«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
پروردگار متعال مالکِ مطلقِ عالَم است
وجود مبارک رئیس عُلمای عالَم، پَرچمدار انقلاب علمی و فرهنگی و اخلاقی و بازکنندهی پَروندهی قتل حضرت زهرا (سلام الله علیها) و گرمکنندهی وادی عشق به امام زمان (ارواحنا فداه)، کَشّاف حقایق حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در پاسخ به عطش یک طلبهی سالخورده که پرسید: «مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ[۲]»؛ عبودیت چه چیزی است؟ اگر کسی بخواهد حقیقت عبودیّت را درک نماید، هویت و ماهیت عبودیت چه چیزی است؟ ما چگونه به آن مقام راه پیدا کنیم؟ حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ[۳]»؛ سه پایه دارد، یا سه عُنصر دارد که وقتی امتزاج میشود، حاصل آن عبودیت میشود. اوّلین مورد آن این بود که فرمودند: «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ[۴]»؛ بنده باید به مقام شهود برسد. ذهن کافی نیست، مفهوم کافی نیست؛ بلکه باید فقر را یافت. «آب کم جو تشنگی آور بدست[۵]». تا زمانی که کسی عطش وجودی نداشته باشد، تبیین عطش، تصوّر عطش، تدریس و توضیح عطش برای انسان نیاز به آب را احراز نمینماید. باید وجود انسان این خلأ را بیابد. «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ»؛ بَشر باید به آن فقر خودش برسد که هرچه خداوند متعال داده است، متعلّق به من نیست و من نَدار هستم، فقیر هستم. باید این رؤیت و شهود برای انسان در جبههی مُجاهدهی با نفس و ترک گناه داده بشود. حرفهای آن همین چیزهایی است که ما میگوییم و میشنویم، ولی حقیقت آن را مرحوم «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) داشتند، مرحوم «آیت الله بهاءالدینی» (رضوان الله تعالی علیه) داشتند. حقیقت زندگی اینها به این صورت بود که هیچکاره بودند و برای خودشان اثری و مالکیتی در علمشان و در خانهشان و در مایملک ظاهریشان نداشتند و خودشان را مالک ندیدند و برای خودشان مِلکی مشاهده نکردند. چرا اینگونه بودند؟ زیرا خداوند متعال وجود مطلق است؛ مطلق به معنای مطلق است، به معنای محضِ وجود است، به معنای همهی وجود و لایتناهی است. بنابراین غیر از او وجودی نخواهد بود و هرچه که هست، جلوههای پروردگار متعال است، سایههای حقتعالی است، آیههای خداوند تبارک و تعالی است. درون آیینه چیزی وجود ندارد، کار آیینه این است که عکس را نشان میدهد، ولی واقعاً عکس درون آن وجود ندارد. اگر شما آیینه را به آزمایشگاه ببرید و این شیشهها را همهجوره بررسی کنند، عکسی درون آن نخواهند یافت؛ ولی آیینه را درست کردهاند تا عکس را نشان بدهد. تمام آفریدههای خداوند متعال آیه است، مرآت است، آیینه است که باید خداوند را نشان بدهد و خودش هیچ چیزی ندارد. شأن آن نیز نشاندادن تجلیّات اسماءِ الهی است. «لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ»؛ حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) مسأله را در حقیقت و بَطنِ خودش معرفی فرمودند. ممکن نیست که عَبید مِلک داشته باشد. خودش متعلّق به خودش نیست، چه برسد به اینکه بگوییم او مالک چه چیزی است. خودش را ندارد و هرکه هرچیزی دارد، به اعتبار تعلّق به خودش است. وقتی خودش متعلّق به خودش نیست، پس نمیتواند دارای چیزی باشد.
انسان امانتدارِ عنایاتِ حقتعالی است
«یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ[۶]»؛ هرچه دارند، خودشان را نمایندهی خداوند متعال میدانند، امانتدارِ حقتعالی میدانند، مال را مالالله میدانند و خودشان را عبدالله و امینالله میبینند. «یَضَعُونَهُ»؛ حال که مالِ خودش نیست و کسی داده است و در دست او به عنوان امانت است، مال را در کجا قرار میدهد؟ «حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ»؛ در آنجایی که مالک دستور داده است تا مال را در آنجا صرف نماید. این مال شامل عُمر ما هم میشود، شامل اعضاء و جوارح ما هم میشود، شامل معلومات ما هم میشود. مثلاً میگویم علمِ من است، چشمِ من است، گوشِ من است، دست و پایِ من است؛ اینهایی که میگویم مالِ من است، مالِ من نیست، بلکه مالالله است. هرکه ساخته است، صانع مالکِ صُنع خودش است. «اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ[۷]»؛ همهی موجودات، هر چیزی که شیئیّت بر آن صدق میکند، او خالق دارد و وقتی که خالق دارد، پس کار خالق است و او نیز مالکِ کار خودش است. کار و معلول قائم به کنندهی کار است، قائم به علّت خودش است. هیچگاه استقلال ندارد، هیچگاه نمیتواند بگوید «من» هستم، چون «من» وجود ندارد؛ بلکه همهاش اوست. «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ[۸]» ؛ «ما رَأَیْتُ شَیْئاً اِلاّ وَ رَأَیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ»؛ افرادی به چنین حقیقتی در اثر استقامت در بندگی و عبودیت و مُراقبه رسیدهاند که واقعاً به جز خداوند را نمیبینند، کسی را به جز خداوند متعال ندارند، به جز خداوند به کسی دل نمیدهند. همه کس و همه چیزشان خداوند متعال است و غیر از حقتعالی، هیچ مؤثری در آنها اثر ندارد. دار و ندارشان دربست در اختیار حقتعالی است.
مرجع تقلیدی که هیچ وابستگی به دنیا نداشت
وقتی بنده به این حقیقت راه پیدا کند، این حقیقت را وجدان کند، فقر خودش را بیابد، وابستگی خودش بیابد و خودش را در عُمق وجودش بیچاره ببیند، هرچه که خداوند به او داده است، متعلّق به خداوند متعال میداند. در آن موقع باید «هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ[۹]» باشد. انسان، اطعام، ایثار و نثار هیچگاه برای او مشکل نخواهد شد؛ «هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ». خداوند متعال مرحوم آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) را با انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) محشور بدارد که محشور هستند و شفاعت ایشان را شامل حال ما بگرداند. ایشان نقل فرمودند: مرحوم «آیت الله فاضل شربیانی[۱۰]» (رحمت الله علیه) از مراجع مطرح آن زمان بوده است. گروهی در نجف اشرف طوماری مینوشتند و مرحوم «آخوند مُلّا حُسینقُلی همدانی[۱۱]» (اعلی الله مقامه الشریف) را متّهم به تصوّف میکردند. از بعضی از عُلما و فقها امضاء گرفته بودند و به نزد مرحوم فاضل شربیانی (رحمت الله علیه) آمدند. این بزرگوار فرمودند: اگر تصوّف آنگونهای است که آخوند مُلّا حُسینقُلی همدانی (اعلی الله مقامه الشریف) دارد، من هم متصوّف هستم. با آن بصیرت و با آن نورانیّت آب پاکی را بر روی دست انسانهای نادان ریخت. ۳۰۰ مجتهد با نفس ایشان صاحب کرامت شدند، حال میگویند که ایشان صوفی است. مرحوم آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) از دیگر ویژگیهای مرحوم فاضل شربیانی (رحمت الله علیه) فرمودند: متمکّن بود، ولی مال و جواهرات برای ایشان با خاک تفاوتی نداشت. به این اندازه نسبت به مال بیاعتنا بودند. ایشان گفتند که مرحوم فاضل شربیانی (رحمت الله علیه) به محراب رفت و طلبهای آمد و عرض کرد: آقا! عبای خود را به بنده بدهید. مرحوم فاضل شربیانی (رحمت الله علیه) فرمودند: این عبا را به تو تملیک کردم، ولی به من اجاره بده تا نمازم را بخوانم و پس از اینکه به منزل رسیدم، به درب منزل بیا و عبا را بگیر، ضمناً کرایهی آن را نیز به تو پرداخت خواهم کرد. همین کار را نیز انجام دادند و آن طلبه پس از نماز به درب منزل ایشان رفتند و پولی نیز به عنوان اجارهی عبا از ایشان دریافت کردند. در هیچ کاری نه نمیگفتند. در مورد عبای خصوصی خودشان نگفتند که بعداً آن را به تو میدهم، بلکه در همان لحظهای که آن طلبه عبا را تقاضا کرد، گفت که آن متعلّق به توست؛ «هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ».
