«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
دعوت قرآن کریم به «تفقّه کردن در دین»
در حدیث شریف «عنوان بصری» که نسخهی سِیر و سلوک حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) برای حوزویان و طلبهها میباشد، در این مقطع بر سر سُفرهی حضرت امام صادق (علیه السلام) استفاده میکردیم که حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ[۲]»؛ مسألهی فهم یا فقه که خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: «فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طَائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ[۳]»؛ خداوند متعال خودش فراخوان کرده است. یکی از فرصتهایی که برای شما برادران عزیز و یاران امام زمان (ارواحنا فداه) وجود دارد، جذب قُشون است. انشاءالله هرکدام از شما بتواند دست چند نفر را بگیرد و این ذخیرهی شما خواهد بود. «مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا[۴]»؛ اگر شخصی به حوزهی امام زمان (ارواحنا فداه) بیاید و تربیت بشود و فقیه بشود و نورانیّت کسب نماید و مشعل بشود، این برای شما مانند این است که یک نَسلی را که در حال احتضار بودند، توانستهاید احیا نمایید. خیلی قیمت و ارزش دارد. عبارت «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی[۵]» که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند، برای آن روز نبود؛ بلکه امروز کمک به امام حسین (علیه السلام) اهمیّتی کمتر از آن روز ندارد. امروز جبههی شیطنت و جبههی استکبار و جبههی فِسق و فُجور تجهیزاتی دارد و امکاناتی برای اذلال جامعه و برای ایجاد غفلت در جامعه دارد که یزید آن زمان فاقد این امکانات بود. مطمئن باشید که امروز حضرت حجّت (ارواحنا فداه) چشم به راه هستند تا شما حتّی به اندازهی یک نفر به قشون حضرت اضافه نمایید. قرآن کریم رسماً در متن وحی الهی و کتاب هدایت اعلان فرموده است: «فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طَائِفَهٌ»؛ چرا از هر گروهی یک طائفهای هجرت نمیکنند که به «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» بپردازند و در دین فقیه بشوند؟ این دین مساوی با ابواب فقهی است و به صورت رسمی نیست. دین به معنای دین است، به معنای اصول و اخلاق و احکام است، به معنای واجبات فکری، اخلاقی و عملی است. مجموعهی مقرراتی که خداوند متعال الزام فرموده است که طرز تفکّر ما چگونه باشد، تلقّی ما در عالَم هستی چه چیزی باشد و سپس باید چه صفاتی را داشته باشیم و چه صفاتی را از خودمان دور نماییم و در رفتارمان هم چه کارهایی رواست و چه کارهایی لازم است و چه کارهایی نامرغوب و حرام است. همهی اینها دین است و قرآن کریم دعوت به تفقّه در دین کرده است. این فقه بسیار مهم است و به معنای فهم عمیق است. طلبهی قِشری و روزنامهای که فقط از افراد چیزی میشنود و افکارش را با او تنظیم مینماید، دارای فقه نمیباشد و اشخاصی هم که زحمت میکشند و تعمّق میکنند و در مباحثات حضور دارند و همهی جوانب مطلب را هم جمع میکنند و میدانند که چگونه باید تدریس نمایند و میدانند که چگونه باید به اشکالات کتاب پاسخ بدهند، اینها مشخّص نیست که فقیه باشند.
قُوّهی قُدسیهای که برای فقاهت بسیار مهمّ است
مرحوم «شهید اوّل[۶]» (اعلی الله مقامه الشریف) در کتاب «لُمعه[۷]» وقتی مقدّمات اجتهاد را مطرح مینمایند، در آخر آن میفرمایند: «قُوَّهِ قُدْسیَّه»؛ وقتی این مقدّمات فراهم بشود، یک قُوّهی قُدسیهای است که آن کسی که چشمه میشود و میجوشد، میتواند حُکم الهی را استنباط نماید و اگر آن قُوّهی قُدسیه یاری نکند، خیلی از مُجتهدین به معنای واقعی مُجتهد نیستند. برای مثال شما «ابوحنیفه[۸]» را دستکم نگیرید؛ در مرحلهی اوّل هنرمند بوده است و توانسته است به مدّت دو سال از چشمهی علم زُلال حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) بهره ببرد؛ ثانیاً نبوغ داشته است و در ابعاد مختلف برجسته بوده است؛ ولی وجود مبارک حضرت امام صادق (علیه السلام) در انظار هم کاری میکردند که مردم متوجّه بشوند و به سوی او نروند و حضرت به او فرمودند: «تو حتّی یک حرف از قرآن کریم را هم نفهمیدهای». رئیس یکی از مکاتب چهارگانهی اهل سنّت است، ولی حضرت امام صادق (علیه السلام) که لِسانالله هستند، اعلان فرمودند: «حتّی یک حرف از قرآن کریم را هم نفهمیدهای».
