عناوین

درس اخلاق مسجد جامع ازگل-جلسه ۱۶۵

Share on print
چاپ
Share on email
ارسال

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

خداوند همه‌ی عالَم را برای بَشر خلق نموده است

«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ[۲]»؛ پروردگار حکیم، پرورگار وَدود و پروردگار شَکور این عالَم را محلّ تربیت بَشر قرار داده است. هر آن‌چه در عوالِم بالا وجود دارد که خارج از اِدراک ماست، این آسمان‌ها مراتب عالَم امکان هستند، این‌ها با آسمان ما متفاوت هستند. این عالَمی که ما در آن قرار گرفته‌ایم، عالَم کُوْنْ و فَساد است، عالَم تغییر است، عالَم تَزاحُم است و عالَم تنازع در بقاست. ولی آسمان دوم تا آسمان هفتم یکی بهتر از دیگری هستند. آسمان هفتم نزدیک‌ترین عالَم به ساحت قُدس رُبوبی است. این عوالِم و فرشتگان و قُدسیان و جواهر بسیطه‌ای که در این عوالِم وجود دارد و این عالَم دنیا که به دو اعتبار دنیاست؛ یکی این است که از «دُنُو» باشد، به این معنی که عالَمی است که در دسترس ما قرار دارد و نزدیک است. دیگر این است که از «دنائت» باشد، به این معنی که پَست‌ترین عوالِم است. وقتی ارزش‌گذاری می‌شود، عالَم دنیا قیمتی ندارد و بی‌ارزش‌ترین و پَست‌ترین عوالِم، عالَم دنیاست و عالَم دنیا خودش برای بَشر ناشناخته استو ما هنوز از ستارگان آسمان خودمان اطلاعاتی به دست نیاورده‌ایم. از ذرّات خاک هم اطلاعات کافی نداریم. آن‌چه می‌دانیم در مقایسه‌ی با آن‌چه که نمی‌دانیم، مانند قطره‌ای است که در برابر دریاست. مجهولات بَشر قابل احصاء نیست، ولی معلوماتش قابل احصاء است. مشخّص است که چه چیزهایی را دیده است، چه چیزهایی را شنیده است، چه چیزهایی را خوانده است؛ ولی آن‌چه که ندیده و نشنیده و ارتباط علمی با آن ندارد، واقعاً خارج از حیطه‌ی احصاء ماست. ولی خداوند متعال همه‌ی این‌ها را خَلق نموده است تا ما آدم بشویم. نمی‌شود که همه‌ی موجودات با همه‌ی آثار و برکاتی که دارند، مقدّمه‌ی وجود بَشری باشند که این بَشر پَست‌تر از آن موجودات باشد، پایین‌تر باشد، کم‌تر باشد. خداوند متعال نخواسته است که این‌جا محلّ زندگی دَرنده‌ها باشد؛ دَرنده‌ها مخلوق خداوند هستند و در دَرندگی‌شان معصوم هستند و بنده‌ی خداوند هستند؛ ولی رسالتی دارند و برای ما منافعی دارند که ما هنوز آن را کشف نکرده‌ایم. خداوند متعال فرموده است: «خَلَقَ لَکُمْ[۳]»؛ یعنی می‌خواهد محبّت ما را به جوش بیاورد و می‌خواهد برای ما دلبری کند. می‌فرماید که من چیزی برای تو کم نگذاشته‌ام؛ «خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا[۴]»؛ هرچه در زمین است که ما اصلاً نمی‌دانیم که چه چیزی در زمین است؛ خیلی چیزها در زمین وجود دارد؛ «خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا» نشان می‌دهد که این سوسک‌ها، این ویروس‌ها، این میکروب‌ها، این گُرگ‌ها، این مارها، این عقرب‌ها همگی برای ما هستند و اگر حرف «لام»، مربوط به «لام» انتفاع باشد، یعنی برای ما مفید هستند. منتها ما کشف نکرده‌ایم که باید چگونه از این‌ها استفاده نماییم. نه تنها زمین، بلکه هرچه در آن وجود دارد را خداوند برای ما و به نفع ما و برای مالکیّت ما آفریده است. این‌ها ثروت ما هستند و خداوند متعال ما را خیلی ثروتمند قرار داده است. هرچه از زمین است، از معادن تا انواع حبوبابت، ریاحین، گُل‌ها، بلبل‌ها، پرندگان و هرچه هست، خداوند تصریح می‌نماید که وجود این‌ها به خاطر شماست. سپس فرموده است: «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ[۵]»؛ تنها زمین نیست؛ بلکه شمس و قمر منظومه نیز مُسخّر شما هستند. نهایتا خداوند متعال در سوره‌ی مبارکه‌ی طلاق فرموده است: آن چیزی که خیلی مهم است و باید به آن توجّه کرد، این است که برای شماست؛ اما منظور از «شما» کیست؟ منظور آن کسی است که معرفت پیدا کند. انسانی که بی‌معرفت است، از حیوانات کم‌تر است و بالاتر نیست که حیوان فدای او بشود.

تمام ارزش و اعتبار بَشر به ایمان اوست

هیچ عقلی اجازه نمی‌دهد تا چیز با ارزش فدای چیز بی‌ارزشی بشود. یک موجود بی‌ارزش حقّ ندارد چیزی را که با ارزش است را فدای خودش کند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده است: «إذا حَضَرَت بَلِیَّهٌ فاجعَلُوا أموالَکُم دونَ أنفسِکُم[۶]»؛ اگر بلایی پیش آمد، جان شما بیشتر از مال شما ارزش دارد. نکند که از مال‌تان مضایقه کنید و جانتان به خطر بیفتد. برای حفظ جانتان مال خود را بدهید و جان خود را حفظ نمایید. قیمت جان بیشتر از قیمت مال است. «و إذا نَزَلَت نازلهٌ فاجعَلُوا أنفسَکُم دونَ دِینِکُم[۷]»؛ اگر بلای بالاتری پیش آمد، هم بنا بود که جانت را از دست بدهی و هم دینت را از دست بدهی، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این‌جا می‌فرمایند که دینت را نگاه دار و جانِ خود را فدای دین خود قرار بده؛ زیرا دین مهم‌تر از جان است. جان بَشر با دین اعتبار و آبرو پیدا می‌نماید. انسانی که جان دارد، ولی دین ندارد ارزش و اعتباری نخواهد داشت. تمام ارزش ما به ایمان‌مان و ارتباط‌مان با خداوند متعال است. خداوند متعال در این باره فرموده است: «قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ[۸]»؛ حبیب من! به بندگان من اعلان کن و به آن‌ها بگو که شما دارای چه ارزشی هستید؟! اگر خداوند شما را نخواند، خداوند شما را به حساب آورده است که می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا[۹]»؛ شما کسی هستید که خداوند متعال شما را صدا می‌زند و برای شما اعتبار و ارزش قائل است و برای شما پیامبر فرستاده است، برای شما دین فرستاده است و مشخّص می‌شود که نزد خداوند بسیار عزیز هستید که عزیزترین بنده‌اش را برای راهنمایی شما فرستاده است و او معلّم شما شده است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) معلّم ما هستند؛ «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ[۱۰]»؛ هرکسی استادش مهم‌تر است، افتخارش بالاتر است. چه کسی بالاتر از نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است؟ چه کسی شریف‌تر از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) است؟ خداوند متعال این‌ها را برای ما به صورت معلّم فرستاده است و ما شاگردان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمه‌ی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) هستیم. باید در پوست خود نگُنجیم. ما در مدرسه‌ی دین هستیم، معلّم ما پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، استاد ما حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند، الگوی ما حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) و فرزندان حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستند. «قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ»؛ اگر خواندن خداوند شامل حال شما نباشد، شما را به حساب نیاورد و به شما اعتنایی نداشته باشد، یک بار هم نام شما را نبرد، آن‌گاه شما چه ارزشی دارید؟ ارزش شما به این است که او به شما نظر می‌کند، دست‌تان را می‌گیرد، از شما پذیرایی می‌نماید، کتاب در اختیارتان قرار می‌دهد، معلّم در دسترس شما قرار داده است، تابلوهای دل‌انگیزی از زندگی مُقرّبین در مسیر شما قرار داده است تا آدرس شما باشد و صراط مستقیم شما باشد و شما را به کمال مطلق نائل کند. یا این‌گونه نیست؟ اگر شما خداوند را نخوانید و برای خداوند متعال حساب باز نکنید، مگر نمی‌دانید که ارزش هرکسی به اعتبار همّت اوست؟ اگر همّت کسی غذا باشد، ارزش آن چیزی است که حاصل غذاست. اگر همّت شما خداوند باشد، قیمت خدایی پیدا می‌کنید. «قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ»؛ حبیب من! به این‌ها بگو که شما وقتی ارزش پیدا می‌کنید که گدای خداوند باشید، سائل خداوند متعال باشید، میل به خداوند داشته باشید، خداوند را بخوانید، نماز شما خواندن خداوند تبارک و تعالی است. عبادت‌های شما لبیک گفتن به پروردگار است. «لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ»؛ شما خداوند را می‌خوانید، شما خداوند را جستجو می‌کنید، شما می‌خواهید خداوند را پیدا کنید؛ این مایه‌ی اعتبار شماست و اگر مقصد شما، گُمشده‌ی شما، مطلوب شما و معشوق شما خداوند نباشد، او به شما اعتنایی نمی‌کند و ارزشی برای شما قائل نخواهد بود و در عالَم هستی نمره‌ای نخواهید داشت. نمره‌ی شما به ارتباط الهی شماست. آن مقداری که با خداوند مرتبط هستید، نمره دارید. اگر با خداوند ارتباط ندارید، هیچ نمره‌ای نخواهید داشت و رُفوزه‌ی عالَم خلقت هستید.

