«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مقدّمه
ایّام ربیعالمولود است. این هفته را هفتهی وحدت نامگذاری کردهاند. به همین مناسبت و به فضل الهی، ما هم چند نکته را به محضر شما عزیزانمان خصوصاً جوانهای نورانی تقدیم میداریم.
تأثیر افراد شرّ در زندگی انسان
وحدت یک امر عقلانی، فطری و قلبی است. اتّحاد، اجتماعِ قُواست. هرکسی مقداری قوّه و قدرت دارد، ولی وقتی ده قدرت در کنار یکدیگر قرار بگیرد، ده برابر خواهد شد. خداوند متعال دستور داده است: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا[۲]»؛ همگی به یک رشته چنگ بزنید و اعتصام نمایید. «وَ لَا تَفَرَّقُوا»، متفرّق نشوید. آنچه که موجب تفرقهی بین مؤمنین میشود، اینها را هم در قالب امور جزئی اسلام تحریم کرده است و هم قانون کُلّی را به مسلمانان القاء فرموده است. غیبت جزء اموری است که باعث میشود تا انسان به یک مؤمنی بدبین بشود، دلچرکین بشود. قهراً آن ارتباط و گرمی را نخواهد داشت. غیبت موجب تفرقه است. سوءظن حرام است. حُسنِ ظنّ به مؤمن واجب است و یکی از اموری که اسلام حکمتش را بیان فرموده است، ممنوعیّت نشست و برخاست با فُجّار و فُسّاق است. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودهاند: «مُجَالَسَهُ اَلْأَشْرَارِ تُورِثُ سُوءَ اَلظَّنِّ بِالْأَخْیَارِ[۳]»؛ اگر انسان با اشخاص شرّ و انسانهای بد نشست و برخاست نماید، خاصیّت آن این است که نسبت به خوبان بدبین میشود. انسان وقتی با افراد شرّ مؤانست و معاشرت میکند، رنگ آنها را میگیرد و سنخیّت با خوبان را از دست میدهد. به علاوه انسانهای بد حرف خوب ندارند و به صورت مرتّب بدی اشخاص را میگویند و هیچ احتیاطی نسبت به شایعهپراکنی و تُهمتزدن ندارند. انسانهای بیدین به راحتی یک انسان پاک را مُتّهم مینمایند. به همین دلیل است که نشست و برخاست با انسانهای فاسد و انسانهای ضدّ انقلاب و انسانهای ضدّ دین، «تُورِثُ سُوءَ اَلظَّنِّ بِالْأَخْیَارِ» را به همراه دارد. موجب میشود که انسان نسبت به بزرگان خودش و نسبت به خوبان جامعه دچار سوءظن بشود. بنابراین الحذر الحذر که انسان رفیق بد نداشته باشد؛ مگر اینکه به اندازهای قوی باشد که دست او را بگیرد و از مَنجلاب گناه او را بیرون بکشد. نَمامی حرام است. نَمامی باعث میشود که دو برادر به جای اینکه حامی هم باشند و پُشت یکدیگر را داشته باشند، به جان یکدیگر بیفتند. حرف را با کمی تغییر از این میآورد و به او میگوید و از او میآورد و به این میگوید و این باعث میشود که اینها با یکدیگر وارد جنگ بشوند. نَمامی جزءِ گناهان کبیره است. دروغ هم به همین صورت است. یکی از آثار شومِ دروغ این است که اعتماد دیگران را از دروغگو سَلب مینماید. یک عضوی جدا میشود.
کارهایی که موجب میشود خداوند به انسان آسان بگیرد
اما چیزهایی که برای انسان موجب انسجام میشود و محبّت را بالا میآورد، یکی نماز جماعت است. خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: «ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ[۴]»؛ گویا نماز اصالتاً به صورت جماعت تشریع شده است و صورت فُرادی آن استثنائی است. خداوند متعال فرموده است: با راکعین رکوع نمایید. نماز را به صورت جماعت بخوانید. نمازگزار برای خداوند در جمع حاضر میشود و وقتی صد نفر و دویست نفر و هزار نفر انسان با انگیزهی الهی میآیند و جمع میشوند، خداوند متعال دلهای آنان را به یکدیگر مرتبط مینماید و محبّت میآورد. عاطفه در اُنس است. میگویند محبّت در چشم است. «هرکسی که از دیده برفت، از دل برود». به این منظور است که صِلهی رَحِم را جزءِ امور لازم اخلاقی شمردهاند و قطعِ رَحِم موجب لعنت خداوند متعال است که آن هم لعنت قرآنی است. کسانی که به ارحامِ خودشان توجّه ندارند و احوالپُرسی نمیکنند و آنها را تحویل نمیگیرند، کمک نمیکنند و قطعِ رابطه میکنند، ملعون هستند و اینها مشمول لعنت خداوند (تبارک و تعالی) میشوند. ولی در مورد صِلهی رَحِم فرمودهاند که دارای آثار و برکاتی میباشد. یکی از آثارش این است که عُمر انسان را طولانی مینماید. مورد دیگر این است که اگر انسان در جهت مالی مشکل داشته باشد، «یُثرِی المالَ[۵]»، مال را زیاد میکند. هم فرموده است: «و یُنسِئُ فِی الأَجَلِ[۶]» و هم فرموده است: «یُثرِی المالَ»؛ و حساب قیامت انسان را هم آسان مینماید. خداوند متعال به کسانی که نسبت به اقوامشان و خویشانشان محبّت دارند و با آنها گرم میگیرند و رفتوآمد دارند، خداوند نسبت به آنها سخت نمیگیرد. اما انسانهای سختگیری که موجب رنجش میشوند و خودشان نیز دور میاُفتند، خداوند به آنها سخت میگیرد. گیردادن، عیب تراشیدن و به هر بهانهای قهر کردن موجب این میشود که ارحام با یکدیگر مرتبط نباشند و مُنقطع بشوند. ولی خداوند متعال شرحِ صدر را لازمهی ایمان میداند. «أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ[۷]»؛ کسی که مُسلم است و تسلیم خداوند متعال است، خداوند متعال به او شرح صدر داده است. بلندنظر است، وسعت دید دارد و درون او تنگ نیست که محبّت کسی نتواند به آن راه پیدا نماید. بلکه با وجود اینکه انسانها را میشناسد و نواقصی هم دارند، ولی حرکت کُلّی را میبیند.
محبّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان ایشان موجب رستگاری انسان است
هرکسی محبّت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) در دلش باشد، ولو غرق در گناه باشد، به سفارشی که از مولایمان حضرت علیبنموسیالرضا (علیه آلاف التحیّه و الثناء) است که آن شخصی که ساربان حضرت بودند و از مدینه تا به مَرو آمده بود، گفت که همیشه مأمورین به دور حضرت رضا (علیه السلام) بودند و نتوانستم به صورت خصوصی یک هدیهی معنوی از حضرت امام رضا (علیه السلام) درخواست کنم؛ ولی وقتی به مَرو رسیدیم و اطراف حضرت رضا (علیه السلام) خلوت شد، عرض کردم: آقا! میخواهم به مدینه بازگردم، لطفا یک توشهای به من بدهید. حضرت امام رضا (علیه السلام) این چند جمله را فرمودند: «کُنْ مُحِبّاً لِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ إِنْ کُنْتَ فَاسِقاً[۸]»؛ اگر انسان فاسق و انسان بدی هستی، نگو که ما در ردهی اینها نیستیم. روی این حساب که من بد هستم، نباید با خوبها مُرتبط باشم. اینگونه نیست. کسی را که گوهر و سرمایهی محبّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان ایشان را دارد، دوست بدار ولو خودت انسان فاسقی باشی. از سوی دیگر میفرمایند: «کُنْ مُحِبّاً لِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ إِنْ کُنْتَ فَاسِقاً»؛ محبّت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) یک گوهر و سرمایهای است که نهایتاً این آلودگیها با آن سرمایه از بین خواهد رفت. «مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ تَائِباً[۹]»؛ کسی که با محبّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل ایشان از دنیا میرود، این شخص به صورت تائب میمیرد، توبه نصیبش میشود و پاک میمیرد. «مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مَغْفُوراً لَهُ[۱۰]»؛ خداوند گناهان او را میبخشد و هنگام مرگش سَکرات موت و فشارها باعث میشود که گناهانش بریزد. از اینها بالاتر، این است که فرموده است: «مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیداً[۱۱]»؛ دیگر چیزی بالاتر از این داریم؟ این عبارت منشأ قرآنی دارد. کسی که به قتل نرسیده باشد، ولی در راه خدا باشد، وقتی میمیرد خداوند او را در زُمرهی شهدا قرار میدهد. در سورهی مبارکهی حدید فرموده است: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولَئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ[۱۲]»؛ کسانی که به خداوند و حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که همان حکومت دینی میباشد، ایمان دارند، هم صدّیق هستند و هم شهید هستند. همانگونه که مقتول فی سبیلالله و کُشتههای معرکه در راه خداوند به مقام شُهود میرسند و وجهالله را میبینند و مورد شُهود خداوند متعال قرار میگیرند، شهید هم شاهد است و هم مشهود است. هم شهید به خداوند نگاه میکند و هم خداوند به شهید نگاه میکند. وقتی انسان کسی را دوست دارد، او را نگاه میکند. خداوند متعال به بعضی از بندگانش نظر میکند و بعضی از بندگان نیز از چشم خداوند میافتند و خداوند آنها را نگاه نمیکند. وقتی کسی شهید میشود، هم او به وجهالله نظر میکند و هم خداوند به او نظر میکند و کسی که ایمانش ایمان درستی باشد و به خداوند متعال و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان داشته باشد، «أُولَئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ»، همانها صدّیقین هستند و شهدای «عِنْدَ رَبِّهِمْ» هستند و اینها به مقام قُرب میرسند، به مقام شُهود میرسند. بنابراین محبّت آل رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) اِکسیری است که همهی حجابها را در لحظهی آخر از انسان میگیرد.