باز در قرآن کریم آمده است که میفرماید: «وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجَابًا مَسْتُورًا[۹]»؛ وقتی تو قرآن را تلاوت میکنی، ما بین تو و آن کسانی که دارای کُفر هستند، یک مانعی قرار میدهیم. اینها با آن پوششی که چشم و قلبشان دارد، امکان ارتباط با قرآن کریم را پیدا نمیکنند. حقیقت قرآن کریم نور است. امروز صهیونیستها هم در قرآنشناسی و هم در شیعهشناسی امکانات وسیعی دارند و میگویند که در شاخت شیعه به صورت فوقالعاده کار میکنند؛ ولی آیا میتوانند شیعه را بشناسند؟ میتوانند قرآن را بفهمند؟ امکان ندارد. این قُوّهی قُدسیه یک روحی است و مراتبی از روحالقُدس است و خداوند متعال مَلکی را، نوری را و وجودی را به انسان میدهد. همانگونه که فرزند نابالغ واقعاً فهمی از بلوغ ندارد، حتّی اگر بهترین اساتید در مسائل هورمونها بیایند و انواع توضیحات را به ایشان بدهند، او نمیتواند درک نماید که بلوغ چه چیزی است. مسألهی نور الهی و حقیقتِ دین، به یک بلوغ نیاز دارد و این بلوغ با مُجاهده حاصل میشود و خداوند در مسیر طهارت آن را به انسان میدهد. «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا[۱۰]»؛ اگر تقوا نباشد، فرقان وجود ندارد، فهم وجود ندارد، دَرک وجود نخواهد داشت. انسان به آن نمیرسد و رَسایی و بلوغ ندارد تا به آن حقایق برسد. لذا فهیم بودن، خیلی مهمّ است که روی این موضوع توجّه کمی میشود. اما گمان میکنیم که اگر تمرکز حواس وجود داشته باشد و با مشاورههای روانشناسی و ابزارهای دیگر توانستیم خوب مطالعه نماییم، ما فهیم هستیم؛ اصلاً اینگونه نیست. یک مسألهی دیگری است، یک ارتباط خاصّ وجودی است که انسان با حقایق پیدا مینماید و باید این فهم را از خداوند متعال درخواست نمود. لذا حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) نفرمودند که حواست را جمع کن تا درست را خوب بفهمی، بلکه فرمودند: «وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ»؛ خداوند باید این کار را بدهد. این موضوع اکتسابی نیست و موهبتی است و فهم را باید از خداوند متعال طلب نمود.
ویژگی کسانی که اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) آنها را دوست میدارند
بنده حدیثی را دیدم و از دیدن آن بسیار خوشحال شدم؛ همانگونه که حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودهاند: «إنَّ اَللَّهَ یُحِبُّ بُغَاهَ اَلْعِلْمِ[۱۱]»؛ قدر خودتان را بدانید و از خداوند بخواهید که شما را از لیست اَحبّاءالله حذف نکند و طلبگی شما را خط نزند. خیلی مدال بزرگ و درجهی بالایی است. «إنَّ اَللَّهَ یُحِبُّ بُغَاهَ اَلْعِلْمِ»؛ کسی که به دنبال علم است، محبوب خداوند است و خداوند او را دوست دارد، امام زمان (ارواحنا فداه) او را دوست دارد، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را دوست دارد. خداوند چه چیزی بهتر از این به انسان بدهد که دوستش داشته باشد؟ همه چیز به شما بدهند، ولی بگویند که تو دوست من نیستی و از تو خوشم نمیآید؛ به چه درد تو خواهد خورد؟ انسانی که از چشم امام زمان (ارواحنا فداه) افتاده باشد، حتّی اگر همهی عالَم برای او باشد، به چه دردش خواهد خورد؟ ولی فرموده است: «إنَّ اَللَّهَ یُحِبُّ بُغَاهَ اَلْعِلْمِ». در ازای این محبوبیّت علمی که حضرت امام صادق (علیه السلام) توضیح دادند که باید علم به همراه فهم باشد، در کتاب «کافی[۱۲]» شریف این حدیث شریف از حضرت امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که میفرمایند: «إِنَّا لَنُحِبُّ مَنْ کَانَ عَاقِلاً فَهِماً فَقِیهاً حَلِیماً مُدَارِیاً صَبُوراً صَدُوقاً وَفِیّاً[۱۳]»؛ قطعاً دلی با ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) دارید. رئیس حوزههای ما حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) هستند؛ نمیخواهید در حوزه ممتاز باشید و حضرت امام صادق عو مدال محبّت و مرحمتشان را نصیب شما کنند؟ «إِنَّا لَنُحِبُّ» هم از کلمهی «إِنَّا» استفاده کرده است و هم حرف «لام» تأکید را آورده است؛ «إِنَّا لَنُحِبُّ»؛ منظورشان این است که ما اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) و ما امامان، ما معصومین «إِنَّا لَنُحِبُّ» مسلّماً دوست میداریم کسانی را که دارای این ویژگیها باشند؛ «عَاقِلاً» ؛ فرمودهاند: «اَلْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ[۱۴]»؛ انسانی که عاقل است، لذّت موقّت را به قیمت از دست دادن لذّت اَبد انتخاب نمیکند؛ انسانی که عاقل است، لذّت کم را به قیمت از دست دادن لذّت عمیق از دست نمیدهد؛ انسانی که عاقل است، دنیای زودگذر را به قیمت از دست دادن بهشت انتخاب نمیکند؛ انسانی که عاقل است، هرگز زرق و برق دنیا را با جذبهی معنویّت عوض نمیکند؛ انسانی که عاقل است، همیشه به دنبال تعالی است، به دنبال عُلوّ است، به دنبال عزّت است، به دنبال لذّت پایدار است، به دنبال راحتی واقعی است. «اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ اَلرَّاحَهَ عِنْدَ اَلْمَوْتِ[۱۵]»؛ انسانی که عاقل است، سرمایهی بیبدیلی دارد و آن سرمایه عقل اوست. بعد از عقل فهم است؛ «فَهِماً»؛ اینکه انسان یک روح الهی داشته باشد و حقّ و حقیقت را تشخیص بدهد و آن را در جانش بنوشد، چشمهی حقّ را بنوشد و سیراب بشود. پس از «فَهِماً»، «فَقِیهاً» آمده است. فقیه بودن در ابعاد مختلف دین که انسان هم مسیر علوم رسمی را طیّ نماید و هم در مُجاهدت اخلاقی استوار و پابرجا باشد تا فقیه بشود. «حَلِیماً»؛ علم تخلّق به اخلاقالله است و همهی حوزویان باید بدانند که علم بدون حِلم، آراستگی و جاذبه ندارد. «اُطْلُبُوا اَلْعِلْمَ وَ تَزَیَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ[۱۶]»؛ همیشه علم را قرینِ حِلم قرار بدهید. ظرفیّت خیلی مهم است. زود عصبانی نشدن، زود پاسخ ندادن، زود حرف نزدن، زود تسلیم نشدن، دستپاچه نشدن، فکر کردن، جوانب را دیدن، مشورت کردن و سپس اقدام کردن است که باید در همهی کارها اینگونه باشد. در ادامه میفرمایند: «حَلِیماً مُدَارِیاً»؛
«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است ***** با دوستان مروت با دشمنان مدارا[۱۷]»
فرمودند وُدّت را مخصوص مؤمن قرار بده، ولی با اهل نفاق مُدارا کن. «صَبُوراً»؛ صبر هم در تهاجم لازم است، زیرا شجاعت یکی از شاخههای صبر است. ساکت نبودن در برابر این اشرار و برخورد جدّی داشتن و در صحنه حاضر بودن و نترسیدن، جزء موارد صبر است. صبر سپر نیز میباشد. وقتی دشمن بدگویی میکند، زود عصبانی نشدن، حواسپرت نشدن واقدام بیجا انجام ندادن از موارد صبور بودن است. «صَدُوقاً وَفِیّاً»؛ مَلکهی صدق باید برای انسان صفت شود. «کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ[۱۸]»؛ روایات فراوانی ما را هوشیار کردهاند که کسی حتّی اگر اهل تحجّد باشد، از کثرت سجده روی پیشانیاش علامت سجده باشد و از او رکوعهای طولانی مشاهده نمایید تا زمانی که صداقت و امانتش را احراز نکردید، به او نمره ندهید. مهمترین ارزش صداقت است و باید صَدوق بود. باید صداقت برای انسان یک فرهنگ باشد و درون انسان نهادینه باشد. «وَفِیّاً»؛ انسان بیوفا هیچ ارزشی ندارد. وَفیّ به این معناست که کم نگذارید. وقتی خوب درس نمیخوانید، نسبت به درس بیوفا هستید. وقتی میخوانید و آنچه لازمهی اشراف بر ابعاد این موضوع است را دنبال نمیکنید، وفا ندارید. نسبت به پدر و مادر در برابر عصبانیّت و پرخاش آنها و برخوردهایی احیاناً لازمهی سنّ آنهاست و یا فرهنگی که در روستا و در غیر آنجا بوده است را دارا هستند، اگر گمان کردید که او در مسیر نیست و نسبت به آنها دُرشتی کردید، انسان بیوفایی هستید. حقّ پدر و مادر بعد از حقّ خداوند، چیزی نیست که انسان بگوید چون انسان ناحسابی است، پس من میتوانم در مقابل او بایستم؛ هرگز اینگونه نیست و اگر اهل وفا هستید، باید حقّ پدر را بما هو پدر، نه «بما هم مؤمن» و یا «بما هم متحجّد» و یا «بما هم عالِم»، بلکه پدر است و خودش دارای شأن مخصوص به خودش می باشد. مادر شأن دارد و باید حقّ او اَدا بشود و اگر چیزی کم بگذاریم، بیوفا هستیم. در رفاقت و همسایگی هم به همین صورت است؛ چشم حقّی دارد، زبان حقّی دارد، گوش حقّی دارد، اعضاء و جوارح حقوقی دارند که دربارهی پنجاه حقّی که در رسالهی افتخارآمیز مولایمان حضرت سیّدالسّاجدین (علیه السلام) آمده است، برخی از حقوق مربوط به اعضاء و جوارح ماست. انشاءالله مروری بر این رساله داشته باشید و سپس ببینید که شما وَفی هستید یا نیستید. ببینید قبل از طلبگیتان برای همسایهتان چه کاری انجام دادهاید؛ در حقوق کم نگذاریم تا وَفیّ بشویم؛ والّا وَفیّ نخواهیم بود.
انسان باید فهم را از خداوند طلب نماید
بنابراین مسألهی فهم با پاکی، با توحید، با اخلاص و با توسّل قَرین است. اگر اینها نباشد، «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ[۱۹]»؛ فهم نور است، فهم وجود است، فهم حقیقت است، فهم موهبت خداوند متعال است. ما افرادی را دیدهایم که ادّعای اجتهاد داشتهاند، ولی واقعاً فهم نداشتهاند. این دینی که خداوند متعال برای زندگی معرفی فرموده است، «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ[۲۰]»؛ حال یک آخوندی پنجاه سال در حوزه تدریس کرده است، اعلام میکند که دین یک احکام فردی است. حوزه چه کاری به مدیریت دارد، چه کاری به جنگ دارد، چه کاری به صلح دارد؟ آیا این نفهمی نیست؟ آیا این انکار واقعیّات قرآن کریم نیست؟ و شما گمان نکنید که چیزی غیر از اینها میداند؛ اصلاً باور او همین است. به همین منظور حضرت امام صادق (علیه السلام) به این طلبهی نود ساله فرمودند: فهم را از خداوند بخواه، «وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ». اگر تشنه باشید، راه میافتید و اگر راه افتادید، خواهید رسید. ولی اگر انسان تشنه نباشد، حرکتی هم ندارد و وقتی هم حرکتی نداشته باشد، رُکود است و به جایی نخواهد رسید. «آب کم جو تشنگی آور بدست[۲۱]».