بَشر می‌تواند نعمت‌ها را تبدیل به فرصت کند

این بَشر با این همه امکانات لاتّعدُ و لاتُحصی که خداوند برای او قرار داده است، موجودی است که همیشه با فرصت‌ها و تهدیدها مواجه است. تمام نعمت‌ها می‌تواند برای بَشر فرصت باشد و تمام نعمت‌ها می‌تواند برای بَشر تهدید باشد. لذا پروردگار حکیم فرموده است: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ[۱۱]»؛ اگر نعمت را شناختید و قدر آن را دانستید، از آن به‌جا و به‌موقع استفاده کردید، از آن نعمت را در رسیدن به مقصد اعلی که قُرب الهی است، به عنوان نردبان قرار دادید، خداوند خودش دست به کار می‌شود. مگر شما به چه اندازه‌ای می‌توانید بالا بروید؟ به چه اندازه‌ای می‌توانید انبساط وجود پیدا کنید؟ به چه اندازه‌ای می‌توانید اشراف در عالَم امکان داشته باشید؟ ولی من شما را سایه‌ی خودم قرار داده‌ام. اگر شما اهل شُکر باشید، نعمت و ولی‌نعمت را شناختید و از نعمت جوانی، نعمت دین، نعمت وجود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، نعمت نماز و نعمت‌های مادّی استفاده کردید و‌ به عنوان میهمانان خداوند متعال خودتان را بر سر سُفره دیدید و خِلاف رضای میزبان کریم‌تان این نعمت‌ها را ضایع نکردید، شما خودتان بُردی ندارید و اگر بخواهید به پیش بروید، توان زیادی ندارید؛ مسیر شما لایتناهی است. شما باید تا خدا بالا بروید. «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ[۱۲]»؛ ولی خداوند می‌گوید که اگر نمک‌شناس بودید، اگر قدر نعمت را می‌دانستید، اگر قدر شهدا را می‌دانستید، اگر قدر ولایت را می‌دانستید، اگر قدر این فرهنگِ دینی که شما را در عالَم به عزّت و قدرت رسانده است را می‌دانستید و به صورت معجزه‌آسا شما در مسیری قرار گرفته‌اید که دنیا به وحشت افتاده است و به جنگ شما قیام کرده است، اگر این موضوع را به عنوان جلوه‌های محبّت خداوند متعال تلقّی کردید، این‌گونه نیست که تو زیاد می‌شوی، بلکه خداوند خودش شما را زیاد می‌کند. شما اگر درس بخوانید نهایتاً یک «پروفسور» می‌شوید، نهایتاً «آیت الله العظمی» می‌شوید؛ اگر تمام علوم یک آیت الله العظمی را جمع کنید، در برابر علم جناب «سلمان[۱۳]»،  در برابر علم حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)، تمام کسانی که آیت الله العظمی‌ هستند و علوم کتابی دارند و ذهن‌شان انبار و کتابخانه‌ی بزرگی است که از هر کتابی در این کتابخانه مطلبی وجود دارد، در برابر آن علمی که خداوند متعال به حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) داده است، به حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) داده است، به جناب سلمان داده است، قطره‌ای در برابر دریا نیست. شما می‌توانید خودتان را در حدّ خودتان پیش ببرید؛ ولی اگر خداوند بخواهد به کسی نگاه کند، یک نگاه دیگری است. «یارب نظر تو برنگردد». خداوند یک نگاهی به انسان بکند و نظرکرده‌ی خداوند بشویم. «لَأَزِیدَنَّکُمْ» من شما را مُشرف بر گذشته و آینده قرار می‌دهم و شما را از قفس زمان و از حبس مکان بالاتر می‌برم. شما را در همه‌ی اَمکنه و همه‌ی اَزمنه مُشرف قرار می‌دهم. سبقت‌الله همین است.

مضامین بلند دعای شریف «بلد الامین»

یک دعایی در کتاب شریف «مُهَجُ الدّعَوات[۱۴]» وجود دارد که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جناب «اُویس قرنی[۱۵]» تعلیم فرموده‌اند که این‌ چنین است: «یَا سَلَامُ‏ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ الطَّاهِرُ الْمُطَهَّرُ الْقَاهِرُ الْقَادِرُ الْمُقْتَدِرُ یَا مَنْ یُنَادَى مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ بِأَلْسِنَهٍ شَتَّى وَ لُغَاتٍ مُخْتَلِفَهٍ وَ حَوَائِجَ أُخْرَى یَا مَنْ لَا یَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ أَنْتَ الَّذِی لَا تُغَیِّرُکَ الْأَزْمِنَهُ وَ لَا تُحِیطُ بِکَ الْأَمْکِنَهُ[۱۶]»؛ اَزمنه هم تو را محدود نمی‌نماید. «وَ لَا تَأْخُذُکَ نَوْمٌ وَ لَا سِنَهٌ[۱۷]»؛ سپس سه مطلب را از خداوند متعال درخواست می‌نماید؛ یکی این است که فرموده است: «یَسِّرْ لِی مِنْ أَمْرِی مَا أَخَافُ عُسْرَهُ[۱۸]»؛ خدایا! یک گِره‌هایی وجود دارد که بازکردن آن‌ها از عُهده‌ی من ساخته نیست، تو خودت آن‌ها را باز کن. آسان کن آن‌چه را که من می‌ترسم برای من مَعسُور باشد و گرفتار عُسر بشوم. «وَ فَرِّجْ لِی مِنْ أَمْرِی مَا أَخَافُ کَرْبَهُ[۱۹]»؛ خدایا! آن‌چه را که می‌ترسم که مرا غمناک نماید، تو خودت آن‌ها را باز کن و اجازه نده تا دل من بگیرد. درب دل را باز کن و برای من فرجی در پیش روی قرار بده. «وَ سَهِّلْ لِی مِنْ أَمْرِی مَا أَخَافُ حُزْنَهُ[۲۰]»؛ و آن چیزی را که نگران او هستم، برای من تَهسیل نما. می‌ترسم که کارایی نداشته باشم. و سپس به دنبال آن می‌فرماید: «سُبْحَانَکَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ‏ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی إِنَّهُ لَا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ[۲۱]»؛ اگر کسی به دنبال این است که بُن‌بست نداشته باشد و کارش گِره نخورد، گره‌ی کوری که نتواند باز کند برایش پیش نیاید، حُزنی که هیچ بارانی نتواند غُبار آن حُزن را برطرف نماید، برایش پیش نیاید، باید خداوند کاری برایش انجام بدهد؛ باید خداوند متعال او را کفایت و حمایت کند. لذا خداوند متعال می‌فرماید که این شُکر‌ نعمت، این نمک‌شناسی و این نعمت‌شناسی شما، این استفاده‌ی صحیح از نعمت بر سر سُفره‌ی ولی‌نعمت، این‌گونه نیست که شما در حال پیش رفتن با آن باشید؛ بلکه اگر بدانم تو محبّت داری و محبّت الهی را احساس می‌کنی و می‌فهمی که «هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ[۲۲]»، به صورت مرتّب بر سر سُفره‌ی احسان خداوند هستی و تو هم نمی‌توانی جبران نمایی، لااقل احساس خجالت داشته باش.

