«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
حقتعالی انسان را بسیار ارزشمند قرار داده است
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ[۲]»؛ خداوند اَکرمالاَکرمین، بَشر را جلوهی کَرامت خودش قرار داده است. پروردگار عزیز فرموده است: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ[۳]»؛ ما بنیآدم را ارزشمند قرار دادیم. اگر یک جنسی خیلی قیمت بالایی داشته باشد، ولی کسی قدر آن را نداند، آن را ضایع میکند و گُم میکند و یا در دام انسانهای شیّاد میافتد و این گوهر قیمتی را به ثَمن بَخسی از او میگیرند. همانگونه که خداوند عزیز در مورد جناب یوسف (علیه السلام) فرمود: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ[۴]»؛ حضرت یوسف (علیه السلام) را فروختند، ولی به ثَمن بَخسی ایشان را معامله کردند و مقدار ناچیزی دریافت کردند و یوسف (علیه السلام) را از دست دادند. هرکدام از ما یوسفی از خداوند در وجودمان مستقر است. خداوند ما را به خودش نسبت داده است؛ «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی[۵]». بارِقهی خداوند، دَمِ خداوند و روح خداوند در ماست. از نظر گوهر و از نظر خصوصیّات ذاتی از همهی عالَم فیزیک و عالَم ماده، زمین، معادن طلا و معادنی که اَحجار کَریمه دارد، معدن عقیق و فیروزه و امثال این معادن است؛ اگر این عالَم پُر از جواهرات و امور قیمتی باشد، با آن چیزی که خداوند در وجود ما قرار داده است، برابری نمیکند. لذا فرموده است: «الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ، لَا دَارُ مَقَرٍّ[۶]»؛ دنیا با وجود اینکه خانه است، ولی بنا نیست تا کسی در این خانه بماند. همه میآیند و از این خانه عبور میکنند و خداوند آن را خانهای قرار نداده است تا کسی بیاید و در آن بماند؛ ولی همه میآیند و میروند. «دَارُ مَمَرٍّ» خانه است، ولی خانهای است که برای مرور است. «لَا دَارُ مَقَرٍّ»، قرارگاه نیست، جای ماندن نیست. «وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ[۷]»؛ مردم در این خانهی مَمَر، خانهی معبر و در این پُل به دو گروه تقسیم میشوند؛ گروه اوّل « بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ[۸]» هستند که خودشان را به این دنیا میفروشند و گرفتار خُسران میشوند. ولی گروه دوّم «ابْتَاعَ نَفْسَهُ[۹]» هستند و خودشان را میخَرند. هرچه دارد میدهد، ولی خودش را از دست نمیدهد، خودش را صیانت مینماید. این شخص برنده است، این شخص آزاده است که خودش را میخَرد و خودش را آزاد مینماید.
خداوند متعال بهترین انیس برای اولیاء است
این حقیقت ملکوتی، حقیقت عرشی، حقیقت ماورائی، حقیقت فوق حُجُب، «وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی[۱۰]»، از روح سؤال خواهند پرسید. خداوند متعال خبر داده است که ما از روح خودمان در تو دمیدهایم، ولی روح چه چیزی است؟ ما هُوَ روح؟ «وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ»، از روح سؤال میکنند و او باید پاسخ بدهد. «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»؛ روح از عالَم خَلق نیست، روح از نشئهی عالَم کَثرت نیست؛ بلکه روح از عوالِم بالاست و نشئهای از نشئات وجودی حقّ متعال است. «مِنْ رُوحِی»؛ تعبیر خداوند متعال اینگونه است و گویا خداوند تعبیر کرده است. نفرموده است: «مِن روحِ الرّحمن» یا «مِن روحِ الرّحیم» یا «مِن روحِ الحکیم» و یا «مِن روحِ الرزّاق»؛ اگر از یکی از اسماء الهی ناشی شده است، بَشر نمیتوانست کُونِ جامع باشد، بَشر نمیتوانست مظهر تمام اسماء الهی باشد. ولی فرموده است: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»؛ خداوند متعال خودش را نشان داده است، ولی بینشانی خودش را نشان داده است. اسماءالله نشانههای خداوند متعال هستند. خداوند رزّاق است، خداوند ارحمالرّاحمین است، خداوند ستّار است، خداوند غفّار است. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تعبیرات زیبایی دارند و چقدر زیبا با خداوند عشق و صفا میکنند. در نهجالبلاغه فرمودهاند: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ آنَسُ الْآنِسِینَ لِأَوْلِیَائِکَ[۱۱]»؛ خدایا! تو برای اولیائت از همهی اَنیسها انیستر هستی. گاهی انسان رفیقی دارد که با او بسیار مأنوس است، با همسر خودش بسیار مأنوس است، با فرزند خودش بسیار مأنوس است؛ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرمایند: تو اینقدر برای اولیای خودت اُنس داری که هیچکسی اندازهی تو با آنها اُنس ندارد. خداوند با بندهی خودش نَجوا میکند. «نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ[۱۲]»؛ گاهی بنده حالت خلوت پیدا میکند و نَجی خدا میشود. همهی این مناجاتها برای خلوتهاست. در جَلوَت مُنادات است و در خلوت مناجات است. همه حقّ دارند تا با خداوند متعال مناجات کنند و خیلی از جاهایی که ما بیچاره میشویم و از اینکه در برابر دیگران گریه کنیم خجالت میکشیم، یک خلوتی پیدا میکنیم و به آنجا میرویم و با خداوند نَجوا میکنیم. این مناجات است که انسان خلوتی پیدا کند و بتواند مقداری اشک بریزد، بتواند مقداری خودش را نزد پروردگارش تخلیه نماید. ولی آن کسی که مجذوب خداوند قرار گرفته است، خداوند در دل او خانه میکند؛ «اَلْقَلْبُ حَرَمُ اَللَّهِ[۱۳]»؛ قلب خانهی خداوند است، قلب حرم خداوند است؛ خداوند در خانهی خودش حضور خواهد داشت. «نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ»، خداوند با بندهاش مناجات میکند. خداوند چیزهایی را به صورت مخفیانه به بندهاش میگوید. خداوند از داراییهای خودش که کسی از آن خبر ندارد، به انسان عنایت میکند. انسان در مقام مناجات نمیخواهد کسی از احوال او باخبر باشد که چه چیزی در دلش میگذرد و چه دردی دارد؛ با خداوند خلوت میکنم و دردم را به او میگویم. خداوند چیزهایی را به بندهاش خبر میدهد که دیگران را از آن چیزها خبر نمیکند و فقط به این بنده در مقام مناجات میگوید. «اللَّهُمَّ إِنَّکَ آنَسُ الْآنِسِینَ لِأَوْلِیَائِکَ»؛ خدایا! در مقام اُنس و خلوت هیچکسی مانند تو با من خلوت نمیکند. خلوت تو خیلی شدید است و به گونهای است که دوشادوش من نیست، بلکه خودت را در وجود من نشان میدهی. «آنَسُ الْآنِسِینَ لِأَوْلِیَائِکَ»؛ آن ظرف، آن نشئه، آن کانونی که خداوند در آن کانون با بندهی خودش خلوت میکند و با بندهی خودش مناجات مینماید، متعلّق به روح است؛ «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی».
