عناوین

درس اخلاق مسجد جامع ازگل-جلسه ۱۷۴

Share on print
چاپ
Share on email
ارسال

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مقدّمه

ایّام متعلّق به بانوی بزرگ عالَم بشریّت، حجّت بزرگ خداوند و نگهبان دین خداوند متعال و بیمه‌کننده‌ی حقیقت دین که امامت و ولایت است و حافظ شخصیّت و شخصِ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، بی‌بی ما حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) است. به همین مناسبت روز میلاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) به عنوان افتخار بانوان و روز مادر و روز زن نام گرفته است.

زن باید مقام خودش را بشناسد و به مقام خلیفه‌اللهی برسد

مقام معظم رهبری (مُدّ ظله العالی) که الحقّ و الانصاف حکیم دوران هستند و به کوری چشم کسانی که دوست ندارند، شب‌پَره‌هایی که از نور هستند، ما ایشان را مؤیّد من عندالله می‌دانیم. اگر خودشان بودند، تا به حال هم مملکت بر باد رفته بود و هم یقیناً هیچ‌کسی در برابر این همه هَجمه‌های سنگین بی‌المللی تابِ مقاومت نداشت. ولی خداوند متعال فرموده است: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ[۲]» ؛ «إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَکُمْ[۳]»؛ سنّت الهی است که قدرت خداوند بر همه‌ی قدرت‌ها تفوّق دارد و خداوند هر گروهی و هر فردی را نصرت کند، هیچ‌کسی نمی‌تواند او را بشکند، هیچ‌کسی نمی‌تواند عزیز خداوند را ذَلیل نماید و هرکسی که حق‌تعالی حامی او باشد، هیچ‌کسی نمی‌تواند با او دست و پَنجه نرم کند. به همین مناسبت جمعی از بانوان زُبده‌ای که چند روز قبل در خدمت مقام معظم رهبری (مُدّ ظله العالی) بودند، بیانات ایشان مانند همه‌ی بیانات‌شان بسیار نورانی، وحیانی، قرآنی و در عین‌حال بازگوکننده‌ی واقعیّت زن و معامله‌ی دنیای غرب با زن و احترام و اِکرامی که در مکتب اسلام و در نظام اسلامی برای زنان معمول شده است. مطلب اوّل ظرفیّت زن، استعداد زن و شایستگی‌هایی که به صورت بالقوّه در وجود زن گذاشته شده است، همان ظرفیّتی است که پروردگار متعال برای یک انسان قرار داده است. «ابن سینا[۴]» می‌گوید: انسانیّت زن و مرد ندارد، یعنی جنسیّت در انسانیّت هیچ تأثیری ندارد. جایگاه انسان ارتقاء به مقام عنداللهی است. «إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى[۵]»؛ ما به خداوند متعال بازمی‌گردیم؛ «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى[۶]»؛ این اُفقِ انسانیّت است که قرآن کریم ترسیم کرده است. انسان می‌تواند به جایی برسد که بالاتر از آن دیگر جایی وجود ندارد، یعنی می‌تواند به خداوند برسد. به خداوند رسیدن یعنی لایتناهی می‌شود. خداوند متعال در همه‌چیز نامحدود است. این بَشر ضعیف که حق‌تعالی در مورد آن فرموده است: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا[۷]»؛ این موجودی که هنگام ولادت هیچ چیزی نمی‌دانست، به جایی می‌رسد که همه چیز را می‌داند. یعنی صفحه‌ی علم خداوند متعال می‌شود و آن‌چه که در عالَم امکان است، همگی در آیینه‌ی وجود او انعکاس پیدا می‌کند. انسان می‌تواند مظهریّت تامّ برای خداوند متعال داشته باشد. این مظهریّت که به تعبیری «و استخلفکم فیها[۸]» است. خداوند متعال از شما خواسته است که جهت حرکت شما رسیدن به مقام خلیفه‌اللهی باشد. اگر شما در خطّ بندگی حرکت کنید، مظهر ربوبیّت خداوند متعال می‌شوید. غالباً این حدیث را طلبه‌ها و کسانی که در پای منبر حضور پیدا می‌کنند، زیاد شنیده‌اند که در کتاب شریف «مصباح ‌الشریعه[۹]» از وجود نازنین حضرت امام صادق (علیه السلام) این‌گونه نقل شده است: «العُبودِیَّهُ جَوهَرَهٌ کُنهُها الرُّبوبیّهُ[۱۰]»؛ عبودیّت حقیقت و گوهری است که اگر انسان بخواهد به حاقّ و کُنهِ آن برسد، به ربوبیّت دست خواهد یافت. یعنی خداوند چشم او می‌شود، خداوند زبان او می‌شود، خداوند دست او می‌شود. دیگر بالاتر از این چه چیزی می‌خواهد بشود؟ در این جهت زن و مرد یکسان هستند. همان‌گونه که مرد می‌تواند به مقام خلیفه‌اللهی برسد و این راه برای او باز است، این راه برای بانوان عالَم نیز باز است. برای توجّه زن به مقام انسانی خودش در قرآن کریم مشاهده می‌کنید که یک سوره به نام «سوره المریم» نام‌گذاری شده است. یک سوره تحت عنوان «سوره النساء» نام‌گذاری شده است که سوره‌ی مفصّلی است، ولی به بانوان اختصاص پیدا کرده است. این ایجاد حسّاسیت در اهمیّت‌دادن زن به مقام خودش است که زن خودش را انسان بداند و به مقام آدمیّت که مقام خلیفه‌اللهی است، برسد.

اِماته و احیاء فقط کار حضرت حقّ‌ (سبحانه و تعالی) است

پروردگار متعال در آیاتی نیز زن و مرد را با مراتب معنوی که می‌توانند داشته باشند، بیان فرموده است. «وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَ الذَّاکِرَاتِ[۱۱]»؛ مرد و زن را در مسیر پرواز با این ویژگی‌ها و در کنار یکدیگر مطرح فرموده است. در این آیه‌ی کریمه‌ای که خداوند حکیم فرموده است: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً[۱۲]»؛ هرکسی عمل صالحی انجام بدهد، یعنی کارهای او در زندگی صالح باشد، «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا» یعنی عمل هرکسی این وصف را داشته باشد و هرکاری که انجام می‌دهد، کار فاسد نباشد و کار صالح انجام بدهد، ولی مؤمن باشد، با اعتقاد انجام بدهد، با باور به خداوند و قیامت انجام بدهد که قیامت نیز باور به خداوند متعال است، باور به ابدیّت، ازلیّت، باور به عدالت و حکمت پروردگار است. همه‌ی این موارد از اوصاف حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است. اگر هرکسی مرد باشد یا زن باشد که در این‌جا قرآن کریم تصریح می‌فرماید که اگر بانوان و آقایان در زندگی‌شان کار خلافی انجام ندهند و کارشان جزء کارهای صالح باشد، ایمان‌شان نیز ایمان واقعی باشد، خداوند متعال به آن‌ها حیاتِ طیّبه عنایت می‌فرماید؛ «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً». از صفات جِمالیه‌ی پروردگار متعال، اِماته و احیاء است که در سوره‌ی مبارکه‌ی حدید فرموده است: «لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ[۱۳]»؛ احیاء کار خداوند متعال است، اِماته نیز کار حق‌تعالی است. بنابراین هرکسی حیات دارد، خداوند متعال این حیان را به او عنایت فرموده است.

مراتب حیات در عالَم وجود

حیات دارای مراتبی است. در عالَم حیاتِ عمومی داریم. جز کسانی که خداوند متعال چشم باطن‌شان را باز کرده است و گوش جان‌شان زمزمه‌ی «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ[۱۴]» را از همه‌ی این موجودات شنیده‌اند، کسی تا کنون حیات سنگ، حیات ریگ‌های بیابان و حیات فلزات را متوجّه نشده است. ولی قرآن کریم این‌ها را صاحب حیات معرّفی فرموده است: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ[۱۵]»؛ خداوند متعال در سوره‌ی مبارکه‌ی اسراء به صورت فراگیر و بدون استثناء فرموده است: هیچ شیئی در عالَم وجود ندارد، مگر این‌که دائماً مشغول تسبیح خداوند متعال می‌باشد و این زبان حال نیست؛ «وَ لَکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ»؛ شما فقه تسبیح را ندارید. اگر شما فقه تسبیح موجودات را داشتید و در این جهت فقیه بودید که خودش مرتبه‌ای از حیات معنوی است، شما هم تسبیح موجودات عالَم را می‌شنیدید. خداوند متعال همه‌ی اولیاءالله را با سید اولیاء حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) محشور بدارد. در حالات مرحوم «حاج آقا رحیم ارباب[۱۶]» (اعلی الله مقامه الشریف) دارد که ایشان می‌فرماید: وقتی در دل شب برای نماز شب بیدار شدم و می‌خواستم برای وضو بروم، دیدم زمزمه‌ی «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَ الرُّوحِ» همه‌ی موجودات را پوشش داده است. سقف حُجره نیز این زمزمه را داشت، دیوارها این زمزمه را داشتند، چارچوب درب نیز این زمزمه را داشت، درب حُجره این زمزمه را داشت، سنگ‌فرش مدرسه این زمزمه را داشت، حوض این زمزمه را داشت، آب درون حوض این زمزمه را داشت، ستارگان نیز این زمزمه را داشتند. هرچه من اِدراک می‌کردم، همه با یکدیگر هماهنگی داشتند؛ «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَ الرُّوحِ». من مات‌زده بودم و حیرت تمام وجودم را فراگرفت، گمان کردم که قیامت برپا شده است. به حُجره‌ی استادمان مرحوم «آخوند کاشی[۱۷]» (رضوان الله تعالی علیه) رفتم که بگویم قیامت قیام کرده است، ولی دیدم که ایشان نیز در حالت سجده می‌گویند: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَ الرُّوحِ»؛ و با نوای ایشان موجودات در حال تسبیح حق‌تعالی هستند. یعنی امامت همه‌ی این تسبیح‌گویان را همین شیخ بر عُهده داشت که قرآن کریم شبیه آن را در مورد حضرت داود نبی (علیه السلام) فرموده است: «إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْرَاقِ * وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَهً کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ[۱۸]»؛ وقتی حضرت داود (علیه السلام) مشغول تسبیح می‌شدند، خداوند متعال خودش خبر داده است که کوه‌ها از ایشان تَبعیّت می‌کردند، پرندگان نیز از ایشان تَبعیّت می‌کردند و تسبیح حق‌تعالی را بر زبان جاری می‌کردند. مشخّص می‌شود صخره‌هایی که در کوه‌ها وجود دارند و کوه‌ها با همه‌ی عظمت‌شان و با همه‌ی وجودشان تسبیح حق‌تعالی را می‌گویند. ولی مولوی می‌گوید:

« ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم     *****     با شما نامحرمان ما خامشیم[۱۹]»

اگر مَحرم موجودات بودیم، ما نیز صدا و نوای این تسبیحات را می‌شنیدیم.