انسان همیشه بدهکار خداوند متعال است

ما در دوران طلبگی‌مان گاهی از حُجره‌های مختلف در یک‌جا غذا می‌خوردیم. یکی از رُفقای ما که حضرت «آیت الله مُعیّدی» هستند و در حال حاضر از اخلاقیّونِ حوزه‌ی قُم می‌باشند، یک همشهری داشتند که اهل سُنقر بود و پیرمردی بود سیّد بود و معمّم بود، ولی سواد زیادی نداشت، ولی یکپارچه نور بود. وقتی بر سر سُفره‌ می‌نشست و غذا تمام می‌شد، می‌گفت: من شرمنده‌ی خَلّاق داورم. به من غذا می‌دهد و من برای او هیچ‌کاری نمی‌توانم انجام بدهم که جبران بشود. او به صورت مرتّب مرا اداره می‌کند، ولی من برای او هیچ‌کاری نمی‌توانم انجام بدهم.‌ واقعاً شرمنده بود و می‌گفت: من از خَلّاق داور خجالت می‌کشم. در همه حال او در حال رسیدن به من است و من هیچ کاری نمی‌توانم انجام بدهم و هیچ‌کاری هم انجام نمی‌دهم.

اگر انسان خودش را بدهکار خداوند متعال ببیند، اگر این احسان و محبّت الهی دل آدم را ببرد، آن موقع می‌دانید خداوند چه کاری می‌کند؟ می‌فرماید دیگر خودم تو را بزرگ می‌کنم. تو هرچه دست‌و‌پا بزنی، چه اندازه می‌توانی بزرگ بشوی؟ چه کاری از تو ساخته است؟ ولی می‌فرماید: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ». ببینید چند مورد تأکید فرموده است. «لَئِنْ شَکَرْتُمْ» حرف «لام» برای تأکید است. نمی‌گوید که ملائکه‌ام این کار را می‌کنند؛ بلکه می‌فرماید خودم این کار را انجام می‌دهم. به جبرئیل و میکائیل هم واگذار نمی‌کنم. تو از جبرئیل به من نزدیک‌تر هستی. من جبرئیل را برای بَشر خَلق کردم. «لَأَزِیدَنَّکُمْ»؛ خودم توسعه‌ی وجود و توسعه‌ی عزّت تو را به دست می‌گیرم؛ «لَأَزِیدَنَّکُمْ». اما از آن سو کُفران نعمت، نمک‌نشناسی و بی‌حیایی است که انسان بر سر سُفره‌ی کسی نشسته باشد و به او اهانت کند و حرفش را گوش نکند و نعمت را نعمت نبیند. به صورت مرتّب غُر بزند. این همه دارد و از عُهده‌ی شُکر او هم برنمی‌آید؛ ولی یک چیزی را ندارد و همان یک چیز را بزرگ می‌کند و جنجال و آشوب به پا می‌کند. یک نقطه ضعف پیدا کرده است و همان را مایه‌ی غُبار جامعه و خودش قرار می‌دهد. در میان اموری که خداوند متعال را به غضب می‌آورد، هیچ امری مانند کُفران نعمت نیست. لذا فرمود: «وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ[۲۳]»، اگر کُفران نعمت کردید، «إِنَّ» در آن‌جا «لَأَزِیدَنَّ» بود، ولی در این‌جا دیگر حرف «لام» را نیاورده است و این فصاحت کلام الهی است که آن را تکرار نکرده است، ولی «إِنَّ» را آورده است و به خودش نسبت داده و فرموده است: «إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ[۲۴]». نمی‌گویم که مأمورین عذاب جهنّم تو را عذاب نمایند، زیرا آن‌ها قدرت من را دارا نیستند. «إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ»؛ خودم تو را چوب می‌زنم. خداوند یک عذابی را برایش درنظر می‌گیرد، «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا[۲۵]» که دیگر غیر از این عذاب ممکن نمی‌شود. هم نعمت خدا در آن‌جایی که خودش دست‌اندرکار است، بالاترین نعمت‌هاست و هم عذاب الهی در آن‌جایی که خداوند به واسطه واگذار نمی‌کند و کسی را که خودش می‌خواهد بزند، عذاب بزرگی است؛ «إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ».

عزّت و اقتدار انقلاب اسلامی ایران

این انقلاب پدیده‌ی الهی است. این همه شهیدی که ایثار کرده‌اند، یک کشوری که استقلال نداشته است، یک کشوری که اراده‌ی مردم در امور سیاسی مملکت دارای هیچ نقشی نبوده است؛ نماینده‌های مجلس را سفارت‌خانه‌ها تعیین می‌کردند و مردم نقشی در آن نداشتند. شاه که اوّلین شخص مملکت بود را انگلیس می‌گُمارد و او نوکرِ کافر بود، نوکرِ خائن بود، نوکرِ غارت‌گَر بود؛ پدر و پسر این‌گونه بودند. هر دو مُزدور بیگانه‌ی بی‌رحمِ بی‌دینِ دین‌ستیز بودند. آن موقع برای این مملکت چه کاری کردند؟ با آن همه نفت و قِلّت جمعیّت کدام راه را آباد کردند؟ کجا را برق‌رسانی کردند؟ کدام صنعت را راه‌اندازی کردند؟ به جز خِفّت و خواری کدام گُلی را در عالَم به سینه‌ی این ملّت زدند؟ آن فَحشای‌شان بود که مالیات می‌گرفتند و رسماً علم فَحشا زده بودند که هم جامعه را به فَساد می‌کشاندند و هم زن‌ها را می‌خریدند و ناموس مردم به فروش می‌رفت. در این‌جا دست عوامل بیگانه و آمریکایی‌ها در نوامیس مردم آزاد بود. هرکاری که دوست داشتند انجام می‌دادند. امروز ما جزءِ قدرت‌های برتر دنیا هستیم. مهم‌تر از آن هم این است که زیر سایه‌ی انگلیس و آمریکا و کافر نیستیم؛ بلکه زیر سایه‌ی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستیم. نایب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در رأس هستند و مطیع امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و عاشق امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند، خودپَرست و خودخواه نیستند. کم‌ترین اَنانیّت در او وجود ندارد. آن‌ها دیکتاتور بودند و استبداد داشتند. برای بیگانگان نوکر بودند و برای مردم‌شان آقا و ارباب بودند.‌ آیا کسی می‌توانست کم‌ترین جسارت را به دولت آن روز و به شاه آن روز بکند؟ زبان‌شان را از پُشت می‌کشیدند و شکنجه‌های مخوفِ اسرائیلی انجام می‌دادند. این همه پیشرفت، این همه تحوّل، این همه رُشد در فضای حضرت امام حسین (علیه السلام) که در آن روز در ایران این همه مجلس وجود نداشت و این همه جوان در آن‌جا جمع نمی‌شدند. در این اواخر بود که مرحوم آقای «کافی» (رحمت الله علیه) پیدا شده بودند و مهدیه‌ی ایشان تعدای جوان داشت. امروز شما در هر دانشگاهی که بروید، هیأت مذهبی وجود دارد و بحمدالله دانشجو و استاد طرفدار حضرت امام حسین (علیه السلام) هستند. انسان این همه نعمت را نادیده بگیرد و آن وقت یک عدّه‌ای با این ساز برقصند که ساز اسرائیل و ساز انگلیس است و دارای سوابق روشنی هستند. این‌که انسان دشمن را بر دوست ترجیح بدهد، ظلمت را بر نور ترجیح بدهد، هیچ فهم و تشخیصی نداشته باشد که آینده چه می‌شود و نتیجه‌ی این شلوغی‌ها چه چیزی خواهد شد. اگر بنا بود دولت شاه برود و نگرانی هَرج و مَرج نباشد، به این دلیل بود که یک مرجع تقلیدی حضور داشت که دل‌ها را تسخیر کرده بود و حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در کار بودند؛ ولی در حال حاضر اگر برهم بخورد، چه کسی بر سر کار خواهد بود؟ اصلاً می‌توان تصوّر کرد که چه خواهد شد؟ ولی دیگر وقتی بَشر پَرت بشود و از فرصت‌ها استفاده نکند، گرفتار تهدیدها خواهد شد. همه چیز برای او وَبال خواهد شد و این نعمت‌آزاری است. این امنیّت، پیشرفت، احترام و عزّت نادیده گرفته می‌شود و فضا را سیاه می‌بیند.، فضا را برای خودش به صورت تنگنا می‌بیند. مانند شب‌پَره شده است که از نور رَنج می‌برد و می‌گوید که نور آفتاب نباشد؛ زیرا من می‌خواهم در تاریکی زندگی کنم. لذا هراندازه‌ای دین به پیش برود، شیطان هم متناسب با پیشرفت دین قُشون خودش را تجهیز می‌کند و به جنگ دین و متدیّن اقدام می‌نماید. همان‌گونه که این کار را کرده است. حال در مورد راه‌های نفوذ شیطان چگونه است، یکی از خطبه‌های حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را انتخاب کرده بودم که اگر عُمری باقی بود، ان‌شاءالله در جلسه‌ی دیگر بر سر سُفره‌ی مولای‌مان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) خواهیم بود.