خداوند در مورد انسان ارزش بسیار بالایی درنظر گرفته است
خداوند در بندگان خودش هم در مورد پدرمان حضرت آدم (علیه السلام) فرموده است: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ[۱۴]»؛ تا زمانی که خاک بود، تا زمانی که به صورت کوزه درآمد، به صورت سُفال درآمد و به صورت جسم درآمد، مَلَک او را به حساب نمیآورد؛ اما وقتی خداوند متعال روح را در او دمید، «فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ»؛ حال دیگر دارای چیزی شدهای که همهی ملائکه مادونِ تو قرار گرفتهاند. تو خیلی بالا رفتهای، دارای رُتبهی بالایی شدی، دارای ظرفیّت بسیار زیادی شدی. تو میتوانی مَجلای خداوند باشی که آن هم میتواند فقط مَجلای یک اسم و دو اسم نباشد؛ بلکه مانند خودش باشی. البته منظور الله نیست؛ بلکه بالاتر از الله است؛ «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی». این اعتبار است، این ارزش است، این یک گنجی است که فوق گنجهای مادی میباشد، این یک سرمایهی ماندگار است. خداوند چنین چیزی را درون بَشر قرار داده است و اعلان فرموده است که قیمت تو زیاد است. ولی انسانی که قیمت خودش را نمیداند، خودش را در بازاری میبرد که در آن بازار افراد شیّاد وجود دارند و انسانهای زورگیر هستند و این موجود شریف که دارای گوهر روحاللهی است، خودش را با انواع قاذورات آلوده مینماید و ارزش خودش را از دست میدهد و سقوط میکند. بورس را دیدهاید که گاهی صعود میکند و گاهی سقوط میکند؛ بَشر نیز در معاملات روزانهاش گاهی گاهی صعود میکند و گاهی هم سقوط میکند. این صعود و سقوط با امتحان عملی میشود. اینکه خداوند متعال امتحانات را قرار داده است، به این دلیل است که امتحان گوهر انسان را بروز میدهد و باطن انسان را متجلّی مینماید. تا زمانی که دانه تحت فشار زمین قرار نگیرد و رطوبت او را در فشار قرار ندهد و تاریکی درون خاک را تحمّل نکند، جوانه نخواهد زد و بالا نخواهد آمد. خداوند متعال دانهی گندم و دانهی حبوبات را با این فشارها در آن ظلمات تربیت مینماید و آرام آرام بالا میآید و جاذبهی بیرون او را در مرحلهی بالاتر قرار میدهد. امتحان برای انسان مانند فشار است و کسانی که ارزش خودشان را پیدا نکردهاند، قیمت خودشان را نفهمیدهاند، نزد یک کارشناس نرفتهاند تا متوجّه ارزششان بشوند، در برابر فشار مقاومت نمیکنند و زود خودشان را رها میکنند و هنگامی که آزاد بشوند، گُرگ به سراغشان میآید و آنها را میدَرد. تا زمانی که انسان درون گَلّه است، چوپان دارد، مراقب دارد و مواظب دارد آسیب نخواهد دید؛ ولی اگر او را رها کنند، دیگر هیچ تضمینی برای ماندن یا رُشد او پیدا نمیشود. خداوند متعال فسلفهی این فشارها را برای ما گوشزد میکند تا از فشار وحشت نکنیم؛ بلکه از آن استقبال نماییم. به دنبال سختیها باشیم، سختیها را برای خودمان یک فرصت بدانیم، امتحان را برای خودمان غنیمت بشماریم، همواره خودمان را برای امتحانات آماده کنیم و بدانیم که امتحانات پایان ندارد.
بالا رفتن درجهی قُربی انسان بسیار سخت است
«فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ * وَ إِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ[۱۵]»؛ تا زمانی که هستید، کلاسی بعد از کلاس دیگر است. اگر اهل باشید، حَرمی بعد از حَرم است، منزلی بعد از منزل است که «خواجه عبدالله انصاری[۱۶]» کتاب «منازل السائرین[۱۷]» را نوشتهاند و هزار میدان را تعریف کردهاند که بَشر از این میدان به میدان برتر، از این جبهه به جبههی سختتر، از این رُتبه به رُتبهی بالاتر و اساساً لازمهی ترقّی و بالارفتن سختی دارد و پایین آمدن آسان است. انسان مشکلی ندارد که به پایین بیاید. اگر شما یک نفر را هُل بدهید، فوراً به پایین میافتد، ولو خیلی بالا باشد؛ ولی اگر بخواهد بالا برود، نفس میزند. هرچقدر بالاتر برود، فضا تنگتر میشود و تنگی نفس او بیشتر میشود و باید از قبل برای جایی که جوّ خالی است، ذخیرهای تهیّه نماید و به همراه خود برده باشد و از قبل تنفّس خود را تأمین کرده باشد. بالارفتن سخت است و پایین افتادن آسان است. از این جهت فرموده است: «حُفَّتِ اَلْجَنَّهُ بِالْمَکَارِهِ[۱۸]»؛ خداوند بهشت را به سختیها پیچیده است. اگر انسان بخواهد به بهشت برود، تمام مراحل زندگیاش سختی است و باید همهی سختیها را تحمّل نماید و از سختیها عبور کند. هیچگاه سختی او را پاگیر نکند و برای او باتلاق نباشد که او را نگاه دارد. باید تلاش کند که از این سختی بگذرد و وارد سختی دیگر بشود و از آن سختی نیز خلاصی نخواهد داشت، زیرا سختی بالاتری خواهد داشت. لذا فرمودند: «أَلْبَلآءُ لِلْوِلاءِ[۱۹]»؛
«هر که در این بزم مقرب تر است ***** جام بلا بیشترش می دهند»
در حدیثی فرمودهاند: «إِنَّ أَشَدَّ اَلنَّاسِ بَلاَءً اَلْأَنْبِیَاءُ ثُمَّ اَلَّذِینَ یَلُونَهُمْ ثُمَّ اَلْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ[۲۰]»؛ بَلا برای انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) است، پس از انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) کلاس اولیاء است، سپس هرکسی به پیامبران الهی (سلام الله علیهم اجمعین) شبیهتر باشد، بَلای او سختتر است و آزمون او سختتر است. گاهی از این بَلاء به بَلا یاد شده است. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ[۲۱]»؛ خداوند متعال لفظِ بَلا را به کار برده است. نفرموده است که شما را امتحان میکنیم، بلکه فرموده است به شما بَلا میدهیم و شما را مُبتلا میکنیم.
خداوند دوست دارد تا انسان به مقام جَلال برسد
«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ»؛ تأکید هم میکند که گمان نکنید امتحان شما تمام شده است و بروید استراحت نمایید و مشغول بازیهای بیهوده بشوید و در کلاس امتحان سرافکندگی به بار بیاورید. «لَنَبْلُوَنَّکُمْ»، حرف «لام» که برای تأکید است و حرف «نون صغیره» که او نیز برای تأکید است را به کار برده است. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ»؛ ما خودمان که در مقام عظمت است، نفرموده است: «لَأبْلُوَنَّکُمْ»، من امتحان میکنم؛ زیرا این مقام عظمت و مقام جَلال است. این جَلال الهی است که اقتضاء میکند تا شما را ذوالجلال نماید. بعضیها در سَجدهی آخر نمازشان میگویند: «یا کریم! یا جَلیل! اِرحَم عَبدِکَ الذَّلیل»؛ خداوند جلیل است. اگر ما ذلّت خودمان را در برابر خداوند متعال پذیرفتیم و نرم بودیم و سرسخت نبودیم و دلسنگ نبودیم، رنگ جَلال خواهیم گرفت. «صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً[۲۲]»؛ آزمونی که خداوند برای بندگان خودش اعمال میفرماید، لازمهی جَلال اوست، زیرا پروردگار متعال جَلیل است، پروردگار متعال ذوالجَلال است و میخواهد تو هم جَلال پیدا کنی. ولی اگر جَلال بدون تحمّل سختیها را به انسان بدهند هم نمیتواند آن را نگاه دارد. مثلاً میگویند فُلانی نازپروده است؛ یعنی نمیتواند به جایی برسد.
« ته که ناخواندهای علم سماوات ***** ته که نابردهای ره در خرابات
ته که سود و زیان خود ندانی ***** بیاران کی رسی هیهات هیهات[۲۳]»
تا زمانی که انسان سختی خرابات را نچشیده باشد، تا زمانی که انسان ارتقاء اسمائی را درک نکرده باشد و خودش را بالا نکشد، چون بالارفتن آسان نیست و انسان باید تحمّل زیادی داشته باشد تا بتواند فشار بالارفتن را تحمّل نماید و از دامنه سقوط نکند و از آن آخر نیفتد، استقامت کند تا قُلّه را فتح نماید و خودش را به جانان برسد و خودش را از جوّ جاذبهی مادّیت خلاص کند و مجذوب جاذبهی ماوزاء بشود. «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَ الْأَنْعَامِ وَ الْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا[۲۴]»؛ تا زمانی که جاذبههای جنسی، جاذبههای تکاثُری، جاذبههای شُهرتی و جاذبههای منصَبی در وجودتان هست، شما از گردانهی جاذبهی حیوانیّت فاصله نگرفتهاید. باید آنقدر استقامت کنید تا این جاذبهها به جاذبهی بالاتر تبدیل بشود. این جاذبهی زمین است. تمام تمایلات حیوانی ما در محدودهی زمین است. جولانگاه شیطان نیز در محدودهی زمین است. اگر انسان آسمانی بشود، شیطان در او راه نخواهد داشت.