گاهی خداوند متعال از عملِ انسان بدش میآید
لذا فرمودند که از کسی اعلام برائت نکنید و اگر کسی گناهکار است، با گناه او بد باشید و با خودش بد نباشید. برخورد شما به گونهای باشد که برخورد با عمل او باشد و برخورد با خودش نباشد. لذا در حدیثی فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْعَبْدَ وَ یُبْغِضُ عَمَلَهُ[۱۳]»؛ خداوند متعال استاد ما مرحوم «آیت الله احمدی میانجی[۱۴]» (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت نماید. فقیهِ زاهدِ حکیمِ ولایتمدارِ انقلابیِ ابوالشهیدین که بسیار دوستداشتنی بودند. ایشان میفرمودند که شخصی تعریف میکرد که در حال رفتن به مشهد مقدّس بودم و در قطار سوار بر کوپهای بودیم که چند خانم بدحجاب نیست در آنجا حضور داشتند. ایشان میگفتند که من هم جوان و عَذب بودم و شیطان مرا وسوسه میکرد و مُدام نگاه میکردم. بعد از اینکه به حرم رفتم و خواستم وارد حرم بشوم، دیدم که مرحوم «آیت الله میلانی[۱۵]» (اعلی الله مقامه الشریف) و مرحوم «علّامه طباطبائی» (رحمت الله علیه) با هم وارد حرم شدند و حرم هم برای شستشو قُرُق شده بود. من هم خودم را قاطی اینها کردم و وارد حرم شدم. حضرت آیت الله میلانی (رضوان الله تعالی علیه) در گوشهای نشسته بودند و دیدم که عجب حال خوبی دارند و محو هستند. به محض اینکه این حال و نورانیّت ایشان را دیدم، یک مرتبه آنچنان پیش خودم شکسته شدم و از خودم متنفّر شدم و گفتم خاک بر سرت که اینها چه کسانی هستند و تو چه کسی هستی؛ آن عمل در قطار یادم آمد و بسیار خجالت کشیدم. در حرم حضرت رضا (علیه السلام) آب شدم. یک مرتبه مرحوم آیت الله میلانی (رضوان الله تعالی علیه) به من نگاهی کردند و فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْعَبْدَ وَ یُبْغِضُ عَمَلَهُ»؛ گاهی خداوند بندهای را دوست دارد، ولی از عمل او بدش میآید. اگر عمل به ذات نرسد، ذاتِ پاک میجوشد و این عمل بد را میشوید و از بین میبرد؛ ولی گاهی هم برعکس است. «وَ یُحِبُّ الْعَمَلَ وَ یُبْغِضُ بَدَنَهُ[۱۶]»؛ گاهی یک انسان منافق، یک انسان خبیث، یک انسان بدذات و بدفطرت کار خوبی انجام میدهد. ذات او خراب است و ظلمت تمام وجودش را در بر گرفته است، نفاق دارد، با دین بد است، با مُتدیّن بد است، با مقدّسات بد است؛ ولی دست یک بیچارهای را میگیرد یا به یک یتیم رسیدگی میکند. خداوند این عمل را دوست دارد، ولی خود آن شخص را دوست نمیدارد.
محبّت عامل به وجود آورندهی وحدت است
لذا آن چیزی که وحدت میآورد، محبّت است و مکتب اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) سعی کردهاند برای اینکه ما گُسست پیدا نکنیم، بهانهگیر نباشیم؛ مثلاً نگوییم فلان شخص را ول کنید، زیرا من در فلانجا دیدم که کار بدی انجام داد؛ یا مثلاً بگوییم حرف فلان شخص را نزنید، زیرا او به فلانجا رفته است. برای هرکسی یک عیبی درست میکند و بعد محبّت او را نیز از دلش بیرون میکند. اینها موجب گُسستن زنجیرها میشود و در آن هنگام «وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ[۱۷]» وقتی تفرقه پیدا کردید، قدرتتان از بین میرود؛ شکوه و هیبتتان از بین میرود. اولاً به دنبال بدیها نگردیم که این کار حرام است. چشممان به دنبال زندگی دیگران نباشد که ببینیم چه گیری دارند. ثانیاً اگر گیر هم داشته باشد، مگر ما چند معصوم داریم؟ به غیر از اینها همگی گیر دارند.
«گر حکم شود که مست گیرند ***** در شهر هر آنکه هست گیرند»
هرکسی یک گیر و یک اشکالی دارد و نباید به دنبال اشکال بگردیم. این کارِ مگس است که به دنبال زخم میگردد تا بر روی او بنشیند. این همه جای سالم وجود دارد که معطّر کرده است و به حمام رفته و شستشو داده است، ولی بر روی هیچ جایی نمینشیند و میگردد و بر روی جایی که مقداری خَراش دارد، مینشیند. بعضیها مگسصفت هستند؛ به دنبال عیب میگردند تا تخریب نمایند و از چشم بیندازند و باعث بشوند که دیگران نیز او را از چشم بیندازند. مبنای این سفارش مرحوم آقای «شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی[۱۸]» (رحمت الله علیه) همین روایات است. کسی که جواهر محبّت حضرت علی (علیه السلام) و اولاد امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دارد، شما آن زیبایی را ببینید و بدیهای او تحتالشعاع قرار خواهد گرفت. این شخص حبّ علی (علیه السلام) را دارد. این شخص چیزی را دارد که با همهی دنیا قابل معاوضه نیست. لذا شیخ فرموده است: «مرنج و مرنجان». اگر میخواهید با یکدیگر باشید، باید زودرنج نباشید. انسان بهانهگیری که به صورت مرتّب خوبی دیده است و یک بار بدی دیده است، این خوبیها را به کُلّی فراموش میکند و همان یک بیمِهری را چُماق میکند و برای همیشه دشمن میشود. اینها مقابلهی با دین خداوند و تربیت حضرات ائمهی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) است. اگر بخواهیم اتّحاد و وحدت را حفظ نماییم، باید تجسّس نکنیم و اگر تجسّس کردیم و عیبی مشاهده کردیم، بگوییم که عیب من بیشتر از عیب اوست و اگر یک عیب دارد، ده هنر و برجستگی هم دارد. یکی از مشکلاتی که در مملکت ما مُضرّ بوده است، همین موضوع بوده است. در هرکسی که دارای لیاقت و کفایت است، یک مشکلی مشاهده کردیم، او را لگد میزنیم و دیگر خوبیهایش را به کار نمیگیریم.
دستورات کلام الهی نسبت به داشتن وحدت و نَهی از تفرقه
قرآن کریم در آیات مختلف دستور وحدت داده است و از هر چیزی که موجب تفرقه بشود، نَهی کرده است و این وحدت به اندازهای ارزش دارد که وقتی حضرت موسی (علیه السلام) برای مناجات و برای آن چِلّه از جمعیت کناره گرفتند، قوم خودش را که تازه از فرعون و از خطر غرقشدن در دریا عبور کرده بودند و در یک فضای امن قرار گرفته بودند، اینها را به جانشین خودش جناب هارون (علیه السلام) سپُرد. هارون (علیه السلام) برادر بزرگ حضرت موسی (علیه السلام) است؛ ولی پیامبر است و علاوه بر اینکه پیامبر است، محبوبِ حضرت موسی (علیه السلام) نیز میباشد. حضرت موسی (علیه السلام) از خداوند درخواست کردند: «هَارُونَ أَخِی * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی[۱۹]»؛ خدایا! این هارون که برادر من است را برای من به عنوان وزیر قرار بده و توان دست من و قدرت من را با ضمیمهی او بالا ببر. حضرت هارون (علیه السلام) از برادرش حضرت موسی (علیه السلام) خوشزبانتر بوده است که حضرت موسی (علیه السلام) فرمودند: «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی[۲۰]»؛ برادر من فصیحتر از من است. لذا در مقام تبلیغ و جاذبه، جاذبهی حضرت هارون (علیه السلام) بیشتر از حضرت موسی (علیه السلام) بوده است. ولی اُبُهت و هیبت حضرت موسی (علیه السلام)، هیبت فوقالعادهای بوده است. حضرت موسی (علیه السلام) برای مناجات به چِلّه رفتند و قومش را به حضرت هارون (علیه السلام) سپردند. در اینجا یکی از این هنرپیشهها آمد و یک فتنهای به پا کرد و آن فتنه «سامری» بود. دقیقاً کار هنری کرد. اینها روحیهی بُتپرستی داشتند و از بُتپرستی دل نکنده بودند. به حضرت موسی (علیه السلام) ایمان آورده بودند و خداپرست شده بودند، ولی در دلشان گرایش به بُتپرستی و مادیگرایی وجود داشت. لذا این آدم هنرپیشه از این روحیه و گرایش استفاده کرد و گفت: زینتآلات خودتان را بدهید، طلاهای خودتان را بدهید، زیرا من میخواهم برای شما خدا و بُت درست نمایم. با هنرمندی آن گوساله را درست کردند و با هنری که داشت، وقتی باد درون آن دَمیده میشد، صدای گاو میداد؛ «عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ[۲۱]»؛ این بُت صدای گاو میداد و گفت که این خدای شماست و اینها هم آمدند و به پرستش آن پرداختند. حضرت موسی (علیه السلام) وقتی بازگشت، با ناراحتی به حضرت هارون (علیه السلام) عتاب کرد که چرا اجازه دادی تا اینها بُتپرست بشوند؟ حضرت هارون (علیه السلام) گفت: «إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی[۲۲]»؛ این جمعیّت من را ضعیف کردند و همگی بر سر من ریختند و من یک نفر بودم و تعداد اینها زیاد بود، اینها قصد ضعیفتر کردن من را داشتند. «إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کَادُوا یَقْتُلُونَنِی[۲۳]»؛ تا مرز قتل من نیز جلو آمدند و از این مهمتر این است که من نگران بودم که وقتی بازمیگردی، به من بگویی چرا بین اینها تفرقه قرار دادی؛ «فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ[۲۴]»؛ اگر من این قضیه را جدّی میگرفتم، یک دعوایی ایجاد میشد و اینها فتنه میکردند و به جان یکدیگر میافتادند. در پیشگاه پروردگار متعال و پیامبر خدا که حضرت موسی (علیه السلام) بودند، تحمّل بُتپرستی بسیار سخت بود؛ ولی از تفرقه سَهلتر است. بُتپرستی آنها را تحمّل کردم تا گرفتار فتنهی اختلاف نشوند.
انقلاب اسلامی درختِ تنومند و ریشهداری است
امروز هم دشمن با تمام قُوا و امکانات و ابزار هنری قصد بدبین کردن جمعیّت نسبت به حکومت و نظام و مردم نسبت به یکدیگر را دارد. اینکه لطف خداوند شامل حال ما شده است و بحمدالله متن مردم از این فتنهها سرافراز بیرون آمدند و با آشوبگران همراهی نکردند. ولی مهمترین مقصد دشمن از این فتنهها این است که ما را گرفتار تفرقه کند و وقتی جدا بشویم، نیازی به حملهی بیرونی نیست؛ جنگ داخلی ایجاد میشود و این جنگ داخلی فتنهای است که از بُتپرستی و از شِرک بالاتر است و باید همگی حواسمان جمع باشد و جذب حدّاکثری بکنیم و اوّل از میان خودیها شروع کنیم و تحمّلمان را بالا ببریم. بدانیم که عیبگیری و عیبجویی گناه است و حقّ نداریم این کار را انجام بدهیم. تجسّس و بازگو کردن عیب دیگران و شایعهپراکنی که موجب سَلب اعتماد و نتیجهی آن تفرقه میشود را باید رعایت کنیم. اوّل خودمان با هم باشیم و سپس با برادران اهلسنت باشیم. اینها بسیار مهمّ است. اوّل باید نظام خانواده مُنسجم باشد، سپس محله و بعد از آن شهر است. این ولایت هم بسیار مهم است. محبّت آلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) یک رشتهای است که در تمام دلها وجود دارد و این اِکسیری است که همه را یکی میکند و فاصلهها را از بین میبرد. انشاءالله اگر فاصلهی ما با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) کم بشود، با یکدیگر نیز کم خواهد شد. بنده امروز خیلی آمادگی نداشتم و از صبح تا الان در جلسات مختلف بودهام؛ ولی الان بدهکار این حضور هستم و یک جمله هم روضه بخوانیم که امام زمانمان (ارواحنا فداه) یک نگاهی به ما بکند. انشاءالله هزینهها کمتر بشود و این فتنهها و آشوبها که کینهتوزی کُفار و مُشرکین است، به خودشان بازگردد.
« ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست ***** عرض خود میبری و زحمت ما میداری[۲۵]»
الحمدلله انقلاب اسلامی با هزاران شهید حمایت شده است و خونهای پاکی به پای این درخت ریخته شده است و بسیار ریشهدار و محکم است. ما هم که جریان طَبَس را دیدهایم، هشت سال جنگجهانی علیه کشوری که هیچ کشوری حامی او نیست و در مقابل او هشتاد کشور و همهی قدرتهای اتمی بود و نتوانستند نظام را از بین ببرند و انقلاب را نابود کنند، ما اینها را دیدهایم؛ در فتنهی سال ۱۳۸۸ شخصیّتهای بسیار مهم و ریشهدار در این انقلاب مقابل انقلاب اسلامی ایستاده بودند و خداوند متعال کَمر همهی آنها را شکست و آتش فتنه را خاموش کرد. ولی معذلک خداوند با کسی قوم و خویشی ندارد. «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا»؛ باید همگی دامان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و دامن حضرات ائمهی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) را بگیریم.
روضه و توسّل به حضرت امّ ابیها (سلام الله علیها)
این ایّام بنده هرچه به قلبم مراجعه میکنم، میبینم که سختترین روزهای حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. دائماً گریه میکردند. شبها گریه میکردند، روزها گریه میکردند. حضرت زهرا (سلام الله علیها) خواب و خوراک نداشتند. «فِضّه» میگوید که رحلت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همهی ما را مُنکَسر کرده بود و همگی گریه میکردیم؛ ولی شیون حضرت زهرا (سلام الله علیها) به گونهای دیگر بود. گویا فضای مدینه را پُر میکرد. نامردهایی که این همه ظلم به حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) کرده بودند، فرزندشان را کُشته بودند، به بدن مبارک حضرت زهرا (سلام الله علیها) آسیب وارد کرده بودند، همانها پیام دادند و به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفتند به فاطمه بگو یا شبها گریه کند و یا روزها گریه کند. ما این همه گریه را تحمّل نمیکنیم. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کمال مظلومیّت به حَبیبهاش فرمود: فاطمه جان! اینها آمدهاند و از من خواستهاند تا به شما بگویم که گریه نکنید؛ یا شبها گریه کنید و یا روزها گریه کنید. بیبی حضرت زهرا (سلام الله علیها) جواب دادند: علی جان! به اینها بگو آفتاب عُمر فاطمه بر لب بام است و روزهای آخر عُمر فاطمه است. اگر نمیتوانند ببینند که درون خانهام گریه میکنم، دیگر در خانه نمیمانم؛ صبحها دست حَسنین (علیهما السلام) را میگرفتند و به قبرستان بقیع میرفتند. در آنجا بانوان مدینه اجتماع میکردند، مجلس گریه داشتند. ولی روز به روز بدن بیشتر آب میشد و طاقت حضرت زهرا (سلام الله علیها) طاق میشد. حضرت زهرا (سلام الله علیها) به پدرشان خطاب کردند: اَبَتاه! «رُفِعَتْ قُوَّتِی، وَ خَانَنِی جِلْدِی، وَ شَمِتَ بِی عَدُوِّی[۲۶]»؛ بابا! دیگر توانم تمام شده است، دیگر طاقتم طاق شده است. بابا! دشمن در حال مَلامتکردن من است و کسی دلداریام نمیدهد و زخمزبان میزنند. به حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام) هم عرض کردند: آقا! کجا به شما خیلی سخت گذشت؟ نفرمودند شب یازدهم، نفرمودند در کنار جنازهی شهدای کربلا، بلکه فرمودند: «الشّام، الشّام، الشّام…»، در شام خیلی سخت گذشت؛ علّت آن هم این بود که شامیها بسیار زخم زبان زدند.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! امام زمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! چشم ما را به جمال امام زمان (ارواحنا فداه) روشن بفرما.
خدایا! دست ما را از دامن امام زمان (ارواحنا فداه) کوتاه مگردان.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم صفوف مؤمنین را مُتشکّل بفرما.
خدایا! دشمنان ما را مُتفرّق بگردان.
خدایا! فرهنگسازهایی که نقش سامری را دارند، رسوا بگردان.
خدایا! علاقهی جوانها را نسبت به اینها قطع بفرما.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم این کشور امام زمان (ارواحنا فداه) را از همهی خطرات محافظت بفرما.
خدایا! خودشان را در این آتشی که برای ما روشن کردهاند، بسوزان.
خدایا! عاقبت امرمان را ختم به خیر بگردان.
خدایا! سایهی پُر برکت علمدار ما، الگوی ما، مُراد ما، عشق ما، رهبر ما را با اقتدار، با عزّت، با کفایت، با صحّت، با دلبری فوقالعاده و همراهی مردمش تا ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) مُستدام بفرما.
الها! پروردگارا! دست خالی به بارگاهت آوردهایم، به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم که ما را دست خالی برنگردان.
خدایا! مریضها عموماً، مریضهای مورد نظر خصوصاً شِفا عنایت بفرما.
خدایا! به عصمت بیبی حضرت زهرا (سلام الله علیها)، به مظلومیّت حضرت زهرا (سلام الله علیها)، به ظلع مکسورهاش مؤمنین این مملکت را، خانوادههای شهدا را، مردم انقلابی و ولایتمدار ما را دشمن شاد نگردان.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۰۳.
«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا ۚ وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ کُنْتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا ۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ».
[۳] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، جلد ۸، صفحه ۳۲۸.
«اَلصَّدُوقُ فِی صِفَاتِ اَلشِّیعَهِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى اَلْعَطَّارِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ اِبْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ اَلْبَاقِرِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مُجَالَسَهُ اَلْأَشْرَارِ تُورِثُ سُوءَ اَلظَّنِّ بِالْأَخْیَارِ وَ مُجَالَسَهُ اَلْأَخْیَارِ تُلْحِقُ اَلْأَشْرَارَ بِالْأَخْیَارِ وَ مُجَالَسَهُ اَلْأَبْرَارِ لِلْفُجَّارِ تُلْحِقُ اَلْفُجَّارَ بِالْأَبْرَارِ فَمَنِ اِشْتَبَهَ عَلَیْکُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِینَهُ فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِهِ فَإِنْ کَانُوا أَهْلَ دِینِ اَللَّهِ فَهُوَ عَلَى دِینِ اَللَّهِ وَ إِنْ کَانُوا عَلَى غَیْرِ دِینِ اَللَّهِ فَلاَ حَظَّ لَهُ فِی دِینِ اَللَّهِ».
[۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۴۳.
«وَ أَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَ آتُوا الزَّکَاهَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ».
[۵] الخصال : ۳۱۷ / ۱۰۰ ، الأمالی للصدوق : ۴۹ / ۱ کلاهما عن أبی حمزه الثمالی ، روضه الواعظین : ۴۰۴ ، بحار الأنوار: ۷۱ / ۳۱۰ / ۱ .
«الإمام زین العابدین علیه السلام : القَولُ الحَسَنُ یُثرِی المالَ ، ویُنمِی الرِّزقَ ، ویُنسِئُ فِی الأَجَلِ ، ویُحَبِّبُ إلَى الأَهلِ ، ویُدخِلُ الجَنَّهَ».
[۶] همان.
[۷] سوره مبارکه زمر، آیه ۲۲.
«أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ ۚ فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ».
[۸] سلوه الحزین (الدعوات)، جلد ۱، صفحه ۲۸.
«وَ إِلَیْهِ أَشَارَ اَلرِّضَا [بِمَکْتُوبِهِ] کُنْ مُحِبّاً لِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ إِنْ کُنْتَ فَاسِقاً وَ مُحِبّاً لِمُحِبِّیهِمْ وَ إِنْ کَانُوا فَاسِقِینَ وَ مِنْ شُجُونِ اَلْحَدِیثِ أَنَّ [هَذَا اَلْمَکْنُونَ هُوَ اَلْآنَ عِنْدَ بَعْضِ أَهْلِ کرمند قَرْیَهٌ مِنْ نَوَاحِینَا إِلَى أَصْفَهَانَ مَا هِیَ وَ رَفَعْتُهُ أَنَّ رَجُلاً مِنْ أَهْلِهَا کَانَ حَمَّالاً لِمَوْلاَنَا أَبِی اَلْحَسَنِ عِنْدَ تَوَجُّهِهِ إِلَى خُرَاسَانَ فَلَمَّا أَرَادَ اَلاِنْصِرَافَ قَالَ لَهُ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ شَرِّفْنِی بِشَیْءٍ مِنْ خَطِّکَ أَتَبَرَّکْ بِهِ وَ کَانَ اَلرَّجُلُ مِنَ اَلْعَامَّهِ فَأَعْطَاهُ ذَلِکَ اَلْمَکْتُوبَ]».
[۹] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۲۷، صفحه ۱۱۱.
«وَ رَوَى صَاحِبُ اَلْکَشَّافِ وَ اَلثَّعْلَبِیُّ فِی تَفْسِیرِ قَوْلِهِ تَعَالَى: قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً اَلْآیَهَ، بِإِسْنَادِهِ إِلَى جَرِیرِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْبَجَلِیِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیداً أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مَغْفُوراً لَهُ أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ تَائِباً أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَکْمِلَ اَلْإِیمَانِ أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ بَشَّرَهُ مَلَکُ اَلْمَوْتِ بِالْجَنَّهِ ثُمَّ مُنْکَرٌ وَ نَکِیرٌ أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ یُزَفُّ إِلَى اَلْجَنَّهِ کَمَا تُزَفُّ اَلْعَرُوسُ إِلَى بَیْتِ زَوْجِهَا أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ جَعَلَ اَللَّهُ زُوَّارَ قَبْرِهِ اَلْمَلاَئِکَهَ بِالرَّحْمَهِ أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ عَلَى اَلسُّنَّهِ وَ اَلْجَمَاعَهِ أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ جَاءَ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ مَکْتُوباً بَیْنَ عَیْنَیْهِ آیِسٌ مِنْ رَحْمَهِ اَللَّهِ أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ یَشَمَّ رَائِحَهَ اَلْجَنَّهِ».