ویژگی بارز مرحوم حاج «شیخ غلامرضا یزدی»
مرحوم حاج «شیخ غلامرضا یزدی[۱۲]» (اعلی الله مقامه الشریف) ویژگیهای خاصّ خودشان را دارند. «إِنَّ مَثَلَ اَلْعُلَمَاءِ فِی اَلْأَرْضِ کَمَثَلِ اَلنُّجُومِ[۱۳]»؛ هرکدام از آنها یک نوری دارند و هدایتگر هستند. ایشان در تبلیغ خیلی موفّق بودهاند و بیقرار بودهاند و در طول سال روستا به روستا میرفتند و در منطقه باید جای باقی نمیمانده است که ایشان در آنجا منبری نرفته باشند و وعظ و نماز جماعتی برگزار نکرده باشند. حتّی برای زیارت حضرت امام رضا (علیه السلام) به شهر مشهد مقدّس مشرّف میشوند و افرادی به ایشان میگویند که از فُلانجا آمدهاند و نیاز به مُبلّغ و منبری دارند و ما کسی را نداریم؛ ایشان میگویند که من آماده هستم. آنها منتظر بودند تا ایشان به زیارت بروند و سپس به روستا بروند، ولی ایشان فرمودند: حضرت امام رضا (علیه السلام) زائر زیاد دارند، ولی خادم کم دارند؛ هرکسی ادّعای خادمی دارد، خادم نیست و خادم حضرت امام رضا (علیه السلام) کسی است که به فکر وصلکردن دلها به امام رضا (علیه السلام) است. بنده خدمت را بر زیارت مقدّم میدارم. قبل از آنکه در شهر مشهد مقدّس به زیارت امام رضا (علیه السلام) بروند، سُراغ ارشاد و هدایت مردم رفتند. وقتی ایشان در شهر یزد تشریف داشتند، شخصی به نام سیّد مصطفی بوده است که از مُتمکّنین بوده است. حال مرحوم حاج «شیخ غلامرضا یزدی» (اعلی الله مقامه الشریف) یک دهه یا چند روز در منزل ایشان به منبر میروند و پاکتی که پس از منبر دریافت میکنند، پاکت معمولی نبوده است؛ هم به لحاظ ارادتی که میزبان نسبت به حاج شیخ داشتند و هم به لحاظ تمکّن مالی که صاحبخانه داشته است. «الهَدیَّهُ عَلی قَدرِ مُهدیها[۱۴]»؛ هرکسی متناسب با دارایی خودش هدیه میدهد. آن شخص دارا بوده است و هدیهای که به مرحوم حاج «شیخ غلامرضا یزدی» (اعلی الله مقامه الشریف) داده بوده است، بسیار قابل ملاحظه بوده است. وقتی مرحوم حاج «شیخ غلامرضا یزدی» (اعلی الله مقامه الشریف) تشریف میآورند تا سوار بر مرکب بشوند، شخصی که سیّد بوده است، میآید و از جناب شیخ درخواست کمک مینماید که حالت طلبکارانهای داشته است. مرحوم حاج «شیخ غلامرضا یزدی» (اعلی الله مقامه الشریف) همان پاکت را به صورت یکجا به او میدهد. میزبان که برای بدرقهی ایشان آمده بوده است، به ایشان میگوید: حاج شیخ! این پاکت معمولی نبود و پول زیادی به شما تقدیم کرده بودم. خیلی بانشاط میگوید: الحمدلله که پول زیادی نصیب سیّد شد. انسانی که مال را متعلّق به خودش نداند، «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ[۱۵]»، انفاق برایش آسان میشود.
انسان باید در راه خدا و از مالِ خدا انفاق کند
این موضوع را باز از مرحوم آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) عرض میکنم. مرحوم «آیت الله باقر بهبهانی[۱۶]» (رحمت الله علیه) در میان عُلمای شیعه بسیار مهم هستند. در ریاست و نفوذ در مردم و اقتدار بسیار معروف هستند و ایشان کسی بودند که علیه اخباریون عَلم انقلاب را بلند کردند و اخباریون را قَلع و قَمع کردند و ایشان این کاره بودند. مرحوم «آیت الله باقر بهبهانی» (رحمت الله علیه) روزهی استیجاری میگرفتند و پولی را که از روزهی استیجاری دریافت میکردند، به مرحوم «مُلّا مهدی نراقی[۱۷]» (رضوان الله تعالی علیه) میدادند که ایشان با خیال راحت درس بخواند؛ زیرا طلبهی ایشان بود. اینها بندگی را به این صورت یافته بودند. بنده کسی است که «لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ» باشد و وقتی که متوجّه شد که مال، مالالله است، «هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ». برای یک طلبه بسیار زیبنده است که با وجود درآمد کم، ولی باز دست و دلباز است و فکر آینده را نمیکند. ما در دوران طلبگیمان طلبههایی را دیدهایم که گاهی خودشان گرسنه میخوابیدند، ولی داراییشان را به دیگری میدادند. بنده در یک ماه رمضان تصمیم گرفته بودم که به تبلیغ بروم، ولی به هرجایی رفتم، نتوانستم کار تبلیغی انجام بدهم. در کشور جستجویی کردم و سپس به مشهد مقدّس آمدم و از آنجا نیز به شهر قُم بازگشتم. یکی از رُفقای ما که انشاءالله خداوند او را حفظ نماید، به حُجرهی بنده آمد و پاکتی را در مقابل بنده قرار داد و گفت که شما دَربهدَری کشیدید و از این شهر به آن شهر رفتید و نیّت تبلیغ هم داشتید، ولی جایی نرفتید؛ ولی ما راحت به جایی رفتیم و مردم نیز به ما بسیار احترام گذاشتند و به ما پاکتی هم دادهاند، ولی شما بیشتر از من زحمت کشیدهاید و من قصد دارم تا این پاکت را به شما هدیه بدهم. ما این موارد را با چشم خودمان دیدهایم. طلبه باید اینگونه باشد. «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ».