ماجرایی از مرحوم «سیّد هاشم حدّاد» (اعلی الله مقامه الشریف)
نمیدانم که این ماجرا را برای شما گفتهام یا نگفتهام. مرحوم علّامه «آیت الله سید محمّد حسین تهرانی[۲۵]» (اعلی الله مقامه الشریف) که ذوب در «علّامه طباطبائی» (رضوان الله تعالی علیه) هستند و خداوند متعال استادی به نام «آقای حدّاد[۲۶]» (رحمت الله علیه) نصیب ایشان کرده است که ایشان مرحوم «شهید مطهّری» (اعلی الله مقامه الشریف) را نزد آقای حدّاد (رحمت الله علیه) برده بودند و گفتگویی میان شهید مطهّری (اعلی الله مقامه الشریف) و مرحوم حدّاد (رحمت الله علیه) را بیان کردند که در حال حاضر فرصت نیز تا آن را عرض نمایم. مرحوم علّامه «آیت الله سید محمّد حسین تهرانی» (اعلی الله مقامه الشریف) در حالات مرحوم حدّاد (رحمت الله علیه) نقل میکنند که مرحوم حدّاد (رحمت الله علیه) به یک مادرِ همسرِ ناسازگاری مُبتلا بودند. او نسبت به داماد خود خیلی سختگیری داشت و به او بد میگفت، نیشزبان داشت و او را تحقیر میکرد و به این سیّد هم بسیار سخت میگذشت. به نزد استادش مرحوم آیت الحقّ علّامه «سیّد علی قاضی» (اعلی الله مقامه الشریف) میرفت و از ایذاء مادر همسرش گِله و شکایت میکرد. مرحوم آقای قاضی (رضوان الله تعالی علیه) هم بدون استثناء نسخهی صبر را تجویز میکردند و به ایشان میگفتند که تحمّل و صبر کن. روزی میآید و ایشان مدّتها صابر بودهاند و تحمّل کردهاند و استادشان هم به ایشان روحیه و آرامش میدادند. یک روز آمد و اهانت مادر همسر ایشان از حدّ گذشته بود. اینقدر به ایشان فشار آمد که دیگر نزد استادشان هم نرفتند و به سوی بیابان رفتند. از همه جا دل کَند و گفت که باید به خداوند پناه ببرم. همینجور که در حال رفتن در بیابان بود، در آنجا احساس کرد که یک آقای حدّاد از ایشان جُدا شد. مرحوم میرزا علی آقای قاضی (رضوان الله تعالی علیه) هم وقتی مجرّد شدهاند، میگویند که اوّلین بار خودم را دیدم؛ ـ گویا در آیینه میبینند ـ من اینجا بودم، ولی یک آقای قاضی دیگری هم روبروی خودم مشاهده میکردم. در این تجرّدی که برای من پیش آمد و تجرّد برزخی بود، خودم را که میدیدم، در گوشهی صورتم یک خال را مشاهده کردم. تا آن زمان توجّه به خال روی صورت خودم نداشتم و برای اوّلین بار آن را نیز مشاهده کردم. ما هم زمانی که میمیریم، انشاءالله با محبّت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بمیریم، با عشق امام حسین (علیه السلام) بمیریم، انشاءالله با توبه بمیریم، انشاءالله مؤمن بمیریم. در عالَم برزخ ما دارای صورت هستیم. همینجور که در اینجا همدیگر را میبینیم، انشاءالله در آنجا هم که به وادیالسّلام برویم و بر محور وجود نازنین مولا حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دور یکدیگر حلقه بزنیم، انشاءالله صورت خودمان را خواهیم دید. جسم نداریم، ولی صورت داریم. در آنجا استخوان نداریم، گوشت نداریم، رَگ نداریم، پِی نداریم؛ ولی صورت داریم. مرحوم آقای قاضی (رضوان الله تعالی علیه) در حال تماشای آن صورت بدون جسم خودشان بودند که اینگونه بوده است. مرحوم حدّاد (رحمت الله علیه) میگویند که من دیدم یک آقای حدّاد از من جدا شد. وقتی او از من مُفارقت کرد، دیدم که من هیچ مشکلی با مادر همسرم ندارم. او هرچه میگفته است و هر حملهای میکرده است، به این شخصی بود که از من جدا شد و من گمان میکردم که او من هستم. اصلاً او شخص دیگری بوده است. من اصلاً به اینجا تعلّق ندارم، اصلاً دست مادر همسرم به من نمیرسد که بخواهد به من دشنام بدهد. من در جای دیگری هستم و او در جای دیگری است و اصلاً دست او به من نمیرسد. اینکه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در «خطبهی قاصعه[۲۷]» میفرمایند: «إِنِّی لَمِنْ قَوْم لاتَأْخُذُهُمْ فِی اللّهِ لَوْمَهُ لاَئِم، سِیمَاهُمْ سِیمَا الصِّدِّیقِینَ، وَ کَلاَمُهُمْ کَلاَمُ الْاَبْرَارِ، عُمَّارُ اللّیلِ وَ مَنَارُ النَّهَارِ. مُتَمَسِّکُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ، یحْیونَ سُنَنَ اللّهِ وَ سُنَنَ رَسُولِهِ; لایسْتَکْبِرُونَ وَ لایعْلُونَ، وَ لایغُلُّونَ وَ لایفْسِدُونَ. قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ، وَ أَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ[۲۸]»؛ جسمِ علی (علیه السلام) در اینجا بود و خود علی (علیه السلام) را کسی ندید. آن کسی که شما دیدید، علی (علیه السلام) نبود. شما علی (علیه السلام) را ندیدید تا بشناسید. «ابوجهل» چه زمانی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیده است؟ چه زمانی امیرالمؤمنین را دیده است؟ اگر کیس کور نباشد و جمال علی (علیه السلام) را ببیند که هزاران یوسف فدای علی باشد، مگر میتواند عاشق علی (علیه السلام) نباشد؟ آنها کور بودند و علی (علیه السلام) را ندیدند، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را ندیدند. انشاءالله که ما کور نباشیم و امام زمانمان (ارواحنا فداه) را ببینیم. مرحوم حدّاد (رحمت الله علیه) میگوید وقتی برگشتم، دیدم که مادر همسر من با مشکلی ندارد و این قضیّه به طور کلّی حل گردید. زیرا من در اینجا نبودم.
شیطان منتظر فرصت است تا گوهر روح انسان را غارت نماید
شیطان در مورد کسانی را که زمینی هستند و جاذبهی زمین آنها را گرفتار کرده است، گفته است: «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ[۲۹]»؛ قسم خورده است که دست از سر هیچکسی برنمیدارم و با همه کار دارم. با آخوند کار دارد، با عابد کار دارد، با تاجر کار دارد، با استاد دانشگاه کار دارد، با همه کار دارد؛ ولی عدّهای را استثناء کرده است و دستش به آنها نمیرسد. «إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ[۳۰]»؛ دست شیطان به مُخلَصین نمیرسد. حال ما که مُخلَص نیستیم، باید چه کار کنیم؟ خداوند یک کَشتی به ما نشان داده است و فرموده است چون زمینی هستی و این جاذبهها را دارا هستی، اگر در کشتی نباشی مورد غارت شیطان قرار خواهی گرفت. آن روحی که در تو بود و ارزش داشت و من گفتهام «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا»، تو قیمتی هستی؛ شیطان میآید و تو را بیارزش میکند، تو را بیبها میکند، تو را به لجن میکشاند. تو گوهر روح خود را نشناختهای تا به گوهرشناس بدهی و بگویی: علی جان! من مال خودم نیستم و مال تو هستم، پس هوای من را داشته باش. خداوند مرحوم «آقای مجتهدی» (رحمت الله علیه) که در شهر قُم بودند را رحمت نماید. منظور این «آیت الله مجتهدی تهرانی» (رضوان الله تعالی علیه) نیست. ایشان آذری بودند و از عُرفا بودند. خداوند ایشان را رحمت نماید. یک رفیقی داشت که گاهی به ما زنگ میزد و خیلی وقت است که دیگر صدای ایشان را نشنیدهام و نمیدانم که وفات کرده است یا خیر؛ از آقای «شیخ جعفر مجتهدی» (رحمت الله علیه) پرسیدم که چرا این اندازه به مشهد میروید؟ تا فرصتی پیش میآمد، ایشان به مشهد مشرّف میشدند. گفت من میروم و به امام رضا (علیه السلام) میگویم: آقا! هوای مرا داشته باش. یکی باید هوای ما را داشته باشد، والّا قدر خودمان را نمیدانیم. این بچّههای ما، این دختران، این بیچارهها در دانشگاهها و مدارس را دیدید که چگونه بعضی از آنها به لجن کشیده شدند؟ گویا هیچ ارزشی ندارند. در آنجا (آمریکا) یک سگی نشسته است و اسم خود را رئیسجمهور گذاشته است، یک گُرگی در اسرائیل نشسته است و یک میمون در جای دیگری نشسته است و در حال به رقص درآوردن این جوانان هستند و ارزششان را میگیرند؛ چون نه خودشان ارزششناس هستند و نه یک کشتی امنی در آنجا وجود دارد که پناه به آنجا ببرند. باید کسی هوای آدم را داشته باشد. اگر هوای ما را نداشته باشند، زمین خواهیم خورد و از کودک آسیبپذیرتر هستیم. هرکسی نوعی کودکی دارد و شیطان هم رگِ همه را میداند. لذا خداوند هشدار داده است: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ». اینکه گفتید مؤمن هستید و «اشهدّ ان لاالهالّاالله» گفتهاید، خیالتتان آسوده نباشد که ما هم شما را به عنوان مؤمن نوشتهایم و مؤمن از دنیا خواهی رفت؛ اینگونه نیست. در اینجا امتحان دارید، در اینجا باید آموزگار انتخاب کنید، در اینجا باید کمدرسی داشته باشید، در اینجا باید یک حامی و کسی که هوای شما را داشته باشد، پیدا کنید. لذا فرموده است: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا[۳۱]».