حیات طیّبه‌ای که خداوند متعال در قرآن کریم وعده داده است

خداوند متعال مرحوم «شیخ حسن مُعزّی» را رحمت نماید که در قُم حضور داشت. ایشان نیز از اوتاد و اولیاء بودند. ایشان گفته بودند که به مسجد جامع رفته بودم که مسجد جامع قدیم شهر قُم در خیابان آذر واقع بود، مشاهده کردم که مرحوم «آیت الله بهاءالدینی» (اعلی الله مقامه الشریف) در آن‌جا مشغول نماز هستند و با تسبیح ایشان می‌شنیدم که درب و دیوار مسجد با مرحوم «آیت الله بهاءالدینی» (اعلی الله مقامه الشریف) همخوانی می‌کردند و آن‌ها نیز تسبیح می‌گفتند. این موضع نشان می‌دهد که موجوداتی را که ما بی‌جان و جامد و فاقد حیات می‌دانیم، همه‌ی این‌ها حیات دارند و زنده هستند. از عجایبی که برای ما درس است و تکان‌دهنده است، بقاء عالَم است. یعنی روز قیامت آن‌ جاهایی که ما در آن زندگی کرده‌ایم، به نفع یا ضرر ما شهادت می‌دهند. حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در دوران جوانی‌شان در مسجدهای مختلف تشریف می‌بردند و نماز می‌خواندند و می‌فرمودند که در روز قیامت در آن جاهایی که نماز خوانده‌ایم، شهادت خواهند داد و می‌خواهیم شاهدان زیادی داشته باشیم که در کجاها بندگی خداوند متعال را به جا آورده‌ایم. به این منظور ما در هیچ‌جایی بدون ناظر نیستیم. درب‌، دیوار، سقف و کف همگی ما را نظارت می‌کنند و ما بی‌خبر و غافل هستیم و گمان می‌کنیم که فقط خودمان هستیم و هیچ‌کسی ما را نمی‌بیند. بلکه همه‌چیز عیون خداوند متعال هستند، همه‌‌ی موجودات عیون حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) هستند.

سپس حیات نباتی است که همه نسبت به آن توجّه دارند. حیات حیوانی است که همگی متوجّه آن هستند. بَشر دارای حیات جمادی و نباتی و حیوانی است، ولی آدم‌شدن او چیزی است که باید خودش آن را بخواهد. آدم‌شدن بَشر به این است که خلیفه‌ی خداوند متعال بشود؛ «و استخلفکم فیها». لااقل باید چند صفت از صفات الهی در وجود او محقّق بشود و خداوند متعال وجود او و دل او را مخزن اسماء خودش بداند و یکی از اسماء الهی در قلب انسان تجلّی کند. «شیخ حسنعلی نخودکی[۲۰]» (رضوان الله تعالی علیه) و یا مرحوم «آیت الله بهجت» (رضوان الله تعالی علیه) مظهر و جلوه‌ی اسماءالله بودند و بعضی‌ها نیز در بعضی از اوقات این معنا را درک کرده‌اند. این حیات طیّبه‌ای که قرآن کریم به زن و مرد به صورت برابر وعده داده است، حیات خلیفه‌اللهی است که اگر کسی مؤمن باشد و عمل او نیز خراب نباشد و صالح باشد، خداوند متعال به او حیاتی عنایت می‌کند که نام این حیات را حیات طیّبه‌ قرار داده است.

بانوانی که در پروردگار متعال قرآن کریم به عنوان الگو معرفی فرموده است

علاوه بر این‌ها خداوند عزیز بانوانی را به عنوان تابلو قرار داده است. در قرآن کریم حدود ۲۰ مورد از بانوان در عاَلم معرفی شده‌اند که این‌ها نقطه‌ی عطف هستند و در تاریخ عبودیّت حق‌تعالی از این‌ها یاد کرده است که در رأس آن‌ها حضرت صدیقه‌ی طاهره، فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) قرار دارد. سوره‌ی مبارکه‌ی کوثر در ارتباط با حضرت زهرا (سلام الله علیها) نازل شده است. به عنوان مثال موارد برجسته‌ در مورد مادر حضرت موسی (علیه السلام) تعداد کمی نیستند که حق‌تعالی در این باره فرموده است: «وَ أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى[۲۱]»؛ پروردگار متعال می‌فرماید که ما به مادر موسی (علیه السلام) وحی کردیم و ایشان نیز کارهای عجیبی انجام داد و در اثر این ارتباط خلیفه‌اللهی که با خداوند دارد، مأمور شد تا فرزند خودش را درون آب بیندازد؛ «أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا[۲۲]»؛ خداوند متعال می‌فرماید که ما دل او را قُرص کرده بودیم و در اجرای دستور ما نگرانی نداشت و نسبت به این‌که فرزندش را درون آب بیندازد، اطمینان داشت که ما به او گفته‌ایم و اگر این کار را اجرا نماید، مشکلی برای فرزند او پیش نخواهد آمد. خواهر حضرت موسی (علیه السلام) نیز رفت و حضرت موسی (علیه السلام) را به مادرش بازگرداند. زیرا وقتی حضرت موسی (علیه السلام) به قصر فرعون راه یافت، «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنًا[۲۳]»، این‌ها حضرت موسی (علیه السلام) را گرفتند، ولی در عاقبت برای آن‌ها غُصّه شد و حضرت موسی (علیه السلام) که خداوند او را در دامان فرعون پرورش داد، مهم‌تر از حیات حضرت ابراهیم (علیه السلام) در آتش نمرود است؛ حضرت موسی (علیه السلام) خودش آتش‌افروز بود. حضرت ابراهیم (علیه السلام) در آتش رفت، ولی حضرت موسی (علیه السلام) در دامان کسی رفت که خودش آتش‌افروز بود. ولی خداوند متعال هم حضرت ابراهیم (علیه السلام) را در آتش حفظ کرد و هم حضرت موسی (علیه السلام) را در دامان آتش‌افروز بسیار خطرناک چون فرعون که هزاران هزار کودک را سر بُریده بود تا حضرت موسی (علیه السلام) متولّد نشود؛ ولی وقتی خداوند برای کاری اراده می‌فرماید، تقدیر را به گونه‌ای رقم می‌زند که فرعون خودش حضرت موسی (علیه السلام) را بزرگ کند. نه تنها نمی‌توانی او را از بین ببری، بلکه باید خودت او را بزرگ کنی تا تو را از بین ببرد. خداوند متعال این قدرت را داراست. لذا وقتی در خطّ حقّ هستید، نگران چیزی نباشید؛ زیرا دست خداوند متعال باز است و جای هیچ‌ نگرانی برای موحّد وجود نخواهد داشت. خواهر حضرت موسی (علیه السلام) یکی از این برجستگان است. در قصر فرعون هر زنی را‌ آوردند، حضرت موسی (علیه السلام) از سینه‌ی آن‌ها تغذیه نکرد؛ ولی این خواهری که مأمور بود و سایه به سایه در پی برادر خود بود تا ببیند عاقبت او چه می‌شود و در میان زنان قصر حاضر بود و گفت: «هَلْ أَدُلُّکُمْ[۲۴]»؛ آیا مایل هستید تا من آدرس کسی را به شما بدهم که شاید این فرزند سینه‌ی او را قبول کند و از آن تغذیه نماید؟ خداوند متعال حضرت موسی (علیه السلام) را به مادرش بازگرداند.

حضرت مریم (سلام الله علیها) بانویی هستند که در قرآن کریم به عنوان الگوی بین‌المللی معرفی شده‌اند

از بانوان دیگری که خداوند متعال در قرآن کریم از ایشان به جَلالت یاد کرده است، حضرت مریم (سلام الله علیها) است. حضرت مریم (سلام الله علیها) به عنوان بانوی الگوی بین‌المللی معرفی شده است. حضرت مریم (سلام الله علیها) نه تنها برای زنان به عنوان الگو هستند، بلکه برای موحّدان عالَم الگو هستند. حضرت مریم (سلام الله علیها) الگوی زنان نیستند، الگوی منطقه هم نیستند، بلکه الگوی مؤمنان هستند. همسر فرعون نیز به همین صورت است؛ ولی از هیچ‌یک از آن‌ها به عنوان عطیّه‌ی الهی یاد نشده است. در مورد آن کسی که عطیّه است، فرموده است: «إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ[۲۵]»؛ تفاوت عطیّه با بخشش‌های دیگر این است که هرکسی به دیگری چیزی می‌دهد، در حدّ استعداد او و یا به مقدار خواهش اوست. «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ[۲۶]»؛ کسی درخواستی می‌نماید و کَرَمِ شخص کَریمی اقتضاء می‌کند که هیچ‌کسی را نااُمید نکند. اما گاهی کسی می‌خواهد عطای خودش را در ویترین قرار بدهد و بگوید که ما چنین چیزی را داریم. این مانورهای نظامی برای این است که به رُخ دشمن کشیده شود که ما دارای چه نوع تجهیزات نظامی قوی‌ای هستیم تا کسی جرأت نکند به ما حمله نماید. این عطایی که خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) داده است، حتّی در حدّ درخواست رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز معرفی نکرده است؛ بلکه عطیّه‌ای است که خودش عطای ابتدایی است. «إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ»؛ این عطیّه‌ی خداوند متعال بر حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که فوق نیاز عالَم است، فوق استعداد این جهان است. لذا این جهان برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) کوچک بود، نگُنجید و خیلی زود از این‌جا پَریدند و دنیا ایشان را تحمّل نکردند. «لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ[۲۷]»؛ این مقام برای مقام بانوان که مقام خلیفه‌اللهی است، در مسیرشان باز است و اگر اهل مُراقبه باشند، این‌ها نیز به مقام کُن‌فیکون می‌رسند. «عَبْدِی أَطِعْنِی أَجْعَلْکَ مِثْلِی[۲۸]» ؛ «یَا اِبْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ تَقُولُ لِشَیْءٍ کُنْ فَیَکُونُ[۲۹]»؛ در این جهت بین مرد و زن هیچ تفاوتی وجود ندارد.