روضه و توسّل به حضرت فاطمهی امّالبنین (سلام الله علیها)
الحمدلله مجلس شما به توسّل به ذیل عنایت حضرت امّالبنین (سلام الله علیها) مُزیّن بود. چه امّالبنینی بود. تنها فرزندان ایشان بابالحوائج نیستند، تنها حضرت اباالفضلالعبّاس (علیه السلام) بابالحوائج نیست؛ بلکه این بانو خودشان چه معرفت والایی دارند، چه مقامی در بندگی خداوند متعال دارند، چه تواضعی در برابر فرزندان حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دارند و چه درسی در امامشناسی به ما دادهاند. مادر چهار شهید هستند. اینگونه که مشهور است و شما نیز در مجالس توسّل برای دیگران بیان کردهاید، شنیدهاید، گریاندهاید و گریه کردهاید، اسم مبارک حضرت امّالبنین (سلام الله علیها) «فاطمه» بود و خداوند متعال به ایشان چهار پسر عنایت فرمودند و به دو جهت به ایشان «فاطمه» نمیگفتند؛ علّت اوّل این بود که خودشان از امیرالمؤمنین (علیه السلام) درخواست کردند که مرا «فاطمه» صدا نزنید، زیرا از فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) خجالت میکشم. علّت دوّم نیز این بود که در میان اعراب رسم است که اشخاص را با کُنیه صدا میزنند. کسی که فرزند دارد، به او اُمّالمهدی، اُمّالزینب و مواردی مانند این میگویند. اما چون ایشان چهار پسر داشتند، به ایشان «امّالبنین» میگفتند. اما پس از حادثهی کربلا، در گوشهی قبرستان بَقیع مینشستند و از حضرت زهرا (سلام الله علیها) تَبعیت میکردند، زیرا بیتالاحزان حضرت زهرا (سلام الله علیها) نیز در بَقیع بود و با نالهها و اشکشان از مظلومیّت مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) دفاع میکردند. حضرت امّالبنین (سلام الله علیها) نیز در آنجا مینشست و گریه میکرد. گریههای ایشان صخره را آب میکرد. «مَروان» با وجود قَساوت قلبش، نسبت به گریههای حضرت امّالبنین (سلام الله علیها) رقّت کرد و گریه میکرد. ولی در آنجا خطاب به بانوان مدینه گفتند: «لا تَدْعُوِنِّی وَیْکِ أُمَّ الْبَنِینَ[۱۸]»؛ دیگر به من امّالبنین نگویید. یک روزی پسرانی داشتم و امّالبنین بودم، ولی حال دیگر پسر ندارم. میگویند که به عَلمدار کربلا خطاب میکرد: عبّاس جان! شنیدهام که عَمود آهنین بر سر تو زدند، باورم نمیشود؛ زیرا تو یَل بودی و کسی جرأت نمیکرد تا در مقابل تو بایستد. ولی خودشان به خودشان جواب میدادند و میگفتند: ولی پسر من! اینگونه نیست، زیرا شنیدهام دستهای تو را قطع کرده بودند. معذلک تمام سوز ایشان برای امام حسین (علیه السلام) بود. «أولادی وَمَن تَحتَ الخَضراء کُلُّهُم فداءُ لأبی عَبدِاللهِ الحُسین[۱۹]».
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
برای شفای یک بیمار سرطانی با این دلهای پاک که با گُلاب اشکتان شستشو شدهاند، چند مرتبه توسّل به این آیهی شریفه داشته باشیم.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ».
دعا
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! قلب مبارک امام زمانمان (ارواحنا فداه) را همواره از ما راضی بدار.
خدایا! چشم ما را به جمال دلآرای امام زمانمان (ارواحنا فداه) روشن بفرما.
خدایا! قلوب ما را به نور معرفت و محبّت امام زمانمان (ارواحنا فداه) مُزیّن بدار.
خدایا! عاقبت امر ما را به شهادت ختم بگردان.
خدایا! سایهی پُر برکت نایب امام زمان (ارواحنا فداه)، مرجع بزرگمان، قهرمان بزرگ دوران، عالِم مُقتدر مظلوممان را تا ظهور با اقتدار و عزّت مُستدام بدار.
خدایا! دشمنان رهبر معظم انقلاب (مُدّ ظله العالی) را که قابل هدایت نیستند، با چوب غضب خود ادب بفرما.
خدایا! توطئههای استکبار عالَمی، دنیای سلطه، صهیونیست بینالملل، تکفیریها، تروریستها، نفوذیهای داخلی بیوجدان به خصوص آخوندهای سِکولار را خنثی و آنها را ادب بفرما.
خدایا! زبان و قَلمشان را علیه خودشان قرار بده.
خدایا! جبههی انقلاب را قوّت عنایت بفرما.
خدایا! جبههی مقاومت را موفّق به فتوحات پیدرپی بگردان.
خدایا! جمع مُجاهدین را پریشان مگردان.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم علم الهی، علم به معارف، علم به اخلاق، علم به شریعت توأم با عمل روزی ما بفرما.
خدایا! لذّت بندگی را به ما بچشان.
خدایا! ما را دشمنشاد نکن.
خدایا! مریضها عموماً، مریضهای سفارششده و موردنظر خصوصاً شِفا عنایت بفرما.
خدایا! به جوانی حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها) قَسمت میدهیم جوانهای این کشور، دختران و پسران این کشور را در پناه حضرت زهرا (سلام الله علیها) از شرّ وَسوسههای درونی و بیرونی محافظت بفرما و این نسل را به سامان برسان.
خدایا! حوائج این جمع و مُلتمسین ما را برآورده بفرما.
خدایا! امام راحل ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای ما، شهید سلیمانی ما، شهدای اخیر اغتشاشات، شهید مظلوم آرمان علیوردی و همهی مظلومین را از ما راضی بدار.
خدایا! به دلهای داغدیده مَرحم با ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) عطا بفرما.
بارالها! پروردگارا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم ما را به همهی توفیقاتی که مُقرّبین خود را به آن توفیقات موفّق داشتهای، موفّق بدار.
الحمدلله این نور چشمهای ما و انشاءالله نور چشمهای امام زمان (ارواحنا فداه) که هم در جبههی درس خوب درس میخوانند، هم در این ۳-۲ ماه در جبههی دفاع تمرین جانفشانی در رکاب امام زمان (ارواحنا فداه) را انجام دادهاند و در سختترین مراحل آشوب حضور مردانه داشتهاند. سلام خداوند بر شما باد. الحمدلله امروز نیز آمدهاند تا دل ما را روشن کنند که مرد میدان هستند. انشاءالله هم در عرصهی مقابلهی با نَفس امّاره دارای تمرین و ریاضت هستند و هم در میدان دفاع حضور دارند. ما نیز به همراه همهی فُضلا و عزیزانی که در این جمع حضور دارند تماشا میکنیم و دعایشان میکنیم. برای سلامتی این عزیزان صلواتی عنایت بفرمایید.
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴.
«أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى».
[۳] همان.
[۴] همان.
[۵] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۱۵۱.
[۶] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴.
[۷] سوره مبارکه زمر، آیه ۶۲.
«اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ ۖ وَ هُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ».
[۸] سوره مبارکه حدید، آیه ۳.
«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ ۖ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».
[۹] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴.
[۱۰] آیهالله ملامحمد فاضل شربیانی (۱۳۲۲-۱۲۴۵ ق) معروف به «فاضل شربیانی»، از علمای طراز اول و مراجع بزرگ شیعه در اوایل قرن چهاردهم هجری و متبحر در اصول، فقه، تفسیر، حدیث و علم رجال بود. وی از استادان بزرگی چون شیخ محمدحسن نجفی و شیخ مرتضی انصاری صاحب اجازه روایت و اجتهاد بود. فاضل شربیانی در حوادث و جریانات اجتماعی، از بصیرت و بینش بسیار بالایی برخوردار بوده و از جایگاه رفیع مرجعیت خود در جهت اصلاح امور مسلمانان استفاده میکرد. ملا محمد فرزند فضلعلی، به سال ۱۲۴۵ قمری در روستای شربیان از توابع تبریز دیده به جهان گشود. پدر گرامی و اجداد طاهرینش بهعنوان مروجین دین اسلام در کسوت روحانیت بودهاند. نسب شریف ایشان بنا به نقل موثقی، به جناب مالک اشتر رضواناللهتعالیعلیه، یار وفادار امیرالمؤمنین (علیه السلام) میرسد.