رسول خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) شفاعت کنندهی همهی امّتها هستند
نکند که دامان علی (علیه السلام) و اولاد علی (علیه السلام) را رها کنید. ولی میدانید که در روز قیامت همهی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) ملجأ امّتهای خود هستند، همهی اُمم آن روزی که پناه ندارند، به پیامبرانشان پناه میآورند. آن روزی که فرموده است: «یَوْمَ لَا یَنْفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ[۳۲]»، آن روزی که همه هوای خودشان را دارند و هیچکسی نمیداند که او را به کجا میبرند، همه به پیامبرانشان مراجعه میکنند. همهی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) میگویند که کاری از ما ساخته نیست. باید خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) تشریف بیاورند. آنها هم منتظر قدوم مبارک حضرت خَتمیمرتبت هستند. وقتی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) تشریف میآورند، صاحب وسیله هستند. در تشهّد نمازمان یکی از مستحبّات این است که میگوییم: «وَ تَقَبَّل شِفاعَتَهُ وَ ارفَع دَرَجَتَه وَ قَرِّب وَسیلَتَه»؛ حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب وسیله هستند، حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب شفاعت کبری هستند؛ «شَفَاعَتِی لِأَهْلِ اَلْکَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِی[۳۳]»؛ وا اُمّتاه میگویند. تنها پیامبری که وانفساه ندارد و وا اُمّتاه دارند، پیامبر مهربان ما هستند.
روضه و توسّل به حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها)
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در آنجا دغدغهی ما را دارند و وا اُمّتاه میگویند. ولی وقتی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تشریف میآورند، میفرمایند: «أین فاطمه؟»؛ سُفرهی شفاعت را به دست وَرَمکردهی دخترشان دادهاند. سراغ فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) را میگیرند. به محض اینکه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سراغ فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) را میگیرند، از آسمان ندا میآید: «غَضُّوا أَبْصَارَکُمْ وَ نَکِّسُوا رُءُوسَکُمْ[۳۴]»؛ سرهایتان را پایین بیندازید و چشمانتان را بپوشانید؛ زیرا فاطمه (سلام الله علیها) در حال آمدن است، دختر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در حال آمدن است. خداوند چه جَلالی به فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) دادهای که در آنجا هیچ پیامبری و هیچ ولی از اولیاءالله نیست، مگر اینکه در برابر حضرت زهرا (سلام الله علیها) سرش پایین باشد. همه سرافکنده هستند. آیا روا بود که چنین جَلالتی را آنگونه زیر کُتک بگیرند؟ از وجود مبارک مولایمان حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) پرسیدند: اینگونه که مشخّص است، مادرتان آسیب زیادی دیدهاند؛ درب به پهلوی ایشان برخورد کرد، بین درب و دیوار به بدن نازنین ایشان فشار آمد. حادثهی کوچه فاجعهی بزرگی است. گاهی انسان رویِ گفتن آن را ندارد مرحوم «کاشف الغطاء» (رحمت الله علیه) در کتاب «فردوس اعلی[۳۵]» میگویند: باورم نمیشود که یک نامَحرَم به ناموس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سیلی زده باشد. از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: کدام حادثه سبب قتل مادرتان بود؟ حضرت پاسخ دادند: غلاف شمشیر بود که به پهلوی ایشان میزدند. تا جایی که میتوانست دامان حضرت علی (علیه السلام) را رها نکرد. تا جایی که میتوانست این کمربند را میکشید که حضرت علی (علیه السلام) را نبرند. اما نمیدانم این غلاف شمشیر چه کرده است. هم دستشان کوتاه شد و هم نالهشان بلند شد. فریاد زدند: «آه یا فضّه! إلیک فخذینی[۳۶]»؛ یک حالی برای بانوان پیش میآید که اگر در آن حال مادر داشته باشند، میگوید که به مادرم بگویید بیاید، اما حضرت زهرا (سلام الله علیها) مادر نداشتند و صدا زدند: «آه یا فضّه! إلیک فخذینی»؛ فِضّه به دادم بر(سلام الله علیها) «و اللَّه قُتِل ما فی أحشائی[۳۷]»؛ مُحسنم را کشتند، فرزندم قربانی شد. خداوند به داد دل حضرت رباب (سلام الله علیها) برسد. حضرت رباب (سلام الله علیها) هم فرزندش را به امام حسین (علیه السلام) سپرده بود. گمان میکرد که فرزندش سالم برمیگردد. اما یک مرتبه دید که امام حسین (علیه السلام) در حال آمدن است، ولی با حالت خجالت زده میآیند؛ از پشت خیمه رفتند و با نوک شمشیر یک قبر کوچک آماده کردند و خودشان حضرت علی اصغر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دفن کردند.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! چشم ما را به جمال دلآرای امام زمان (ارواحنا فداه) روشن بفرما.
خدایا! قلب مبارک امام زمان (ارواحنا فداه) را از ما راضی نگاهدار.
خدایا! ما را زِینِ دینمان قرار بده.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قسمت میدهیم آتش توطئه و فتنه و آشوب را با نابودی فتنهگران و بانیان آشوب خاموش بگردان.
الها! جوانهای ما را از چنگال این گُرگها نجات عنابت بفرما.
خدایا! خدایا! رهبر مهربان ما، رهبر حکیم ما، رهبر مدیر و مُدبّر ما، رهبر نورانی ما را با کفایت و کرامت و با صحّت و عزّت مُستدام بفرما.
خدایا! نظام ما را از خطرات حفظ بفرما.
خدایا! دولت ما را در رفع مشکلات این مردم خوب یاری بفرما.
خدایا! قوای سهگانهی ما را در رفع مشکلات مردم موفّق بفرما.
خدایا! اعتماد بین مردم و مسئولین را روزافزون بفرما.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قسمت میدهیم دشمنان غَدّار ما و نَفس امارهی ما را از ما منصرف بگردان.
خدایا! آمریکا، صهیونیستها و تکفیریها را نابود بگردان.
خدایا! نفوذیهای داخلی را افشا و رسوا و شیشهی عُمرشان را بشکن.
خدایا! حاجات این جمع و مُلتمسین، عزیزانی که با ما عهد دعا دارند، برآورده بفرما.
خدایا! گذشتههای ما و گذشتگان ما را ببخش و بیامرز.
خدایا! امام راحل (رضوان الله تعالی علیه) و شهدا را از ما راضی نگاهدار.
خدایا! مریضها عموماً، مریضهای مورد نظر خصوصاً شِفای عاجل و کامل روزی بفرما.
خدایا! عاقبت امرمان را ختم به شهادت بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه عنکبوت، آیات ۲ و ۳.
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ۖ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ».
