«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مقدّمه و مروری بر مطالب جلسه گذشته
وجود نازنین حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام) که از امامان معصوم، پیشوایان منصوص و پرچمداران هدایت بَشر است و مانند سایر ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین)، نقششان فقط مربوط به زمان خودشان نیست. ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین)، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و قرآن کریم محدود به زمان نیستند. گفتار هر یک از پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) و خُلفای ایشان و حضرت زهرا (سلام الله علیها)، حرفشان برای تمام بَشر تا روز قیامت حجّت است، تقریرشان هم حجّت است، کارشان هم حجّت است. اگر کسی به تَبعیت از قول امام، تقریر امام و کار امام، عملی انجام داد و در روز قیامت از او پرسیدند چرا این حرف را زدی و این کار را انجام دادی، انسان پاسخ بدهد به این دلیل که حضرت امام سجاد (علیه السلام) این کار را انجام داده بودند، از او قبول خواهند کرد و او حجّت است، او خلیفهالله است، او اُسوه و الگوست و قرآن برای همهی زمانها و برای همهی بَشر است. امامان ما قرآن ناطق هستند، همگی قرآن ناطق هستند. وجود مقدّس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) خودِ قرآن هستند، حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) خودِ قرآن هستند، حضرت امام حسین (علیه السلام) خودِ قرآن هستند. حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام) حقیقت وَحی هستند و تمام قرآن در وجود ایشان قرار گرفته است. از این جهت درسهایی که میتوانیم از حضرت امام سجاد (علیه السلام) بیاموزیم، در شب گذشته مختصری عرض ادب داشتیم و امشب نیز چند آموزه و درس از حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام) به دلهای شما هدیه میکنیم. امیدوار هستیم که به حقّ امام زینالعابدین (علیه السلام)، خداوند متعال توفیق بدهد که هم گوینده و هم شنوندگان که خواهران و برادران هستند، پیرو امام سجاد (علیه السلام) باشیم و مشمول شفاعت آن بزرگوار قرار بگیریم.
عصبانیّت آتشی است که انسان را خواهد سوزاند
یکی از ویژگیهای همهی امامان ما، حِلم این بزرگواران است. ما در مسائل اخلاقی کَظمِ غیظ داریم که اگر کسی عصبانی شد و کسی او را ناراحت کرد و مُکدّر شد، به هنگام عصبانیت سخن نگوید، عملی انجام ندهد، خودش را کنترل نماید و به تعبیر روایات اخلاقی ما، «کَفّ نَفس» انجام بدهد. ترمز داشته باشد و نَفس خودش را رها نکند که چون عصبانی شده است، حرف ناروایی بزند و ناسزا بگوید. یا اینکه بخواهد روی کسی دست بلند نماید و یا اینکه به هنگام عصبانیت اگر از کسی عیبی سُراغ دارد، آبروی او را ببرد. کسانی که کَظمِ غیظ ندارند، غضب اینها را به گناهانی وادار میکند که قابل جُبران نخواهد بود. لذا شخصی به خدمت وجود نازنین خاتم انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین)، حضرت محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و عرض کرد: «وَ قَالَ رَجُلٌ أَوْصِنِی[۲]»؛ برای من نسخهای بپیچید و یک سفارشی کنید که من در زندگی گرفتار آسیب نشوم. حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «لاَ تَغْضَبْ[۳]»؛ اگر انسان حواسش جمع باشد که عصبانی نشود و غضب نکند و یا اگر غضب کرد، حواسش باشد که غَضب خودش را به بیرون سِرایت ندهد، این آتش بیرون از خودش را نسوزاند؛ زیرا غضب آتش جهنّم است. همینگونه که آتش جهنّم از درون زبانه میکشد و در قرآن کریم فرموده است: «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ[۴]»، این آتش خداوند متعال که برافروخته میشود و شُعله میکشد، از قلب انسان بیرون میزند. در روایات تَبکردن را هم به آتش جهنّم تشبیه کردهاند، زیرا تَب انسان را از درون میسوزاند. کسی که در بیرون نشسته است، متوجّه نمیشود که من در حال سوختن هستم؛ ولی کسی که تَب شدیدی دارد، گرفتار یک آتش درونی است. آتش غضب هم مانند آتش جهنّم است. آن هم از درون انسان عصبانی را میسوزاند. انسانی که عصبی میشود، اوّل خودش خواهد سوخت. اگر عصبانیت خود را کنترل نماید، خداوند هم آتش درونش را خاموش مینماید و هم بیرون را نخواهد سوزاند؛ ولی اگر کنترل نکند، این آتش خانواده را به هم خواهد ریخت، فامیل را به هم خواهد ریخت، محلّه را به هم خواهد ریخت و منجر به کشتن کسی و آبروریزی میشود و این آسیبها قابل جُبران نیست. اگر کسی کَظمِ غیظ کند، خداوند متعال او را ستایش کرده است. کسی که غضب، غیظ و اعصاب خودش را کنترل مینماید، خداوند متعال در مورد آنها فرموده است: «الْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ[۵]» و از آنها تعریف کرده است. منظور مؤمنی است که غیظ و غضب خودش را کَظم مینماید. نام مبارک حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام)، «موسی» است و لقب ایشان «کاظم» است. زیرا در زمانی بودند که نیشزبان و آزار و اذیّت بسیار زیاد بود؛ اما حضرت امام کاظم (علیه السلام) این ناراحتیها و غَمهای درونشان را به بیرون سِرایت نمیدادند.