حضرت آیهالله فاضل در بیستسالگی وارد حوزه علمیه تبریز گردید و در مدرسه خواجه علیاصغر، مشغول خواندن مقدمات علوم اسلامی شد. پساز طی مقدمات، فقه و اصول را از محضر مرحوم میرزا مهدی قاری و میرزا غفار آقا مجتهد مرندی و میرزا باقر مجتهد تبریزی فرا گرفت و در حالیکه عمل به احتیاط میکرد، در سال ۱۲۷۱ هجریقمری به زادگاهش مراجعت نمود. این فقیه وارسته پساز حدود یک سال اقامت در زادگاهش به نجف اشرف عزیمت نمود. ایشان در آن دیار قدسی از خرمن علوم شیخ محمدحسن نجفی (صاحب جواهر) و شیخ مرتضی انصاری خوشهها برداشت و پساز رحلت استادش شیخ انصاری (رحمت الله علیه) به جلسه درس آیهالله سید حسین ترک کوهکمری (رحمت الله علیه) شرفیاب شد که بر اثر فهم بالا و قوت حافظهاش توانست مورد تقرب استادش قرار گیرد. در آن ایام هر روز درس استاد را برای جمعی از شاگردان تقریر میکرد. آیهالله شربیانی از شیخ مرتضی انصاری و آیهالله سیدحسین کوهکمری اجازه نقل اخبار و احادیث و همچنین از استاد دومش اجازه اجتهاد اخذ نموده و خود نیز به تعدادی از شاگردان اجازه روایی و اجتهاد صادر کرده است.
یکی از خصوصیات این استاد فرزانه که بهعنوان یک میراث گرانبها از علمای سلف در حوزههای تشیع رواج دارد، روحیه شاگردپروری بوده است. ایشان پساز آراستهشدن به زیور علوم و کمالات، بر کرسی تدریس فقه و اصول نشستند و با مهارت بالایی به تدریس کتب و پرورش نفوس پرداختند. میرزا محمدعلی مدرس تبریزی، در خصوص تسلط ایشان بر کتب اصولی مینویسد: فاضل شرابیانی در اصول بحری بی پایان بود و ضمن تجلیل از مقام علمی او می افزاید: اگر تمام کتب فقهی و اصولی را به دریا می شستند، فاضل مذکور قادر بود با حافظه و ذهن قوی خویش تمام آنها را مجددا به رشته تحریر برد. حضرت آیهالله فاضل، پساز وفات آیهالله محمد فاضل ایروانی و میرزا محمدحسن شیرازی، زعامت و مرجعیت دینی مسلمانان را بر عهده داشت. از بزرگان علمای عصر خود بود و ریاست تدریس در نجف اشرف به ایشان منتهی شده بود.
مطالعه حیات گوهربار این زعیم عالیقدر گویای این حقیقت است که ایشان در حوادث و جریانات اجتماعی، از بصیرت و بینش بسیار بالایی برخوردار بوده و از جایگاه رفیع خود در جهت اصلاح امور مسلمانان استفاده میکردند. آیهالله ملاعلی واعظ خیابانی مینویسد: «حجاج از طریق عراق به حج میرفتند و مدینه منوره آن ایام در تحت حکومت آلرشید بود. ایشان انواع هتکحرمت و اذیت به عمل میآوردند، تا علامه کبیر زعیم شهید شیخ فضلالله نوری مشرف شدند و در راه به ایشان از انواع ایذاء و اذیت رسید. بعد از مراجعت آنچه دیده بودند به حضرت آیهالله شریبانی إخبار نمودند. پس حکم صادر شد به تحریم طریق مذکور، و علمای عصر نیز به ایشان تأسی کردند تا آنکه شر آلرشید زایل و از امارت نازل گشتند.» علامه طباطبایی (رحمت الله علیه) میگویند: «گروهی دستهجمعی توطئه کردند و روش عرفان الهی و توحیدی مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی را به انتقاد گرفته و در یک عریضهای به مرحوم شریبانی نوشتند که ملاحسینقلی همدانی روش صوفیانه در پیش گرفته است! مرحوم شریبانی نامه را مطالعه فرمود و قلم را برداشته، زیر نامه نوشت: کاش خداوند مرا مثل آخوند، صوفی قرار دهد. با این جمله آن عالم بزرگ، کار تمام شد و دسیسههای آنان همه بر باد رفت.»
همچنین با دستور مؤکد ایشان، در سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا، سلام الله علیها، مغازه ها تعطیل شد و دسته جات عزادارى به راه افتاد. شاگرد فاضلش آیت الله میرزا ابوالقاسم امین الشرع خویى در خصوص ایشان مى نویسد: «العالم الاورع و الفاضل الالمع صاحب الاخلاق الحسنه و معدن الشیم الجمیله شیخی و استادی و من علیه فی العلم رکونی و اعتمادی مولانا المدعو بالفاضل المطلق الشیخ محمد الشربیانی … ». شیخ محمد حرزالدین درباره استادش مینویسد: «او اخلاق اولیای خدا و صفات آنان را داشت. یکی از آن صفات حمیده، عفو بدخواهان و دشمنان و بدرفتاریهایی بود که بارها در حق او انجام داده بودند. او نسبت به فقرا و مساکین بسیار مهربان و دلسوز بود، بهویژه به سادات و علویان نجف و کربلا. عطایای او نسبت به اعاظم و بزرگان با شیوه خاصی انجام میگرفت. تقسیم او نسبت به طلاب در سال چهار مرتبه انجام میپذیرفت و هربار هزار لیره عثمانی میداد. او با این همه بخشش و امکانات بیتالمال که در اختیارش بود، بدون خانه و منزل بود و با قرض فراوان از دنیا رفت». میرزا محمدعلى مدرس تبریزى در خصوص ایشان مى نویسد: «… ایشان از متبحران علماى امامیه و فقهاى اثناعشریه قرن چهاردهم هجرى است. عالم عامل ربانى، فقیه کامل سبحانى، اصولى رجالى، معقولى منقولى. در مکارم اخلاق، طاق و شهره آفاق بود».
سرانجام آن عالم جلیلالقدر پساز سالها خدمت به اسلام و در حالیکه در خانه اجارهای خود بهسر میبرد، در بینالطلوعین روز جمعه ۱۷ رمضانالمبارک ۱۳۲۲ قمری در شهر مقدس نجف جان به جانآفرین تسلیم کرد. جسم مطهر ایشان پساز تشییع باشکوه در صحن مطهر امام علیبن ابی طالب (علیه السلام) به خاک سپرده شد. در سال ۱۳۵۷ قمری دولت عراق تصمیم گرفت راههایی را که در اطراف حرم مطهر حضرت علی (علیه السلام) برای دفن اموات منظور شده بود، مسدود نماید و در این عملیات، اجساد تعدادی از علما ظاهر شد که از آنجمله جسد پاک مرحوم آیهالله فاضل شریبانی هویدا گشت و افراد مشاهده کردند که جسم ایشان سالم و تازه در قبر موجود است و حال آنکه میان دفن و آنروز، سیوپنج سال فاصله بود. و نیز در کتاب اجساد جاوید آمده است که بار دیگر در حکومت عبدالکریم قاسم به وقت مرمت قبور، جسد آیهالله فاضل ظاهر شد که کاملاً تازه بود و حال آنکه حدود شصت سال از رحلت ایشان میگذشت.