[۳] سوره مبارکه اسراء، آیه ۷۰.
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا».
[۴] سوره مبارکه یوسف، آیه ۲۰.
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَهٍ وَ کَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ».
[۵] سوره مبارکه ص، آیه ۷۲.
«فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ».
[۶] نهج البلاغه، حکمت ۱۳۳.
«وَ قَالَ (علیه السلام): الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ، لَا دَارُ مَقَرٍّ؛ وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ، رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا، وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا».
[۷] همان.
[۸] همان.
[۹] همان.
[۱۰] سوره مبارکه اسراء، آیه ۸۵.
«وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ مَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا».
[۱۱] نهج البلاغه، خطبه ۲۲۷.
متن خطبه شریفه: «و من دعاء له (علیه السلام) یَلجَأ فیه إلى اللّه لیهدیَه إلى الرشاد: اللَّهُمَّ إِنَّکَ آنَسُ الْآنِسِینَ لِأَوْلِیَائِکَ وَ أَحْضَرُهُمْ بِالْکِفَایَهِ لِلْمُتَوَکِّلِینَ عَلَیْکَ؛ تُشَاهِدُهُمْ فِی سَرَائِرِهِمْ وَ تَطَّلِعُ عَلَیْهِمْ فِی ضَمَائِرِهِمْ وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصَائِرِهِمْ؛ فَأَسْرَارُهُمْ لَکَ مَکْشُوفَهٌ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَیْکَ مَلْهُوفَهٌ؛ إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَهُ آنَسَهُمْ ذِکْرُکَ، وَ إِنْ صُبَّتْ عَلَیْهِمُ الْمَصَائِبُ لَجَئُوا إِلَى الِاسْتِجَارَهِ بِکَ، عِلْماً بِأَنَّ أَزِمَّهَ الْأُمُورِ بِیَدِکَ وَ مَصَادِرَهَا عَنْ قَضَائِکَ. اللَّهُمَّ إِنْ فَهِهْتُ عَنْ مَسْأَلَتِی أَوْ عَمِیتُ عَنْ طِلْبَتِی، فَدُلَّنِی عَلَى مَصَالِحِی وَ خُذْ بِقَلْبِی إِلَى مَرَاشِدِی، فَلَیْسَ ذَلِکَ بِنُکْرٍ مِنْ هِدَایَاتِکَ وَ لَا بِبِدْعٍ مِنْ کِفَایَاتِکَ. اللَّهُمَّ احْمِلْنِی عَلَى عَفْوِکَ وَ لَا تَحْمِلْنِی عَلَى عَدْلِکَ».
[۱۲] نهج البلاغه، خطبه ۲۲۲.
متن خطبه شریفه: «و من کلام له (علیه السلام) قاله عند تلاوته «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ: إِنَّ اللَّهَ»؛ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى جَعَلَ الذِّکْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَهِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَهِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَهِ. وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَهِ بَعْدَ الْبُرْهَهِ وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ، فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یَقَظَهٍ فِی [الْأَسْمَاعِ وَ الْأَبْصَارِ] الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَهِ، یُذَکِّرُونَ بِأَیَّامِ اللَّهِ وَ یُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَهِ الْأَدِلَّهِ فِی الْفَلَوَاتِ. مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیْهِ طَرِیقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاهِ، وَ مَنْ أَخَذَ یَمِیناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَیْهِ الطَّرِیقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَکَهِ، وَ کَانُوا کَذَلِکَ مَصَابِیحَ تِلْکَ الظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّهَ تِلْکَ الشُّبُهَاتِ».
[۱۳] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۷، صفحه ۲۵.
«وَ قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: اَلْقَلْبُ حَرَمُ اَللَّهِ فَلاَ تُسْکِنْ حَرَمَ اَللَّهِ غَیْرَ اَللَّهِ».
[۱۴] سوره مبارکه ص، آیه ۷۲.
[۱۵] سوره مبارکه شرح، آیات ۷ و ۸.
[۱۶] عبدالله بن ابیمنصور انصاری معروف به «خواجه عبدالله انصاری» و یا «پیر هرات» در شهر هرات متولد شد و در همانجا نیز از دنیا رفت. او از صوفیان بزرگ زمان خود بود و در عبادات و مناجات، بسیار تلاش میکرد. از آثارش چنین برمیآید که او در علوم مختلف دینی، متبحر و برخلاف بسیاری از صوفیان، در دانش حدیث نیز صاحب نظر بود. از او آثار مهمی بر جای مانده که امروزه نیز مورد توجه پژوهشگران و عموم مردم است. عبدالله بن ابیمنصور انصاری هروی با کنیه ابواسماعیل در میان عموم مردم، به خواجه عبدالله انصاری شهرت دارد. خواجه عبدالله به «شیخ الاسلام» نیز معروف است. وی از نوادگان ابوایوب انصاری، صحابه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. خواجه عبدالله انصاری در سال ۳۹۶ هجری و به قولی ۳۹۵ هجری در افغانستان امروزی که در آن زمان، بخشی از ایران بود، متولد شد. این عالم اسلامی، از صوفیان بزرگ زمان خود بود و در عبادات و مناجات، بسیار تلاش میکرد. از آثار او چنین برمیآید که در علوم مختلف دینی، متبحر و صاحب نظر بود. و برخلاف بسیاری از صوفیان، در حدیث نیز دارای معلومات بسیار و حتی صاحب نظر بوده است.
از او نقل شده است که کتاب ترمذی را بهتر از دو صحیح بخاری و مسلم میدانسته و زمانی که علت را جویا شدند، چنین گفت: «از صحیح بخاری و مسلم، تنها کسانی میتوانند استفاده کنند که به علم حدیث آشنایی کامل داشته باشند. برخلاف کتاب ترمذی که برای همه افراد قابل استفاده میباشد؛ هم عالمان و فقیهان و هم غیر ایشان، میتوانند از این کتاب استفاده کنند». خواجه عبدالله، عالم در ادبیات فارسی، عربی و شعر بود. حتی از ایشان نقل شده است که شش هزار شعر از در حافظه داشت. مذهب وی حنبلی بود و مردم را نیز به این مذهب توصیه میکرد. وی کتابی هم در سیره احمد بن حنبل به نگارش در آورد. خواجه عبدالله ملاحظه هیچ حاکم و پادشاهی را نمیکرد و با صراحت و جدیت با منکرات آنها برخورد میکرد. این عمل او موجب دشمنیهای بسیار با او شد که حتی چندین مرتبه، دشمنانش قصد جان او را کردند. در نهایت خواجه عبدالله انصاری در سال ۴۸۱ هجری در شهر هرات درگذشت.
از خواجه عبدالله انصاری آثار بسیاری بر جای مانده است که هر کدام بر سبق و سیاقی نوشته شده است. در این مختصر، به تعدادی از آنها اشاره میکنیم: مناجاتنامه که به «الهینامه» نیز معروف است، امروزه در میان عموم مردم، معروفترین کتاب خواجه عبدالله انصاری به شمار آمده و بنا بر روش و مدل این کتاب، مناجاتنامههای دیگری نیز نگاشته شده است. این کتاب برای اقشار مختلف قابل استفاده است. هم انسانهای عارف و خواص میتوانند از این کتاب استفاده کنند و هم مردمانی با معلومات کمتر. سبک و ساختار این رساله و همچنین مشابهت برخی عبارات و مطالب آن با دیگر آثار خواجه عبدالله و نیز تکرار بسیاری از بندهای آن در سایر کتابهای او در انتساب آن به خواجه جای تردیدی باقی نمیگذارد؛ اما طرف دیگر این امر نشان از آن دارد که این رساله تألیف مستقلی نیست،؛ بلکه گزیدهای از مناجاتها و کلمات قصار عرفانی اوست که در سدههای بعد، به همت مریدان یا علاقهمندان او جمعآوری شده است. الهینامه که از قدیمیترین و مهمترین متون عرفانی فارسی است، شامل مناجاتها، دعاها و سخنان وجدآمیز عرفانی در قالب نثری مسجع و موزون است؛ ازاینرو هم از لحاظ عرفانی و هم از نظر ادبی اثری ارزشمند است.