روضه و توسّل به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها)
وقتی وارد مجلس شدیم، فضای مادرمان حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را احساس کردیم. این ایّام هم ایّام محنت حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. خیلی زود بود. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط یک دختر داشتند و این دختر بسیار عزیزکرده بود. بر حسب آنچه نقل شده است، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هر شب میآمدند و حضرت زهرا (سلام الله علیها) را غرق در بوسه میکردند. آرامش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بود. خیلی خصوصی بود که فرمودند: فاطمه جان! تو من را پدر خطاب کن. «فَإِنَّهَا أَحْیَا لِلْقَلْبِ وَ أَرْضَی لِلرَّب[۲۲]»؛ خداوند دوست دارد که تو دختر من باشی و مرا پدر خطاب کنی و وقتی تو مرا به عنوان بابا خطاب میکنی، پدرت را زنده میکنی. رونق دلِ پدرش بود و بسیار به پدرش وابسته بود. اما همین دختر عزیزکرده، هنوز جنازهی پدرش روی زمین بود که به خانهی حضرت زهرا (سلام الله علیها) هجوم آوردند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) محافظ و پاسدار نداشتند و در مدینه یک مرد هم وجود نداشت تا بیاید از خانهی وحی دفاع نماید. دختر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خودش به خاکریز ولایت آمد و در پشت درب خانه قرار گرفت. اما رعایت حال ایشان را نکردند و درب را سوزاندند. در واقع میخواستند بیبی حضرت زهرا (سلام الله علیها) را بسوزانند. با لگدی که بر درب خانه زد، این درب به پهلو اصابت کرد و دندههای پهلوها آسیب دید. حضرت زهرا (سلام الله علیها) زمین خوردند، اما ارازل که به داخل خانه میریختند، حضرت زهرا (سلام الله علیها) خودش را به پشت درب خانه کشاندند که نامحرم ایشان را نبیند. «فمذ رأوها عصروها عصره[۲۳]». وقتی دیدند که بیبی حضرت زهرا (سلام الله علیها) پشت درب خانه است، همه به درب خانه فشار آوردند. از مرحوم صاحب «الغدیر» نقل میکنم که ایشان میگویند: بیبی حضرت زهرا (سلام الله علیها) در پشت درب خانه، اوّل حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را صدا زدند و سپس فرمودند: «یَا أَبَتَاهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَکَذَا کَانَ یُفْعَلُ بِحَبِیبَتِکَ وَ ابْنَتِکَ[۲۴]»؛ در اینجا بیبی حضرت زهرا (سلام الله علیها) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را صدا زدند. در کربلا هم حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) دیدند که بدن بیسر و برهنه روی زمین افتاده است. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) صدا زدند: «یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ[۲۵]».
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
«یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ مِنْکَ الْإِحْسَان[۲۶]».
خدایا! به عصمت بیبی حضرت زهرا (سلام الله علیها)، به ظلّ مکسورهاش، به تقرّب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان ایشان قَسمت میدهیم در همین ایّام لباس ظهور بر قامت صاحب ما، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بپوشان.
خدایا! آمادگی سربازی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در همهی شرایط به ما کَرم بفرما.
خدایا! شوق دیدار، شوق خدمت و شوق اطاعت از امام زمان (ارواحنا فداه) در دل ما مستقر بفرما.
بارالها! سایهی پُر برکت نایب امام زمانمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، علمدار شیعه در غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و سُکاندار کَشتی نهضت حسینیمان، رهبر نورانیمان را با اقتدار و عزّت و صحّت و اشراف کامل بر همهی مسائل جامعه مستدام بفرما.
خدایا! مریضهای ما را شفا عنایت بفرما.
خدایا! مَرَضهای ما را شفا عنایت بفرما.
خدایا! عاقبت ما را به شهادت ختم بفرما.
خدایا! در همهی شئون اخلاص در عمل و در گفتار به ما روزی بفرما.
خدایا! توفیق خوب خواندن، خوب فهمیدن، خوب عمل کردن و خوب تبلیغ کردن را بر ما روزی بفرما.
خدایا! اموات، گذشتگان، حقداران، ذویالحقوق و مشایخمان را بر سر سُفرهی بیبی حضرت زهرا (سلام الله علیها) متنعّم و روحشان را از ما شاد بگردان.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴.
«أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى».
[۳] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۲۲.
«وَ مَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً ۚ فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طَائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ».
[۴] سوره مبارکه مائده، آیه ۳۲.
«مِنْ أَجْلِ ذَٰلِکَ کَتَبْنَا عَلَىٰ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا ۚ وَ لَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَٰلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ».
[۵] هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنیهَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی بهمعنای «آیا یاوری هست که مرا یاری کند؟» جملهای که مشهور است امام حسین (علیه السلام) در آخرین دقایق زندگیاش در روز عاشورا بر زبان رانده است. این جمله، نقل به معنا است و به شکل مذکور در کتابهای تاریخی نیامده است؛ ولی منابع مربوط به واقعه کربلا، عباراتی شبیه به آن و با همین مضمون را نقل کردهاند. بنا به نقل وقایعنگاران عاشورا وقتی یاران امام حسین (علیه السلام) شهید شدند و او تنها ماند این جملات را بر زبان راند که «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِینٍ یَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِی إِعَانَتِنَا؛ آیا دفاعکنندهای هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یگانهپرستی هست که درباره ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که با فریادرسی از ما به خدا امید داشته باشد؟ آیا مددکاری هست که با کمک به ما امید به آنچه نزد خداست داشته باشد؟» امام حسین (علیه السلام) پیشتر در منزلگاه قصر بنی مقاتل هنگامی که عبیدالله بن حر جعفی را به یاری طلبید و او عذر آورد، از عبیدالله خواست که از آنجا برود چراکه اگر صدای استغاثه امام را بشنود و اجابت نکند، خدا او را هلاک میکند».