روضه و توسّل به حضرت فاطمه (سلام الله علیها)

این ماه ربیع تا ماه جمادی، شاهد ناله‌های حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) هستیم. مرحوم «شیخ صدوق[۲۶]» (اعلی الله مقامه الشریف) در کتاب شریف «خصال» می‌گوید که حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) می‌فرمایند: «اَلْبَکَّاءُونَ خَمْسَهٌ[۲۷]»؛ در عالَم ۵ نفر در گریه شاخص هستند. این‌گونه نیستند که کَثیرالبُکاء باشند، بلکه بَکّاء بودند و زندگی‌شان به گریه تبدیل شده بود. اوّلین آن‌ها پدرمان حضرت آدم (علیه السلام) بود. وقتی از بهشت محروم شدند، از حضور خداوند محروم شدند، گرفتار فِراقِ خداوند متعال شدند و گرفتار حجاب شد، حدّاقل به مدت ۴۰ سال هم شب‌ها گریه کرده است و هم روزها گریه کرده است. ما چرا در فِراق بهشت گریه نمی‌کنیم؟ چرا این ارث را از پدرمان نبرده‌ایم؟ خداوند می‌داند که ارزش دارد تا ما هم با اشک‌مان از خداوند بخواهیم که ما را از بهشت محروم نکند. نکند که وقتی مُردیم در جهنّم قرار بگیریم؟ نکند که درب بهشت بر روی ما بسته بشود. دوّمین بَکّاء در عالَم جناب یعقوب (علیه السلام) بود. یُوسفش را از ایشان گرفته بودند. شب و روز نداشتند و فرزندان ایشان هم طاقت‌شان طاق شد و گفتند: «تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ[۲۸]»؛ چقدر یوسف را صدا می‌زنی؟ در حال از دست دادن جان خود هستی. چه می‌شد که ماهم به دنبال یوسف‌مان بودیم؟ می‌گفتیم: یابن‌الحسن! دلمان برای شما تنگ شده است. آقای من! چه زمانی شما را می‌بینم؟ آقای من! چه زمانی تشریف می‌آورید؟ سوّمین شخص جناب یوسف (علیه السلام) بود که ایشان هم زمانی که در زندان بود، در فِراق حضرت یعقوب هم شب‌ها گریه می‌کردند و هم روزها گریه می‌کردند. زندانی‌ها به ایشان گفتند: یا روزها گریه کن و یا شب‌ها گریه کن. چهارمین شخص بی‌بی عالَم حضرت زهرا (سلام الله علیها) بودند. حضرت آدم (علیه السلام) ۴۰ سال گریه کرده است، حضرت یعقوب (علیه السلام) ۴۰ سال گریه کرده است، حضرت یوسف (علیه السلام) ۴۰ سال گریه کرده است؛ ولی بی‌بی عُمر زیادی نداشتند و ۴۰ سال عُمر نکردند، ولی در طیّ این ۱۸ سال بیش از ۴۰ سال گریه کرده‌اند و اشک ریخته‌اند. بی‌بی عالَم چه ناله‌هایی داشتند. فِراق پدرشان، مظلومیّت امام‌ و رهبرشان ایشان را آب می‌کرد. به صورت مرتّب فریاد و شیوَن‌شان بلند بود. به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه داشت: یا علی! خیلی دلم هوای پدرم را کرده است؛ پیراهن پدرم را به من بدهید. پیراهن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به حضرت زهرا (سلام الله علیها) دادند. این پیراهن را بر روی سرشان انداختند و آن را بو کشیدند و آن چنان صیحه زدند که دیدند حضرت زهرا (سلام الله علیها) افتادند و غَش کردند. «مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَهَ الرَّأْسِ نَاحِلَهَ الْجِسْمِ‏ مُنْهَدَّهَ الرُّکْنِ بَاکِیَهَ الْعَیْنِ مُحْتَرِقَهَ الْقَلْبِ یُغْشَى عَلَیْهَا سَاعَهً بَعْدَ سَاعَهٍ[۲۹]»؛ حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) می‌فرمایند که حضرت زهرا به صورت مرتّب گریه می‌کردند و از هوش می‌رفتند و سپس به هوش می‌آمدند. امان از دل حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)! حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) چه سختی را تحمّل کردند، حضرت امام حسین (علیه السلام) چه سختی را تحمّل کردند. اما نفر پنجم مولای ما حضرت زین‌العابدین (علیه السلام) است. بهانه‌ی گریه‌ی ایشان بیشتر از مادرشان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بود. وقتی بچّه‌ی شیرخواره می‌دیدند، به یاد حضرت علی اصغر (علیه السلام) می‌افتادند؛ وقتی آب می‌دیدند، لب‌های تشنه‌ی حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را یاد می‌کردند و گریه می‌کردند. وقتی می‌دیدند که قصّابی می‌خواهد حیوانی را ذَبح نماید، دستور می‌داد که توقّف کن؛ سپس جلو می‌آمدند و سؤال می‌کردند: آیا به این حیوان آب داده‌ای که می‌خواهی او را ذَبح کنی؟ آن هنگام ناله‌ی ایشان بلند می‌شد و می‌فرمودند: پدر من را بین دو نَهر با لب تشنه به قتل رساندند. به حضرت امام سجّاد (علیه السلام) عرض کردند: آقا جان! این‌قدر گریه نکنید. فرمودند: وای بر شما! از یعقوب یک یوسف گرفته بودند و آن هم با دین نبوّت می‌دانست که روزی یوسفش باز خواهد گشت. یک روز از من هجده یوسف گرفتند که هیچ‌کدام از آن‌ها دیگر بازنمی‌گردند.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! به عصمت زهرای مرضیّه (سلام الله علیها)، به خَمسه‌ی طیّبه امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! چشم ما را به جمال امام زمان‌ (ارواحنا فداه) روشن بگردان.

خدایا! دست ما را از دامن کَرم امام زمان‌ (ارواحنا فداه) کوتاه مگردان.