کتاب دیگری از خواجه عبدالله وجود دارد که مهمتر از کتابهای دیگر میباشد. خواجه عبدالله علت نوشتن این کتاب را چنین میگوید: «تعدادی از مشتاقان بر وقوف در منازل سیرکنندگان به سمت خداوند و فقرا (فقیر در ادبیات عرفانی، معنایی غیر از معنای عرفی این کلمه را دارد.) اهل هرات، به دفعات درخواست میکردند که این منازل را برایشان تبیین کنم. بعد از استخاره کردن و کمک خواستن از خداوند، درخواست آنها را پذیرفتم. خواجه عبدالله تألیف دیگری نیز در بیان مقامات و منازل اهل سیر و سلوک به نام «صد میدان» دارد، که به زبان فارسی است و ۲۷ سال پیش از تألیف «منازل السائرین» تحریر شده است. این دو اثر در ۵۱ موضوع متحد و در ۴۹ مطلب مختلف هستند و پیداست که صد میدان برای مبتدیان طریق تصوف، و منازل السائرین برای سالکین غیر مبتدی، تنظیم و تألیف شده است. خواجه عبدالله، در کتاب منازل السائرین، مقامات و منازل را در ده بخش قرار داده است، که بیانگر اصول هستند. این کتاب از بدایات آغاز میشود و به نهایات پایان مییابد. و هر یک از این بخشها خود دارای ده باب است، و اینگونه کتاب در مجموع مشتمل بر صد باب میباشد. مطالب هر یک از این ابواب به نوبه خود در سه درجه تنظیم شده است: درجه عامه، درجه سالک و درجه محقق. در برخی کتابها نقل شده است، ابن تیمیه که برای خواجه عبدالله احترام قائل بود، به سبب این کتاب و مطالب آن، خردهها بر خواجه گرفته و او را مذمت کرد.
از خواجه عبدالله مطالب تفسیری نیز نقل شده است که رشیدالدین میبدی بر مبنای آنها، تفسیر «کشف الاسرار و عده الابرار» را نوشته است. رشیدالدین میبدی در ابتدای تفسیر خود چنین میگوید: «کتاب شیخ الاسلام… عبدالله بن محمد انصاری را دیدم و آن را به جهت لفظ، معنا، تحقیق و ترصیع، در حد اعجاز یافتم و تنها مشکل آن ایجاز بسیار زیاد آن بوده است و خواجه بسیار مختصرنویسی کرده است. این ایجاز، خواننده را به هدفش نمیرساند؛ در نتیجه تصمیم گرفتم کلام ایشان را گسترش و شرح داده و میان تفسیر و لطافت گفتارها جمع کنم». طبقات الصوفیه درباره احوال و اقوال مشایخ تصوف، به زبان فارسی هروی است. این کتاب در تبیین اصول دین و در نکوهش علم کلام، مباحثات و مناظرات آن است. خواجه در صد میدان به ایجاز و در قالب نثر شیرین و دلنشین پارسی، مراحل و منازل سیر و سلوک و مقامات سالکان را ذکر کرده است. علاوه بر اینها، کتابها و جزوات بسیار دیگری نیز از خواجه عبدالله نقل شده است: نصایح، زادالعارفین، کنزالسالکین، قلندرنامه، محبتنامه، هفت حصار، رساله دل و جان.
امامخمینی از خواجه عبدالله انصاری با عناوینی چون عارف کامل، عارف محقق مشهور، عارف و حکیم سالک یاد کرده است. امام خمینی در آثار خویش به مقامات صدگانه خواجه عبدالله انصاری توجه داشته و برخی مقامات را مورد بررسی قرار داده است از جمله: الف) شکر: امام خمینی با نقل کلام خواجه عبدالله، به تبیین حقیقت و ماهیت شکر پرداخته و نظر خواجه عبدالله را درباره مقام شکر که آنرا از مراتب عامه مردم دانسته، درست نمیداند و مراتب نهایی آنرا برای اولیای کمّل میداند که دارای مرتبهای جامع و حافظ همه مراتب ظاهری و باطنی میباشند. ب) صبر: امام خمینی همسو با خواجه عبدالله انصاری مراتب صبر را به عامه، متوسط و صبر اهل سلوک تقسیم میکند. امام خمینی صبر لله را برخلاف نظر خواجه عبدالله انصاری، از مقامات نازله سالکان میداند و معتقد است سالک تا از انانیت نفس خارج نشده و شروع به سفر الیالله نکند، صبر او در این مقام صبر لله نخواهد بود. ج) رضا: خواجه عبدالله انصاری جایگاه رضا را پس از منزل صبر و پیش از منزل شکر میداند. امام خمینی مرتبه رضا را از بزرگترین مقامات اهل سلوک میداند که فوق مقام تسلیم و پایینتر از مقام فنا است. امام خمینی تألیف خواجه عبدالله از مقام رضا را نادرست میداند. د) توکل: امام خمینی باتوجه به کلام خواجه عبدالله معتقد است سالک الی الله برای تصحیح مقام توکل باید به نور معرفت، از اسباب ظاهری منقطع شود و از اسباب ظاهری حاجت طلب نکند، نه اینکه این عمل را ترک کند، از اینرو طلب و سعی در حاجات خود و مؤمنان، با توکل منافات ندارد.
[۱۷] نام کامل کتاب، «منازل السائرین الی الحق»؛ تالیف شیخ عارف خواجه عبدالله انصاری و به زبان عربی است. منازل السائرین شرح منازلی است که سالک در طی طریق به سوی حق تعالی میپیماید. مؤلف در مقدمه کتاب میفرماید: برخی از مریدان که علاقه داشتند بر «منازل السائرین الی الحق» آگاه شوند، از من درخواست نمودند چنین کتابی را برایشان تالیف نمایم. آقای سرژبورکوی محقق فرانسوی در کتاب سرگذشت پیر هرات میگوید: «سالها مریدان از وی تحریر مختصری را درباره طی منازل طریقت خواسته بودند یعنی چنان کتابی که مجمل بوده و در آن ملفوظات و حکایات دیگران ذکر نشده باشد و متن آن کافی و دقیق باشد، و دارای ابواب و فصول منظم باشد تا به خاطر سپردن آن آسان گردد و تا آن وقت هیچ کتابی در تصوف این صفات را نداشت. شیخ الاسلام خواجه عبدالله انصاری تا آن زمان زاری مریدان را میشنید ولی گوش به آن نمیداد، و تدریس شفاهی و اندرزهای شخصی را درباره طی منازل طریقت و احوال سالک ترجیح میداد. اگر این حالت ادامه مییافت، امروز درباره تدریس عرفان خواجه دیگر چیزی نبود. اما در این زمان شیخ الاسلام احساس کرد که وقت تالیف چنان کتاب فرا رسیده و دیگر او را روزگار تدریس شفاهی نخواهد ماند. همان بود که به خواهش مریدان ترتیب اثر داد و شاهکار او یعنی کتاب «منازل السائرین» به میان آمد، و آن شرح منازلی است که سالک در طی طریق به سوی حق تعالی میپیماید. تاریخ املا گفتن «منازل السائرین» آشکار نیست ولی از روی نامهزبان کتاب عربی فصیح است که بطور نثر مسجع تدوین شده است. و یکی از شاهکارهای نثر مسجع عربی به شمار میآید. منصور الدین خواجه نصیری در مقدمه کتاب مناجاتهای خواجه عبدالله انصاری میگوید: «مناجاتهای خواجه عبدالله که اینک بنظر میرسد نثر مسجع است که دارای سوز و حال مخصوص است و شاید بتوان گفت که به معجزه میماند و کسی مثل آن نتواند گفت و شیخ شیراز سعدی علیه الرحمه نثر مسجع توام با شعر را از خواجه عبدالله تقلید و آنرا تکمیل نموده است. کتاب «منازل السائرین» و «مناجات خواجه عبدالله انصاری» از نظر نثر مسجع بسیار با هم شباهت دارند، تنها فرقی که دارند زبان آنهاست که «منازل» عربی و «مناجات» فارسی است، و دیگر این که «مناجات» توام با شعر است ولی «منازل» شعر ندارد مگر سه بیت که در توحید صوفیه سروده است و خاتمه کتاب «منازل السائرین» است. او اسنادی که در نسخههای خطی ذکر شده معلوم میشود که «منازل السائرین» بعد از سال ۴۴۸ ق (سال تالیف صد میدان) و پیش از سال ۴۷۵ ق (سالی که عبد الرزاق کاشانی شارح «منازل السائرین» نسخه خطی آن را دیده املا گفته شده است».