ماجرای حِلم و صبر مرحوم «سیّد هاشم حدّاد» (رحمت الله علیه)
حِلم ریشهی کَظمِ غیظ است. انسانی که حَلیم است، عصبانی نمیشود، زیرا از درون خود آرامشی دارد. مرحوم علّامه «سیّد محمد حسین تهرانی[۶]» (اعلی الله مقامه الشریف) از شاگردان فَلسفی و عرفانی و اخلاقی حضرت «علّامه طباطبائی» (رضوان الله تعالی علیه) هستند. صاحب «تفسیر المیزان» هم فیلسوف بودند، هم عارف بودند، هم فقیه بودند، هم مُتکلّم بودند، هم مُفسّر بودند، هم مُحدّث بودند، هم ریاضیدان و مهندس بود و هم صاحب صاحب تألیفات و مؤلف بزرگی بودند. چه تألیفاتی داشتند که در رأس آن تفسیر شریف المیزان ایشان است که اثر جاوید است و افتخار شیعیان است و این تفسیر، بهترین تفسیری است که تا کنون در میان مسلمانان برای قرآن نوشته شده است. مرحوم علّامه تهرانی (اعلی الله مقامه الشریف) در سِیر و سلوک خود علاوه بر اینکه از نَفَس حضرت علّامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) استفاده نمودهاند و در مسیر سِیر و سلوک به مقام وصول رسیدهاند، هنگام وفاتشان مرحوم «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) به شهر مشهد مقدّس تشریف بردند تا ایشان را ببینند و یک ساعت با جنازهی ایشان خلوت کرده بودند. حال چه گفتگویی بین مرحوم آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) و روح مرحوم علّامه تهرانی (اعلی الله مقامه الشریف) بوده است، خداوند و خودشان میدانند. این بزرگوار به یک عارفی دست یافتهاند که نام ایشان مرحوم «حدّاد[۷]» (رحمت الله علیه) میباشد. مرحوم حدّاد از شاگردان جمالالسّالکین، مرحوم آقای «میرزا علی قاضی» (رضوان الله تعالی علیه) هستند. مرحوم آیتالحقّ «آیت الله قاضی» (رضوان الله تعالی علیه) استاد عرفان مرحوم آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف)، علّامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه)، «آیت الله میلانی[۸]» (رحمت الله علیه)، مرحوم «میرزا علی اکبر مَرندی[۹]» (رضوان الله تعالی علیه)، مرحوم «شیخ علی محمّد بروجردی[۱۰]» (اعلی الله مقامه الشریف) هستند. این عُرفای بنام واصل همگی بر سر سُفرهی عرفان و سِیر و سلوک مرحوم آقای قاضی طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) به اینجا رسیدهاند. در مورد مرحوم آقای قاضی (رضوان الله تعالی علیه) کتابهای زیادی نوشته شده است؛ ولی اخیراً کتابی نوشته شده است که نام آن «کهکشان نیستی» است و در قالب رُمان نوشته شده است و کتاب خوبی است. در مدّت کوتاهی به تعداد ۳۰ مرتبه چاپ شده است. مرحوم آقای قاضی طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) عظمت زیادی دارند و مرحوم حدّاد (رحمت الله علیه) شاگرد مرحوم آقای قاضی طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) هستند. ایشان میگویند که وقتی ازدواج کردم، به یک مادر همسر خشن مُبتلا شدم. این موضوع را مرحوم علّامه تهرانی (اعلی الله مقامه الشریف) در کتاب «روح مجرّد» نقل فرمودهاند. مرحوم حدّاد (رحمت الله علیه) میگوید که به یک مادر همسر خشن و اهانتکننده مُبتلا شدم که از ما به دلیل فقرمان ناراضی بود و دل پُری داشت و به هر بهانهای نیشزبانی میزد و اهانت میکرد و من هم به استادمان مرحوم آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) شکایت میکردم و ایشان ما را امر به صبر میکردند و میفرمودند که باید به او سازش کنی. سِیر و سلوک شما در این است که با مادر همسرتان که