خدایا! قلب ما را مالامالِ عشق امام زمان‌ (ارواحنا فداه) قرار بده.

خدایا! فرندان ما را عاقبت به خیر بگردان.

خدایا! جوان‌های ما را به ساحل نجات و سعادت نائل بفرما.

خدایا! عاقبت امرمان را به شهادت مختوم بفرما.

خدایا! مریض‌ها عموماً، بیمار موردنظر و سفارش شده را به عصمت حضرت زهرا (سلام الله علیها)، به بُکاءِ بَکّائین عالَم شِفای عاجل عنایت بفرما.

خدایا! توفیق شُکر نعمت انقلاب، ولایت، نظام اسلامی، امنیّت و پیشرفت‌های چشم‌گیر را روزی ما بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم لذّت چشیدن نعمت بندگی را روزی ما قرار بده.

خدایا! تلخی گناه را برای ما مَحسوس قرار بده.

خدایا! ما را به دشمنانت واگذار نکن.

خدایا! آن‌هایی که رحم ندارند را بر ما مُسلّط نفرما.

خدایا! هرچه زودتر دست این اَیادی بیگانه را کوتاه بفرما.

خدایا! آن‌هایی را که قابل هدایت هستند را بیدار بفرما.

خدایا! آن‌هایی که گُرگ هستند و خونخوار هستند و از امنیّت رنج می‌برند را نابود بفرما.

الها! پروردگارا! خیر و برکت، باران رحمت بر این مملکت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مملکت اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین)، مملکت ولایت و ممکلت شهدا نازل بفرما.

خدایا! سایه‌ی پُر برکت نایب امام زمان‌مان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مرجع تقلید بزرگ‌مان، الگو و رهبر عزیزمان را با اقتدار، با عزّت و با صحّت تا ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) و در کنار آن بزرگوار مُستدام بفرما.

خدایا! حوائج مُلتمسین، عزیزانی که با ما عهد دعا دارند، آن‌هایی که ما را دعا می‌کنند و گاهی آن‌ها را نمی‌شناسیم و جمع حاضر و همه‌ی کسانی را که با این مجلس مُرتبط هستند، حاجت‌روا بفرما.

خدایا! این توسّلات را به بزرگی خودت از ما قبول و ذخیره‌ی آخرت‌مان قرار بده.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم

[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه اسراء، آیه ۸۴.

«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَىٰ شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَىٰ سَبِیلًا».

[۳] سوره مبارکه بقربه، آیه ۲۹.

«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ ۚ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».

[۴] همان.

[۵] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۳۳.

«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دَائِبَیْنِ ۖ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ».

[۶] الکافی : ۲/۲۱۶/۲.

«إذا حَضَرَت بَلِیَّهٌ فاجعَلُوا أموالَکُم دونَ أنفسِکُم ، و إذا نَزَلَت نازلهٌ فاجعَلُوا أنفسَکُم دونَ دِینِکُم ، و اعلَمُوا أنَّ الهالِکَ مَن هَلَکَ دِینُهُ ، و الحَریبَ مَن حُرِبَ دِینُهُ».

[۷] همان.

[۸] سوره مبارکه فرقان، آیه ۷۷.

«قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ ۖ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزَامًا».

[۹] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۳۶.

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتَابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَ الْکِتَابِ الَّذِی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ ۚ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِیدًا».

[۱۰] سوره مبارکه جمعه، آیه ۲.

«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ».

[۱۱] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۷.

«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ۖ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ».

[۱۲] سوره مبارکه حدید، آیه ۳.

«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ ۖ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».

[۱۳] سلمان فارسی ایرانی، از جلیل‌القدرترین صحابی پیامبر اسلام (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) و از شیعیان خاص و یاران امام علی (علیه ‌السّلام) می‌باشد که به بالاترین درجه‌های ایمان و کمال رسید و این شایستگی را یافت که پیامبر خدا (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) درباره او بگوید: «سلمان از ما اهل بیت است». سلمان در زمان خلیفه دوم حاکم مدائن شد؛ سیره حکومتداری وی برگرفته از سیره پیامبر اسلام (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) بود که مورد بازخواست خلیفه قرار گرفت. سلمان سرانجام در سال ۳۴ یا ۳۶ ه. ق، در آخر خلافت عثمان، در سن بین دویست پنجاه سال تا سیصد پنجاه سال در مدائن مریض شد و دارفانی را وداع گفت و توسط امیرالمومنین در مدائن به خاک سپرده شد. نام سلمان در مراحل گوناگون زندگی او تا پیش از پذیرش اسلام با ابهام روبروست. در منابع کهن مطلقا اشاره‌ای به نام سابق او نشده است اما از قرن ششم منابعی همچون مجمل التواریخ و القصص نام قبل از اسلام او را “ماهبه بن بدخشان بن آذرحبسس بن مرد سالار” ضبط کرده‌اند و در منابع دیگر نیز از این زمان به بعد اسامی‌ای شبیه به این مورد را ضبط کرده‌اند که احتمالا همۀ آنها تصحیف کلمه “ماه به” در ردیف “روزبه” و “سال به” از اسامی رایج ایرانی پیش اسلام در ایران می‌باشند و همچنین کلمه “آذرجسس” نیز تغیر یافته “آذر گشنسب”می‌باشد.

سلمان مشهور به کنیه ابو عبدالله در بعد از اسلام بود و از اهالی روستای جی از توابع اصفهان، پدرش دهقان و از متدینین زرشتی بود و سلمان نیز در کودکی از پیروان این آیین بود آیین مسیح در نخستین جلوه مثل بارقه‌ای از ایمان بر قلب روزبه می‌تابد یک روز که وی از سوی پدر برای سرکشی به مزرعه فرستاده شده بود در مسیر راه خود عبادتگاهی را دید که تعدادی در آن مشغول نیایش و عبادت هستند روح کنجکاوی و پرسشگری او باعث شد تا او به دنبال حقیقت این آئین تازه باشد و از پیروان این آئین دربارۀ کیششان سؤالاتی پرسید و علاقۀ خود را نیز به آنان ابراز کرد و با راهنمایی آنان به این دین در آمد و آئین مسیحیت را اختیار کرد. این عمل وی سبب شد که از سوی پدر و خانواده مورد مؤاخذه قرار گیرد.

سرانجام روزبه به همراه کاروانی رهسپار شام مرکز مسیحیت آن زمان شد و در شام در کلیسایی به مدت هفت سال به خدمت‌گذاری مشغول شد و بعد از آن نزد راهبی در موصل و بعد شهر عموریه رفت و از آنجا به همراه کاوانی برای پیدا کردن پیامبر اسلام به حجاز آمد ولی اهالی کاروان او را به یک یهودی فروخته و او نیز سلمان را به زنی بنام خلیسه در یثرب فروخت. او کارهای مزارع و نخلستان‌های این زن را در یثرب انجام می‌داد که با خبر شد پیامبر اسلام (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) در مکه مبعوث به امر رسالت شده است اما او نتوانست تا زمانی که پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) به مدینه آمد او را ببیند. سلمان که از قبل می‌دانست پیامبری در این سرزمین ظهور می‌کند و برای او نشانه‌ایی است همچون اینکه صدقه نمی‌پذیرد، هدیه می‌پذیرد و بین دو شانه‌اش مهر پیامبری ممهور است لذا وقتی او پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) را در منطقه قبا بود ملاقات کرد و مقداری خرما برای ایشان به عنوان صدقه برد و دید حضرت به یاران خود دستور تناول دادند ولی خود از آن خرماها تناول نکردند چون صدقه بودند و سپس یک روز در مدینه وقتی که پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) را دید مقداری خرما به ایشان هدیه داد و ایشان از این خرماها تناول کردند و برای دیدن نشانۀ سوم یک روز زمانی که پیامبر به “مقیع الفرقد” آمده بودند برای تشییع یکی از اصحاب خود، سلمان پشت سر حضرت قرار گرفت و با کنار رفتن جامۀ حضرت مهر رسالت را بر پشت آن جناب بدید و خود را بر آن فکند و آن را بوسید و گریه کرد و سپس اسلام آورد و داستان خود را برای حضرت رسول اکرم (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) حکایت کرد.