[۱۱] ملاحسینقلی همدانی (۱۲۳۹-۱۳۱۱ق) عارف و فقیه قرن ۱۳و۱۴ق بود. او در تهران، سبزوار و نجف در فقه، اصول، فلسفه و اخلاق از درس شیخ انصاری و سید علی شوشتری استفاده نمود. میرزا باقر قاضی طباطبایی، میرزا جواد ملکی تبریزی، سید محسن امین، محمد بهاری همدانی، میرزا محمدحسین نائینی و آخوند خراسانی از شاگردان وی هستند. برخی معتقدند شیوه سلوک، تعلیم و تربیت ملا حسینقلی همدانی همانند شیوه سلوک استادش، سیدعلی شوشتری، مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. بیشتر آثار همدانی تقریرات درس او به قلم شاگردانش است. البته تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری و سیدعلی شوشتری نوشته خود اوست. ملاحسینقلی درگزینی نجفی، معروف به ملاحسینقلی شوندی همدانی، در سال ۱۲۳۹ق/ ۱۲۰۳ش در روستای شوند (شهررزن، استان همدان) به دنیا آمد. نسب وی به جابر بن عبدالله انصاری، از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، میرسد. حسینقلی در سفر زیارتی به کربلا در ۲۸ شعبان ۱۳۱۱ق، (۱۶ اسفند ۱۲۷۲ش) درگذشت و وی را در حرم امام حسین (علیه السلام) در ایوان حجرۀ چهارم از صحن شریف دفن کردند. رمضان، پدر همدانی که چوپان بود، او را برای تحصیل علوم دینی به تهران فرستاد. حسینقلی در تهران درسهای مقدماتی، سطوح فقه و اصول را فراگرفت و سپس در درسهای خارج فقه و اصول عالمان تهران، به خصوص حلقه درس شیخ عبدالحسین طهرانی شرکت کرد. او برای شرکت در درس فلسفه ملاهادی سبزواری به سبزوار رفت.
حسینقلی پس از مدتی اقامت در آنجا، عازم نجف شد. در نجف از درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری بهرهمند شد و از طریق وی بود که به درس اخلاق سیدعلی شوشتری راه یافت و شاگرد او شد. حسینقلی پس از فوت شیخ انصاری، با وجود تمایل به تدریس دروس فقه و اصول، به توصیه سید شوشتری به تربیت و تعلیم اخلاقی شاگردان پرداخت و پس از فوت وی، در کنار جلسه اخلاق در منزل خود، فقه و اصول را تدریس نمود. برخی معتقدند شیوه سلوک و تعلیم و تربیت همدانی مطابق با شیوه سلوک سیدعلی شوشتری بود و مشایخ سلوکی او از طریق سیدعلی شوشتری به محمدرضا دزفولی و از طریق او به سید صدرالدین دزفولی و از او به آقا محمد بیدآبادی و از او به سید قطب الدین نیریزی، میرسد. شیوه سلوک ملاحسینقلی مبتنی بر معرفت نفس، ( که ملازم با معرفت ربّ بوده) و التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. برخی گفتهاند حسینقلی گاه در خلال درس از بیم آنکه مبادا غفلتی پیش آمده باشد و سخنی برای رضای خداوند نگفته باشد، سکوت میکرده است.
آقا بزرگ تهرانی – که دو سال پس از رحلت ملاحسینقلی همدانی وارد عراق شد –او را بر روش و طریقه سید ابن طاووس دانسته است. به عقیده وی، ملاحسینقلی بر بیشتر علمای طبقه بعد از خود حق دارد و شاگردان او ستارگان زینت بخش آسمان علم و فضلیتاند. وی از اینکه محضر او را درک نکرده تأسف خورده و خوشحال بوده که شاگردان او را درک کرده است. به نظر او، شاگردان آخوند، علم را با عمل آمیختهاند. وی بر این باور است که سالیانی طولانی پس از آخوند همدانی هیچکس در علم اخلاق و تهذیب نفوس مانند او یافت نشد. میرزا جواد ملکی تبریزی: استادی بزرگ، اهل عمل و کامل است و مانند او را در وصول به مقامات ندیده ام. سید حسن صدر: جمال سالکان راه وصال، نخبه فقیهان ربّانی، استوانه حکیمان و متکلّمان و برگزیده محققان و اصولیان بود. سید محسن امین نیز درباره ملاحسینقلی نوشته است که در میان معاصرانش برای او، در علم اخلاق و تهذیب نفوس، نظیری یافت نمیشود. سید محمدحسین حسینی تهرانی: مرحوم آخوند ملاّ حسینقلی همدانی… در رشتۀ توحید حقّ تبارک و تعالی بی نظیر بودهاند.
بیشتر آثار همدانی تقریرات او به قلم شاگردانش است. تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری که به قلم خود اوست. تقریرات درس سیدعلی شوشتری، که وقف حسینیه شوشتریهای نجف شده است. تقریرات درس فقه (۴ جلد)، شامل صلاهالمسافر، الخلل و القضاء، الشهادات و رهن که شاگردانش نوشتهاند. امالی در موضوع اخلاق، که بعضی از شاگردانش آن را جمع آوری نمودهاند. مکاتبات و دستور العملها، که میرزا اسماعیل تبریزی (تائب) آنها را همراه با بعضی دستورالعملها و مکاتبات احمد کربلائی و محمد بهاری و آقا محمد بیدآبادی جمع آوری کرده و در پایان کتاب تذکره المتقین در ۱۳۲۹ق به چاپ رسانده است.
[۱۲] حاج شیخ غلامرضایزدی، از علمای وارسته یزد و از مجتهدان زمان خود، یار همدل و هم مباحثه آقا سید حسن نجفی قوچانی، و از شاگردان آخوند خراسانی، و سید محمدکاظم طباطبایی یزدی صاحب عروه الوثقی، و از مبلغان با اخلاص، که عمرش در خالصانه در راه تبلیغ دین گذاشت. متوفای ۱۳۸۰ هـ. ق. هنگامه آوای دلنشین مناجات شعبانیه بر بلندای گلدستههای حرم مطهر حضرت رضا علیهالسّلام ، در یکی از روزهای ماه شعبان (۱۲۹۵هـ. ق.) برابر با مرداد (۱۲۵۷هـ. ش.) در محله سرآب مشهد (واقع در پشت باغ نادری)، در خانواده حاجی ابراهیم یزدی پسری به دنیا آمد که پدر به دلیل عشق و ارادت به آستان مقدس حضرت رضا علیهالسّلام ، نامش را «غلامرضا» نهاد چرا که سالها به عشق غلامی آن حضرت، به دیار غریب نواز مشهد پا نهاده بود.
«غلامرضا» دوران کودکی را به کمک پدر در مزرعهای در اطراف شهر مشهد شتافت و در امر کشاورزی، بسیار خبره گردید. به همین جهت پدر با تحصیل و رفتن او به مکتب خانه مخالفت نمود و او را روانه کار ساخت. او کودکی تیزهوش و علاقه مند به علم بود. نقل شده است که شیخ غلامرضا بعدها در این باره میگفت: «پدرم در مشهد کشاورزی داشت و وضعیتش خوب بود، من هم کشاورزی بلد بودم اما به علم علاقه داشتم. اگر چه پدرم مرا به دنبال کار میفرستاد ولی خودم دنبال درس میرفتم. (به نقل از حجهالاسلام، سید ابوالفضل مدرس سعیدی.) بعد از اصرار بسیار غلامرضا و واسطه شدن اقوام پدر به او اجازه تحصیل داد. از اقوام ایشان نقل شده است که: «چون غلامرضا در کار رعیتی خیلی زرنگ بود، پدر با تحصیل وی مخالفت مینمود تا این که وی در حرم امام رضا علیهالسّلام بست نشست و از تمامی کارها دست کشید. عمویش نزد پدر وی ضامن شد و چون پدر شوق و علاقه پسر خود را برای تحصیل دید، با تحصیل وی موافقت نمود. (به نقل از بی بی معصوم ناصری، همسر حاج شیخ.) سرانجام پدر با تحصیل غلامرضا موافقت نمود و او با عشقی وافر و همتی والا وارد حوزه علمیه مشهد شد. در آغاز، صرف و نحو را نزد شیخ محمد بسطامی، معروف به فاضل بسطامی آموخت. با توجه به هوش و ذکاوت ذهنی فوق العادهای که داشت در مدت کوتاهی صرف و نحو را تمام نمود و از افاضات آن استاد برجسته در علوم ادبی بهره برد. سپس فقه و اصول را نزد شیخ الاسلام، از شاگردان حکیم بزرگ حاج ملا هادی سبزواری، فراگرفت و با آقای شیخ محمدعلی قائنی نیز آشنا شد و به تحصیل علم منطق و آشنایی با دقائق علم کلام، نزد وی پرداخت.