[۱۰] همان.
[۱۱] همان.
[۱۲] سوره مبارکه حدید، آیه ۱۹.
«وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولَٰئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ ۖ وَ الشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ ۖ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ».
[۱۳] نهج البلاغه، خطبه ۱۵۴.
متن خطبه شریفه: «وَ اعْلَمْ أَنَّ لِکُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ، فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ، وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ. وَ قَدْ قَالَ الرَّسُولُ الصَّادِقُ (صلی الله علیه وآله) إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْعَبْدَ وَ یُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ یُحِبُّ الْعَمَلَ وَ یُبْغِضُ بَدَنَهُ؛ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِکُلِّ عَمَلٍ نَبَاتاً وَ کُلُّ نَبَاتٍ لَا غِنَى بِهِ عَنِ الْمَاءِ، وَ الْمِیَاهُ مُخْتَلِفَهٌ، فَمَا طَابَ سَقْیُهُ طَابَ غَرْسُهُ وَ حَلَتْ ثَمَرَتُهُ، وَ مَا خَبُثَ سَقْیُهُ خَبُثَ غَرْسُهُ وَ أَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ».
[۱۴] میرزا علی احمدی میانجی (۱۳۰۵ش-۱۳۷۹ش) فقیه شیعی، مدرس اخلاق حوزه علمیه قم و شاگرد علامه طباطبایی. احمدی میانجی در حوزههای علمیه ایران تحصیل کرد و به اجتهاد رسید. وی ضمن تدریس فقه و اصول، آثاری در تفسیر، فقه و مباحث حدیثی نوشته است. کتابهای مکاتیب الرسول، مکاتیب الائمه و «مالکیت خصوصی در اسلام» از جمله آثار اوست. او در آثار فقهی خود به موضوعات روز جامعه توجه داشته است. میانجی به نظریه ولایت فقیه اعتقاد داشت و به احکام حکومتی پایبند بود. او فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نیز داشت؛ از انقلاب اسلامی ایران حمایت میکرد و چندین دوره نماینده مردم آذربایجان شرقی در مجلس خبرگان رهبری بود. وی درجامعه مدرسین عضویت داشت و در شهرهای میانه و قم مدارس و مراکزی تأسیس کرد. میانجی در بعد اخلاقی از علامه طباطبایی متأثر بود و در مدارس علمیه قم برای طلاب درس اخلاق میگفت.
به گفته احمدی میانجی وی در ۴ محرم ۱۳۴۵ق برابر با ۲۳ تیر ۱۳۰۵ش در منطقه اوچتپه در چهار فرسخی غرب شهر میانه به دنیا آمده، اما در شناسنامه تاریخ تولد او ۱۳۰۴ش ثبت شده است. پدرش ملا حسینعلی احمدی بود که از راه کشاورزی امرار معاش میکرد. او منبر میرفت و سوالات دینی مردم را پاسخ میداد. مادرش از سادات موسوی بود. میانجی در سال ۱۳۲۶ش ازدواج کرد وی هفت فرزند داشت یکی از فرزندانش به نام جعفر شهید شد. او در حوزه علمیه میانه، تبریز و قم تحصیل کرد و به اجتهاد رسید. میانجی در ۲۱ شهریور ۱۳۷۹ش برابر با ۱۲ جمادیالثانی ۱۴۲۱ق درگذشت و آیت الله عبدالله جوادی آملی از مراجع تقلید شیعه بر پیکر او نماز خواند و در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) به خاک سپرده شد.
میانجی مقدمات عربی را نزد پدرش خواند و با خواندن کتابهایی مانند گلستان سعدی نزد پدر و یکی دیگر از بستگانش که به او ملا میگفتند به زبان فارسی تسلط یافت. پدرش در سال ۱۳۱۸ش در ۱۲ سالگی، او را به شهر میانه نزد آقا میرزا ابومحمد حجتی فرستاد. دوران تحصیل او در میانه با جنگ جهانی دوم همزمان بود. او کتابهایی در نحو، حاشیه در منطق، معالم در اصول، مطول در معانی و بیان و بخشهای عمده شرح لمعه و قوانین الاصول را نزد آقا میرزا ابومحمد حجتی فراگرفت سپس بخشی از شرح لمعه را نزد شیخ لطفعلی زنوزی و میرزا مهدی جدیدی آموخت. او در سال ۱۳۲۳ش به تبریز رفت، چهار ماه در تبریز در مدرسه حسن پاشا و مدتی هم مدرسه حاج علی اصغر ساکن شد و از میرزا رضی زنوزی بهره برد و به سفارش و نامه شیخ لطفعلی زنوزی با علامه طباطبایی در تبریز آشنا شد. در اوایل ذی القعده سال ۱۳۶۳ق وارد قم و در مدرسه دارالشفاء ساکن شد و در درس لمعه شیخ موسی عباسی حاضر شد. او دروس سطح را نزد سید حسین قاضی، شیخ موسی زنجانی، آیت الله مرعشی و میرزا احمد کافی الملک فرا گرفت. به گفته خودش استعداد فلسفی نداشت و بنا به نظر علامه طباطبایی فلسفه نخوانده است. در درس خارج نزد محقق داماد، گلپایگانی و بروجردی شاگردی کرد و مدت کوتاهی نیز در درس آیت الله حجت حاضر شد. میانجی نخستین شاگرد علامه طباطبایی در قم بود و نزد او کفایه خواند. او در بُعد اخلاقی تحت تأثیر شخصیت علامه قرار گرفت. و از ایشان نکات اخلاقی نقل میکرد.
احمدی میانجی از آیت الله بروجردی، آیت الله گلپایگانی، امام خمینی، آیت الله میلانی و سید عبدالهادی شیرازی اجازه اجتهاد داشت. او از سوی آیت الله بروجردی اجازه داشت تا وجوهات را در اختیار طلاب نیازمند قرار دهد. احمد میانجی، با سید ابوالفضل میرمحمدی زرندی مباحثه تفسیری را آغاز کردند که بعدها با پیوستن افرادی مانند سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، سید اسماعیل موسوی زنجانی، سید مهدی روحانی، آیت الله مشکینی، سید یعقوب موسوی زنجانی، احمد آذری قمی و احمد پایانی، به جلسات هفتگی تفسیر تبدیل شد. اعضای جلسه هر کدام به تفاسیر مختلف مراجعه میکردند و پیرامون آیات مباحثی را مطرح مینمودند. این جلسه در پنجشنبه و جمعهها برگزار میشد و نزدیک به نیمقرن ادامه داشت. از احمدی میانجی، یادداشتهایی از این جلسات به جای مانده است. میانجی در جلسه فقهی که از زمان آیت الله بروجردی در منزل آیت الله موسی شبیری زنجانی تشکیل میشد، شرکت میکرد. احمدی ضمن تحصیل، به طلاب پایینتر از خود درس میداد. او در حوزه علمیه قم جزو اساتید شناخته شده در سطوح عالی به شمار میرفت. او به فقه و به ویژه به کتاب مکاسب شیخ انصاری علاقه داشت و هر سال آن را برای عدهای تدریس میکرد. میانجی در آموزش طلاب، با علی قدوسی در مدرسه حقانی همکاری داشت. میانجی در مدارس مختلف قم مانند مدرسه شهیدین، مدرسه معصومیه و مدرسه کرمانیها برای طلاب در سطحهای گوناگون درس اخلاق میگفت.
احمد میانجی از آغاز مبارزات سیاسی روحانیون علیه حکومت پهلوی در سال ۱۳۴۱ش، با مشورت علما، به میانه رفتوآمد داشت و پیامهای آنان را به مردم میرساند. وی در عید نوروز و خرداد سال ۱۳۴۲ش، که به فرمان امام خمینی، در سرتاسر ایران عزای عموی اعلام شد، وارد شهرستان میانه شد، در مجالس و محافل متعدد به سخنرانی پرداخت. وی بارها از سوی نیروهای ساواک دستگیر و زندانی شد. پس از انقلاب اسلامی امام خمینی طی حکمهایی در تاریخهای: ۱۹ فروردین، ۷ تیر و ۷ شهریور ۱۳۵۸ وی را به عنوان قاضی شرع، مسؤول رسیدگی به امور دادگاهها و ساماندهی اوضاع مناطق و برای رفع مشکلات و ایجاد وحدت میان اقشار مختلف به ترتیب در شهرهای: «ملایر و حومه»، «میانه و شهرهای اطراف» و «مشکین شهر و حومه» منصوب کرد. وی همچنین طی حکمهای متعدد از سوی «دفتر عملیاتی حضرت امام خمینی» مستقر در قم، «دفتر جامعه مدرسین» و «دادسرای انقلاب کل کشور» به عنوان سرپرست هیأتهای منتخب، جهت رسیدگی به وضع دادسراها و دادگاههای انقلاب و سایر امور به استانهای خوزستان، لرستان و آذربایجان غربی اعزام شد. احمدی میانجی از اعضای جامعه مدرسین و نماینده سه دوره مجلس خبرگان رهبری از استانهای آذربایجان شرقی و غربی بود. عمده خدمات فرهنگی- اجتماعی آیت الله احمدی میانجی در دو شهر میانه و قم بوده است؛ در میانه مدرسه رضوی، مرکز فرهنگی مذهبی انجمن دین و دانش و صندوق قرض الحسنه مهدیه را تأسیس کرد. او در تأسیس صندوق ذخیره علوی، مؤسسه خیریه الزهراء (سلام الله علیها) و جامعه ناصحین در قم نیز نقش داشت. میانجی به پیشنهاد آیت الله سید رضا صدر در مسجد عبداللهی واقع در سهراه بازار قم امامت جماعت میکرد.
احمدی میانجی، مسائل اسلامی را از دیدگاه حکومتی ارزیابی میکرد. او اعتقاد داشت که فقه اسلامی و شیعی میتواند جوامع بشری را به خوبی اداره کند. وی به احکام حکومتی که زیر نظر ولایت ولی فقیه اداره شود، اعتقاد داشت، از اینرو، مقررات و قوانین معمولی را هم لازمالاجراء میدانست؛ به طوری که میگفت: اگر کسی در نیمه شب مقررات راهنمایی و رانندگی را رعایت نکرد و پلیس هم حضور نداشت، واجب است خود، جریمه خلافش را به صندوق حکومت واریز کند. احمدی میانجی اخذ وجوه شرعی و مصرف آن را، ابتدائاً یکی از شئون اساسی ولی فقیه میدانست. به همین سبب با اینکه مجتهد بود، اما در این باب از آیتالله خامنهای اجازه میگرفت. آیت اللّه خامنهای، در حکمی وی را بههمراه سید مهدی روحانی، محمد ابراهیم جناتی، سید محمود هاشمی شاهرودی و… جهت بررسی موضوعات جدید و پاسخگویی به مسائل روز جهان اسلام منصوب کردند. در بزرگداشت احمدی میانجی همایش و کنگرههایی در قم و میانه برگزار شده است: نخستین کنگره بزرگداشت وی در سال ۱۳۷۸ش سه کتاب بر ساحل علم و عمل؛ حضرت آیت الله احمدی میانجی در آیینه خاطرات بزرگان، سرچشمه هدایت؛ خاطراتی از فقیه اخلاقی حضرت آیت الله احمدی میانجی و یاد یار… ویژهنامه نکوداشت فقیه اخلاقی حضرت آیت الله احمدی میانجی را منتشر کرد. در مهرماه ۱۳۹۳ شمسی نیز همایشی در بزرگداشت وی در قم برگزار شد.