[۶] محمد بن جمال الدین مکی عاملی (۷۳۴-۷۸۶ق) مشهور به شهید اول یا شیخ شهید از فقیهان شیعه در قرن هشتم قمری است. وی شاگرد فخرالمحققین بود و افرادی چون فاضل مقداد نزد او شاگردی کردند. شهید اول در فقه مذاهب چهارگانه اهل سنت متبحر بود و به کشورهای مختلف اسلامی سفر کرد و اجازاتی نیز دریافت نمود. وی صاحب کتاب فقهی معروف اللمعه الدمشقیه است. او به دست مخالفان شیعه و پس از یکسال اسارت در قلعه شام به شهادت رسید.
ابوعبدالله شمسالدین محمد بن جمال الدین مکی عاملی معروف به شهید اول، از فقیهان مشهور شیعه و نویسنده چندین اثر فقهی معروف است. «اللمعه الدمشقیه» یکی از رایجترین کتابهای درسی فقه شیعه اثر او است که به همراه شرح بسیار معروفش، «الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه» قرنهاست که در حوزههای علمیه شیعه تدریس میشود و علمای شیعه به آن اهتمام بسیار داشته، شرحهای متعددی بر آن نوشتهاند. گفته شده شهید اول کتاب لمعه را در هفت روز نگاشته است. صاحب جواهر، شهید اول را فقیهی دانسته که به خاطر مهارت زیاد در فقه به راحتی به مطالب پیچیده راه یافته است. محمدباقر خوانساری، تراجمنگار قرن سیزده، جایگاه وی را در علم فقه به جایگاه شیخ صدوق در نقل حدیث تشبیه میکند و در علم اصول عقاید و کلام، مناظره و انتقاد از اندیشههای او را همتراز با شیخ مفید و سید مرتضی دانسته و به خاطر تعداد زیاد شاگردان او را در کنار شیخ طوسی، و به جهت دقت علمی در دانش فقه او را شبیه ابن ادریس حلی قرار داده است. تفرشی، رجالی شیعه نیز شهید اول را با عبارتهایی مانند شیخ الطائفه، علامه زمان، صاحب تحقیق و تدقیق، دانشمند عالی مقام و مورد وثوق امامیه، میستاید. و امینی در کتاب شهیدان راه فضیلت، شهید اول را ملجأ شیعیان و پرچمدار شریعت معرفی کرده و نظریات علمی و فقهی او را سرچشمه آرای فقهی دانشمندان و نقطه استناد عقایدشان میداند. شهید اول در سال ۷۳۴ق در جزّین، از روستاهای جبل عامل در لبنان متولد شد. پدر وی جمالالدین مکی بن شمسالدین محمد بن حامد بود. بنا بر آن چه در منابع آمده وی به «ابن مکی»، «امام الفقیه»، «شهید» یا «شهید اول» شهرت دارد. شهید اول دارای سه پسر بود: رضی الدین ابوطالب محمد، ضیاءالدین ابوالقاسم علی و جمال الدین ابومنصور حسن. هر سه عالم و فقیه بودند و از پدر و نیز «سید تاج الدین ابن مُعیه» اجازه نقل حدیث داشتند. امّ علی همسر وی نیز فقیه و مروج معارف اهل بیت (علیهم السلام) بود. دختر شهید اول، فاطمه مشهور بهام حسن، از دانشمندان جبل عامل بود و به وی «ست المشایخ» لقب دادهاند.
در سلطنت برقوق(حکومت:۷۸۴ ـ ۸۰۱ق)، بیست و پنجمین سلطان سلسله مملوک/ممالیک مصر، شخصی به نام «یوسف بن یحیی» که از مخالفان شمسالدین بود، مطالبی خلاف واقع و نامشروع به عنوان “فتاوی شمس الدین محمد” تنظیم کرده، صدها نفر را بر آن گواه گرفت. قاضی شام، برهانالدین مالکی از شمسالدین خواست توبه کند. ابراز توبه به معنای قبول اتهامات بود لذا او نپذیرفت و به زندان افتاد. یک سال بعد در دادگاه دیگر با وجود انکار و تکذیب مطالب از جانب شمسالدین با فتوای قاضی برهانالدین مالکی و عباد بن جماعه شافعی، حکم به ریختن خونش دادند. در آن زمان شهید اول ۵۲ سال داشت. شهید اول پنج شنبه ۹ جمادیالاول ۷۸۶ق در قلعه شام اعدام شد. شیخ حر عاملی درباره چگونگی کشتن وی نوشته: شهید اول را با شمشیر کشتند، بعد بهدار آویختند، سپس سنگسار کردند و جنازهاش را سوزاندند. محمد بن مکی علوم مقدماتی را از پدر و ریاضیات را از عمویش «شیخ اسد الدین جزینی» فرا گرفت و در سال ۷۵۰ق در شانزده سالگی به حلّه عراق هجرت کرد. در هفده سالگی، از فخر المحققین و چند سال بعد از «تاج الدین ابن مُعیه حسنی»، اجازه اجتهاد و نقل حدیث دریافت کرد. در سال ۷۵۵ق به جزّین بازگشت و مدرسهای تأسیس کرد که از بقیه مدارس جبل عامل، پیشرفتهتر و در تدریس فقه و اصول پیشگام بود. او به شهرها و کشورهای اسلامی نیز مسافرتهای علمی متعددی نیز کرد.