آقا بزرگ تهرانی (قده) در الذریعه میفرماید: «منازل السائرین، تالیف شیخ عارف خواجه عبدالله انصاری است که در گازرگاه هرات مدفون است». کتاب منازل السائرین از مهمترین و گران سنگترین آثاری است که در اخلاق عملی تالیف شده است، به همین خاطر از متون درسی حوزههای عرفان و تصوف اسلامی میباشد، و با تحقیق در آثار منتشره در این زمینه در مییابیم که کمتر کسی به خود جرات نقد و مخالفت با آن را داده است و همگان با دیده قبول به آن نگریستهاند. چنانکه محقق شهیر محمد بن حمزه معروف به ابن فناری در کتاب « مصباح الانس » خلاصهای محققانه از منازل السائرین را مورد تحقیق قرار داده است. همچنین عارف نامدار شیعی سید حیدر آملی در کتاب ارزشمند « جامع الاسرار و منبع الانوار »، تمام متن آخرین منزل منازل السائرین را یعنی باب توحید ، به همراه شرح آن از عبد الرزاق کاشانی و عفیف الدین تلمسانی ، نقل به عبارت کرده است. موضوع کتاب «منازل السائرین» بیان مقامات و منازل سیر و سلوک در تصوف است، فلذا سه مطلب مهم به عنوان موضوع کتاب مطرح است، که عبارتند از: ۱. تصوف؛ ۲. سیر و سلوک؛ ۳. منازل.
[۱۸] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۸، صفحه ۷۲.
[۱۹] اصول کافی، ج ۲، ص ۱۰۹، ۲۵۲ و ۲۵۳؛ وسائلالشیعه، ج ۳، ص ۲۵۲ و۲۶۳؛ ج ۱۲، ص ۱۷۵.
[۲۰] الکافی، جلد ۲، صفحه ۲۵۲.
[۲۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۵۵.
«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ ۗ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ».
[۲۲] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۳۸.
«صِبْغَهَ اللَّهِ ۖ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً ۖ وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ».
[۲۳] باباطاهر، دوبیتیها.
[۲۴] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۴.
«زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَ الْأَنْعَامِ وَ الْحَرْثِ ۗ ذَٰلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا ۖ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ».
[۲۵] سید محمدحسین حسینی لالهزاری تهرانی(۱۳۴۵-۱۴۱۶ق) معروف به علامه تهرانی از شاگردان علامه طباطبایی و از عالمان شیعه در قرن چهاردهم و پانزدهم هجری قمری است. وی در عرفان نزد سید هاشم حداد و شیخ عباس قوچانی شاگردی کرد. علامه تهرانی در شکلگیری انقلاب اسلامی از امام خمینی حمایت میکرد. تهرانی در موضوعات مختلف علوم اسلامی آثاری دارد که مجموعه آنها در قالب دوره علوم و معارف اسلام شناخته میشود. سید محمدحسین لالهزاری فرزند سید محمدصادق از شاگردان میرزا محمدتقی شیرازی است. او از ناحیه پدر از نوادگان محمدباقر مجلسی و از ناحیه مادر نسبش به ملامهدی نراقی میرسد. محمدحسین تهرانی در ۲۴ محرّم سال ۱۳۴۵ق در تهران به دنیا آمد. تحصیلات حوزی را در مشهد آغاز و در قم و سپس نجف به پایان برد. در سال ۱۳۷۷ق به تهران بازگشت و در مسجد قائم خیابان سعدی این شهر به تبلیغ مشغول شد. در سال ۱۴۰۰ق به درخواست استادش سید هاشم حداد به مشهد رفت و تا پایان عمر در آنجا ساکن شد. تهرانی ۱۷ تیر ۱۳۷۴ش برابر ۹ صفر سال ۱۴۱۶ق در مشهد درگذشت. آیتالله بهجت بر او نماز خواند و در صحن انقلاب (عتیق) حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد. به مناسبت درگذشت وی پیام تسلیتی از سوی آیتالله خامنهای صادر شد.
حسینی تهرانی تحصیلات کلاسیک خود را در تهران در رشته مکانیک و ماشینسازی به پایان برد. او پس از اتمام تحصیلات متوسطه، در سال ۱۳۶۴ق وارد حوزه علمیه شد و به دست میرزا محمد تهرانی، نویسنده مستدرک البحار، در مشهد، مُعَمَّم شد. پس در همان سال، به قم رفت و در مدرسه حجتیه مشغول تحصیل گردید و در جمع شاگردان سید محمدحسین طباطبائی در دروس حکمت، تفسیر و عرفان قرار گرفت.[نیازمند منبع] او در قم از درس عبدالجواد سدهی، سید رضا بهاءالدینی، مرتضی حائری یزدی، سید محمد داماد، سید محمد حجت کوه کمرهای و آقا حسین بروجردی بهره برد. سید محمد حسین به پیشنهاد طباطبایی در ۱۳۷۱ق به نجف رفت و با شیخ عباس قوچانی (وصی سید علی قاضی طباطبایی) آشنا شد. او در آنجا در دروس فقه و اصول شیخ حسین حلی حاضر شد. آیت الله سید علی خامنه ای در پیام تسلیتش وی را بهره مند از مراتب بالای علمی و فقه فنی و اجتهادی و فقه الله الاکبر معرفی کرده است. علامه تهرانی با اینکه اشعار بسیاری در کتابهای خود نقل کرده، اما در زمینه سرودن شعر، تنها یک سروده دارد و آنهم در مورد امام حسین (علیه السلام) است:حسینی تهرانی سه مجموعه اللهشناسی (۳جلد)، امامشناسی (۱۸ جلد) و معادشناسی (۱۰ جلد) را نوشته است. از آثار او، “نخستین قربانی” در مورد حضرت زهرا(س)، “وظیفه فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام” و جلدهای ۱۶،۱۷،۱۸ امامشناسی (کتاب) در مقطعی اجازه چاپ نگرفت. در نرمافزار آوای ملکوت شماری از سخنرانیهای حسینی تهرانی با عناوین مواعظ اخلاقی، مبانی سیر و سلوک الی الله، تفسیر آیه نور، شرح حدیث عنوان بصری، شرح دعای ابوحمزه ثمالی و… گرد آمده است.
تهرانی در انقلاب اسلامی ایران، از امام خمینی حمایت میکرد. او پس از انقلاب اسلامی، در شکلگیری قانون اساسی و پیشنویس آن بر حاکمیت اسلام و محوریت ولایت فقیه تأکید و جهت تصویب آن در مجلس خبرگان قانون اساسی تلاش نمود. وی در مواردی ملاقاتهای خصوصی با امام خمینی داشت ولی بیشتر نظرات و پیشنهادهای خود را توسط مرتضی مطهری به امام خمینی میرساند. از جمله پیشنهادهای وی در زمینه حجاب و نماز جمعه بوده است. گفته شده است هنگام شهادت مرتضی مطهری در جیب قبای او یادداشتی از علامه تهرانی در زمینه حجاب وجود داشته است. تأسیس مؤسسه ترجمه و نشر علوم و معارف اسلام برای ترجمه و نشر آثار خود از فعالیتهای اجتماعی وی است. این مرکز با همکاری مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نسخه دیجیتالی آثار علامه تهرانی را با عنوان دوره علوم و معارف اسلام منتشر کرده است در این نرم افزار متن ۵۴ کتاب، از آثار وی در موضوعاتی چون:امام حسین (علیه السلام)، امامت، تفسیر، توحید، جمعیت، حکومت اسلام، خداشناسی، عرفان، فقه، قانون اساسی، قرآن، گاهشماری اسلامی، معاد، معرفت دینی و ولایت فقیه گردآوری شده است.