[۱۵] سید محمدهادی حسینی میلانی(۱۳۱۳-۱۳۹۵ق)، از مراجع تقلید شیعه در قرن چهاردهم قمری. آیتالله میلانی بیشتر عمر خود را در عراق گذارند و در آنجا از درس علمایی چون شیخ الشریعه اصفهانی، آقا ضیا عراقی و میرزا محمد حسین نائینی بهره برد. وی از سال ۱۳۳۲ش در مشهد ساکن شد. سید علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی ایران مدتی نزد وی شاگردی کرد. از میلانی آثاری از جمله محاضرات فی الفقه الامامیه و قادتنا کیف نعرفهم بر جای مانده است. آیت الله میلانی در عرصههای سیاسی و اجتماعی نیز فعال بود. او از انقلاب اسلامی ایران، رهبری آن و نهضت مردم عراق حمایت میکرد. وی در تأسیس مدارس علمیه از جمله مدرسه حقانی نقش داشت. با حضوری وی در مشهد، حوزه علمیه این شهر رونق گرفت. سید محمد هادی میلانی، در ۷ محرم ۱۳۱۳ق در نجف زاده شد. نسبش به علی بن حسین (علیه السلام) میرسد. پدرش سید جعفر حسینی از شاگردان محمدحسن مامقانی به شمار میرفت. سید محمدهادی در کودکی پدرش را از دست داد. مادرش، دختر محمدحسن مامقانی و همسرش، دختر عبدالله مامقانی (دایی سید محمد هادی) صاحب تنقیح المقال بود. میلانی تحصیلاتش را در نجف آغاز کرد، و در همانجا به تدرس مشغول شد. او بارها به ایران سفر کرد و در ۱۳۳۲ش که جهت زیارت قبر امام رضا (علیه السلام) به مشهد رفت، به درخواست مردم و برخی از علمای آن روز خراسان، در آنجا ماندگار شد و به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت. وی در ۲۹ رجب ۱۳۹۵ق برابر با ۱۷ مرداد ۱۳۵۴ش در ۸۲ سالگی در مشهد درگذشت و در حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد. میلانی، سه پسر و یک دختر داشت. پسران وی سید نورالدین، سید عباس و سید محمد علی هستند. مهاجرت میلانی به مشهد و استقرار وی در این شهر به مدت بیش از دو دهه، بر حوزه علمیه این شهر تاثیر گذاشت. در ۱۳۳۲ش علمای مشهد در جهت تقویت این حوزه و جلوگیری از مهاجرت طلاب و استادان به شهرهای قم و نجف، با امضای طوماری از سیدمحمدهادی میلانی، (که در آن زمان در کربلا به سر میبرد) درخواست کردند به مشهد مهاجرت کند و به تدریس در حوزه این شهر بپردازد.
میلانی در ۱۳۳۳ شمسی به مشهد وارد شد و در مدت ۲۲ سال، مدیریت حوزه علمیه مشهد را برعهده گرفت. محور درس خارج اصول میلانی، مبانی استادانش، محمدحسین غروی اصفهانی و میرزای نائینی بود. او پس از درگذشت آیت الله بروجردی از مراجع تقلید شد و مدارسی به سبک جدید تاسیس کرد:
مدرسه حقانی؛ میلانی از همان ابتدا از این مدرسه حمایت مالی و معنوی کرد که تا ۱۳۵۷ش ادامه داشت.
مدرسه امام صادق(ع)؛ این مدرسه در کنار مسجد شاه مشهد و نزدیک مدرسه سلیمان خان تأسیس شد.
مدرسه دیگری نیز در مشهد تأسیس کرد که دارای ۵۰۰ محصل بود. بعدها این مدرسه خراب شد و جزء فلکه آستانه گردید.
مدرسهای نیز برای دروس مقدماتی و متوسطه تاسیس کرد که مختص آموزش خط، انشا، املا و اندکی ریاضیات و صرف و نحو و منطق بود و آموزش در آن شش سال طول میکشید. در ادامه آن شاگردان به مدرسه متون عالی میرفتند. در این مدرسه طلاب تحت تعلیم و نظارت استادان به آموختن متون عالی فقه و اصول و کلام میپرداختند و در کنار این دروس، دروس جنبی تفسیر، حدیث، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و تاریخ ادیان گنجانده شده بود. این دوره هم پنج سال طول میکشید. براساس سخن حسین وحید خراسانی ، ارتقا ورشد و شکوه مناسب حوزه علمیه خراسان مورد توجه مرحوم میلانی بوده وسختی های فراوانی را در این راه متحمل شده، وی جلالِ بارگاه علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در قُبّه ی طلا نمی دیده، بلکه در حوزه علمیه ای مشاهده می کرده که با چنین مقامی مناسب باشد. طلاب، این مرحله را در چهارده دوره آموزشی میگذراندند و پارهای از دروس اصلی خود یعنی زبان عربی و فقه و اصول را نیز براساس کتابهای تازه تألیفی که خواندن آنها قبلا در حوزه مشهد مرسوم نبود، مثل کتابهای عربی آسان و اصول الفقه مظفر، فرا میگرفتند. اولین مدرسه که خاص این مرحله بود تحت عنوان مدرسه آیت الله میلانی در ۱۳۴۵ش تأسیس شد. طلاب پس از گذراندن دورههای آموزشی برای مراحل بالاتر تحصیل مخیّر بودند که به طور تخصصی به فقه و اصول بپردازند یا به تحصیل در دیگر علوم اسلامی و نیز زبان خارجی، که تخصص در آنها برای یک مبلّغ اسلامی ضرورت دارد، مشغول شوند. برای این مرحله دو مدرسه در نظر گرفته شده بود. در برنامه درسی این مدارس موادی گنجانده شده بود که پیش از آن دستکم در حوزه مشهد سابقه نداشت. به نظر میرسد مدارس تأسیس شده زیر نظر آیت الله میلانی اولین مدارس حوزوی مشهد بودند که در آنها به طور رسمی امتحان برگزار گردید، هرچند این کار در سنّت حوزوی چندان شناخته شده نبود.
میلانی همچنین به امر تبلیغ دینی اهمیت زیادی میداد، ازاین رو شمار فراوانی از روحانیان به همین منظور تحت اشراف وی ساماندهی و در اوقات مشخصی به نقاط مختلف ایران اعزام میشدند و بدون تبلیغات ظاهری در جهت تقویت بنیه دینی مردم شهرها و روستاها و آگاه کردن آنان از تبلیغات ضد دینی و ضد اسلامی فعالیت میکردند. از دیگر اقدامات آیت اللّه میلانی پشتیبانی از مؤسسات و تشکلهای دینی غیر حوزوی مروّج معارف اسلامی، همچون کانون نشر حقایق اسلامی، بود. این کانون را محمدتقی شریعتی با همکاری تنی چند از روحانیان مشهد تأسیس کرد. کانون نشر حقایق اسلامی در ترویج تفکر نواندیشانه اسلامی و به ویژه پاسخگویی به شبهات جریانهای ضددینی در بین جوانان و تحصیل کردههای دانشگاهی مشهد، در دهههای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۰ش، سهم عمده داشت. میلانی فعالیت سیاسی خود را از دوران جوانی در عراق آغاز کرد. وی در جریان جنگ مردم مسلمان عراق علیه حضور انگلیس در این کشور که به رهبری مراجع دینی صورت گرفت، همراه میرزا مهدی فرزند آخوند خراسانی، شیخ جواد جواهری پسر صاحب جواهر، سید علی داماد و… شرکت جست. ورود میلانی به مشهد پس از نهضت ملی نفت بود. میلانی با گردانندگان پیشین این نهضت در مشهد رابطه نزدیک داشت و در جریان قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ش از پیشگامان نهضت روحانیت بود.
در جریان کاپیتولاسیون نیز که در دولت حسنعلی منصور و به منظور تضمین امنیتی برای مستشاران آمریکایی پیش بینیهایی شده بود، میلانی با امام خمینی همراهی کرد. میلانی در خرداد ۱۳۴۶ش با انتشار اعلامیهای در رابطه با جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل، با اعراب مسلمان اظهار همدردی کرد و به همین دلیل از سوی تیمسار نصیری تهدید شد. در همین سال در جریان جشن تاجگذاری به خاطر تبریک نگفتن به شاه، گذرنامه وی توقیف و دستور خروجش از ایران صادر شد، ولی به خاطر ملاحظه نفوذ معنوی میلانی در بین تودههای مردم و جایگاهی که میان روحانیت و مراجع تقلید داشت، این تصمیم عملی نشد. میلانی دو روز پس از شهادت سید محمدرضا سعیدی، در ۲۴ خرداد ۱۳۴۹، به منظور تجلیل از شخصیت روحانی او، درس خود را تعطیل کرد و در ۲۴ تیر همین سال محمد الفحّام (رئیس دانشگاه الازهر) که از سوی دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه، از قاهره به ایران آمده بود، با وی دیدار کرد. میلانی در ۱۳۷۰ق به حج مشرف شد، در ۱۳۵۹ق به سوریه و لبنان سفر کرد و در این سفر با سید عبدالحسین شرف الدین، سید محسن امین، شیخ حبیب آل ابراهیم، میرزا حسن لواسانی و شیخ محمدتقی صادق در شهرهای صور، دمشق، بعلبک، غازیه و نبطیه ملاقات کرد. او شش سفر به ایران داشت. در سفر ششم در روز عرفه به زیارت حرم امام رضا آمد. وی دراین سفر به خانه علی اکبر نوغانی وارد شد و به درخواست علما و مردم خراسان، در مشهد ساکن شد.
[۱۶] نهج البلاغه، خطبه ۱۵۴.
[۱۷] سوره مبارکه انفال، آیه ۴۶.
«وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ ۖ وَ اصْبِرُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ».