وی، دوران طلبگی خود را در مشهد، در «مدرسه نو» (مدرسه پریزاد، معروف به «مدرسه نو» در سال ۸۲۰ هـ. ق. به همت پریزاد خانم، کنیز گوهرشاد خاتون، در کنار مسجد گوهرشاد ساخته شد.) سپری نمود. این اولین مکان برای تلاش او در تحصیل علم و اخلاق بود که به گفته وی، از آنجا هزاران خاطراه تلخ و شیرین دارد. آقا نجفی قوچانی که چند سال قبل از حاج شیخ غلامرضا برای تکمیل تحصیلات وارد حوزه علمیه نجف شده بود، در نامهای به رفیق قدیمی یزدی خود، مطالبی بدین مضمون نوشت: «درس آخوند آن قدر مختصر و مفید است که از هر کلمه، هزار کلمه، صحت و سقم آن معلوم میشود و شاگرد، واضح و آشکارا میفهمد. اگر به راستی، میخواهید درس بخوانید و چیز بفهمید، بیایید نجف، آن هم به درس آخوند که درس خواندن منحصر به حوزه ایشان است و درس گفتن منحصر به ایشان است.». حاج شیخ، با چند نفر از طلاب اصفهانی، در سال ۱۳۱۹ هـ. ق. به درخواست رفیق همراه و همنشین خود، لبیک گفت و راهی نجف شد. حاج شیخ که توانسته بود پس از سالها انتظار، در مهمترین مرکز علمی و تحصیلی جهان تشیع یعنی نجف اشرف ساکن شود، سر از پا نمیشناخت و در بدو ورود، با آقا نجفی قوچانی هم حجره شد. پس از سالها دوری، دوباره دو دوست به هم رسیدند و مانند گذشته، به مباحثه و شرکت در درس ادامه دادند. دو عامل، شیخ غلامرضا را ناچار کرد تا حوزه پربار نجف را، پس از پنج سال معرفت آموزی در سال ۱۲۸۵ هـ. ش. ترک کند.
اولین عامل، چشم درد و ضعف و ناتوانی حاج شیخ و اصرار مادر به بازگشت به ایران و دومین عامل، سفر شیخ محمدباقر اصتهباناتی به شیراز بود. حاج شیخ علاوه بر این که از شاگردان خاص او بود، مفتون و مجذوب اخلاق و معرفت و منش وی نیز شده بود و لذا در این سفر، پا به پای استاد، راهی شیراز شد. حاج شیخ، در سال ۱۲۸۶ ش، در سی سالگی وارد یزد شد و به صلاح دید مادر و بستگانش با دختری از خویشاوندان دور خود که ساکن یزد بود ازدواج کرد. چندی بعد، برای زیارت امام رضا علیهالسّلام و دیدن پدر و مادر و کسب اجازه از پدر برای مراجعت به عتبات، به مشهد مشرف شد. حاج شیخ هر چه اصرار کرد، پدر راضی نشد از این رو به یزد برگشت و به دلیل تشدید بیماری و تاهل، تا پایان عمر در آنجا اقامت گزید. در آغاز ورود حاج شیخ به یزد مرجعیت تامه مردم بر عهده آیه الله میرزا سید علی مدرسی لب خندقی بود. با گذشت زمان و بر اثر اقدامات و تلاشهای مجدانه حاج شیخ در راه پاسداری از دین خدا و برپایی مجالس تبلیغ اسلام و دست گیری مستمندان و یاری طلاب و دیگر امور اجتماعی، ریاست دینی مردم، خود به خود، به ایشان واگذار شد. البته نه تنها حاج شیخ طالب ریاست نبود بلکه او به علت احترام به آیه الله سید علی مدرسی لب خندقی، سالها در درس خارج وی شرکت میکرد و بارها میگفت: «من مجتهد نیستم».
در آن سالها در حدود ۲۰ مجتهد در یزد وجود داشت، در صورتی که حاج شیخ نزدیک به چهل سال ریاست بلامنازع مردم یزد را بر عهده داشت. او مرجع تمامی مسائل علمی و دینی و اجتماعی مردم یزد، بلکه شهرهای هم جوار بود. پس از آن که آیه الله شهید محمد صدوقی به اصرار و سفارش حاج شیخ و آقای وزیری و دیگر روحانیان، در یزد ماندگار شد، ریاست دینی مردم با حمایت و اصرار حاج شیخ به ایشان محول گردید. حاج شیخ، بعد از استقرار در یزد و تشکیل خانواده، شروع به فعالیتهای مذهبی و دینی نمود. از جمله آنها امامت جماعت مسجد ریک است (مسجد ریک، از جمله قدیمیترین مساجد یزد است که یکی از کانونهای اجتماعی مردم در شهر یزد به حساب میآید.) که از سال (۱۲۸۹ هـ. ش.) پس از درگذشت شیخ ملا اسماعیل عقدایی (صاحب تحفه السعید فی علم التجوید) آن را به عهده گرفت. حاج شیخ حدود ۵۰ سال در این مسجد به اقامه نماز و ارشاد مؤمنان پرداخت و پس از وفات وی، این مهم به فرزندانش (حاج شیخ علی و حاج شیخ حسین) سپرده شد. حاج شیخ، با کمال اخلاص و بی توجهی به دنیا، در راه تبلیغ اسلام و ارشاد مؤمنان گام بر میداشت. وی، برای تبلیغ دین پای پیاده و گاهی با سادهترین مرکبها به دور افتادهترین روستاها میرفت حتی زمانی که هیچ کس حاضر نبود به روستایی بد آب و هوا در بیرون از شهر «ابرقو» برود وی داوطلب رفتن به آن روستا میشد. بسیاری از مردم در طول شصت سال عمر وی، از یزد و روستاهای آن گرفته، تا شیراز، بم، قم، کرمان، رفسنجان، تربت حیدریه و… از منبرهای روحانی او بهره مند شدند. هر گاه وی به مشهد مشرف میشد. بی درنگ صحن نور و عتیق را برای خطبه و نماز جماعت وی آماده میکردند. آقا سید جمال گلپایگانی، به محض باخبر شدن از آمدن حاج شیخ به نجف، امامت جماعت را به وی واگذار کرد. ایشان در مورد منبر حاج شیخ خطاب به یزدیها گفته بود: «شما یزدیها، قدر شیخ غلام رضا را بدانید. مثل من بیست نفر در نجف هستند، اما هیچ کدام حاج شیخ نمیشود.»
حاج شیخ در اواخر خرداد (۱۳۳۸)، بر بالای منبر و در یک مجلس رسمی، به جای روضه خواندن، پیوسته صلوات میفرستاد. اطرافیان که متوجه وخامت حال ایشان شدند، بلافاصله او را به خانه میبرند… به سفارش دکترها، وی را جهت بهبودی، به روستای طزرجان، که جای خوش آب و هوایی است انتقال میدهند. حاج شیخ حدودا دوازده روز در آنجا بستری بود. آن بزرگوار در حالی که شهادتین و اذکار بر زبانش جاری بود، در ساعت سه بعد از ظهر روز جمعه، (۱۱/۴/۱۳۳۸) در ۸۱ سالگی، در قریه طزرجان، در عالم باقی، رحل اقامت افکند و به دیدار معبود شتافت.