[۲۶] سیدهاشم موسوى حَدّاد (۱۳۱۸ـ۱۴۰۴ق)، عارف شیعى قرن چهاردهم و از شاگردان سید علی قاضی بود. او در کربلا و نجف به تحصیل علم پرداخت. از حداد، نوشتهای جز چند نامه باقی نمانده و نظریات و حالاتش در کتاب روح مجرد -نوشته شاگردش سید محمد حسین حسینی تهرانی- بیان شده است. حداد از راه نعلبندی گذران زندگی میکرد. او به اشعار فارسى شمس مغربى، حافظ و مولوى علاقه فراوان داشت. اعتقاد وی به وحدت وجود، نقل سخنان محییالدین ابنعربى، قرائت مثنوى جلالالدین مولوى، تمایلات عارفانه و … باعث انتقاد برخی بر او شد. سید هاشم فرزند سیدقاسم در ۱۳۱۸قمری/۱۲۷۹شمسی در کربلا به دنیا آمد. جدش، سیدحسن، از شیعیان هند بود که در نزاع میان دو طایفه در هند، بهدست گروه غالب اسیر شد. آنان وى را به خانوادهاى شیعى فروختند و آن خانواده هم در مهاجرت به کربلا، او را با خود به آنجا بردند و آزاد کردند. وى در کربلا به سقایى پرداخت و در همانجا ازدواج کرد. شغل حداد نعل سازی بود و به سیّد هاشم نعل بند شهرت داشت. بعدها برخی این شهرت را جهت احترام به ایشان به حدّاد یعنى آهنگر تغییر دادند. وى با آنکه در فقر بهسر میبرد، از کسى کمک مالى نمیخواست و آنچه را هم که داشت، در اختیار فقیران قرار میداد.
حداد بر اثر بیماری مدتی در بیمارستان کربلا بستری بود. در ۱۲ رمضان ۱۴۰۴ق/ ۲۱ خرداد ۱۳۶۳ش، از پزشکان می خواهد که او را مرخص کنند. چون به منزل می رسد خضاب می کند و ساعتی بعد دار فانی را وداع می گوید. وی ۸۶ سال عمر کرد. پیکرش در وادی الصفا کربلا به خاک سپرده شد. سید هاشم حداد موسوی در ایام نوجوانی در کربلا به حوزه علمیه وارد شد و برخی دروس مقدمات را خواند، لیکن درس را رها کرد و به سیر و سلوک عرفانی روی آورد. بیست سال داشت که به نجف رفت و در مدرسه هندى که محل اقامت سید علی قاضی طباطبائی بود، حجرهاى گرفت. حداد ۲۸ سال در کربلا و نجف با سید علی قاضی طباطبایی در ارتباط بود. قاضی در مورد وی می گفت: او توحید را چنان چشیده و ذوق کرده و لمس نموده که محال است چیزی بتواند در آن خللی ایجاد کند. سید عبدالحسین دستغیب، شیخ محمدصالح کمیلی و سید احمد فهری زنجانی از شاگردان او بودند، اما مشهورترین و مهمترین شاگردش، سید محمدحسین حسینی تهرانی بود که ۲۸ سال با وى مراوده داشت و بعدها یادنامهاى با عنوان روح مجرد (مشهد ۱۴۱۸ق) درباره زندگى و طریق سلوک حدّاد نوشت.
به گفته سید محمدحسین تهرانی بسیاری از علما از وی استفاده می کردند. سید مصطفی خمینی، سید عبدالکریم کشمیری، سید محمدباقر صدر و مرتضی مطهری از جمله آنهاست. سیدهاشم حدّاد کتاب یا رسالهاى از خود برجاى نگذاشته، تنها از او چند نامه کوتاه باقى مانده که مشتمل بر مطالب عرفانى و دستورهاى سلوکى است که برخى استنادات آن فارسى است. سید محمد حسین حسینی تهرانی در روح مجرد، حالات و سخنان عرفانى او را نقل کرده است. حداد مردی بسیار متواضع بود. از مال دنیا چیزی نداشت. نسبت به آداب ظاهری دین تقید ویژه ای داشت. از کسی انتظار خدمت نداشت. خود اتاق را جارو می کرد و ظرف می شست و مایحتاجش را خرید می کرد. چون در منزل روضه ای برپی می کرد شخصا از حضار پذیرایی می کرد. جود و احسان بسیاری می نمود و بدون شمارش به فقرا پول می داد. بسیار کم می خورد و کم می خوابید حتی در ماه رمضان. از این که از وی کرامتی دیده شود بسیار خودداری می کرد. به نماز شب تقید داشت و صبرش در ایام سختی معیشت ناگفتنی بود.
[۲۷] خطبه قاصِعَه، طولانیترین خطبه نهج البلاغه است که محتوایی اخلاقی و اجتماعی دارد و موضوع آن نکوهش تعصب و خودپسندی است. این خطبه در اواخر حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کوفه ایراد شده و امام در این خطبه درباره تفرقه اجتماعی هشدار داده و عاملان آن را سرزنش میکند. از موضوعات فرعی این خطبه، جنگهای امام علی (علیه السلام) با ناکثین، قاسطین و مارقین و شجاعت امام در دوره جوانی و به خاک افکندن بزرگان عرب، تربیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از کودکی به واسطه فرشته الهی، قرابت امام علی (علیه السلام) با پیامبر و تربیت شدنش تحت نظارت او، حیلههای ابلیس و یکی از معجزات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حضور بزرگان قریش است. این خطبه به صورت مستقل ترجمه و شرح شده است. شماره ترتیبی این خطبه در نسخههای نهج البلاغه، متفاوت است.
[۲۸] نهج البلاغه، خطبه قاصعه امیرالمؤمنین (علیه السلام).
[۲۹] سوره مبارکه ص، آیه ۸۲.
«قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ».
[۳۰] سوره مبارکه ص، آیه ۸۳.
[۳۱] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۰۳.
«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا ۚ وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ کُنْتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا ۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ».
[۳۲] سوره مبارکه شعراء، آیه ۸۸.
[۳۳] روضه الواعظین، جلد ۲، صفحه ۵۰۱.
«قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: شَفَاعَتِی لِأَهْلِ اَلْکَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِی مَا خَلاَ اَلشِّرْکَ وَ اَلظُّلْمَ».
[۳۴] کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، جلد ۱، صفحه ۳۵۲.
«وَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: إِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَهِ نَادَى مُنَادٍ مِنْ تَحْتِ اَلْحُجُبِ یَا أَهْلَ اَلْجَمْعِ غَضُّوا أَبْصَارَکُمْ وَ نَکِّسُوا رُءُوسَکُمْ فَهَذِهِ فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ تُرِیدُ أَنْ تَمُرَّ عَلَى اَلصِّرَاطِ».
[۳۵] الفردوس الاعلی، تالیف آیتالله شیخ محمد حسین کاشف الغطا، با تعلیقات جناب آقای سید محمد علی قاضی طباطبایی است. این کتاب مشتمل بر مباحث پراکندهای در مسایل مختلف اسلامی است که در یک مجلد جمع آوری شده است. این اثر در حقیقت جنگی از معارف اسلامی است که البته صبغه فقهی آن غلبه دارد. مؤلف مطالب پراکندهای را که در سالیان متمادی نوشته است در دو مجلد جمع آوری و تدوین نموده: جلد اول مشتمل بر مباحث فقهی و اعتقادی و معارف اسلامی و جلد دوم در باره فضایل و سیره پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و اهل بیت علیهمالسّلام است. وی مدتی در این کار تعلل میکند تا فرصت مناسبی پیش آید. بنا به گفته خود، در مقدمه، در آستانه اذان صبح چرتی بر وی عارض میشود و ملکی متمثل به وی میگوید چرا در باره «فردوس» این قدر تعلل میکنی؟ وی میپرسد فردوس چیست؟ آن ملک میگوید همان کتابی که قصد داری آن را تالیف کنی. این کتاب، فردوسی است برای تو و شیعیان. پس از این تجربه معنوی، وی عنوان مجلد اول را الفردوس الاعلی و عنوان مجلد دوم را الجنه الماوی میگذارد و اقدام به چاپ آن میکند. بخش اعظمی از مقدمه کتاب مشتمل بر معرفیهایی است که مجلات عربی در باره این کتاب ارائه کردهاند.
[۳۶] بحار الانوار ج ۸ ، ص ۲۲۲.
«قال عمر:… فذکرت أحقاد علیّ و ولوعه فی دماء صنادید العرب و کید محمّد و سحره، فرکلتُ الباب و قد ألصقَت أحشائها بالباب تترسه. و سمعتُها و قد صرخَت صرخه حسبتُها قد جعلَت أعلی المدینه أسفلها، و قالت: یا أبتاه یا رسول اللَّه! هکذا کان یُفعل بحبیبتک و ابنتک؟ آه یا فضّه! إلیک فخذینی فقد و اللَّه قُتِل ما فی أحشائی من حمل وسمعتُها تمخض و هی مستنده إلی الجدار، فدفعتُ الباب و دخلت…»
[۳۷] همان.