[۷] اَللُّمعَهُ الدِّمَشقیه فی ِفقه الامامیه معروف به لُمعه مجموعهای کامل از فقه امامیه، اثر محمد بن مکی جزینی عاملی (۷۳۴-۷۸۶ق)، معروف به شهید اول است. این کتاب به زبان عربی نوشته شده و همه ابواب فقهی را دربردارد. نویسنده آن را به تقاضای سران حکومت سربداران خراسان نوشته است تا منبعی برای احکام فقهی و حکومتی آنها باشد. لمعه از مشهورترین کتابهای شهید اول است و بر آن شرحهای متعددی نوشته شده است که معروفترین آنها الروضه البهیه اثر شهید ثانی است که متن درسی حوزههای علمیه شیعه است. کتاب اللمعه الدمشقیه دربردارندۀ یک دوره از مهمترین مباحث فقهی است که به سبک فقه فتوایی نوشته شده و گاهی نیز به صورت بسیار مختصر، مباحث استدلالی در آن دیده میشود و به دلیل اختصار و تعابیر روان همراه با نظم و ترتیب از جایگاه خاصی برخوردار است. از زمان نگارش این کتاب، فقها توجه خاص به آن داشته و در تألیفات خود به آن استناد نمودهاند. این کتاب، یکی از منابع درسی طلاب شیعه در حوزههای علمیه محسوب میگردد. شهید اول در این کتاب، ابتدا احکام هر باب را ذکر نموده و پس از آن مسائلی که با این احکام ارتباط داشته و سپس مستحبات و مکروهات را بیان نموده است و چنان که در پایان کتاب آمده است نظریات مشهور از فقها در آن ذکر شده است.
[۸] ابوحنیفه (۸۰-۱۵۰ق/۶۹۹-۷۶۷م)، فقیه و متکلم کوفه و پایهگذار مذهب حنفی از مذاهب چهارگانه اهل سنت. نام او نعمان بن ثابت و کنیهاش ابوحنیفه است. حنفیان او را امام اعظم و سراج الائمه لقب دادهاند. ثابت بن النُعمان بن زُوطی بن ماه مشهور به ابوحنیفه از فقهای چهارگانه اهل سنت است. گفته شده پدربزرگ او زوطی به عنوان برده از کابل به کوفه آورده شد و یکی از افراد طایفه بنی تیم الله بن ثعلبه از قبیله ربیعه او را آزاد کرد. از این رو خاندان ابوحنیفه با این طایفه نسبت ولاء داشت. در برخی آمده است که ثابت پدر ابوحنیفه، غلام آزادشده مردی از خاندان بنی قَفَل از طایفه مزبور بوده است. به روایت عثمان بن سعید دارمی از ابن اسباط، پدر ابوحنیفه تا مدتی پس از ولادت وی نصرانی بوده است.
از زندگی شخصی ابوحنیفه آگاهی چندانی در دست نیست. آوردهاند که او در کوفه به دنیا آمده، برای گذراندن معاش به تجارت خز (نوعی پارچه ابریشمی) میپرداخته و در اوایل جوانی با حماد عجرد، شاعر کوفه معاشرت داشته است. ابوحنیفه نزد بسیاری از فقها و علما دانش آموخت. استاد ویژه او حماد بن ابیسلیمان بود. وی مدت ۱۸سال در درسش شرکت میکرد و تا پیش از مرگ حماد، شاگرد وی بود. عامر شعبی، ابواسحاق سبیعی، عاصم بن ابیالنجود، قیس بن مسلم، سماک بن حرب، علقمه بن مرثد، عطیه بن سعد عوفی و حکم بن عتیه از دیگر استادان وی بودهاند. همچنین نام برخی از رجال بصره همچون قتاده بن دعامه و مالک بن دینار در فهرست استادان وی نیز دیده میشود. ابوحنیفه در زمان تحصیل (پیش از ۱۱۴ق) سفر یا سفرهایی به حجاز کرده و از شیوخ حرمین دانش آموخته است. او در مدینه مدتی در مجلس درس ربیعه بن ابی عبدالرحمن از فقیهان اهل رأی حاضر میشد و در مکه مدتی در مجلس عطاء بن ابی رباح (متوفی۱۱۴ یا ۱۱۵ق) فقیه بزرگ آن سرزمین حاضر میشد. او در مدینه از امام محمد باقر (علیه السلام)، عبدالرحمن بن هرمز اعرج، نافع مولای ابن عمر، محمد بن منکدر و ابن شهاب زهری و در مکه از کسانی چون عمرو بن دینار و ابوالزبیر مکی نیز بهره برد. در برخی منابع اهل سنت به ارتباط روایی ابوحنیفه با امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) اشاره شده است؛ ذهبی و قرمانی به روایت او از امام باقر (علیه السلام) و امام صادق اشاره کردهاند. ابوالحجاج مزی امام باقر (علیه السلام) را در شمار مشایخ او آورده است. برخی دیگر از عالمان اهلسنت مانند ابن حجر هیثمی، ابن صباغ مالکی و سلیمان قندوزی به روایت او از امام صادق (علیه السلام) تصریح کردهاند. شیخ طوسی نیز نام وی را در شمار اصحاب امام صادق (علیه السلام) ذکر کرده است.