دربارۀ آزادی سلمان از بردگی روایات زیادی نقل شده است ولی روایتی که بیشتر به آن اعتماد شده است به این قرار است که سلمان به دستور پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) با ارباب خود قرار داد بست که در ازاء سیصد تا چهارصد درخت خرما زرد و قرمز که می‌کارد و به ثمر می‌رساند آزاد شود اما این کار چند سال طول می‌کشید، و با اعجاز پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) بود که درختان خرما به سرعت به ثمر نشستند و خرمای تازه دادند و سلمان آزاد شد. لذا به همین دلیل سلمان در جنگ‌های اولیه اسلام شرکت نداشت و نخستین جنگی که موفق به شرکت در آن بعد از آزادی شد جنگ خندق بود.

در صدر اسلام بخاطر برابری مسلمانان به دستور پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) بین آنان پیمان اخوت بسته شد که سلمان نیز با ابو درداء پیمان اخوت بست. اما ماندگاری نام سلمان در تاریخ از حضور او در جنگ خندق بود هنگامی که سواران خزاعی در فاصله چهار روز از مکه به مدینه بودند و پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) را از حرکت قریش و سپاه عظیم عرب با خبر ساختند و نیز هنگامی که مسلمانان از پیمان‌شکنی یهود مطلع شدند، ابری از هراس بر فضای مدینه گسترده شد. پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) بلافاصله یاران خود را برای رای زنی فرا خواندند گروهی بر آن بودند که از مدینه خارج شوند و هر جا با دشمن رو به رو شدند همانجا دست به شمشیر ببرند ناگهان سلمان فارسی جلو آمد و پیشنهاد تاریخی خود را مبنی بر اینکه به رسم ایرانیان در موقع جنگ، بر اطراف شهر خندقی حفر شود، را مطرح کرد و پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) پیشنهاد او را پذیرفتند. در بحبوئه جنگ خندق بین مهاجر و انصار نزاع لفظی در گرفت که هر کدام سلمان را به خود نسبت می‌دادند در این میان پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) سخنی گفت که به این نزاع پایان داد “سلمان منا اهل البیت”سلمان از اهل بیت من است و لذا او را ” سلمان محمدی ” نیز شمرده‌اند. سلمان اولین کسی بود که قرآن را به فارسی ترجمه کرد و برای پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) نیز کار مترجمی زبان فارسی به عربی و بالعکس را انجام می‌داد. او از جمله تعداد معدودی بود که در تدفین رسول خدا (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) شرکت داشت و بر بدن آن حضرت نماز خواند و از جمله صحابه‌ای بود که در بدو امر با ابوبکر بیعت نکرد تا زمانی که او را مجبور کردند. وی از شیعیان خاص و یاران علی (علیه ‌السّلام) می‌باشد. سلمان در زمان خلافت عمر حضور مستمری در فتوحات مسلمانان و جنگ‌های فتح ایران داشت و در فتح مداین با مردم شهر مذاکره کرد و آنان پذیرفتند که جزیه بپردازند.

[۱۴] مُهَجُ الدّعَوات وَ مَنهَجُ العِبادات‏ کتابی به زبان عربی در دعا و حرز، تألیف سید بن طاووس (متوفای ۶۶۴ ق). او در این کتاب، نقل ادعیه و حرزها را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شروع کرده و به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ختم نموده و پس از آن، از غیر ائمه هم مواردی را نقل کرده است. مهج الدعوات همواره مورد اعتنا و اعتماد علمای شیعه بوده است. از این کتاب با عنوان «مهج الدعوات و منهج العنایات» نیز یاد شده و در برخی چاپ‌ها با این نام منتشر شده است.

[۱۵] ابوعمرو اُوَیس بن عامر قَرَنی (شهادت ۳۷ق)، از تابعین و شهدای صفین. او در زمان پیامبر اکرم  (صلی الله علیه و آله و سلم) برای دیدار حضرت به مدینه آمد، اما موفق به دیدار او نشد. اویس با حضرت علی (علیه السلام) بیعت کرد و در جنگ صفّین در رکاب آن‌حضرت به شهادت رسید. اویس به زهد و پارسایی شناخته شده و او را یکی از زاهدان هشتگانه در میان تابعین خوانده‌اند. ابوعمرو اویس بن عامر بن جزء قرنی مرادی یمنی از تیره قَرَن، شاخه‌ای از قبیله یمانی بنی مراد بود. نام پدر او عامر و در برخی منابع انیس، خلیص یا عمرو هم آمده است. اویس یکبار به مدینه آمد تا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ببیند ولی نتوانست و همان‌روز به یمن بازگشت. او در خلافت عمر بن خطاب و برپایی کوفه (۱۷ق) به این شهر آمد. و در ۳۷ق/۶۵۷م، سن ۶۷ سالگی، در جنگ صفین به‌همراه امام علی (علیه السلام) شرکت کرد و بدست نیروهای معاویه کشته شد. قبری در ناحیه رقه در سوریه و نیز در جاهای دیگری همچون قبرستان باب‌الصغیر دمشق، اسکندریه و دیار بکر به قبر وی منسوب است. مزار منسوب به اویس در رقه، سمت چپ قبر عمار یاسر قرار دارد. و گنبد، بارگاه و صحن دارد. روی سنگی که نصف روی قبر را گرفته به خط کوفی نام اویس نوشته شده است.

اویس در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، در یمن می‌زیست و هرگز موفق به دیدار آن حضرت نشد. او از راه شتربانی روزگار را با مادر پیر، نابینا و ناتوان خود سپری می‏‌کرد. زمانی که آوازه دعوت پیامبر  (صلی الله علیه و آله و سلم) را شنید، از مادرش درخواست کرد برای دیدن رسول خدا  (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه برود. مادرش به او اجازه داد ولی شرط کرد که بیش از نصف روز در آنجا نماند. اویس به مدینه سفر کرد ولی زمانی که به خانۀ پیامبر رسید، وی در خانه نبود. به خاطر قولی که مادر از او گرفته بود مدینه را به قصد یمن ترک کرد. زمانی که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به خانه بازگشت، فرمود: این نور کیست که در این خانه می‏‌نگرم؟. گفتند: شتربانی که اویس نام داشت به اینجا آمد و زود رفت. فرمود: این نور را در خانه ما هدیه گذاشت و رفت. اختلاف نظر در جزئیات زندگی اویس، حتی در سده‌های نخستین هجری، چنان بوده که برخی درباره شخصیت او با شک و تردید سخن گفته‌اند. با این‌همه، گفته‌اند که او از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و عمر بن خطاب روایت کرده و برخی از رجال و محدثین سده ۱ق – که بیشتر کوفی‌اند – از او حدیث شنیده‌اند.  