«مقام مادری» امتیاز ویژه‌ای است که حق‌تعالی برای بانوان قرار داده است

اما خداوند متعال امتیازاتی برای زنان قرار داده است که برای دیگران ایجاد تکلیف و ایجاد حقّ می‌نماید و برای خودشان نیز مسئولیّت بالایی است و آن مقام مادری است. مقام مادری بعد از ربوبیّت پروردگار متعال بالاترین مقامی است که یک انسان می‌تواند داشته باشد. لذا فرموده‌اند همان‌گونه که بهشت در ضِلال سیوف مُجاهدین است، از طرفی هم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: «الجَنَّهُ تَحتَ أقدامِ الاُمَّهاتِ[۳۰]»؛ مادر بودن در حدّ رزمنده بودن، شهادت‌طلب بودن و در جبهه بودن است. چگونه یک مُجاهدِ فی سبیل‌الله جان خود را در کف گرفته است و در طَبَق اخلاص گذاشته است و در حال مقابله با دشمنان خداوند متعال است، و هر لحظه نیز آماده است تا شهید شود؟ مادر زیر سایه‌ی سِلاحی که در دست دارد در حال بازکردن درب بهشت است و فرزندی هم که در برابر مادر خاک بشود، خاکی بشود و خودش را در زیر پای مادر قرار بدهد، او نیز به بهشت می‌رسد؛ «الجَنَّهُ تَحتَ أقدامِ الاُمَّهاتِ». در حدیثی در مورد آیه‌ی کریمه‌ی «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْنًا[۳۱]»، در آن‌جا روایتی نقل شده است که از وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) است که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کنند که ایشان فرموده‌اند: «مَنْ رَضِیَ عَنْهُ وَالِدَاهُ فَأَنَا عَنْهُ رَاضٍ[۳۲]»؛ رضایت پدر و مادر آیینه‌ی رضایت پروردگار متعال است. ولی در آن‌جا نقل می‌کند که فردی از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال پرسید: «یَا رَسُولَ اَللَّهِ مَنْ أَبَرُّ[۳۳]»؛ اگر بخواهم به کسی احسان کنم و کسی از خوبی‌های من برخوردار باشد، نسبت به چه کسی احسان داشته باشم که در پیشگاه خداوند عاید بیشتری نصیب من بشود و خداوند من را بیشتر بالا ببرد؟ حضرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «أُمَّکَ»؛ نسبه به مادر خود احسان داشته باش. دوباره درخواست کرد که اگر من بخواهم خادم کسی باشم و نوکری کسی را انجام بدهم و به کسی خدمت کنم، چه کسی شایسته است؟ بازهم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «أُمَّکَ». برای مرتبه‌ی سوّم که این شخص این سؤال را مجدداً پرسید، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «أَبَاکَ». یعنی حقّ مادر با حقّ هیچ‌کسی قابل مقایسه نیست. لذا مقام مادری هم خودش مقام مقدّسی است و هم برای فرزندان نردبانی قُرب به پروردگار عالَم است. هرکسی می‌خواهد دنیا و آخرتش آباد باشد، باید حریم مادر را بسیار حفظ نماید. «فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ[۳۴]»؛ یعنی به پدر و مادر خود حتّی یک آخ نگویید. اگر سرتان درد گرفت، گاهی زمین خوردید و بازوی شما در گرفت، آخ نگویید. باید هیچ حرکتی و عملی که موجب ناراحتی پدر و مادرتان بشود، از فرزندان سر نزند. این موضوع را بین پرانتز عرض می‌کنم. همان‌گونه که ما سه نوع پدر داریم که فرموده است: «الآباء ثلاثه: أبٌ ولدک، و أبٌ زوّجک، و أبٌ علّمک[۳۵]»؛ همه‌ی این‌ها مقام است و خداوند متعال حقّ این‌ها را بر فرزندان واجب کرده است. یکی پدری است که از نظر نَسَبی پدر ماست. یکی معلّم است؛ یعنی کسی که به ما دین می‌آموزد و ما را به نماز عادت داده است و ما را با کارهای خیر آشنا کرده است. این‌ها از نظر این روایت مقام پدری دارند. در آخر نیز «أبٌ زوّجک» قرار دارد؛ پدر همسر انسان نیز رُتبه و مقام پدری دارد و این نیز از مقام زن است. خداوند متعال به اندازه‌ای برای همسر اعتبار قائل است که پدر او را مانند پدر انسان معرفی فرموده است. به همین جهت این آیه‌ی  کریمه بسیار لطیف است که می‌فرماید: «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا[۳۶]»؛ این از آیات الهی است که همسر انسان مانند خود انسان است؛ «مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا»؛ لذا پدر همسرم مانند پدر خودم است. خداوند متعال خواسته است تا از اتّحاد میان زن و مرد بگذرد و بگوید که واحد هستند. «مِنْ أَنْفُسِکُمْ»؛ اصلاً از خود شماست. زن و مرد نفس واحد هستند. در مورد مادر نیز به همین صورت است. لذا مقام مادری که مقدّس‌ترین مقام است حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای تمام عالَم دارای این مقام هستند. حضرت زهرا (سلام الله علیها) مادر ملائکه هستند، حضرت زهرا (سلام الله علیها) مادر عرش هستند، حضرت زهرا (سلام الله علیها) مادر آسمان‌هاست، حضرت زهرا (سلام الله علیها) مادر انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) هستند، حضرت زهرا (سلام الله علیها) مادر خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، حضرت زهرا (سلام الله علیها) مادر ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) هستند و حضرت زهرا (سلام الله علیها) مادر هرکسی هستند که او بهره‌ای از نورانیّت دارد. خداوند متعال حضرت زهرا (سلام الله علیها) را به عنوان نور قرار داده است و مجرای نور الهی است و بدون وساطت حضرت زهرا (سلام الله علیها) هیچ پیامبری به نبوّت نرسیده است و هیچ ولیّ خدایی به ولایت نمی‌رسد، مگر این‌که محبّت و ولایت حضرت صدیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) همراه او باشد. مقداری بحث به درازا کشید، ولی چیزی که در ذهن بنده بود و در محضر قرآن کریم نیز بودیم، در بیان مقام حضرت زهرا (سلام الله علیها) که یک قطعه‌ی تاریخی است ولی با کمک آیات قرآنی خدمت شما عرض خواهم کرد.

ماجرای خیانت و توبه‌ی «اَبولُبابه»