[۱۳] منیه المرید فی أدب المفید و المستفید، جلد ۱، صفحه ۱۰۴.
«وَ قَوْلُهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: إِنَّ مَثَلَ اَلْعُلَمَاءِ فِی اَلْأَرْضِ کَمَثَلِ اَلنُّجُومِ فِی اَلسَّمَاءِ یُهْتَدَى بِهَا فِی ظُلُمَاتِ اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ فَإِذَا اِنْطَمَسَتْ أَوْشَکَ أَنْ تَضِلَّ اَلْهُدَاهُ».
[۱۴] تحف العقول، ص۳۲۲.
«ثَلاثَهُ اشیاءَ تَدُلُّ عَلی عَقلِ فاعِلِها: الرَّسُولُ عَلی قَدر مَن اَرسَلَهُ، وَ الهَدیَّهُ عَلی قَدرِ مُهدیها، وَ الکِتابُ عَلی قَدرِ کاتِبِهِ».
[۱۵] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۹۲.
«لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ۚ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ».
[۱۶] محمدباقر بهبهانی در اصفهان و در سال ۱۱۱۸ق متولد شد. پدرش، محمداکمل اصفهانی، از شاگردان علامه مجلسی بود و مادرش دختر آقانورالدین بن ملا صالح مازندرانی بوده است. بهبهانی از احفاد علامه محمدباقر مجلسی است. وحید بهبهانی هشتاد و سه سال عمر کرد و در اواخر عمر، درس و بحث را ترک نمود و تنها به تدریس شرح لمعه در کربلا اکتفا کرد و دستور داد که شاگردش، بحرالعلوم به نجف بازگردد و مستقلا به تشکیل حوزه درس و بحث و رسیدگی به امور شیعیان بپردازد. بهبهانی در ۲۹ شوال ۱۲۰۵ق (۱۰ تیر ۱۱۷۰ش) وفات کرد و در کربلا در حرم امام حسین (علیه السلام) و در پایینپای شهدای کربلا به خاک سپرده شد. در نجف از اساتیدی چون سید محمد طباطبایی بروجردی (پدر همسرش)، سید صدرالدین قمی همدانی (شارح وافیه الاصول) بهره برد.[ وی از پدر و نیز سید صدرالدین قمی و سید محمد بروجردی اجازه روایت دریافت نموده بود. گفته شده محمدباقر بهبهانی به استاد الکلّ فی الکلّ معروف است. محمدباقر بهبهانی پس از تکمیل تحصیل در عراق، راهی بهبهان شد و بین سالهای ۱۱۴۰ تا ۱۱۷۰ق حدود سی سال در آنجا سکونت داشت. برخی عامل هجرت بهبهانی را به بهبهان، موقعیت آرام این منطقه دانسته که پس از آشفتگی اوضاع اصفهان، پناهگاه اهل علم گردیده بود، عامل دیگر مقابله با مسلک اخباری بوده که در آن زمان توسط شیخ عبدالله سماهیجی بحرینی (متوفی ۱۱۳۵ق) در بهبهان رونق یافته و پس از او شاگردش سید عبدالله بلادی (متوفی ۱۱۶۵ق) آن را دنبال میکرد.
وحید بهبهانی پس از مقابله علمی پیگیر با روش اخباری در بهبهان به اتفاق جمعی از بستگان و عشایر محلی به کربلا رفت و در آنجا ساکن شد و تا پایان عمر در آنجا ماند. محمدباقر بهبهانی بر ابواب عبادات کتاب مفاتیح الشرایع اثر فیض کاشانی شرح و بر مدارک الاحکام نوشته سید محمد عاملی حواشی نوشته است. وی در علم رجال و حدیث نیز تحقیقات رجالی داشت که به صورت تعلیقه بر کتاب (منهج المقال) است و کوشیده تا راویانی را که دلیل روشنی بر وثاقت آنان نیست به کمک قرائن توثیق کند و از این جهت مورد نقد رجالشناسان متأخّر قرار گرفته است. مبارزه آیت الله بهبهانی با اخباریگری از زمان توقّف طولانی او در بهبهان آغاز شد. بهبهان به سبب مهاجرت بسیاری از علمای بحرین مرکز فعالیت پیروان نظریه اخباریگری شده بود و وحیدبهبهانی در آنجا به تدریس، اقامه نماز جماعت و تصّدی امور دینی و از همه مهمتر به تألیف در جهت تبیین و نقد آرای اخباریان پرداخت. وی کتاب الاجتهاد و الاخبار را که نوعی دفاعیه از مسلک اجتهاد است، در ۱۱۵۵ق در بهبهان تألیف کرد و در آن مبانی اخباریگری را به باد انتقاد گرفت.
وحیدبهبهانی در کربلا که آن زمان محل تجمّع اخباریان بود، چند روز به درس شیخ یوسف بحرانی (متوفی ۱۱۸۶) ، سرآمد فقهای عصر و آخرین نماینده مسلک اخباریگری، حاضر شد. سپس اعلام کرد که مایل است اندک زمانی به جای بحرانی درس بگوید و از وی خواست تا شاگردانش را به حضور در درس وی سفارش کند. بحرانی که اخباری معتدلی بود و به تعبیر خودش راه میانه را برگزیده بود، خود به دستهبندی علمای شیعه به اخباری و اصولی و بدگویی از مجتهدان بزرگ شیعه انتقاد داشت. از اینرو مجلس درس خود را که بزرگترین حلقه درسی در آن زمان بود به آقامحمدباقر بهبهانی واگذار کرد و او ظرف سه روز با تبیین نظریه اجتهاد و نقد نظریات اخباریان، نزدیک به دو سوم شاگردان بحرانی را از مرام اخباری رویگردان ساخت. محمدباقر بهبهانی بیش از سی سال در کربلا ماند و موفق شد تا جریان اخباریگری را کنار زده، حوزه اجتهادی خود را بر پا کند. از آنجا که اصول فقه در اثر تجدید نظر وی در مباحث آن ترویجى شگفت آور یافت، او را مؤسس بهبهانى و مروج بهبهانى لقب دادند.
[۱۷] مُحمدمهدی بن اَبیذَر فاضل نَراقی معروف به محقق نراقی(۱۱۲۸-۱۲۰۹ق) از علمای شیعه در قرن دوازده و سیزده هجری است. محقق نراقی برای تحصیلات علوم دینی دو بار رهسپار عتبات عالیات شد و در مجلس درس وحید بهبهانی و یوسف بحرانی حضور یافت. جامع السعادات مشهورترین اثر ملا مهدی در علم اخلاق است. او فرزندانی داشت که ملا احمد و ملا مهدی در میان برادران خویش شناختهترند. ایشان در شنبه ۱۸ شعبان ۱۲۰۹ق در ۸۱ سالگی در کاشان درگذشت و در کنار حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نجف اشرف به خاک سپرده شد. از همان اوان کودکی و نوجوانی با علاقهای که به علم و تحصیل داشت، به حوزه علمیه کاشان رفت و در مجلس درس ملا جعفر بیگدلی حاضر شد. وی دوره مقدمات، سطح و مقداری از دروس خارج فقه و اصول را در کاشان گذراند. سفر به اصفهان ملا مهدی نراقی، برای تکمیل مراتب علمی و تخصص در علوم و فنون اسلامی، راهی حوزه علمیه اصفهان شد و از فقها و فلاسفه آن شهر بهره برد. از اساتید وی در اصفهان میتوان ملا اسماعیل خواجویی (م ۱۱۷۳ ق.)، محمد بن محمد زمان کاشانی (متوفای اواخر قرن دوازده)، محمد باقر اصفهانی، محمدمهدی هرندی و آقا میرزا نصیر اصفهانی (م ۱۱۹۱) را نام برد که در میان آنان ملا اسماعیل خواجویی از جایگاه خاصی برخوردار است و ملا محمدمهدی نراقی در فقه، اصول، کلام، فلسفه، حساب، هندسه و نجوم، در حدود ۳۰ سال از این عالم، فیض برده است. همچنین از محمد بن محمد زمان کاشانی که از بزرگان مشایخ اجازه در سلسله طبقات نقل حدیث به شمار میآید، در رجال و حدیث استفادههای وافری نموده است.