در حالات عرفانی اویس گویند: بعضی از شب‏‌ها می‏‌گفت: امشب شب رکوع است و به یک رکوع شب را به صبح می‌رساند. یک شب می‌گفت: امشب شب سجود است و به یک سجده شب را سپری می‏‌کرد. به او گفتند: اویس، چرا این قدر به خودت زحمت می‌دهی؟! گفت: کاش از ازل تا ابد یک شب بود و من آن را به یک سجده سپری می‌کردم. همه اهمیت روایات برجای مانده در مورد اویس قرنی در این نکته است که او از نخستین الگوهای زهد و پارسایی در میان مسلمانان به‌شمار رفته و بعدها نزد صوفیه دارای اهمیت و مقام بلندی شده و یکی از زاهدان هشتگانه در میان تابعین خوانده شده است. کهن‌ترین روایات درباره اویس، تصویری کاملاً صوفیانه از او ارائه می‌دهد. همه کسانی که در این روایات اویس را دیده‌اند، او را در فقر و سرگشتگی و گمنامی در عین شهرت وصف کرده و گفته‌اند که لباس مناسبی نداشت و همین امر، یکی از عوامل گوشه‌نشینی او از جامعه بوده است. در روایت‌های دیگری آمده است که او لباسی از جنس پشم بر تن داشت در این روایات، جمله‌های حکمت‌آمیزی غالباً مبنی بر بی‌اعتباری دنیا و نزدیک بودن مرگ، به اویس نسبت داده شده است. در ادبیات صوفیه، اشاره‌های مفصلی به احوال اویس شده است. در ادبیات صوفیانه اشارۀ زیادی به احوال اویس شده است و در این میان حدیثی مشهور شده که به پیامبر اکرم (ص ) منسوب است بدین مضمون: «بوی بهشت از جانب یمن به مشام من می‌رسد». طبق روایتی، اویس در حالی که از حضرت رسول (ص ) بسیار دور بوده، از احوال آن حضرت آگاهی می‌یافته است. امام علی (علیه السلام) در روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کند که ایشان در مورد اویس فرموده: او از حزب خدا و رسول اوست. مرگش به شهادت در راه دین خواهد بود، و گروه بسیاری به واسطه شفاعت او از آتش جهنم رهایی می‌یابند. بر اساس نقلی که عطار نیشابوری در تذکره الاولیاء آورده، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به اصحاب خود سفارش کرد سلام حضرت را به او برسانند، لباسش را به او داده و از او بخواهند تا در حق امت پیامبر دعا کند. بعد از وفات پیامبر، خلیفه دوم وی را در سرزمین عرفات دید و سفارش پیامبر را انجام داد. در قندهار، شهری در جنوب افغانستان، مکانی به‌نام زیارت خرقه شریف وجود دارد که گفته شده محل نگهداری همین لباس اهدایی پیامبر به اویس قرنی است.

نزد شیعه امامیه، اویس قرنی به عنوان یکی از یاران امام علی (علیه السلام) مقامی ویژه دارد. شیخ مفید نام اویس را از جمله کسانی آورده است که با علی  (علیه السلام) بیعت کرد. از اویس به عنوان نخستین شخص از خردمندان دیوانه یاد شده است. گوشه‌گیری او از اجتماع و تنهایی، مکاشفه‌های او، بدون اینکه راه زیادی در سلوک پیموده باشد و به پیری در این سیر رسیده باشد، بسیار موردتوجه صوفیه قرار گرفته است. این اهمیت زیاد اویس نزد صوفیه باعث شد تا فرقه و طریقه خاصی از تصوف با عنوان اویسیه ایجاد شود. سید حیدر آملی از علمای عرفان، نام اویس را در کنار اصحاب خاص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همچون سلمان ، ابوذر، عمار و اصحاب صفه قرار داده است. او میان این عده و طبقه بعدی صوفیه تفاوت قائل شده است و این گروه از اصحاب را از شاگردان پیشوایان معصومین دانسته است. اویس که در زندگی مادی‌اش مرارت و ملامت فراوان کشید. نقل شده که به هر کوی و برزنی می‌رفت، مردم مثل دیوانه‌ها با او رفتار می‌کردند و گاهی او را سنگ می‌زدند اما، نهایت شکایت اویس، فقط این جمله بود: «ساق‌های من باریک است. سنگ کوچک‌‌تر اندازید تا پای من خون‌آلود نشود و از نماز نمانم که مرا غم نماز است نه غم پای.»

در ۲۱ رمضان سال ۱۴۳۴ق /۶ مرداد ۱۳۹۲ش، همزمان با شب‌های قدر، گروه‌های تکفیری در سوریه که کنترل استان رقه را به دست گرفته بودند، با حمله خمپاره‌ای به حرم عمار یاسر و اویس قرنی، صحن آن را تخریب و با شلیک پیاپی موشک به دیوارهای حرم، بخش‌هایی از آن را منهدم کردند. در ۶ فروردین ۱۳۹۳ش/ ۲۴ جمادی‌الاول ۱۴۳۵ق گروه تروریستی تکفیری داعش با کارگذاشتن مواد منفجره، دو مناره مقبره عمار یاسر و اویس قرنی را تخریب کردند. داعش در مرحله بعد در ۲۵ اردیبهشت همان سال/ ۱۵ رجب ۱۴۳۵ق این زیارتگاه را به طور کامل تخریب کرد.

[۱۶] مفاتیح الجنان، دعای اویس قرنی (بلدالامین).

متن دعای شریفه: «یَا سَلَامُ‏ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ الطَّاهِرُ الْمُطَهَّرُ الْقَاهِرُ الْقَادِرُ الْمُقْتَدِرُ یَا مَنْ یُنَادَى مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ بِأَلْسِنَهٍ شَتَّى وَ لُغَاتٍ مُخْتَلِفَهٍ وَ حَوَائِجَ أُخْرَى یَا مَنْ لَا یَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ أَنْتَ الَّذِی لَا تُغَیِّرُکَ الْأَزْمِنَهُ وَ لَا تُحِیطُ بِکَ الْأَمْکِنَهُ وَ لَا تَأْخُذُکَ نَوْمٌ وَ لَا سِنَهٌ یَسِّرْ لِی مِنْ أَمْرِی مَا أَخَافُ عُسْرَهُ وَ فَرِّجْ لِی مِنْ أَمْرِی مَا أَخَافُ کَرْبَهُ وَ سَهِّلْ لِی مِنْ أَمْرِی مَا أَخَافُ حُزْنَهُ سُبْحَانَکَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ‏ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی إِنَّهُ لَا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ‏ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى نَبِیِّهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً».

[۱۷] همان.

[۱۸] همان.

[۱۹] همان.

[۲۰] همان.

[۲۱] همان.

[۲۲] سوره مبارکه الرحمن، آیه ۶۰.

[۲۳] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۷.

[۲۴] همان.

[۲۵] سوره مبارکه نمل، آیه ۲۱.

«لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِیدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ».

[۲۶] شیخ صدوق، (۳۰۵-۳۸۱ق) از عالمان شیعه در قرن چهارم هجری قمری که مشهورترین محدّث و فقیه مکتب کلامی و حدیث‌محور قم به شمار می‌آید. حدود ۳۰۰ اثر علمی به او نسبت داده‌ شده ولی بسیاری از آنها امروزه در دسترس نیست. یکی از مهمترین آثار وی، کتاب من لایحضره الفقیه از کتب اربعه شیعه است. از دیگر آثار شیخ صدوق، معانی الاخبار، عیون اخبار الرضا، الخصال، علل الشرایع و صفات الشیعه است. برخی از مشهورترین شاگردان وی عبارتند از سید مرتضی، شیخ مفید و تلعکبری. مدفن شیخ صدوق در قبرستان ابن‌بابویه در ری است.

ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، مشهور به شیخ صدوق، از علمای قرن چهارم قمری بوده است. پدر وی علی بن حسین، در زمان خویش، شیخ و ثقه (مورد اعتماد) و فقیه و پیشوای قمی‌ها بود.[۲] هرچند بزرگان و محدثان بسیاری در آن زمان در قم حضور داشتند، او با وجود مرجعیت و جایگاه علمی، مغازه‌ای در بازار داشت و زاهدانه و با پاکدامنی و قناعت به تجارت مشغول بود. او در رشته‌های مختلف کتاب‌ها و رساله‌هایی داشت که شیخ طوسی و نجاشی آنها را ذکر کرده‌اند. ابن‌ندیم در الفهرست، به دستخطی از شیخ صدوق اشاره کرده است که حاوی اطلاعاتی درباره آثار خود و پدرش بوده است: «کتاب‌های پدرم را که دویست کتاب است برای فلانی پسر فلانی اجازه دادم و نیز کتاب‌های خودم را که هجده کتاب است.» سال ولادت شیخ صدوق به نحو دقیق مشخص نیست، اما آنچه از کتاب وی، کمال الدین، و کتاب غیبت شیخ طوسی و کتاب فهرست نجاشی استفاده می‌شود این است که وی پس از مرگ محمد بن عثمان عَمْری، دومین سفیر از سفرای چهارگانه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، در سال ۳۰۵ق و در اوائل سفارت ابوالقاسم حسین بن روح، سومین سفیر، متولد شده است.