ابن ابیالحدید به شاگردی ابوحنیفه نزد امام صادق (علیه السلام) تصریح کرده است. عبارت معروفی به ابوحنیفه منسوب است که «لولا السنتان لهلک النعمان” اگر آن دو سال نبود نعمان هلاک میشد». گفته شده است که این عبارت نخستینبار در قرن چهاردهم قمری در کتاب مختصر تحفه الاثناعشریه مطرح شده است. برخی عبارت مذکور را به علمآموزی ابوحنیفه نزد امام صادق (علیه السلام) تفسیر کرده و با استناد به آن شاگردی او را نزد آن حضرت اثبات میکنند. برخی دیگر بر این باورند که عبارت «لولا السنتان لهلک النعمان» به شاگردی ابوحنیفه نزد زید بن علی اشاره دارد نه امام صادق و شاگردی وی نزد زید بن علی را شاهد این مدعا میدانند. البته به دلیل نبود این عبارت در منابع نخستین در اصل آن نیز تردید شده و احتمال داده شده که سُنّتان (به معنای دو روش) درست باشد نه سَنتان(دو سال). ابوحنیفه، پس از درگذشت حماد بن ابیسلیمان (۱۲۰ق) به عنوان برجستهترین شاگردش مرجع صدور فتوا و تدریس فقه در کوفه گردید و از جایگاه اجتماعی ویژهای برخوردار شد.
[۹] سوره مبارکه اسراء، آیه ۴۵.
[۱۰] سوره مبارکه انفال، آیه ۲۹.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ۗ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ».
[۱۱] الکافی، جلد ۱، صفحه ۳۰.
«أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ أَبِی اَلْحُسَیْنِ اَلْفَارِسِیِّ عَنْ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: طَلَبُ اَلْعِلْمِ فَرِیضَهٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ أَلاَ إِنَّ اَللَّهَ یُحِبُّ بُغَاهَ اَلْعِلْمِ».
[۱۲] الکافی از منابع حدیثی شیعه و مهمترین و معتبرترین منبع از کتب اربعه است. این کتاب نوشته محمد بن یعقوب بن اسحاق مشهور به ثقه الاسلام کُلینی است که آن را در مدت ۲۰ سال گردآوری کرده است. الکافی که در سه بخش اصول، فروع و روضه تألیف شده، محل رجوع عالمان شیعه است. اصول کافی مشهورترین بخش الکافی محسوب میشود. کلینی بر آن بوده تا احادیث الکافی را بر اساس عدم مخالفت با قرآن و موافقت با اجماع جمعآوری کند. کلینی به دلیل ارتباط با اصحاب ائمه و دسترسی به اصول اربعمأه روایات این کتاب را با کمترین واسطه نقل کرده است. گروهی از عالمان شیعه معتقد به صحت تمامی روایات آن بودهاند و در مقابل گروهی از عالمان شیعه وجود احادیث ضعیف در کافی را قبول دارند. گفته شده نامگذاری این کتاب منتسب به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است ولی بسیاری از علما با این ادعا مخالفت کردهاند.
محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی مشهور به ثقه الاسلام و شیخ المشایخ، عالم برجسته شیعی دوران غیبت صغری است. او با برخی از محدثان که بدون واسطه از امام عسکری (علیه السلام) یا امام هادی (علیه السلام) حدیث شنیده بودند، ملاقات کرده است. وی در نیمه دوم قرن سوم و نیمه اول قرن چهارم هجری قمری از بزرگترین محدثین شیعه به شمار میرفت. براساس آنچه در بیان جایگاه شخصیتی و علمی کلینی در کتب تراجم و تاریخ آمده است، همگان از موافق و مخالف، از فضل و عظمت وی یاد کردهاند.
چنانکه کلینی در مقدمه این کتاب نوشته است، او کتاب کافی را در پاسخ به درخواست کسی نوشته است که او را برادر دینی مینامد: اما بعدای برادر… پرسیدی که رواست مردم به نادانی بپایند و ندانسته دیندار باشند، چراکه دینداریشان از سر عادت و تقلید نیاکان و بزرگان است… تو یادآور شدی که مسائلی بر تو مشکل شده و به علت اختلافِ روایات موجود، حقیقت آن مسائل را نمیفهمی… و دسترسی به دانشمند مورد اعتمادی نداری که در این باره، با او مذاکره و گفتوگو کنی. گفتی میخواهی کتابی داشته باشی کافی که همه فنون علم دین در آن جمع باشد تا متعلم را کفایت کند و رهجو را مرجع گردد… گفتی که امیدوار هستی خدای تعالی به وسیله چنین کتابی هممذهبان ما را دستگیری کند و به سوی رهبران خود بکشاند. خدا را حمد که تألیف کتابی را که خواهش کردید میسر ساخت و امید است چنان باشد که میخواستید.
در علت نامگذاری کتاب به کافی دو نکته بیان شده است: کلام خود کلینی در خطبه کتاب طهارت است که میگوید: این کتاب، برای همه فنون علم دین کافی است. نام کتاب برگرفته از کلامی است که به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نسبت داده شده که فرمود: این کتاب، برای شیعیان ما کافی است. این جمله زمانی صادر گشته که کافی بر امام (علیه السلام) عرضه شده و ایشان آن را تحسین کرده است. (البته چنین حدیثی وجود ندارد و صرفاً یک ادعا است.)