[۱۸] حسنعلی نخودکی اصفهانی (۱۲۷۹-۱۳۶۱ق)، عالم و عارف امامی قرن سیزدهم و چهاردهم هجری قمری، مشهور به داشتن کرامت و استجابت دعا. وی از محضر جهانگیرخان قشقایی، آخوند ملا محمد کاشی و سید محمد کاظم طباطبائی یزدی بهره برد و پس از آن، تهذیب نفس و ریاضتهای شرعی را با نظر شخصیتهایی چون سید جعفر حسینی قزوینی و سید مرتضی کشمیری در پیش گرفت. او در کنار فلسفه، فقه، اصول، تفسیر و ریاضی، بر علوم غریبه هم تسلط داشت. وی صوفی مسلک بود و اعتقاد داشت صورت کامل تصوف در اسلام به ظهور رسیده است. حسنعلی مقدادی در ۱۵ ذیالقعده ۱۲۷۹قمری/۱۲۴۲ شمسی در اصفهان به دنیا آمد. شهرت وی به نخودکی در اواخر عمر، به سبب اقامتش در نخودک، یکی از روستاهای اطراف مشهد بود. پدر او، علی اکبر مقدادی، فردی عامی و از کاسبان اصفهان و متصف به زهد و پارسایی بود. وی همچنین مرید محمدصادق تخت پولادی، از مشایخ سلسله چشتیه، و مشهور به استجابت دعا و کرامت بود. نخودکی در ۱۷ شعبان ۱۳۶۱ق (۸ شهریور، ۱۳۲۱ش) در ۸۲ سالگی در گذشت. پیکر وی با حضور بسیاری از اهالی مشهد تشییع و در صحن عتیق حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد.
نخودکی گفته بود در زمان حیات خود، هنگامی که در یکی از حجره های صحن عتیق رضوی مشغول عبادت بود، کرامت و لطف ویژه امام رضا (علیه السلام) به زائران خود را شهود کرده و وصیت کرد در همان مکانی که امام را شهود کرده بود زیر پای زائران دفن شود. پدر حسنعلی، وی را نیز نزد مرشدش برد و از او خواست تا تربیت و مراقبت از وی را برعهده بگیرد. حسنعلی از هفت سالگی تا یازده سالگی زیر نظر محمدصادق تخت پولادی به ریاضت شرعی مشغول شد. در ۱۲۹۰ق محمد صادق تختپولادی درگذشت و حسنعلی ۳ سال دیگر نیز به ریاضت پرداخت، چنانکه شبها تا صبح بیدار میماند و هر روز، روزه میگرفت. پس از آن برای بهره بردن از محضر سید جعفر حسینی قزوینی به شهرضا رفت. نخودکی تا سال ۱۳۱۱ق در کنار تهذیب نفس، به آموختن علوم دینی و ادبی، منطق، فلسفه، فقه، اصول و ریاضی، در حوزه علمیه اصفهان، حوزه علمیه مشهد و حوزه علمیه نجف پرداخت. او در نجف به دیدار عالم و زاهد مشهور، سید مرتضی کشمیری، رفت و مدتها با او ارتباط داشت و در تهذیب نفس، از راهنماییهای وی بهره برد.
نخودکی از ۱۳۱۱ تا ۱۳۱۴ق در مشهد اقامت گزید و به ریاضتهای شرعی پرداخت و از درس استادانی همچون محمدعلی خراسانی (مشهور به حاجی فاضل)، سیدعلی حائری یزدی، حاج آقا حسین قمی و عبدالرحمن مدرس استفاده کرد. وی در ۱۳۱۹ به شیراز سفر کرد و در آنجا به فراگرفتن طب و آموختن کتاب قانون نزد میرزا جعفر طبیب پرداخت. نخودکی در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا، از طریق دریا، به مکه رفت. وی چند بار دیگر نیز به نجف و اصفهان سفر کرد و سرانجام در ۱۳۲۹ق به مشهد رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند. نخودکی در مشهد بیشتر اوقات خویش را به عبادت، ریاضت، اعتکاف و زیارت قبور عرفا، مانند ابوعلی فارمدی، شیخ محمد کارَندِهی (مشهور به پیر پالاندوز) و شیخ محمد مؤمن گذراند. وی با وجود عبادت بسیار، گاه در فقه و اصول و ریاضیات، کتابهایی چون شرح لمعه، معالم الدین و خلاصه الحساب را تدریس میکرد. گفته شده است نخودکی به علوم غریبه نیز مسلط بود و در این رشته شاگردانی داشت. پارهای از اوقاتِ او نیز صرف پاسخگویی به سؤالات طالبان سیر و سلوک و دادن دعا و دوا به گرفتاران و بیمارانی میشد که از شهرهای دور و نزدیک به او مراجعه میکردند. برخی از شاگردان و مریدان نخودکی عبارتند از: فرزندش علی مقدادی اصفهانی، عبدالنبی خراسانی، ذبیحالله امیر شهیدی، محمدحسین خراسانی، محمود حلبی، محمد احمدآبادی (مشهور به طبیبزاده)، سید علی رضوی، و ابوالحسن حافظیان.
سید شهاب الدین مرعشی نجفی و غلامرضا عرفانیان یزدی نیز ازشاگردان وی در حدیث و از جمله کسانی بودند که از او اجازۀ نقل حدیث گرفتند. آثار نخودکی را فرزند وی، مقدادی اصفهانی، در کتابی به نام نشان از بی نشانها، در دو مجلد، به چاپ رسانده، که مشتمل است بر تعلیقهای بر کتاب تذکره المتقین اثر شیخ محمد بهاری همدانی، نامههایی به برخی از مریدان، تقریر برخی از مجالس وی و رسالههایی با موضوعهای بیشتر عرفانی و اخلاقی همچون توحید، ولایت و محبت اهل بیت (علیهم السلام)، عشق و محبت، زهد و پارسایی، حقوق مسلمانان بر یکدیگر، دعا و شرایط استجابت آن، و اخلاص. نخودکی کتابهای ارشاد البیان و اسرارنامۀ عطار نیشابوری را تصحیح و در ۱۳۵۵ق و ۱۳۵۶ق در تهران به چاپ رساند. او همچنین کتاب ترجمه الصلاه، اثر ملا محسن فیض کاشانی، را به همراه تأویلاتی از خویش دربارۀ نماز، چاپ کرد. او گاهی شعر نیز میسرود. از نخودکی کرامتهای بسیاری نقل شده است. برخی وی را قطب یا شیخ سلسله چشتیه معرفی کرده و لقب طریقتی وی را بندهعلی دانستهاند، اما وی کسی را به این سلسله دعوت نکرد. او به درویشان خاکسار نیز علاقهمند بود و بیشتر شبهای جمعه به تکیۀ گنبد سبز، که محل اجتماع خاکساران بود، میرفت و با آنان معاشرت میکرد. از محمدتقی بهجت نقل شده است که ظاهراً شیخ حسنعلی از حاج آقا حسین بروجردی تقلید می کرده است و پسر حسنعلی نیز گفته است: پدرم مکرر وجوه شرعی به من می داد و من می بردم و به آقای بروجردی می دادم. اساس دستورهای سلوکی نخودکی به شاگردانش عبارت بود از: اهتمام فراوان به رعایت شرع، حلال بودن غذا، بهجاآوردن نمازهای واجب در اول وقت، سعی در تحصیل حضور قلب. وی همچنین به بیداری در سحرها، مراقبه در طول روز و محاسبه نفس در شب بسیار توصیه میکرد.
بنا بر بعضی از نامههای نخودکی به شاگردانش، او اعتقاد داشته است که در زمان وی، عارف کامل و استادی که توانایی دستگیری از سالکان را داشته باشد، وجود ندارد. وی ضمناً مکرر اظهار میداشته است که کامل نیست و نمیتواند مرشد باشد و بنابراین، از سر ناچاری، برای کسانی که طالب بودند و اصرار داشتند، دستورهایی را از شخص کاملی که موفق به درک او شده بود به طالبان میداد و مداومت بر آنها را تا رسیدن به محضر یکی از عارفان کامل توصیه میکرد. وی همچنین تصوف را طریق وصول الی الله (راه رسیدن به خدا) میدانست و از اینرو اعتقاد داشت که تصوف مخصوص اسلام نیست و در همۀ ادیان وجود دارد و طریقۀ همۀ انبیا و اولیا بوده، ولی صورت کامل آن در اسلام به ظهور رسیده است. او همچنین ظاهر تصوف را شریعت اسلام و باطن و حقیقت آن را اتصال با ولایت، یعنی ایمان به ولایت امام علی (علیه السلام) و جانشینان وی میدانست. بنابراین، از نظر وی قطب کسی است که رشتۀ اجازۀ وی به علی و فرزندان معصوم وی اتصال داشته باشد تا بتواند راهنمایی دیگران را بر عهده بگیرد و آنکه به ولایت متصل نیست، اگرچه ظاهر اعمالش با شرع نبوی مطابقت داشته باشد، از اسلام و تصوف بهرهای ندارد. زندگانی نوع انسانهای غیر عادی که غالباً با کرامات و حوادث عجیب و غریب همراه است، خالی از نقد و تجزیه وتحلیل نیست. زندگانی نخودکی و کرامات و حوادث منسوب به وی نیز مورد نقد و ارزیابی های مختلف قرار گرفته است که برخی از آنها بر مبنای انکار هر گونه حادثه و کرامت از سوی انسانهای عادی و غیر معصوم است و برخی از نقدها نیز متوجه پارهای از مصادیق و نمونه هایی است که باور پذیری اش مشکلتر است. البته برخی نیز بر این باورند که با همه داستانهایی که در اطراف عبادتهای طولانی و تهجدهای شگفتآور وی نقل شده، امر مسلّم آن است که او هرگز در این مسیر، از مسیر شرع خارج نشد و ریاضتهایش همگی بر مبنای توصیههای معصومین (علیهم السلام) و اولیای الهی بود. برخی از صاحب نظران هم یکی از نقدهای جدّی که متوجه نخودکی است این می دانند که عارف نباید از نزول مشیّت حقّ در همه مراتب ظهور با اختلاف مظاهر به امر دیگری بپردازد و خود را در دسترس عوام النّاس قرار دهد و به میل و دلخواه مردم که با عقول ضعیفه و ناقصه خود که چه بسا خلاف مشیّت و مصلحت حکیمانه حضرت حقّ است و حَدِّ یَقِفی (حد ومرز و نقطه پایانی) ندارد حرکت کند. این گونه نقدها بیشتر متوجه این بخش از زندگانی مرحوم نخودکی است که وی نوعاً و غالباً با کار و توصیه سادهای و یا خوراکی بسیار کمی مانند قند یا کشمش تلاش برای شفای بیماری بیماران مختلف داشته است. البته برخی بر این باورند که مرحوم نخودکی خود نیز از پاره ای از کارهایش همانند تلاش برای شفای بیماران مخصوصاً در سال های پایانی عمر پشیمان بوده است.
[۱۹] سوره مبارکه طه، آیات ۳۰ و ۳۱.
[۲۰] سوره مبارکه قصص، آیه ۳۴.
«وَ أَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی ۖ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ».
[۲۱] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۴۸.
«وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَىٰ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ ۚ أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لَا یُکَلِّمُهُمْ وَ لَا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا ۘ اتَّخَذُوهُ وَ کَانُوا ظَالِمِینَ».
[۲۲] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۵۰.
«وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسَىٰ إِلَىٰ قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی ۖ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ ۖ وَ أَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ ۚ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کَادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلَا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْدَاءَ وَ لَا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ».
[۲۳] همان.
[۲۴] سوره مبارکه طه، آیه ۹۴.
«قَالَ یَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لَا بِرَأْسِی ۖ إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی».
[۲۵] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۴۴۹.
[۲۶] البحار ۴۳: ۱۷۴ ح ۱۵٫. / ای لابسین رداء الفخر.
« قال المجلسیّ: رَوَى وَرَقَهُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِیُّ قَالَ: خَرَجْتُ حَاجّاً إِلَى بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ رَاجِیاً لِثَوَابِ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، فَبَیْنَمَا أَنَا أَطُوفُ وَ إِذَا أَنَا بِجَارِیَهٍ سَمْرَاءَ، وَ مَلِیحَهِ الْوَجْهِ عَذَبَهِ الْکَلَامِ، وَ هِیَ تُنَادِی بِفَصَاحَهِ مَنْطِقِهَا، وَ هِیَ تَقُولُ: اللَّهُمَّ رَبَّ الْکَعْبَهِ الْحَرَامِ، وَ الْحَفَظَهِ الْکِرَامِ، وَ زَمْزَمَ وَ الْمَقَامِ، وَ الْمَشَاعِرِ الْعِظَامِ وَ رَبَّ مُحَمَّدٍ خَیْرِ الْأَنَامِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الْبَرَرَهِ الْکِرَامِ [أَسْأَلُکَ] أَنْ تَحْشُرَنِی مَعَ سَادَاتِیَ الطَّاهِرِینَ، وَ أَبْنَائِهِمُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ الْمَیَامِینِ. أَلَا فَاشْهَدُوا یَا جَمَاعَهَ الْحُجَّاجِ وَ الْمُعْتَمِرِینَ أَنَّ مَوَالِیَّ خِیَرَهُ الْأَخْیَارِ، وَ صَفْوَهُ الْأَبْرَارِ، وَ الَّذِینَ عَلَا قَدْرُهُمْ عَلَى الْأَقْدَارِ، وَ ارْتَفَعَ ذِکْرُهُمْ فِی سَائِرِ الْأَمْصَارِ الْمُرْتَدِینَ بِالْفَخَارِ. قَالَ وَرَقَهُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ: فَقُلْتُ: یَا جَارِیَهُ إِنِّی لَأَظُنُّکِ مِنْ مَوَالِی أَهْلِ الْبَیْتِ (ع) فَقَالَتْ: أَجَلْ، قُلْتُ لَهَا: وَ مَنْ أَنْتِ مِنْ مَوَالِیهِمْ؟ قَالَتْ: أَنَا فِضَّهُ أَمَهُ فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ ابْنَهِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهَا وَ عَلَى أَبِیهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِیهَا. فَقُلْتُ لَهَا: مَرْحَباً بِکِ وَ أَهْلًا وَ سَهْلًا، فَلَقَدْ کُنْتُ مُشْتَاقاً إِلَى کَلَامِکِ وَ مَنْطِقِکِ فَأُرِیدُ مِنْکِ السَّاعَهَ أَنْ تُجِیبِینِی مِنْ مَسْأَلَهٍ أَسْأَلُکِ فَإِذَا أَنْتِ فَرَغْتِ مِنَ الطَّوَافِ قِفِی لِی عِنْدَ سُوقِ الطَّعَامِ حَتَّى آتِیَکِ وَ أَنْتِ مُثَابَهٌ مَأْجُورَهٌ، فَافْتَرَقْنَا. فَلَمَّا فَرَغْتُ مِنَ الطَّوَافِ وَ أَرَدْتُ الرُّجُوعَ إِلَى مَنْزِلِی جَعَلْتُ طَرِیقِی عَلَى سُوقِ الطَّعَامِ وَ إِذَا أَنَا بِهَا جَالِسَهً فِی مَعْزَلٍ عَنِ النَّاسِ، فَأَقْبَلْتُ عَلَیْهَا وَ اعْتَزَلْتُ بِهَا وَ أَهْدَیْتُ إِلَیْهَا هَدِیَّهً وَ لَمْ أَعْتَقِدْ أَنَّهَا صَدَقَهٌ، ثُمَّ قُلْتُ لَهَا: یَا فِضَّهُ أَخْبِرِینِی عَنْ مَوْلَاتِکِ فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ (ع) وَ مَا الَّذِی رَأَیْتِ مِنْهَا عِنْدَ وَفَاتِهَا بَعْدَ مَوْتِ أَبِیهَا مُحَمَّدٍ (ص). قَالَ وَرَقَهُ: فَلَمَّا سَمِعَتْ کَلَامِی تَغَرْغَرَتْ عَیْنَاهَا بِالدُّمُوعِ ثُمَّ انْتَحَبَتْ نَادِبَهً وَ قَالَتْ: یَا وَرَقَهَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ هَیَّجْتَ عَلَیَّ حُزْناً سَاکِناً، وَ أَشْجَاناً فِی فُؤَادِی کَانَت کَامِنَهً، فَاسْمَعِ الْآنَ مَا شَاهَدْتُ مِنْهَا (ع). اعْلَمْ أَنَّهُ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهُ (ص) افْتَجَعَ لَهُ الصَّغِیرُ وَ الْکَبِیرُ، وَ کَثُرَ عَلَیْهِ الْبُکَاءُ، وَ قَلَّ الْعَزَاءُ، وَ عَظُمَ رُزْؤُهُ عَلَى الْأَقْرِبَاءِ وَ الْأَصْحَابِ وَ الْأَوْلِیَاءِ وَ الْأَحْبَابِ وَ الْغُرَبَاءِ وَ الْأَنْسَابِ، وَ لَمْ تَلْقَ إِلَّا کُلَّ بَاکٍ وَ بَاکِیَهٍ، وَ نَادِبٍ وَ نَادِبَهٍ. وَ لَمْ یَکُنْ فِی أَهْلِ الْأَرْضِ وَ الْأَصْحَابِ، وَ الْأَقْرِبَاءِ وَ الْأَحْبَابِ، أَشَدَّ حُزْناً وَ أَعْظَمَ بُکَاءً وَ انْتِحَاباً مِنْ مَوْلَاتِی فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ (ع) وَ کَانَ حُزْنُهَا یَتَجَدَّدُ وَ یَزِیدُ، وَ بُکَاؤُهَا یَشْتَدُّ. فَجَلَسْتُ سَبْعَهَ أَیَّامٍ لَا یَهْدَأُ لَهَا أَنِینٌ، وَ لَا یَسْکُنُ مِنْهَا الْحَنِینُ، کُلُّ یَوْمٍ جَاءَ کَانَ بُکَاؤُهَا أَکْثَرَ مِنَ الْیَوْمِ الْأَوَّلِ، فَلَمَّا فِی الْیَوْمِ الثَّامِنِ أَبْدَتْ مَا کَتَمَتْ مِنَ الْحُزْنِ، فَلَمْ تُطِقْ صَبْراً إِذْ خَرَجَتْ وَ صَرَخَتْ، فَکَأَنَّهَا مِنْ فَمِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) تَنْطِقُ؛ فَتَبَادَرَتِ النِّسْوَانُ، وَ خَرَجَتِ الْوَلَائِدُ وَ الْوِلْدَانُ، وَ ضَجَّ النَّاسُ بِالْبُکَاءِ وَ النَّحِیبِ وَ جَاءَ النَّاسُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ، وَ أُطْفِئَتِ الْمَصَابِیحُ لِکَیْلَا تَتَبَیَّنَ صَفَحَاتُ النِّسَاءِ وَ خُیِّلَ إِلَى النِّسْوَانِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَدْ قَامَ مِنْ قَبْرِهِ، وَ صَارَتِ النَّاسُ فِی دَهْشَهٍ وَ حَیْرَهٍ لِمَا قَدْ رَهِقَهُمْ، وَ هِیَ(ع) تُنَادِی وَ تَنْدُبُ أَبَاهُ: وَا أَبَتَاهْ، وَا صَفِیَّاهْ، وَا مُحَمَّدَاهْ! وَا أَبَا الْقَاسِمَاهْ، وَا رَبِیعَ الْأَرَامِلِ وَ الْیَتَامَى، مَنْ لِلْقِبْلَهِ وَ الْمُصَلَّى، وَ مَنْ لِابْنَتِکَ الْوَالِهَهِ الثَّکْلَى. ثُمَّ أَقْبَلَتْ تَعْثُرُ فِی أَذْیَالِهَا، وَ هِیَ لَا تُبْصِرُ شَیْئاً مِنْ عَبْرَتِهَا وَ مِنْ تَوَاتُرِ دَمْعَتِهَا حَتَّى دَنَتْ مِنْ قَبْرِ أَبِیهَا مُحَمَّدٍ (ص) فَلَمَّا نَظَرَتْ إِلَى الْحُجْرَهِ وَقَعَ طَرْفُهَا عَلَى الْمِأْذَنَهِ فَقَصُرَتْ خُطَاهَا، وَ دَامَ نَحِیبُهَا وَ بُکَاهَا، إِلَى أَنْ أُغْمِیَ عَلَیْهَا، فَتَبَادَرَتِ النِّسْوَانُ إِلَیْهَا فَنَضَحْنَ الْمَاءَ عَلَیْهَا وَ عَلَى صَدْرِهَا وَ جَبِینِهَا حَتَّى أَفَاقَتْ، فَلَمَّا أَفَاقَتْ مِنْ غَشْیَتِهَا قَامَتْ وَ هِیَ تَقُولُ: رُفِعَتْ قُوَّتِی، وَ خَانَنِی جِلْدِی، وَ شَمِتَ بِی عَدُوِّی، وَ الْکَمَدُ قَاتِلِی، یَا أَبَتَاهْ بَقِیتُ وَالِهَهً وَحِیدَهً، وَ حَیْرَانَهً فَرِیدَهً، فَقَدِ انْخَمَدَ صَوْتِی، وَ انْقَطَعَ ظَهْرِی، وَ تَنَغَّصَ عَیْشِی، وَ تَکَدَّرَ دَهْرِی، فَمَا أَجِدُ یَا أَبَتَاهْ بَعْدَکَ أَنِیساً لِوَحْشَتِی، وَ لَا رَادّاً لِدَمْعَتِی وَ لَا مُعِیناً لِضَعْفِی، فَقَدْ فَنِیَ بَعْدَکَ مُحْکَمُ التَّنْزِیلِ، وَ مَهْبِطُ جَبْرَئِیلَ، وَ مَحَلُّ مِیکَائِیل انْقَلَبَتْ بَعْدَکَ یَا أَبَتَاهْ الْأَسْبَابُ، وَ تَغَلَّقَتْ دُونِیَ الْأَبْوَابُ، فَأَنَا لِلدُّنْیَا بَعْدَکَ قَالِیَهٌ وَ عَلَیْکَ مَا تَرَدَّدَتْ أَنْفَاسِی بَاکِیَهٌ، لَا یَنْفَدُ شَوْقِی إِلَیْکَ، وَ لَا حُزْنِی عَلَیْکَ.