بنابر نقل شیخ صدوق از ابوجعفر محمد بن علی بن اسود، علی‌ بن حسین بن موسی بن بابویه (پدر شیخ صدوق که صدوق اول نیز خوانده می‌شود)، پس از مرگ محمد بن عثمان عَمْری از ابوجعفر خواسته است که از حسین بن روح نوبختی (سومین سفیر) بخواهد که او از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بخواهد که دعا کند تا خدا به او پسری بدهد. ابوجعفر می‌گوید من نیز از حسین بن روح درخواست کردم و او این درخواست را به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رساند و پس از سه روز به من گفت که امام برای علی بن حسین دعا کرده است و برایش فرزندی مبارک متولد می‌شود که خدای عزوجل به سببش او را سود می‌رساند..

وی در سال ۳۸۱ق با بیش از هفتاد سال سن درگذشت و در شهر ری دفن شد. قبر او امروزه در قبرستانی با نام قبرستان ابن بابویه معروف و زیارتگاه مردم است. تجدید عمارت قبر وی در زمان فتحعلی شاه قاجار در سال ۱۲۳۸ انجام گرفت. پیش از این تاریخ قبر او در اثر سیل شکافته شد و آشکار شدن جنازه سالم وی پس از گذشت قرن‌ها مایه حیرت همگان شد. شیخ صدوق در قم پرورش یافت و ۲۰ سال با پدرش زندگی کرد و از وی و دیگر علمای قم دانش آموخت و سپس به درخواست اهل ری بدانجا رفت. مدتی در آنجا بود و سپس با اجازه حاکم آنجا رکن الدوله بویهی برای زیارت امام رضا (علیه السلام) به مشهد رفت و در بازگشت در نیشابور ساکن شد و بزرگان آن شهر از دانش او بهره گرفتند. بدین طریق او با خروج از قم به ری، استرآباد، جرجان، نیشابور، مشهد، مرو، سرخس، ایلاق (بلخ)، سمرقند، فرغانه، بلخ، همدان، بغداد، کوفه، فید، مکه و مدینه مسافرت کرد. شیخ طوسی می‌گوید: «محمد بن علی بن حسین، حافظ احادیث، آگاه به فقه و رجال، و حدیث شناس بود که در حفظ و کثرت علم، مثل او در میان قمی‌ها دیده نشد.»

نجاشی در وصفش می‌گوید: شیخ ما و فقیه ما… که وارد بغداد شد و با اینکه کم سن و سال بود شیوخ طائفه از او حدیث می‌شنیدند. شیخ صدوق را به جهت فراوانی آثار به ویژه در موضوع کلام و تکامل اندیشه‌های او نسبت به شخصیت‌های متقدم، نماینده اصلی مکتب کلامی قم دانسته‌اند. مجموعه تألیفات شیخ صدوق به ۳۰۰ اثر می‌رسد که شیخ طوسی در کتاب الفهرست، ۴۰ عدد از آنها را کتاب می‌شمرد که یکی از آنها من لایحضره الفقیه از کتب اربعه شیعه است؛ و نجاشی (متوفای ۴۵۰ق) در فهرست خویش حدود ۲۰۰ اثر وی را می‌آورد و بسیاری از آثار او به دست ما نرسیده است.

[۲۷] الخصال، جلد ۱، صفحه ۲۷۲.

«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ اَلْوَلِیدِ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ اَلصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنِی اَلْعَبَّاسُ بْنُ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ اَلْبَحْرَانِیِّ یَرْفَعُهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: اَلْبَکَّاءُونَ خَمْسَهٌ آدَمُ وَ یَعْقُوبُ وَ یُوسُفُ وَ فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ فَأَمَّا آدَمُ فَبَکَى عَلَى اَلْجَنَّهِ حَتَّى صَارَ فِی خَدَّیْهِ أَمْثَالُ اَلْأَوْدِیَهِ وَ أَمَّا یَعْقُوبُ فَبَکَى عَلَى یُوسُفَ حَتَّى ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ حَتَّى قِیلَ لَهُ تَاللّٰهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتّٰى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ اَلْهٰالِکِینَ  وَ أَمَّا یُوسُفُ فَبَکَى عَلَى یَعْقُوبَ حَتَّى تَأَذَّى بِهِ أَهْلُ اَلسِّجْنِ فَقَالُوا لَهُ إِمَّا أَنْ تَبْکِیَ اَللَّیْلَ وَ تَسْکُتَ بِالنَّهَارِ وَ إِمَّا أَنْ تَبْکِیَ اَلنَّهَارَ وَ تَسْکُتَ بِاللَّیْلِ فَصَالَحَهُمْ عَلَى وَاحِدٍ مِنْهُمَا أَمَّا فَاطِمَهُ فَبَکَتْ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ حَتَّى تَأَذَّى بِهَا أَهْلُ اَلْمَدِینَهِ فَقَالُوا لَهَا قَدْ آذَیْتِنَا بِکَثْرَهِ بُکَائِکِ فَکَانَتْ تَخْرُجُ إِلَى اَلْمَقَابِرِ مَقَابِرِ اَلشُّهَدَاءِ فَتَبْکِی حَتَّى تَقْضِیَ حَاجَتَهَا ثُمَّ تَنْصَرِفُ وَ أَمَّا عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ فَبَکَى عَلَى اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عِشْرِینَ سَنَهً أَوْ أَرْبَعِینَ سَنَهً مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلاَّ بَکَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ اَلْهٰالِکِینَ `قٰالَ إِنَّمٰا أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اَللّٰهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ  إِنِّی مَا أَذْکُرُ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَهَ إِلاَّ خَنَقَتْنِی لِذَلِکَ عَبْرَهٌ».

[۲۸] سوره مبارکه یوسف، آیه ۸۵.

«قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّىٰ تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ».

[۲۹] منبع: مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏۳، ص: ۳۶۲.

«وَ رُوِیَ‏ أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَهَ الرَّأْسِ نَاحِلَهَ الْجِسْمِ‏ مُنْهَدَّهَ الرُّکْنِ بَاکِیَهَ الْعَیْنِ مُحْتَرِقَهَ الْقَلْبِ یُغْشَى عَلَیْهَا سَاعَهً بَعْدَ سَاعَهٍ وَ تَقُولُ لِوَلَدَیْهَا أَیْنَ أَبُوکُمَا الَّذِی کَانَ یُکْرِمُکُمَا وَ یَحْمِلُکُمَا مَرَّهً بَعْدَ مَرَّهٍ أَیْنَ أَبُوکُمَا الَّذِی کَانَ أَشَدَّ النَّاسِ شَفَقَهً عَلَیْکُمَا فَلَا یَدَعُکُمَا تَمْشِیَانِ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَا أَرَاهُ یَفْتَحُ هَذَا الْبَابَ أَبَداً وَ لَا یَحْمِلُکُمَا عَلَى عَاتِقِهِ کَمَا لَمْ یَزَلْ یَفْعَلُ بِکُمَا ثُمَّ مَرِضَتْ وَ مَکَثَتْ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً ثُمَّ دَعَتْ أُمَّ أَیْمَنَ وَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَیْسٍ وَ عَلِیّاً ع وَ أَوْصَتْ إِلَى عَلِیٍّ بِثَلَاثٍ أَنْ یَتَزَوَّجَ بِابْنَهِ أُخْتِهَا أُمَامَهَ لِحُبِّهَا أَوْلَادَهَا وَ أَنْ یَتَّخِذَ نَعْشاً کَأَنَّهَا کَانَتْ رَأَتِ الْمَلَائِکَهَ تَصَوَّرُوا صُورَتَهُ وَ وَصَفَتْهُ لَهُ وَ أَنْ لَا یَشْهَدَ أَحَدٌ جَنَازَتَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَ أَنْ لَا یَتْرُکَ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَیْهَا أَحَدٌ مِنْهُم‏».