وَ سَمٍّ مَشْرُوبٍ؛ اللّٰهُمَّ وَ کَمَا صَبَرَ عَلَىٰ غَلِیظِ الْمِحَنِ، وَ تَجَرَّعَ غُصَصَ الْکُرَبِ، وَ اسْتَسْلَمَ لِرِضاکَ، وَ أَخْلَصَ الطَّاعَهَ لَکَ، وَ مَحَضَ الْخُشُوعَ، وَ اسْتَشْعَرَ الْخُضُوعَ، وَ عادَى الْبِدْعَهَ وَ أَهْلَها، وَ لَمْ یَلْحَقْهُ فِی شَیْءٍ مِنْ أَوامِرِکَ وَ نَواهِیکَ لَوْمَهُ لائِمٍ، صَلِّ عَلَیْهِ صَلاهً نامِیَهً مُنِیفَهً زاکِیَهً تُوجِبُ لَهُ بِها شَفاعَهَ أُمَمٍ مِنْ خَلْقِکَ، وَ قُرُونٍ مِنْ بَرایاکَ، وَ بَلِّغْهُ عَنَّا تَحِیَّهً وَ سَلاماً، وَ آتِنا مِنْ لَدُنْکَ فِی مُوالاتِهِ فَضْلاً وَ إِحْساناً وَ مَغْفِرَهً وَ رِضْواناً، إِنَّکَ ذُو الْفَضْلِ الْعَمِیمِ، وَ التَّجاوُزِ الْعَظِیمِ، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ».
[۳۹] شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶٢ش، ص۱۱۵.
لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ به معنای روزی چون روز تو نیست ای اباعبدالله از سخنان امام حسن مجتبی (علیه السلام) درباره امام حسین (علیه السلام) است. این سخن، واقعه کربلا، چگونگی حادثه، شمار و وضعیت اعتقادی دشمنان اهل بیت را پیشگویی و بزرگی مصیبت و عظمت آن را بیان کرده است. راوی اصلی حدیث امام صادق (علیه السلام) است و شیخ صدوق آن را در کتاب امالی به نقل از مفضل بن عمر از وکلای امام صادق (علیه السلام)، آورده است.
متن حدیث به این صورت است: «انَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ ع دَخَلَ یَوْماً إِلَى الْحَسَنِ (علیه السلام) فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکَى، فَقَالَ لَهُ مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَاعَبْدِ اللهِ؟ قَالَ: أَبْکِی لِمَا یُصْنَعُ بِکَ. فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ (علیه السلام): إِنَّ الَّذِی یُؤْتَى إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّهِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ الْإِسْلَامِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیکَ وَ نِسَائِکَ وَ انْتِهَابِ ثِقْلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّهَ اللَّعْنَهُ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانِ فِی الْبِحَارِ».
[۴۰] اللهوف فی قتلی الطفوف، ص ۱۳۵٫.
«نَحْنُ رَضَضْنا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ *** بِکُلِّ یَعْبُوب شَدیدِ الاْسْرِ».
[۴۱] إقبال الأعمال، ج ۲، ص ۶۲۸.
«إِنَّ اللهَ تَعَالَی نَصَبَ فِی السَّمَاءِ السَّابِعَهِ مَلَکاً یُقَالُ لَهُ الدَّاعِی فَإِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَجَبٍ یُنَادِی [نادی] ذَلِکَ الْمَلَکُ کُلَّ لَیْلَهٍ مِنْهُ إِلَی الصَّبَاحِ: طُوبَی لِلذَّاکِرِینَ طُوبَی لِلطَّائِعِینَ وَ یَقُولُ اللهُ تَعَالَی: «أَنَا جَلِیسُ مَنْ جَالَسَنِی وَ مُطِیعُ مَنْ أَطَاعَنِی وَ غَافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَنِی الشَّهْرُ شَهْرِی وَ الْعَبْدُ عَبْدِی وَ الرَّحْمَهُ رَحْمَتِی فَمَنْ دَعَانِی فِی هَذَا الشَّهْرِ أَجَبْتُهُ وَ مَنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَنِ اسْتَهْدَانِی هَدَیْتُهُ وَ جَعَلْتُ هَذَا الشَّهْرَ حَبْلًا بَیْنِی وَ بَیْنَ عِبَادِی فَمَنِ اعْتَصَمَ بِهِ وَصَلَ إِلَیَّ».
[۴۲] همان.