خشن است، مُدارا کنی و عکسالعملی نشان ندهی و مُنفعل نشوی. ایشان میفرماید که من به دستور استادم بداخلاقی و خشونت مادر همسرم را تحمّل میکردم. روزی وارد منزل شدم و مادر همسر بنده حرفهای رَکیکی را به بنده نسبت داد و به علاوهی آن بر روی من دست بلند کرد. به اندازهای در فشار روحی قرار گرفته بودم که خانه را ترک کردم. این مرتبه به استادم مراجعه نکردم؛ زیرا میدانستم که اگر نزد ایشان بروم، به من میگویند که صبر کنم و دیگر صبر من تمام شده بود. سر به بیابان گذاشتم و با خدای خودم خلوت کردم. همینگونه که رو به بیابانها و کوهها گذاشته بودم، یکمرتبه متوجّه شدم که یک حدّادی که در وجود من قرار داشت، از من جُدا شد. مشاهده کردم این حدّادی که از من فاصله گرفت، در حالی که خودم را مشاهده میکردم، متوجّه شدم که یک نفر مانند خودم از من جُدا شد و به سوی مسیر دیگری میرود. وقتی او از من جُدا شد، احساس کردم که تمام این ناسزاها و بدیهایی که تا حال دیدهام، مربوط به بنده که باقی ماندهام نیست و نسبت به آن حدّادی بود که از من جُدا شد و رفت. من فهمیدم که این صبر و سرایت ندادن عصبانیت به بیرون و در سنگر حِلم نشستن، من را به مرحلهی تجرّد رسانده است و آن آقای حدّاد مادیِ بدنیِ جسمی از من جُدا شد و ملاحظه کردم که تمام این منازعات و گفت و شنودها و دعواها، متعلّق به این حدّادی است که در دنیا قرار دارد و اگر از دنیا دل کندم و به جای دیگری رسیدم، این ناسزاها به من نخواهد رسید؛ زیرا او به کسی مانند خودش دشنام میدهد. اما اصلاً دست او به من نخواهد رسید. وقتی به این نتیجه رسیدم که من در مرحلهی پایینی قرار داشتم که این سنگها به من اصابت میکرد، اگر خودم را بالا کشیده بودم و عَرشی بودم، این سنگها به عَرش نخواهد رسید. اینکه پروردگار متعال فرموده است: «وَ فِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ[۱۱]»؛ یعنی رِزق شما در آسمان است. اگر دل شما آسمانی باشد، هیچ موشک و سیل و طوفان و بَلایی به آن چیزی که در آسمان است نخواهد رسید؛ بلکه رِزق تو نزد خودم است و هرگاه به آن محتاج باشی، آن را به تو خواهم رساند. کسانی که رِزق را در زمین جستجو میکنند، مشخّص است که اگر یکمرتبه دچار قحطی، جنگ، زلزله، خرابی انبارها و از بینرفتن سیلوها اتّفاق بیفتد، همگی گُرسنه خواهند شد. ولی اگر کسی بالا برود و با خدای خودش رفیق بشود، آیا گلوله به آنچه که نرد خداوند متعال است، خواهد رسید؟ سیل به آنجا راه خواهد یافت؟ زلزله آنجا را ویران خواهد کرد؟! آنجا آفتی وجود ندارد. هیچ آفتی نزد پروردگار متعال نیست. مرحوم حدّاد (رحمت الله علیه) میگوید که من احساس کردم نزد خداوند هستم و آن حدّادی که در زمین بود، این حرفهای رَکیک را میشنید و عصبانی میشد، ولی من بسیار راحت شدم. نزد استاد خود مرحوم آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) برگشتم و عرض کردم: آقا! من امروز به خانه رفتم و با خشونت و اهانت غیر قابل تحمّلی مواجه شدم و عکسالعمل نشان ندادم، ولی رو به سوی خداوند متعال آوردم و نزد شما نیامدم و سر به بیابان گذاشتم و به خداوند متعال پناه بردم؛ ولی در آنجا مشاهده کردم که یک حدّادی نزد من بود و این حدّاد از من جُدا شد و من دیگر در اینجا نیستم تا بخواهم دشنامی را بشنوم و در جای دیگری هستم. مرحوم آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) به من فرمودند: خوشا به حال تو؛ زیرا اجرای آن دستور تو را به اینجا رسانده است.