وی در اصفهان علاوه بر تحصیل، به تدریس، تحقیق، تألیف و ارشاد مردم نیز همت گماشت و حتی با یادگیری خط و زبان عبری و لاتین از عالمان یهودی، با رهبران مذهبی اقلیتها وارد بحث و مناظره شد و از متن کتابهای مذهبی آنان با خط عبری مطالبی را درباره حقانیت رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل و ترجمه کرد. او پس از ۳۰ سال به وطن خود بازگشت. کاشان در آن زمان از عالمان دینی خالی بود و حوزه علمیه کاشان با حضور او زنده شد. پس از مدتی شهر کاشان را به سوی نجف اشرف و کربلای معلی ترک کرد و در درس محمد باقر وحید بهبهانی(م ۱۲۰۵)، شیخ یوسف بحرانی (م ۱۱۸۶) و شیخ محمدمهدی فتونی (م ۱۱۸۳) شرکت کرد. او پس از سالها تلاش و تحقیق در نجف و کربلا، دوباره به وطن خود بازگشت و در حوزه علمیه کاشان به تدریس علوم دینی و تربیت شاگردان پرداخت. علمای بزرگی همچون محمد باقر شفتی (م ۱۲۶۰ق)، حاج محمد کلباسی (م ۱۲۶۲ق) و فرزندش ملا احمد نراقی (م ۱۲۴۵ق) و دیگران، از شاگردان وی بودهاند.
از مهمترین ویژگیهای وی، عزت نفس والای او بوده است. او اکثر روزها را در حوزه کاشان با فقر و تنگدستی سپری کرد. در قسمتی از زندگی او نقل شده که گاهی که توان تهیه شمع یا روغن چراغ را نداشته، با استفاده از روشنایی چراغهای وضوخانه و دستشویی مدرسه تا پاسی از شب به مطالعه میگذرانده است. حساسیت نسبت به افکار انحرافی و مبارزه با اخباریگری و افکار گمراهکننده آنها، از دیگر خصوصیات او بوده است. ملا مهدی حتی برای مبارزه با افکار انحرافی در اخلاق، با نوشتن کتاب جامع السعادات به مبارزه با افراط و تفریطهای صوفیان و ظاهرگرایان پرداخته و با استناد به آیات و روایات، انحرافات آنها را ظاهر مینماید. او نسبت بهاندیشهها و اعمال فاسد پادشاهان و رهبران منحرف نیز بیتوجه نبوده و در آثارش زمینه رشد فضایل اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی جامعه را در گرو اجرای عدالت میداند. او به یکی از اساسیترین عوامل اصلاح جامعه یعنی امر به معروف و نهی از منکر توجه کرده و معتقد بوده که باید نهاد و سازمانی مسئولیت امر به معروف و نهی از منکر را بر عهده گیرد تا با شناخت صحیح معروف و منکر، به اقدامات مؤثری در بسط معروف و جلوگیری از منکر مبادرت ورزد.
در میان نقل کراماتی برای ملا مهدی، داستانی نقل شده که در میان علما و طلاب نجف مشهور است. این ماجرا بازگوکننده تکلم ملا مهدی نراقی با روح مردهای در وادی السلام نجف و دریافت طعام از بهشت است. مدرس تبریزی صاحب ریحانه الادب نیز داستانی را نقل میکند و مینویسد: استادم سید احمد خسروشاهی نقل کرده که وقتی جنازه پدرش حاج سید محمد خسروشاهی را به نجف منتقل کردند، خودش وارد قبر شده تا جنازه پدر را بگذارد که در این حال دو جنازه ملا مهدی و ملا احمد نراقی را صحیح و سالم دیده؛ به طوری که هیچ آسیبی متوجه آنها نشده است. محمد باقر خوانساری میگوید: العالم البارع و الفاضل الجامع قدوه خیل اهل العلم بفهمه الاشراقی مولانا مهدی بن ابی ذرّ الکاشانی النراقی از ارکان علمای متأخرین ما و از اعیان فضلای متبحرین ما است. در اکثر فنون علم و کمال صاحب تصنیف است و در فقه و حکمت و اصول و اعداد و اشکال، مسلّم بوده است.
مدرس تبریزی میگوید: حاج ملا مهدی یا محمدمهدی بن ابی ذر نراقی الولاده، کاشانی المسکن، نجفی المدفن، از فحول فقهای امامیه و متبحرین علمای اثنا عشریه میباشد که فقیه اصولی حکیم متکلم اعدادی اخلاقی، ریاضی، معقولی، منقولی جامع علوم عقلیه و نقلیه بوده و در کلمات بعضی از اجله به خاتم المجتهدین و لسان الفقهاء و المتکلمین و ترجمان الحکماء و المتالهین و نظائر اینها موصوف است. حسن زاده آملی در مقدمه کتاب انیس الموحدین مینویسد: بیشک آن جناب در تبحّر و تمهّر به جمیع علوم عقلی و نقلی حتی در ادبیات و ریاضیات عالیه در عداد طراز اول از اکابر علمای اسلام، و در اتّصاف به فضائل اخلاقی و ملکات ملکوتی از نوادر روزگار است. حضرتش صاحب تصانیف فائقه و تألیفات لائقه در علوم گوناگون است.
[۱۸] اشعار منسوب به حضرت ام البنین (سلام الله علیها).
«لا تَدْعُوِنِّی وَیْکِ أُمَّ الْبَنِینَ تُذَکِّرِینِی بِلِیُوثِ الْعَرِینِ * کَانَتْ بَنُونَ لِی أُدْعَى بِهِمْ وَ الْیَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِینَ * أَرْبَعَهٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبَى قَدْ وَاصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتِینِ * تَنَازَعَ الْخِرْصَانُ أَشْلاءَهُمْ فَکُلُّهُمْ أَمْسَى صَرِیعا طَعِینَ * یَا لَیْتَ شِعْرِی أَ کَمَا أَخْبَرُوا بِأَنَّ عَبَّاسا قَطِیعُ الْیَمِینِ».
[۱۹] أدب الطّف أو شعراء الحسین (علیه السلام)، جلد ۱، صفحه ۷۴. / منتهی المقال، ج ۲، ص ۷۰؛ تذکره الشهداء، ص ۴۴۳.
«قال الشیخ المامقانی فی (تنقیح المقال) ویستفاد قوه ایمانها وتشیعها ان بشراً کلما نعى الیها بعد وروده إلى المدینه احداً من اولادها الأربعه قالت (ما معناه) اخبرنی عن ابی ابا عبدالله الحسین ، فلما نعى الیها الحسین قالت: قد قطعت نیاط قلبی ، اولادی ومن تحت الخضراء کلهم فداء لأبی عبدالله الحسین. فان علقتها بالحسین لیس إلا لامامته ۷ ، وتهوینها على نفسها موت مثل هؤلاء الأشبال الأربعه إن سلم الحسین یکشف عن مرتبه فی الدیانه رفیعه. وقال صاحب ریاض الأحزان: واقامت امُ البنین زوجه امیر المؤمنین العزاء على الحسین واجتمع عندها نساء بنی هاشم یندبن الحسین وأهل بیته وبکت ام سلمه وقالت: فعلوها ملأ الله قبورهم نارا».