«اَبولُبابه[۳۷]» شخص مشهوری است و شما در مجالس وضع و در هیأت‌ها نام او را از منبری‌ها زیاد شنیده‌اید. کسانی هم که به مکّه مشرّف شد‌ه‌اند، در شهر مدینه و مسجد‌النّبی (صلی الله علیه و آله و سلم) ستون‌هایی که تابلو دارد را دیده‌اند که یکی از این ستون‌ها، ستون اَبولُبابه است که به آن استوانه‌ی توبه یا ستون توبه می‌گویند، ولی روی آن نوشته است: «استوانه اَبولُبابه». اَبولُبابه از فرماندهان قُشون حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و جزء بدریّون نیز می‌باشد. این کسانی که در «جنگ بدر[۳۸]» حضور داشتند، برای همه‌ی تاریخ الگو هستند. اوّلین مصافی که اسلام با نداشتن عِدّه و عُدّه‌ی کافی در برابر دنیای کُفر با تمام تجهیزات جنگی و کثرت اَدواتی که داشتند ایستادگی کردند و بر آن‌ها پیروز شدند و خداوند متعال ملائکه را مأمور کرد تا این‌ها را کمک نماید، جنگ بدر بود. اَبولُبابه جزء بدریّون نیز می‌باشد. هم جزء فرماندهان قُشون رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و هم جزء بدریّون است. یهودیان «بنی‌قریظه» برای این‌که پیمان هم‌زیستی مسالمت‌آمیز و شاید پیمان دفاعی با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داشتند، ولی نفاق به خرج دادند و خیانت کردند  و پس از «جنگ خیبر[۳۹]» خیانت این‌ها برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آشکار شد. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خواستند این‌ها را تنبیه کنند، به همین منظور این‌ها را در مُحاصره قرار دادند و مُحاصره مدّت ۲۱ روز طول کشید. این‌ها دیگر به ستوه آمدند و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیغام دادند که با ما کنار بیایید و ما نیز مانند یهودیان «بنی‌النضیر» که رها کردن و رفتند، ما نیز این منطقه را رها می‌کنیم و به سوی شامات می‌رویم و با ما برخورد نکنید. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «سعد بن معاذ[۴۰]» برای داوری برود و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند او هرحکمی که بکند، از نظر من قابل قبول است. آن‌ها قبل از این‌که این حَکَم را بپذیرند، به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیغام فرستادند که ما می‌خواهیم با اَبولُبابه مشورت کنیم. شما اجازه بدهید تا او به نزد ما بیاید و به ما مشورت بدهد که ما زیر بار این حَکَمیت برویم یا نرویم. هنگامی که اَبولُبابه نزد آن‌ها رفت و وضعیت آن‌ها را مشاهده کرد، یک حالت عاطفی برای او به وجود آمد و آن‌چه را که واقعاً پیش‌بینی می‌کرد، در اختیار این‌ها قرار داد. یعنی کشف سِرّ کرد. آن‌ها پرسیدند که اگر ما تسلیم بشویم و این حَکَم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) داوری نماید، آیا نجات خواهیم یافت؟ اَبولُبابه دستش را بالا آورد و به دور گردنش انداخت و منظورش این بود که سر همه‌ی شما را خواهند بُرید و نابود خواهید شد. اَبولُبابه این موضوع را گفت و وقتی که از قلعه‌ی این‌ها بیرون آمد، یک‌مرتبه وجدان دینی‌اش بیدار شد و دید که خیانت بر خداوند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کرده است، پس تمام وجودش با آتش پشیمانی شعله‌ور شد و تمام وجودش می‌سوخت و دیگر روی آمدن نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را نداشت. مستقیم به سوی مسجد رفت و خودش را با طناب به ستونی بست. نه غذا می‌خورد و نه نان می‌خورد؛ فقط هنگام نماز فرزندان او می‌آمدند و طناب را باز می‌کردند و نماز می‌خواند و مجدداً خودش را به‌ آن ستون می‌بست و می‌گفت تا زمانی که خداوند توبه‌ی من را نپذیرد، دیگر به زندگی باز نخواهم گشت. روز هفتم از هوش رفت و این آیاتی که خدمت شما تلاوت می‌کنم، در این زمینه نازل شدند که می‌فرماید: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَ آخَرَ سَیِّئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ[۴۱]»؛ دیگرانی به گناه خود اعتراف کردند، «خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَ آخَرَ سَیِّئًا» و این‌ها کسانی بودند که عمل صالح داشتند ولی عمل بدی را با کارهای خوب‌شان مخلوط کردند، «وَ آخَرَ سَیِّئًا» ؛ «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»، زمان پذیرفتن توبه‌ی آن‌ها از جانب خداوند متعال نزدیک است. خداوند امید می‌دهد، ولی با قاطعیت نمی‌فرماید. این‌گونه نیست که اگر شما توبه کردید، برای خداوند حقّی ایجاد شود و واجب باشد که توبه‌ی شما را بپذیرد؛ این‌گونه نیست. گناه کردن شما را از استحقاق دریافت رحمت حقّ محروم کرده است. گناه قطع شایستگی انجام می‌دهد. ولی فرموده است: «عَسَى اللَّهُ»؛ نزدیک است که خداوند توبه‌ی آن‌ها را بپذیرد؛ زیرا او الله است و غفور و رحیم است و صفت خداوند متعال اقتضاء می‌کند تا توبه‌ی انسان گناه‌کار را بپذیرد. ولی توبه برای پذیرفته‌شدن نیاز به زمینه دارد که یکی از زمینه‌های قبولی توبه، این است که انسان از کال خود بگذرد، صدقه بدهد و بخشی از مال خودش را وقف نماید. مال خود را در راه خیر به نیّت رضایت خداوند متعال صرف نماید. به دنبال آیه‌ی توبه، این آیه دارای پیام است که می‌فرماید: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهَا[۴۲]»؛ یا رسول الله! از اموال این‌ها به عنوان صدقه که در این‌جا به معنای صدقه‌ی عُرفی نیست، یعنی از اموال این‌ها بستان که یا به عنوان زکات است و یا هرچه که باشد، آن‌چه که در راه خداوند داده می‌شود، به عنوان صدقه محسوب می‌شود. خودت با دست مبارک خودت از آن‌ها بستان. «تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهَا»؛ این آیه احتمالات دیگری نیز دارد، ولی آن‌ چیزی که از اوّلین روز برخورد ما با این آیه در ذهن‌مان نقش بسته است، این است که اگر خداوند متعال بخواهد دل ما را پاک نماید، یقیناً با دست رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پاک می‌کند.

حقّی که خداوند متعال بر گردن ولیّ خدا نسبت به توبه‌کنندگان قرار داده است

خداوند متعال با ولایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و به دست حضرت علی (علیه السلام) خانه‌ی خودش را از بُت‌ها پاک‌سازی کرد. این دل ما نیز خانه‌ی خداوند متعال است و وقتی بُت گناه در آن‌ جای گرفت، خداوند متعال می‌تواند خودش اراده نماید و این بُت‌ها بر روی یکدیگر بریزند و متلاشی بشوند؛ ولی دوست دارد تا این کار را به دست خلیفه‌ی خود انجام بدهد. لذا اگر کسی توبه می‌نماید، دامان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را بگیرد، دامان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بگیرد، گوشه‌ی چادر حضرت زهرا (سلام الله علیها) را بگیرد؛ زیرا این‌ها واسطه می‌شوند و خانه‌ی ما را جارو می‌کنند و آن را از بُت گناه پاک‌سازی می‌نمایند؛ ولی صدقه بدهیم و به دست این‌ها بسپاریم. با قبول کردن ولایت، هر صدقه‌ای که می‌دهیم به نیّت اولیای خودمان این کار را انجام بدهیم. هم صدقه‌ی واجب و هم صدقه‌ی مستحبّی را به نیّت اولیاءالله انجام بدهیم، گویا به دست آن‌ها می‌دهیم. «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهَا»؛ حال که این‌ها می‌خواهند توبه کنند، باید در عمل نشان بدهند که باید هزینه نمایند. اگر انسان بداند که توبه‌ی غیر واقعی کرده است، قرآن کریم این موضوع را ترویج نمی‌کند. حال که می‌خواهید توبه کنید، هزینه کنید تا مشخّص شوید صداقت دارید و کار بدی انجام داده‌اید و خودتان را جریمه می‌کنید و هزینه می‌کنید تا خداوند متعال توبه‌ی شما را بپذیرد. «تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ»؛ یکی موضوع صدقه دادن است و موضوع دوّم اعمال ولایت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. تو این‌ها را پاک و تزکیه می‌نمایی. «وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ[۴۳]»؛ یکی تطهیر صاحب ولایت است و دوّم تزکیه است. تطهیر نسبت به گذشته است. وقتی انسان گناه می‌کند، نجس می‌شود و چشمه‌ی وجود ولی‌الله بر قلبِ ما جاری می‌شود و آن را پاک می‌کند؛ «وَ تُزَکِّیهِمْ»؛ وقتی قلب پاک بشود، شَجره‌ی طیّبه می‌شود و می‌خواهد رُشد کند و میوه بدهد. این رُشد و تزکیه‌ی آن نیز به دست ولی خداست، به دست خلیفه‌ی خداوند متعال است. نکته‌ی سوّم نیز این است که وقتی کسی توبه می‌کند و از علائم توبه‌اش نیز این است که برای آن هزینه می‌نماید و خودش را جریمه می‌کند، یکی از آثار آن این است که وقتی ولی خدا صداقت او را ببیند، هم او را تطهیر می‌کند و هم او را تزکیه می‌کند. سوّمین مورد آن نیز این است که فرموده است: «وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ»؛ مأموریت خدایی دارد. کسی که توبه کند و از مال خود نیز بگذرد و هزینه نماید، ولیّ خداوند مأموریت الهی دارد تا در مورد آن شخص دعا نماید. «وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ»؛ تو برای این‌ها دعا کن و صلوات را برای این‌ها از جانب خداوند تقاضا کن. «إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ[۴۴]»؛ هرکسی نگرانی دارد، تشویش دارد، اضطراب دارد. خداوند متعال می‌داند که این‌ها تجربه است و تنها ذهنیّت و علم نیست. فرموده است: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکًا[۴۵]»؛ گناه باعث می‌شود تا انسان در تَنگنا قرار بگیرد. یکی از تنگناهای انسان، تنگنای درونی است که انسان از درون فشار را احساس می‌کند و دنیا برای او تنگ می‌شود. مثلاً به کنار دریا رفته است، ولی دریا را نمی‌بیند؛ به دشت رفته است، در کوه بلندی است، ولی از دورن خودش در حَبس است، در قَبض است و در فشار است. این در اثر گناه است. : «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکًا»؛ اگر کسی می‌خواهد در باطن گشایشی برای او حاصل بشود، یعنی به این حالت برسد که «ما رَایْنا الّا جَمیلًا[۴۶]»، باشد.

«در بلا هم می‌چشم لذات او     *****     مات اویم مات اویم مات او[۴۷]»

باید انسان کاری انجام بدهد تا امام زمانش او را دعا نماید. «صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ»؛ تا زمانی که ایشان دعا نکند، انسان آرامش نمی‌یابد. آن نسیمی که جان متلاطم انسان را آرامش و نشاط می‌دهد، دعای امام زمان (ارواحنا فداه) است؛ «صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ». وقتی این آیات نازل شد، وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این آیه را به دخترشان حضرت صدیقه‌ی طاهره، فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) دادند و فرمودند: به مسجد برو و به اَبولُبابه بشارت بده و این آیات را بر او تلاوت کن و بندهای او را باز کن و او را آزاد کن تا او به زندگی برگردد. حضرت زهرا (سلام الله علیها) تشریف‌فرما شدند، ولی اَبولُبابه نیز در این‌جا زرنگی کرد. اگر طبیب من مرا شِفا داده است، باید خودش ناز من را بکشد و خودش مرا به زندگی بازگرداند. اَبولُبابه گفت: بی‌بی جان! من عهد کرده‌ام که اگر توبه‌ام مورد قبول واقع بشود، تا زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خودشان تشریف نیاورند و مرا از این بند آزاد نکند، من به زندگی باز نخواهم گشت. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کَرَم کردند و به مسجد تشریف‌فرما شدند. ضمن این‌که با دو دست مبارک خودشان اَبولُبابه را از بند آزاد کردند، فرمودند: ای اَبولُبابه! مگر نمی‌دانی که «فاطمه شجنه منّی[۴۸]» است. فاطمه خودِ من است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم اَبولُبابه را به آرزویش رساند و هم به دنیا اعلان کرد که فاطمه (سلام الله علیها) خودِ من است و هرچه من دارم، فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) نیز آن را داراست.