ثُمَّ نَادَتْ: یَا أَبَتَاهْ وَا لُبَّاهْ، ثُمَّ قَالَتْ:
إِنَّ حُزْنِی عَلَیْکَ حُزْنٌ جَدِیدٌ وَ فُؤَادِی وَ اللَّهِ صَبٌّ عَنِیدٌ
کُلَّ یَوْمٍ یَزِیدُ فِیهِ شُجُونِی وَ اکْتِیَابِی عَلَیْکَ لَیْسَ یَبِیدُ
جَلَّ خَطْبِی فَبَانَ عَنِّی عَزَائِی فَبُکَائِی کُلَّ وَقْتٍ جَدِیدٌ
إِنَّ قَلْباً عَلَیْکَ یَأْلَفُ صَبْراً أَوْ عَزَاءً فَإِنَّهُ لَجَلِیدٌ
ثُمَّ نَادَتْ: یَا أَبَتَاهْ انْقَطَعَتْ بِکَ الدُّنْیَا بِأَنْوَارِهَا، وَ زَوَتْ زَهْرَتُهَا وَ کَانَتْ بِبَهْجَتِکَ زَاهِرَهً، فَقَدِ اسْوَدَّ نَهَارُهَا، فَصَارَ یَحْکِی حَنَادِسَهَا رَطْبَهَا وَ یَابِسَهَا، یَا أَبَتَاهْ لَا زِلْتُ آسِفَهً عَلَیْکَ إِلَى التَّلَاقِ، یَا أَبَتَاهْ زَالَ غُمْضِی مُنْذُ حَقَّ الْفِرَاقُ، یَا أَبَتَاهْ مَنْ لِلْأَرَامِلِ وَ الْمَسَاکِینِ، وَ مَنْ لِلْأُمَّهِ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ، یَا أَبَتَاهْ أَمْسَیْنَا بَعْدَکَ مِنَ الْمُسْتَضْعَفِینَ یَا أَبَتَاهْ أَصْبَحَتِ النَّاسُ عَنَّا مُعْرِضِینَ وَ لَقَدْ کُنَّا بِکَ مُعَظِّمِینَ فِی النَّاسِ غَیْرَ مُسْتَضْعَفِینَ فَأَیُّ دَمْعَهٍ لِفِرَاقِکَ لَا تَنْهَمِلُ وَ أَیُّ حُزْنٍ بَعْدَکَ عَلَیْکَ لَا یَتَّصِلُ، وَ أَیُّ جَفْنٍ بَعْدَکَ بِالنَّوْمِ یَکْتَحِلُ، وَ أَنْتَ رَبِیعُ الدِّینِ، وَ نُورُ النَّبِیِّینَ، فَکَیْفَ لِلْجِبَالِ لَا تَمُورُ، وَ لِلْبِحَارِ بَعْدَکَ لَا تَغُورُ، وَ الْأَرْضُ کَیْفَ لَمْ تَتَزَلْزَلْ. رُمِیتُ یَا أَبَتَاهْ بِالْخَطْبِ الْجَلِیلِ، وَ لَمْ تَکُنِ الرَّزِیَّهُ بِالْقَلِیلِ، وَ طُرِقْتُ یَا أَبَتَاهْ بِالْمُصَابِ الْعَظِیمِ، وَ بِالْفَادِحِ الْمُهُولِ. بَکَتْکَ یَا أَبَتَاهْ الْأَمْلَاکُ وَ وَقَفَتِ الْأَفْلَاکُ فَمِنْبَرُکَ بَعْدَکَ مُسْتَوْحَشٌ، وَ مِحْرَابُکَ خَالٍ مِنْ مُنَاجَاتِکَ، وَ قَبْرُکَ فَرِحٌ بِمُوَارَاتِکَ، وَ الْجَنَّهُ مُشْتَاقَهٌ إِلَیْکَ وَ إِلَى دُعَائِکَ وَ صَلَاتِکَ. یَا أَبَتَاهْ مَا أَعْظَمَ ظُلْمَهَ مَجَالِسِکَ، فَوَا أَسَفَاهْ عَلَیْکَ إِلَى أَنْ أَقْدِمَ عَاجِلًا عَلَیْکَ وَ أُثْکِلَ أَبُو الْحَسَنِ الْمُؤْتَمَنُ أَبُو وَلَدَیْکَ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ، وَ أَخُوکَ وَ وَلِیُّکَ وَ حَبِیبُکَ وَ مَنْ رَبَّیْتَهُ صَغِیراً، وَ وَاخَیْتَهُ کَبِیراً، وَ أَحْلَى أَحْبَابِکَ وَ أَصْحَابِکَ إِلَیْکَ مَنْ کَانَ مِنْهُمْ سَابِقاً وَ مُهَاجِراً وَ نَاصِراً، وَ الثُّکْلُ شَامِلُنَا، وَ الْبُکَاءُ قَاتِلُنَا، وَ الْأَسَى لَازِمُنَا.
ثُمَّ زَفَرَتْ زَفْرَهً وَ أَنَّتْ أَنَّهً کَادَتْ رُوحُهَا أَنْ تَخْرُجَ ثُمَّ قَالَتْ:
قَلَّ صَبْرِی وَ بَانَ عَنِّی عَزَائِی بَعْدَ فَقْدِی لِخَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ
عَیْنُ یَا عَیْنُ اسْکُبِی الدَّمْعَ سَحّاً وَیْکِ لَا تَبْخَلِی بِفَیْضِ الدِّمَاءِ
یَا رَسُولَ الْإِلَهِ یَا خَیْرَهَ اللَّهِ وَ کَهْفَ الْأَیْتَامِ وَ الضُّعَفَاءِ
قَدْ بَکَتْکَ الْجِبَالُ وَ الْوَحْشُ جَمْعاً وَ الطَّیْرُ وَ الْأَرْضُ بَعْدُ بَکَى السَّمَاءُ
وَ بَکَاکَ الْحَجُونُ وَ الرُّکْنُ وَ الْمَشْعَرُ یَا سَیِّدِی مَعَ الْبَطْحَاءِ
وَ بَکَاکَ الْمِحْرَابُ وَ الدَّرْسُ لِلْقُرْآنِ فِی الصُّبْحِ مُعْلِناً وَ الْمَسَاءِ
وَ بَکَاکَ الْإِسْلَامُ إِذْ صَارَ فِی النَّاسِ غَرِیباً مِنْ سَائِرِ الْغُرَبَاءِ
لَوْ تَرَى الْمِنْبَرَ الَّذِی کُنْتَ تَعْلُوهُ عَلَاهُ الظَّلَامُ بَعْدَ الضِّیَاءِ
یَا إِلَهِی عَجِّلْ وَفَاتِی سَرِیعاً فَلَقَدْ تَنَغَّصَتِ الْحَیَاهُ یَا مَوْلَائِی
قَالَتْ ثُمَّ رَجَعَتْ إِلَى مَنْزِلِهَا وَ أَخَذَتْ بِالْبُکَاءِ وَ الْعَوِیلِ لَیْلَهَا وَ نَهَارَهَا، وَ هِیَ لَا تَرْقَأُ دَمْعَتُهَا، وَ لَا تَهْدَأُ زَفْرَتُهَا. وَ اجْتَمَعَ شُیُوخُ أَهْلِ الْمَدِینَهِ وَ أَقْبَلُوا إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) فَقَالُوا لَهُ: یَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ فَاطِمَهَ (ع) تَبْکِی اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ فَلَا أَحَدٌ مِنَّا یَتَهَنَّأُ بِالنَّوْمِ فِی اللَّیْلِ عَلَى فُرُشِنَا، وَ لَا بِالنَّهَارِ لَنَا قَرَارٌ عَلَى أَشْغَالِنَا وَ طَلَبِ مَعَایِشِنَا، وَ إِنَّا نُخْبِرُکَ أَنْ تَسْأَلَهَا إِمَّا أَنْ تَبْکِیَ لَیْلًا أَوْ نَهَاراً، فَقَالَ (ع): حُبّاً وَ کَرَامَهً. فَأَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ حَتَّى دَخَلَ عَلَى فَاطِمَهَ (ع) وَ هِیَ لَا تُفِیقُ مِنَ الْبُکَاءِ وَ لَا یَنْفَعُ فِیهَا الْعَزَاءُ فَلَمَّا رَأَتْهُ سَکَنَتْ هُنَیْئَهً لَهُ، فَقَالَ لَهَا: یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) إِنَّ شُیُوخَ الْمَدِینَهِ یَسْأَلُونِّی أَنْ أَسْأَلَکِ إِمَّا أَنْ تَبْکِینَ أَبَاکِ لَیْلًا وَ إِمَّا نَهَاراً. فَقَالَتْ: یَا أَبَا الْحَسَنِ مَا أَقَلَّ مَکْثِی بَیْنَهُمْ وَ مَا أَقْرَبَ مَغِیبِی مِنْ بَیْنِ أَظْهُرِهِمْ فَوَ اللَّهِ لَا أَسْکُتُ لَیْلًا وَ لَا نَهَاراً أَوْ أَلْحَقَ بِأَبِی رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَالَ لَهَا عَلِیٌّ (ع): افْعَلِی یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ مَا بَدَا لَکِ. ثُمَّ إِنَّهُ بَنَى لَهَا بَیْتاً فِی الْبَقِیعِ نَازِحاً عَنِ الْمَدِینَهِ یُسَمَّى بَیْتَ الْأَحْزَانِ، وَ کَانَتْ إِذَا أَصْبَحَتْ قَدَّمَتِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ (ع) أَمَامَهَا، وَ خَرَجَتْ إِلَى الْبَقِیعِ بَاکِیَه فَلَا تَزَالُ بَیْنَ الْقُبُورِ بَاکِیَهً، فَإِذَا جَاءَ اللَّیْلُ أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع) إِلَیْهَا وَ سَاقَهَا بَیْنَ یَدَیْهِ إِلَى مَنْزِلِهَا وَ لَمْ تَزَلْ عَلَى ذَلِکَ إِلَى أَنْ مَضَى لَهَا بَعْدَ مَوْتِ أَبِیهَا سَبْعَهٌ وَ عِشْرُونَ یَوْماً وَ اعْتَلَّتِ الْعِلَّهَ الَّتِی تُوُفِّیَتْ فِیهَا…».