شیخ مفید میگوید: این کتاب، از برترین کتب شیعه بوده که دارای فائدههای بسیار است. شهید اول آن را کتابی در زمینه حدیث معرفی میکند که امامیه مانند آن را نیاورده است. محمدتقی مجلسی مینویسد: کتاب کافی از تمام کتب اصول، مضبوطتر و جامعتر است و بهترین و بزرگترین تألیف فرقه ناجیه(امامیه) است. آقا بزرگ تهرانی میگوید: کافی کتابی است که در نقل حدیث از اهل بیت (علیهم السلام)، مانند آن نوشته نشده است. استرآبادی از قول دانشمندان و اساتید خویش نقل میکند که برابر یا نزدیک کتاب کافی در اسلام نگاشته نشده است. آیت الله خویی از قول استادش میرزا محمدحسین نائینی، مناقشه در اسناد روایات کافی را حرفه و ترفند عاجزان و ناتوانان خوانده است. کلینی چنانکه در مقدمه کتاب آورده، احادیث را بر اساس معیار عدم مخالفت با قرآن و موافقت با اجماع جمعآوری کرده است و در آنجا که وجهی برای ترجیح نمیدید، یکی از دو روایت متعارض را که در نظرش به صحت نزدیکتر بوده برگزیده است.
[۱۳] الکافی، جلد ۲، صفحه ۵۶.
«عَنْهُ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْهَاشِمِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَبَّادٍ قَالَ بَکْرٌ وَ أَظُنُّنِی قَدْ سَمِعْتُهُ مِنْ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّا لَنُحِبُّ مَنْ کَانَ عَاقِلاً فَهِماً فَقِیهاً حَلِیماً مُدَارِیاً صَبُوراً صَدُوقاً وَفِیّاً إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَصَّ اَلْأَنْبِیَاءَ بِمَکَارِمِ اَلْأَخْلاَقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیَحْمَدِ اَللَّهَ عَلَى ذَلِکَ وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لْیَسْأَلْهُ إِیَّاهَا قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا هُنَّ قَالَ هُنَّ اَلْوَرَعُ وَ اَلْقَنَاعَهُ وَ اَلصَّبْرُ وَ اَلشُّکْرُ وَ اَلْحِلْمُ وَ اَلْحَیَاءُ وَ اَلسَّخَاءُ وَ اَلشَّجَاعَهُ وَ اَلْغَیْرَهُ وَ اَلْبِرُّ وَ صِدْقُ اَلْحَدِیثِ وَ أَدَاءُ اَلْأَمَانَهِ».
[۱۴] الکافی، جلد ۱، صفحه ۱۱.
«أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَلْجَبَّارِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا اَلْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُکْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَهَ فَقَالَ تِلْکَ اَلنَّکْرَاءُ تِلْکَ اَلشَّیْطَنَهُ وَ هِیَ شَبِیهَهٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ».
[۱۵] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۸۳، صفحه ۲۱۶.
«اَلدُّعَاءُ اَلْأَوَّلُ رَوَاهُ اَلْکُلَیْنِیُّ بِسَنَدِهِ عَنْ أَبِی جَرِیرٍ اَلرَّوَّاسِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا اَلْحَسَنِ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ هُوَ یَقُولُ: اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ اَلرَّاحَهَ عِنْدَ اَلْمَوْتِ وَ اَلْعَفْوَ عِنْدَ اَلْحِسَابِ یُرَدِّدُهَا».
[۱۶] الکافی، جلد ۱، صفحه ۳۶.
«مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى اَلْعَطَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِیَهَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: اُطْلُبُوا اَلْعِلْمَ وَ تَزَیَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ اَلْوَقَارِ وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ اَلْعِلْمَ وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ اَلْعِلْمَ وَ لاَ تَکُونُوا عُلَمَاءَ جَبَّارِینَ فَیَذْهَبَ بَاطِلُکُمْ بِحَقِّکُمْ».
[۱۷] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۵.
[۱۸] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۱۹.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ».
[۱۹] سوره مبارکه نور، آیه ۴۰.
«أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ۚ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا ۗ وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ».
[۲۰] سوره مبارکه انفال، آیه ۲۴.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ ۖ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ».
[۲۱] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۱۵۱.
[۲۲] بحار الانوار، ص ۳۲؛ مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۳۲۰؛ حلیه الابرار، ج ۱، ص ۱۹۰، ح ۹.
[۲۳] أدب الطف ج۸ ص۲۹۶ ، وترجمته فی ص۲۹۰ . والقصیده مذکوره کامله فی ریاض المدح والرثاء ص۳.
«من قصیده للسید محمد القزوینی؛ توفی سنه ۱۳۳۵هـ، وقد نال رتبه الإجتهاد بشهاده المجتهدین وزعماء الدین، وکان موسوعه علم وأدب، فإذا تحدّث فحدیثه کمحاضره وافیه تجمع الفقه والتفسیر والأدب واللغه والنقد والتاریخ».
[۲۴] بحارالأنوار، مجلسی، ج۳۰، ص۲۹۳.
[۲۵] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۴۵، ص: ۵۸.
« قال (حمید بن مسلم): فو الله لا أنسى زینب بنت علی ع و هی تندب الحسین و تنادی بصوت حزین و قلب کئیب وا محمداه صلى علیک ملیک السماء هذا حسین مرمل بالدماء مقطع الأعضاء و بناتک سبایا إلى الله المشتکى و إلى محمد المصطفى و إلى علی المرتضى و إلى حمزه سید الشهداء وا محمداه هذا حسین بالعراء یسفی علیه الصبا قتیل أولاد البغایا یا حزناه یا کرباه الیوم مات جدی رسول الله یا أصحاب محمداه هؤلاء ذریه المصطفى یساقون سوق السبایا.
و فی بعض الروایات یا محمداه بناتک سبایا و ذریتک مقتله تسفی علیهم ریح الصبا و هذا حسین مجزوز الرأس من القفا مسلوب العمامه و الرداء بأبی من عسکره فی یوم الإثنین نهبا».
[۲۶] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.