روضه و توسّل به حضرت صدیقه‌ی کبری (سلام الله علیها)

بنده گاهی این نکته را عرض کرده‌ام و برای خودم نیز همیشه توسّل به حضرت زهرا (سلام الله علیها) در اولویّت توسّل‌هاست. خداوند مرحوم «آیت الله خزعلی» (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت نماید. ایشان گفتند: اگر خواستید کسی را صدا بزنید و همه‌ی معصومین به صورت یک‌جا پاسخ بدهند، حضرت زهرا (سلام الله علیها) را صدا بزنید که همه در اطراف حضرت فاطمه (سلام الله علیها) هستند. وقتی مادر صدا بزند، تمام فرزندان به او لبیک می‌گویند. وقتی مادر چیزی می‌خواهد، همه‌ی فرزندان دست به کار می‌شوند تا خواسته‌ی او را برآورده کنندو لذا ما هم عرضه می‌داریم: بی‌بی جان! شما به چند جهت مادر ما هستید که یک جهت آن این است که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به شما فرمودند: «امّ ابیها» و این شناسنامه‌ای است که شما خودتان را به ما معرفی فرموده‌اید. رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: من کسی هستم که فاطمه (سلام الله علیها) مادر من است. یعنی در ساختار شخصیّتی من فاطمه (سلام الله علیها) جزء مجاری فیض بوده است و در این امر دَخیل بوده است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یک شناسنامه‌ی دیگر هم برای ما صادر کرده‌اند و فرموده‌اند: «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ اَلْأُمَّهِ[۴۹]»؛ من پدر اُمّتم هستم. پس اگر حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) مادر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پدر ما هستند، پس حضرت زهرا (سلام الله علیها) مادربزرگ ما هستند. ولی شما در عالَم مادربزرگ ۱۸ ساله سُراغ ندارید. خیلی زود بود. آن دست بشکند.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم

[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه فتح، آیه ۱۰.

«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ۚ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَ مَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا».

[۳] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۶۰.

«إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَکُمْ ۖ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ ۗ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ».

[۴] ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا (۳۷۰-۴۲۸ق)، مشهور به ابن‌سینا، فیلسوف مشهور مشایی و پزشک نامدار بود. اندیشه فلسفی ابن سینا، تأثیراتی بر تفکر فلسفی اسلامی و فلسفه اروپایی و نوآوری‌هایی در ساختار تفکر مشایی داشته است. کتاب قانون ابن سینا طی چندین قرن – چه در سرزمین‌های اسلامی و چه در اروپای قرن‌های میانه – بر همه کتاب‌های پزشکی دیگر برتری داشت و بر آنها تأثیر چشمگیری نهاد. ابن سینا در موسیقی نیز آثاری دارد که در درجه اول از لحاظ روش شناسی در خور توجه است، زیرا می‌تواند راهنمایی برای پژوهش علمی موسیقی باشد. وی آثاری عرفانی به زبان رمز و کنایه و در قالب تمثیل دارد که در ادبیات صوفیانه دوره‌های بعد و در شیوه بیان مطالب عرفانی تأثیر آشکار داشته است. از ابن سینا آثاری به زبان فارسی بر جای مانده است که از لحاظ تاریخ تحولات این زبان و شناخت توانایی‌ها و قابلیت‌های آن دارای ارزش و اهمیت است. مشهورترین نوشته او به فارسی کتاب دانشنامه علائی است.

ابن سینا در حدود ۳۷۰ق /۹۸۰م در بخارا، از شهرهای ماوراء النهر به دنیا آمد. پدرش، عبدالله از بلخ بود و در دوران فرمانروایی نوح بن منصور سامانی (حکومت:۳۶۶ ـ ۳۸۷ق/۹۷۷-۹۹۷م) به بخارا رفت و در آنجا در خَرمَیثَن به کار حکومتی پرداخت. عبدالله سپس به روستای همسایه، اَفشَنَه رفت و با زنی به‌نام ستاره ازدواج کرد و اقامت گزید. ۵ سال پس از آن برادر کوچکترش به نام محمود به دنیا آمد. ابن سینا سال ۴۲۸ق/۱۰۳۷م همراه علاء الدوله دیلمی، حاکم اصفهان به نبرد با تاش فَرّاش، سپهسالار سلطان مسعود غزنوی در ناحیه کَرَج (یا کرخ) نزدیک همدان رفت. در میانه راه مریض شد و در نخستین جمعه رمضان در ۵۸ سالگی درگذشت و همان‌جا به خاک سپرده شد. ابن‌سینا نخست به آموختن قرآن و ادبیات پرداخت و ۱۰ ساله بود که همه قرآن و بسیاری از مباحث ادبی را فراگرفت. پدرش رسائل اخوان الصفاء را مطالعه می‌کرد و ابن سینا نیز گاه به مطالعه آنها می‌پرداخت. سپس پدرش وی را نزد سبزی فروشی به نام محمود مَسّاحی که از حساب هندی آگاه بود، فرستاد و ابن سینا از وی این فن را آموخت. او از اسماعیل زاهد، فقه آموخت.

[۵] سوره مبارکه علق، آیه ۸.

[۶] سوره مبارکه نجم، آیه ۴۲.

[۷] سوره مبارکه نحل، آیه ۷۸.

«وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَهَ ۙ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ».

[۸] تفسیر طبری در مورد آیه ۱۶۵ سوره مبارکه انعام.

«عربى – التفسیر المیسر: والله سبحانه هو الذی جعلکم تخلفون من سبقکم فی الأرض بعد أن أهلکهم الله، واستخلفکم فیها؛ لتعمروها بعدهم بطاعه ربکم، ورفع بعضکم فی الرزق والقوه فوق بعض درجات، لیبلوکم فیما أعطاکم من نعمه، فیظهر للناس الشاکر من غیره. إن ربک سریع العقاب لمن کفر به وعصاه، وإنه لغفور لمن آمن به وعمل صالحا وتاب من الموبقات، رحیم به، والغفور والرحیم اسمان کریمان من أسماء الله الحسنى».

[۹] «مِصْباحُ الشّریعَه و مِفْتاحُ الْحَقیقَه» اثری به زبان عربی و منسوب به امام جعفر صادق (علیه السلام) است. این کتاب، مشتمل بر روایاتی اخلاقی و عرفانی در ضمن ۱۰۰ باب است. این کتاب، از دیرباز مورد توجه عالمان بوده و روایات فراوانی از آن نقل شده است و شروح و ترجمه‌های فراوانی دارد. مؤلف کتاب مشخص نیست و از این رو در مورد کتاب بحث‌های زیادی بین علما پیش آمده است. گروهی به موافقت و دفاع از این کتاب برآمده‌اند و دسته‌ای دیگر این کتاب را از اساس، باطل و نویسنده آن را کسی غیر از امام می‌دانند و دسته سوم با نگاه تردیدآمیز، قائل به تفصیل شده‌اند. سید بن طاووس اولین کسی است که در کتاب کشف المحجه و کتاب امان الاخطار این کتاب را منسوب به امام جعفر صادق (علیه السلام) دانسته است. وی اینگونه می‌نویسد: باید مسافر با خود همراه دارد کتاب «مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه» را که از امام صادق (علیه السلام) است؛ زیرا این کتاب، کتابی لطیف و شریف در بیان راه سلوک به طرف خداوند متعال و توجه به سوی او و راهنمای دستیابی به اسرار سیر و سلوک می‌باشد و اسرار مطویه در خود را در اختیار و دسترس خواننده می‌گذارد و خلاصه کلام آن که فواید این کتاب بسیار و حجم آن کم است. به عبارت دیگر کثیر المعنی و قلیل اللفظ است.

شهید ثانی از جمله کسانی است که در مورد این کتاب سخن به میان آورده و آن را تائید نموده است. وی در کتاب تنبیهات العلیه علی اسرار الصلاه و در کتاب کشف الریبه، منیه المرید و همچنین در مسکن الفواد از مصباح الشریعه برخی از مطالب را نقل کرده است. فیض کاشانی نیز از کسانی است که در کتاب‌های اخلاقی و عرفانی خود، از این کتاب مطلبی را نقل کرده و از ملاحظه در موارد نقل استفاده می‌شود که او نیز کتاب را معتبر دانسته و نسبت آن به امام صادق (علیه السلام) را نسبتی معتبر و قطعی می‌داند و در این قطعیت هیچ شک و شبهه‌ای ندارد. میرزا حسین نوری از دیگر بزرگانی است که در صحت و اعتبار این کتاب، تردیدی به خود راه نداده و در کتاب «مستدرک» در خاتمه کتاب در جلد سوم بحثی بسیار کامل و گسترده بیان داشته و دلایل کسانی که این کتاب را دارای اعتبار نمی‌دانند، به طور کامل رد می‌کند و با دلایلی این کتاب را معتبر دانسته و اخبار آن را در کتاب مستدرک روایت نموده است. از دیگر موافقان کتاب، می‌توان به سید هاشم بحرانی، ملا مهدی نراقی، سید علیخان مدنی، کفعمی، میرزا ابوالقاسم ذهبی شیرازی، سید حسین قزوینی و شیخ حسن مصطفوی از علمای معاصر نام برد.

شیخ حر عاملی از جمله کسانی است که این کتاب را مردود می‌داند و مخالفت خویش را در کتاب «هدایه الامه» بیان داشته است. میرزا عبدالله افندی نیز این انتساب را نپذیرفته و آن را به نقل از یکی از صوفیان می‌داند. سید موسی شبیری زنجانی در نقلی مستقیم از آیت‌الله بروجردی گفته که ایشان کتاب مصباح الشریعه را تألیف ابو القاسم قشیری می‌دانسته‌اند. برخی از علمای اسلامی نیز رویکردی محتاطانه در برخورد با این کتاب داشته‌اند و منعی در عمل به این کتاب ندیده‌اند؛ گرچه این نوشتار دارای سند قطعی نبوده و به راحتی نمی‌توان آن را منتسب به امام صادق (علیه السلام) دانست. از جمله این علما می‌توان به محمد تقی مجلسی، محمدباقر مجلسی و امام خمینی اشاره کرد.

[۱۰] مصباح الشریعه : ۵۳۶.

«مصباحُ الشریعهِ ـ فیما نسبه إلى الإمام الصادق علیه السلام ـ : العُبودِیَّهُ جَوهَرَهٌ کُنهُها الرُّبوبیّهُ، فَما فُقِدَ فی العُبودیّهِ وُجِدَ فی الرُّبوبیّهِ، و ما خَفِیَ عَنِ الرُّبوبیّهِ اُصیبَ فی العُبودیّهِ».

[۱۱] سوره مبارکه احزاب، آیه ۳۵.

«إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِمَاتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ الْقَانِتِینَ وَ الْقَانِتَاتِ وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقَاتِ وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِرَاتِ وَ الْخَاشِعِینَ وَ الْخَاشِعَاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقَاتِ وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِمَاتِ وَ الْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحَافِظَاتِ وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَ الذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَهً وَ أَجْرًا عَظِیمًا».

[۱۲] سوره مبارکه نحل، آیه ۹۷.

«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً ۖ وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ».

[۱۳] سوره مبارکه حدید، آیه ۲.

«لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ۖ یُحْیِی وَ یُمِیتُ ۖ وَ هُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».

[۱۴] شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۴۸۲، انتشارات جامعه مدرسین، قم، ۱۴۱۳ق. / علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج ۶۱، ص ۴۷، مؤسسه الوفاء، بیروت، لبنان، ۱۴۰۴ ق. / عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشی، ص ۴۱، چاپخانه علمیه، تهران، ۱۳۸۰ق.

«حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود هر گاه صداى آواز خروس را شنیدى این دعا را بخوان: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَ الرُّوحِ سَبَقَتْ رَحْمَتُکَ غَضَبَکَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ وَ بِحَمْدِکَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی‏ إِنَّهُ لَا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْت‏».

[۱۵] سوره مبارکه اسراء، آیه ۴۴.

«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ ۚ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَٰکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ۗ إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا».

[۱۶] رحیم ارباب (۱۲۵۹ – ۱۳۵۵ش)، مشهور به حاج آقا رحیم ارباب، از فقیهان مقیم اصفهان. او شاگرد ملا محمد کاشی و جهانگیرخان قشقایی بود و مانند استاد خود، عمامه بر سر نمی‌گذاشت. رحیم ارباب در فقه و اصول، هیئت و ریاضی، فلسفه و کلام، و عرفان تحصیل کرده بود و از آخرین دانشوران مکتب فلسفی اصفهان به‌شمار می‌رفت.حاج آقا رحیم ارباب تا آخر عمر در اصفهان زیست و دو بار ازدواج کرد. پس از فوت همسر اولش، با خواهر میرزا عباس خان شیدا (شاعر معروف اصفهان) ازدواج کرد و تا آخر عمر با او به سر برد. حاج آقا رحیم ارباب از هیچ‌کدام از همسرانش صاحب فرزند نشد. رحیم ارباب در روز عید غدیر، ۱۸ ذی الحجه ۱۳۹۶ق (۱۹ آذر ۱۳۵۵ش) درگذشت و پیکرش در تخت فولاد اصفهان نزدیک تکیه ملک به خاک سپرده شد. رحیم ارباب، ادبیات فارسی و صرف و نحو را در کودکی، نزد ملا محمدهادی همامی در روستای چرمهین خواند. پس از کوچ خانوادگی به اصفهان، بقیه مقدمات و سطوح را نزد میرزا بدیع درب‌امامی (درگذشته ۱۳۱۸ق)، اصول فقه را نزد آیت‌ الله سید محمدباقر درچه‌ای (درگذشته ۱۳۴۲ق) و خارج فقه و اصول را نزد سید ابوالقاسم دهکردی و حاج آقا منیر احمدآبادی آموخت. فلسفه، هیئت و ریاضیات قدیم را نزد جهانگیرخان قشقایی و آخوند ملا محمد کاشی فراگرفت. شهید مطهری او را از علمای طراز اول در فقه، اصول، فلسفه و ادبیات عرب معرفی می‌کند.

[۱۷] آخوند ملا محمد کاشانی، معروف به آخوند کاشی (۱۲۴۹-۱۳۳۳ق) از مدرّسان و مروّجان فلسفۀ ملاصدرا در قرن سیزدهم قمری در اصفهان. آخوند کاشی نزد عالمانی چون آقامحمدرضا قمشه‌ای، ملاحسن نوری و ملا عبدالجواد خراسانی شاگردی کرد و خود نیز شاگردانی چون سید ابوالحسن اصفهانی، سید حسن مدرس و حاج آقا رحیم ارباب تربیت نمود. وی علاوه بر فلسفه در ریاضیات، نجوم، هیئت، فقه و عرفان نیز تبحر داشت. او فلسفه را با عرفان در می‌آمیخت و از وی کراماتی نیز گزارش شده است. از زندگی آخوند کاشی اطلاع چندانی در دست نیست. او همواره از دنیا گریزان بود و تا آخر عمر ازدواج نکرد و مجرد ماند. در منابع به تاریخ ولادت او اشاره‌ای نشده، اما چون وی در شعبان ۱۳۳۳ در ۸۴ سالگی درگذشته احتمالا در حدود ۱۲۴۹ق به دنیا آمده باشد. در احوالات آخوند کاشی نقل شده است که او عارفی بود که نحوه عبادات، ریاضت‌ها و مجاهداتش‌ بی‌نظیر بود به نحوی که گاهی در حال نماز لرزه بر اندامش می‌افتاد و غش می‌کرد و گاهی نیز در نماز آنقدر از خود بی‌خود می‌شد که نمازش چهار ساعت طول می‌کشید. همچنین در مورد ایشان نقل شده است که متصف به عفت نفس، صبر و توکل کامل به حق بود. برخی نیز نقل کرده‌اند که او چشم برزخی داشت و فوتش را خودش پیش بینی کرده بود. نجفی قوچانی، حاج آقا رحیم ارباب اصفهانی و برخی دیگر از علما در شرح احوال آخوند کاشی نقل کرده‌اند که «هر نیمه‌شب نمازی چنان با سوز و گداز می‌خواند و بدنش به لرزه می‌افتاد که از بیرون حجره صدای حرکت استخوان‌هایش احساس می‌شد.»

آخوند کاشی در ۱۲۸۶ق از کاشان به اصفهان رفت و در مدرسه جده کوچک به‌صورت مجردی اقامت گزید. وی در اواخر عمر به مدرسه صدر بازار رفت و در آنجا به تعلیم پرداخت. کاشانی علاوه بر فلسفه در ریاضیات و نجوم و هیئت و فقه نیز تبحر داشت. او معاصر جهانگیرخان قشقایی بود و هر دو در مدرسۀ صدر به تدریس فلسفه اشتغال داشتند و حضورشان موجب رونق فلسفه در حوزه فلسفی اصفهان و رواج فلسفه ملاصدرا گردید، به نحوی که طلاب از شهرها ایران و دیگر کشورها در حلقۀ درس آن دو حاضر می‌شدند. کاشانی اهل عرفان بود و فلسفه را با عرفان در می‌آمیخت. کراماتی از او نیز گزارش شده است. آخوند کاشی در شنبه ۲۰ شعبان ۱۳۳۳ق در ۸۴ سالگی در اصفهان درگذشت. و در تخت فولاد به خاک سپرده شد.

[۱۸] سوره مبارکه ص، آیات ۱۸ و ۱۹.

[۱۹] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۳۷.

[۲۰] حسنعلی نخودکی اصفهانی (۱۲۷۹-۱۳۶۱ق)، عالم و عارف امامی قرن سیزدهم و چهاردهم هجری قمری، مشهور به داشتن کرامت و استجابت دعا. وی از محضر جهانگیرخان قشقایی، آخوند ملا محمد کاشی و سید محمد کاظم طباطبائی یزدی بهره برد و پس از آن، تهذیب نفس و ریاضت‌های شرعی را با نظر شخصیت‌هایی چون سید جعفر حسینی قزوینی و سید مرتضی کشمیری در پیش گرفت. او در کنار فلسفه، فقه، اصول، تفسیر و ریاضی، بر علوم غریبه هم تسلط داشت. وی صوفی مسلک بود و اعتقاد داشت صورت کامل تصوف در اسلام به ظهور رسیده است. حسنعلی مقدادی در ۱۵ ذی‌القعده ۱۲۷۹قمری/۱۲۴۲ شمسی در اصفهان به دنیا آمد. شهرت وی به نخودکی در اواخر عمر، به سبب اقامتش در نخودک، یکی از روستاهای اطراف مشهد بود. پدر او، علی اکبر مقدادی، فردی عامی و از کاسبان اصفهان و متصف به زهد و پارسایی بود. وی همچنین مرید محمدصادق تخت پولادی، از مشایخ سلسله چشتیه، و مشهور به استجابت دعا و کرامت بود. نخودکی در ۱۷ شعبان ۱۳۶۱ق (۸ شهریور، ۱۳۲۱ش) در ۸۲ سالگی در گذشت. پیکر وی با حضور بسیاری از اهالی مشهد تشییع و در صحن عتیق حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد نخودکی گفته بود در زمان حیات خود، هنگامی که در یکی از حجره های صحن عتیق رضوی مشغول عبادت بود، کرامت و لطف ویژه امام رضا (علیه السلام) به زائران خود را شهود کرده و وصیت کرد در همان مکانی که امام را شهود کرده بود زیر پای زائران دفن شود.

نخودکی تا سال ۱۳۱۱ق در کنار تهذیب نفس، به آموختن علوم دینی و ادبی، منطق، فلسفه، فقه، اصول و ریاضی، در حوزه علمیه اصفهان، حوزه علمیه مشهد و حوزه علمیه نجف پرداخت. او در نجف به دیدار عالم و زاهد مشهور، سید مرتضی کشمیری، رفت و مدت‎ها با او ارتباط داشت و در تهذیب نفس، از راهنمایی‌های وی بهره برد. نخودکی از ۱۳۱۱ تا ۱۳۱۴ق در مشهد اقامت گزید و به ریاضت‌های شرعی پرداخت و از درس استادانی همچون محمدعلی خراسانی (مشهور به حاجی فاضل)، سیدعلی حائری یزدی، حاج‌ آقا حسین قمی و عبدالرحمن مدرس استفاده کرد. وی در ۱۳۱۹ به شیراز سفر کرد و در آنجا به فراگرفتن طب و آموختن کتاب قانون نزد میرزا جعفر طبیب پرداخت. نخودکی در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا، از طریق دریا، به مکه رفت. وی چند بار دیگر نیز به نجف و اصفهان سفر کرد و سرانجام در ۱۳۲۹ق به مشهد رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند.

[۲۱] سوره مبارکه قصص، آیه ۷.

«وَ أَوْحَیْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ ۖ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لَا تَخَافِی وَ لَا تَحْزَنِی ۖ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ».

[۲۲] سوره مبارکه قصص، آیه ۱۰.

«وَ أَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَارِغًا ۖ إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَىٰ قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ».

[۲۳] سوره مبارکه قصص، آیه ۸.

«فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنًا ۗ إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ جُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ».

[۲۴] سوره مبارکه طه، آیه ۴۰.

«إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَىٰ مَنْ یَکْفُلُهُ ۖ فَرَجَعْنَاکَ إِلَىٰ أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَ لَا تَحْزَنَ ۚ وَ قَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّیْنَاکَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاکَ فُتُونًا ۚ فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْیَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَىٰ قَدَرٍ یَا مُوسَى».

[۲۵] سوره مبارکه کوثر، آیه ۱.

[۲۶] سوره مبارکه ضحی، آیه ۱۰.

[۲۷] سوره مبارکه حشر، آیه ۲۱.

«لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ ۚ وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ».

[۲۸] کلیات حدیث قدسی، جلد ۱، صفحه ۷۰۹.

«وَ رَوَى اَلْحَافِظُ اَلْبُرْسِیُّ قَالَ: وَرَدَ فِی اَلْحَدِیثِ اَلْقُدْسِیِّ عَنِ اَلرَّبِّ اَلْعَلِیِّ أَنَّهُ یَقُولُ: عَبْدِی أَطِعْنِی أَجْعَلْکَ مِثْلِی، أَنَا حَیٌّ لاَ أَمُوتُ أَجْعَلُکَ حَیّاً لاَ تَمُوتُ، أَنَا غَنِیٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَجْعَلُکَ غَنِیّاً لاَ تَفْتَقِرُ، أَنَا مَهْمَا أَشَاءُ یَکُونُ أَجْعَلُکَ مَهْمَا تَشَاءُ یَکُونُ».

[۲۹] عده الداعی و نجاح الساعی، جلد ۱، صفحه ۳۱۰.

«وَرَدَ فِی اَلْحَدِیثِ اَلْقُدْسِیِّ یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنِیٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ غَنِیّاً لاَ تَفْتَقِرُ یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَیٌّ لاَ أَمُوتُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ حَیّاً لاَ تَمُوتُ یَا اِبْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ تَقُولُ لِشَیْءٍ کُنْ فَیَکُونُ».

[۳۰] میزان الحکمه، ح ۲۲۶۹۱.

[۳۱] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۸.

«وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْنًا ۖ وَ إِنْ جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا ۚ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».

[۳۲] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، جلد ۱۵، صفحه ۱۷۶.

«وَ رُوِیَ: أَنَّ أَوَّلَ مَا کَتَبَهُ اَللَّهُ فِی اَللَّوْحِ اَلْمَحْفُوظِ إِنِّی لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا مَنْ رَضِیَ عَنْهُ وَالِدَاهُ فَأَنَا عَنْهُ رَاضٍ».

[۳۳] الکافی، جلد ۲، صفحه ۱۵۹.

«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اِبْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ مَنْ أَبَرُّ قَالَ أُمَّکَ قَالَ ثُمَّ مَنْ قَالَ أُمَّکَ قَالَ ثُمَّ مَنْ قَالَ أُمَّکَ قَالَ ثُمَّ مَنْ قَالَ أَبَاکَ».

[۳۴] سوره مبارکه اسراء، آیه ۲۳.

«وَ قَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا ۚ إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَ لَا تَنْهَرْهُمَا وَ قُلْ لَهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا».

[۳۵] آملی، سید حیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص‏، ص ۴۹۸، تهران، قسمت ایرانشناسی انستیتو ایران و فرانسه پژوهشهای علمی در ایران‏، چاپ اول، ۱۳۵۲ش؛ نراقی، ملا محمد مهدی، جامع السعادات، ج ‏۳، ص ۱۴۰، بیروت، اعلمی، چاپ چهارم، بی‌تا؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب‏، ج ‏۱، ص ۶۵۰، قم، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه‏، چاپ اول، ۱۴۱۶ق؛ سبزوارى‏، ملا هادى، شرح مثنوى(سبزوارى)، محقق و مصحح: بروجردى، مصطفى، ج ‏۱، ص ۲۹۸، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى‏، چاپ اول، ۱۳۷۴ش؛ مشکینی، علی، تحریر المواعظ العددیه، ص ۲۴۷، قم، الهادى‏، چاپ هشتم، ۱۴۲۴ق.

[۳۶] سوره مبارکه نحل، آیه ۷۲.

«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَهً وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ ۚ أَفَبِالْبَاطِلِ یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ».

[۳۷] بشیر بن عبدالمنذر بن رفاعه مشهور به اَبولُبابه انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که در جنگ بدر، غزوه سویق و غزوه بنی قینقاع جانشین حضرت در مدینه بود و در دیگر غزوات در رکاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیکار کرد. در اثنای غزوه بنی قریظه مرتکب خطایی شد لذا برای توبه از این اشتباه در کنار ستونی در مسجدالنبی بست نشست تا اینکه آیه ۲۷ از سوره انفال و ۱۰۲ از سوره توبه در حق وی نازل شد و توبه او را مورد پذیرش قرار داد. نام وی بشیر است. برخی رفاعه هم گفته اند. کنیه‌اش ابولُبابه است چه دختری به نام لُبابه داشت. او از تیره بنی عمرو بن عوف قبیله اوس بود. گفته‌اند وی پس از هجرت پیامبر به مدینه و دیدن معجزات او اسلام آورد. نباید ابولبابه انصاری را با ابولبابه دیگری که مروان نام داشت، اشتباه کرد. ابولبابه، دو برادر هم داشت، در برخی مآخذ، میان آنان خلطی رخ داده است: مبشر بن عبدالمنذر که در غزوه بدر به شهادت رسید.

رفاعه ابن عبدالمنذر که از شرکت کنندگان در بیعت دوم عقبه بود و در بدر و احد شرکت کرد و در غزوه اخیر به شهادت رسید  و به قولی یکی از نقیبان انصار بود و در مآخذی از او نیز به عنوان ابولبابه یاد کرده‌اند. ابولبابه انصاری به هنگام وقوع جنگ بدر نخست با دیگر لشکریان همراه شد، ولی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به عنوان جانشین خود در مدینه، از میانه راه بازگرداند و سپس از غنائم جنگی هم بهره او را پرداخت. در غزوه سویق و نیز در غزوه بنی قینقاع و فتح مکه  هم جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه بود. ابولبابه در دیگر غزوات در رکاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیکار کرد. برخی گفته‌اند در فتح مکه پرچمدار بنی عمرو بن عوف بود. چون یهودیان بنی‌قریظه در جنگ احزاب به پیامبر خیانت کردند٬ پس از هزیمت مشرکان مکه٬ پیامبر قلعه آنان را در محاصره گرفت. در این غزوه (غزوه بنی قریظه)، ابولبابه فرمانده جنگ بود. یهودیان کسی را نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادند و تقاضا کردند وی را که از هم پیمانان آنان نیز بود، پیش ایشان بفرستد.

ابولبابه به قلعه رفت٬ اهالی قلعه از وی پرسیدند که آیا تسلیم پیامبر  (صلی الله علیه و آله و سلم) بشوند؟ وی گفت. بلی. اما با اشاره دست به گلوی خویش٬ فهماند که اگر تسلیم شوند، کشته می‌گردند. او با این اشاره، آنان را از تسلیم به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بازداشت. اما اندکی بعد چندان از کار خود پشیمان شد که به مسجد رفت و خود را به ستونی از ستون‌های مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بست و سوگند خورد که تا حق تعالی توبه وی قبول نکند، خود را از ستون باز نگشاید. گفته‌اند به همین سبب آیه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِکُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»[ انفال–۲۷] (ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‌اید، به خدا و پیامبر او خیانت مکنید و [نیز] در امانت‌هاى خود خیانت نورزید و خود مى‌دانید [که نباید خیانت کرد]) و «وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»[ توبه–۱۰۲] (ترجمه: و دیگرانى هستند که به گناهان خود اعتراف کرده و کار شایسته را با [کارى‌] دیگر که بد است درآمیخته‌اند. امید است خدا توبه آنان را بپذیرد، که خدا آمرزنده مهربان است)٬ در حق وی نازل شد. امّ سلمه، همسر رسول خدا، نقل کرده روزی پیامبر را خندان دیده و چون علت آن را پرسید آن حضرت از پذیرش توبه ابولبابه خبر داد. امّ سلمه این خبر را با اجازه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ابولبابه داد. مردم آمدند تا وی را از ستون باز کنند. اما او خواست خود پیامبر این کار را بکند٬ پس آن حضرت او را از ستون باز کرد. روایت‌های دیگری نشان می‌دهد که سبب این کار، خودداری او از حضور در غزوه تبوک بوده است.

برخی مورخین گزارش کرده‌اند که چون حضرت زهرا (سلام الله علیها) خبر پذیرش توبه ابولبابه را شنید به مسجد رفت و خواست او را از ستون باز کند٬ اما وی مانع شد و گفت: من قسم خورده‌ام که کسی جز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا باز نکند. چون پیامبر آمد و طناب را باز کرد فرمود: «انما فاطمه بضعه منی». ستونی که ابولبابه خود را به آن بست ٬‌بعدها به ستون توبه یا ابولبابه مشهور شد. گاه آن را ستون مُخَلَّقه می‌گویند زیرا همانند ستون مخلقه، خوشبو می‌شد. این ستون از مکان‌های بافضیلت مسجدالنبی است. به روایتی، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برخی از نمازهای مستحبی خود را کنار این ستون به‌ جا می‌آورد. در تاریخ مرگ او اختلاف است: به روایتی پیش از قتل عثمان یا در دوران خلافت امام علی (علیه السلام) درگذشت. به روایت دیگری وی تا پس از ۵۰ق زنده بود. ابولبابه احادیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است. دو پسرش سائب و عبدالرحمن و نیز عبدالله بن عمر و عبدالله بن کعب قرظی از او حدیث نقل کرده‌اند.

[۳۸] غَزْوه بَدْر یا بَدرُالکُبریٰ، نخستین جنگ با فرماندهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، میان مسلمانان و مشرکان قریش پس از هجرت پیامبر به مدینه، در هفدهم رمضان سال دوم هجری در منطقه بدر روی داد. در این جنگ، مسلمانان علی‌رغم کم‌شمار بودن به پیروزی رسیدند و چند تن از بزرگان مشرکان کشته یا اسیر شدند. این پیروزی جایگاه مسلمانان در مدینه را تثبیت کرد. بنابر منابع تاریخی، از علل پیروزی مسلمانان، جانفشانی و دلاوری مسلمانان به‌ویژه علی (علیه السلام) و حمزه سیدالشهداء، بود. این غزوه جزو معدود جنگ‌هایی است که در قرآن ذکر شده و نمونه‌ای از امدادالهی دانسته شده است. دو غزوه دیگر نیز به نام بدر خوانده می‌شوند: بدر الاُولی و بدر الموعد ؛ اما مراد از جنگ یا غزوه بدر در منابع تاریخی بدر الکبری است.

[۳۹] غزوه خَیْبَر از غزوات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برابر یهودیان منطقه خیبر که در ماه محرم سال ۷ هجری قمری آغاز شد و در ماه صفر با پیروزی مسلمانان پایان یافت. شکل‌گیری این جنگ به این سبب بود که یهودیان خیبر به یهودیان اخراج‌شده از مدینه پناه دادند و برخی از قبایل عرب را برای جنگ با مسلمانان تحریک کردند. مسلمانان در این جنگ پیروز شدند و بنابر صلحنامه‌ای قرار شد جنگجویان یهودی با زن و فرزند منطقه خیبر را ترک کنند. اما به درخواست دوباره یهودیان، پیامبر به آنان اجازه داد در منطقه خیبر بمانند و زراعت کنند و نیمی از محصول را بردارند. رشادت‌های حضرت علی (علیه السلام) در فتح برخی قلعه‌های خیبر، از نکات مهم این غزوه است.

[۴۰] سعد بن مُعاذ (درگذشت: ۵ق) از اصحاب پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و رئیس قبیله اوس بود که پس از بیعت عقبه اول، با دعوت مصعب بن عمیر در مدینه اسلام آورد و به تبعیت از او، تمام خاندانش مسلمان شدند. وی در جنگ بدر و احد جنگید و از نزدیکان و مستشاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. در جریان پیمان‌شکنی بنی‌قریظه و پس از شکست ایشان از سربازان اسلام، سعد به عنوان حَکَمِ ایشان انتخاب شد. روز جنگ بدر پرچم‌دار قبیله اوس بود و برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سایبانی ساخت تا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن بنشیند و نظاره‌گر جنگ باشد. خودش با دیگر سربازان اسلام به میدان جنگ شتافت، هرگاه حملۀ عمومی از سوی قریش شروع می‌گشت، از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به اتفاق حضرت علی (علیه السلام) و دیگر صحابه دفاع می‌کرد، در همان حال تبلیغ و سخنرانی می‌کرد.

در این جنگ دوبار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر سعد ثنا و دعا کرد و در برگشت از جنگ، سعد افسار مرکب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را گرفته بود و پیاده می‌رفت در حالی که برادرش در جنگ شهید شده بود. سعد در جنگ احد نیز شرکت داشت. در بحبوحۀ جنگ خندق، قبیلۀ بنی‌ قریظه در مدینه، پیمان خود با مسلمانان را زیر پاگذاشته و علیه مسلمانان اعلام خصومت کردند. با شروع درگیری، جنگجویان این قبیله شکست خورده و به محاصره سربازان اسلام درآمدند و چون توان مقابله را در خود نمی‌دیدند، عاقبت داوری سعد معاذ را پذیرفتند. سعد در حالتی که مجروح و بیمار بود، از چادر خود به طرف محل بنی قریظه رفت و برخلاف انتظار طایفه‌اش که هم پیمان بنی قریظه بودند، حکم کرد که سزای مردان جنگجوی بنی قریظه قتل است و اموالشان باید تقسیم گردد، کودکانشان اسیر گردند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «به درستی حکم خدا و رسولش را در مورد ایشان صادر کردی و مطابق حکم الهی رأی دادی».

در سال پنجم هجرت در غزوۀ خندق پنج نفر از مسلمین شهید شدند، سعد هم زخمی شد و یکی از رگ‌های او قطع شد، سپس او را به شهر آوردند و آنطور که ابن‌سعد می‌گوید، همین که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سعد را دید، فرمودند: «برخیزید و سرور خود را پیاده کنید، سپس در کنار مسجد خیمه‌ای برپاکردند و او را تحت معالجه قرار دادند. اما مؤثر واقع نشد و بعد از مدتی وفات کرد. وی به هنگام مرگ ۳۷ سال داشت. در منابع اهل سنت آمده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد مقام و منزلت سعد در درگاه الهی فرمود: «عرش از مرگ سعد بن معاذ به لرزه درآمد.» اما شیخ صدوق در کتاب معانی الاخبار در این باره چنین نقل کرده است: «به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردند که عامه معتقدند که عرش رحمان از مرگ سعد بن معاذ به لرزه درآمده است. حضرت (علیه السلام) فرمود: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که عرشی [تختی] که سعد بر آن بود به لرزه افتاد اما ایشان توهم کردند که منظور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرش الهی بوده است. زمانی که سعد بن معاذ وفات کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به غسل دادن سعد امر کرد و به دنبال جنازه بدون کفش و ردا حرکت می‌کرد و سمت چپ و سمت راست تابوت را می‌گرفت. روایت کرده‌اند زمانی که جنازۀ سعد را بیرون آوردند، گروهی از منافقین گفتند که جنازه‌اش چقدر سبک است! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «هفتاد هزار فرشته برای تشییع جنازه و تابوت سعد به زمین آمده‌اند که تاکنون نیامده بودند.»

علاوه بر این امام صادق (علیه السلام) فرمود: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر سعد بن معاذ نماز خواند و جبرائیل را دید که با فرشتگان زیادی بر جنازه نماز می‌خوانند. سپس فرمود:‌ای جبرئیل برای چه حقی بر او نماز می‌خوانید؟ جبرئیل گفت: به خاطر خواندن قل هو الله احد در حال نشسته، ایستاده، سواره و…» سرانجام بعد از دفن سعد، وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحابش از قبر سعد دور می‌شدند، مادر سعد گفت:‌ای سعد، بهشت بر تو گوارا باد! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در جواب وی فرمود:‌ای مادر سعد، سعد در آخرت با مشکل برخورد خواهد کرد، زیرا که اخلاقش با خانواده‌اش چنانکه باید و شاید نبود. قبرش در قبرستان بقیع کنار قبر فاطمه بنت اسد قرار دارد.

[۴۱] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۰۲.

[۴۲] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۰۳.

«خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهَا وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ ۖ إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ ۗ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ».

[۴۳] همان.

[۴۴] همان.

[۴۵] سوره مبارکه طه، آیه ۱۲۴.

«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکًا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَعْمَى».

[۴۶] صحیفه امام، ج‏۲۰، ص: ۲۰۴.

[۴۷] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش ۶۴.

[۴۸]  بحارالانوار، ج ۴۳، ص۲۶؛ / معانی الاخبار، ص ۳۰۳.

«قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم): إنَّ فاطمهَ شَجْنَهٌ مِنِّی یُؤْذیِنی ما آذاها و یَسُرِّنِی ما سَرَّها».

[۴۹] البرهان فی تفسیر القرآن، جلد ۲، صفحه ۷۷.

«وَ عَنْهُ، قَالَ: وَ رُوِیَ عَنِ اَلنَّبِیِّ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ): «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ اَلْأُمَّهِ». قُلْتُ: وَ رَوَى ذَلِکَ صَاحِبُ (اَلْفَائِقِ)».