حِلم حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام)
در مورد اولیای الهی که «لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ[۱۲]» هستند، یکی از افراد بیمعرفت و جاهل و گرفتار بدبختیهای نَفسانی به وجود نازنین امام سجاد (علیه السلام) ناسزایی نسبت داد. امام سجاد (علیه السلام) این موضوع را نادیده گرفتند، گویا که اصلاً این ناسزا را نشنیدهاند. برحسب روایت عقل دارای دو مرحله است؛ یک مرحله تغافُل است و مرحلهی دیگر تجاهُل است. وقتی انسان به کسی حرف بدی میزند و دشنام میدهد، گویا طوری است که مقداری از آن را نمیداند و مقداری از آن را هم با وجود اینکه میشنود، طوری وانمود میکند که انگار نشنیده است. اصلاً انگار نه انگار که اتّفاقی افتاده است. به این موضوع تغافُل و تجاهُل میگویند. اگر کسی میخواهد به صورت راحت زندگی کند، دست بر یَقهی انسانهای پَست و بد و خشن نزند، باید مقداری تغافُل داشته باشد و مقداری نیز تجاهُل لازم است. وجود نازنین امام سجاد (علیه السلام) در برابر ناسزای این انسانِ یاوهگو، چیزی به روی خودشان نیاوردند. او جلو آمد و گفت که من به شما ناسزا میگویم؛ حضرت امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: آنچه که به من نسبت دادی، اگر آنگونه هستم، خداوند مرا ببخشد؛ ولی اگر آنگونه نیستم، خداوند تو را مورد بخشش خود قرار بدهد. این مرد به قدری شرمنده شد و پیش خود گفت که من با چه کسی روبرو هستم؛ او مانند ما نیست. من به او بد میگویم، ولی او دعا میکند. این حِلم حضرت امام سجاد (علیه السلام) آن شخص را به توبه وادار کرد و به مقام حضرت امام سجاد (علیه السلام) معرفت پیدا کرد و در محضر ایشان باقی ماند.
عزّت نفس حضرت امام سجاد (علیه السلام) در برابر ظالم
نکتهای هم در مورد عزّت نفس حضرت امام سجاد (علیه السلام) عرض میکنم و انشاءالله برای شِفای تمامی مریضها و آقای فراهانی عزیزمان و مریضهایی که به ما سفارش شده است و مریضهای که مورد نظر هستند، توسّلی داشته باشیم. حضرت امام سجاد (علیه السلام) در موسم حجّ در حال مناسک حجّ بودند. ظالمی ظلمی به حضرت امام سجاد (علیه السلام) کرده بود و حقّی از ایشان را به غصب برده بود و انسان گردنکُلفتی بود. حضرت امام سجاد (علیه السلام) در برابر این غصب و این ظلم، نتوانسته بودند کاری انجام بدهند و حقّ خودشان را پس بگیرند. شخصی به حضرت امام سجاد (علیه السلام) عرضه داشت: آقا! «وَلید بن عبدالملک[۱۳]» که خلیفه است، در حال تشرّف است و اگر شما پس از انجام مناسک بخواهید حقّ خود را دریافت کنید، به او مراجعه کنید. حضرت امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: «وَیحَک!»؛ وای بر تو! من در خانهی خداوند هستم. حضرت امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: «وَیْحَکَ اَفى حَرَمِ اللّه ِ اَسْأَلُ غَیْرَاللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ؟!! اِنّى آنِفُ اَنْ اَسْأَلَ الدُّنْیا خالِقَها، فَکَیْفَ اَسْأَلُها مَخْلُوقا مِثْلى؟![۱۴]»؛ وای بر تو! من که در امور دنیا میهمان خداوند متعال هستم، از او درخواست نمیکنم؛ چه برسد که از انسانی درخواست کنم که او نیز به خداوند متعال محتاج است و حاجتم را به او بگویم تا به وسیلهی او مشکل خودم را برطرف نمایم؟ خداوند مرحوم پدرم را رحمت نماید؛ ایشان در قنوت نمازشان این دعا را بسیار میخواندند. «اِلهی کَفی عِلمُکَ عَنِ الْمَقالِ وَ کَفی کَرَمُکَ عَنِ السُّؤالِ[۱۵]»؛ خدایا! علم تو را مرا بینیاز کرده است از اینکه مطلب قلبم را به زبان جاری کنم. تو میدانی و از احتیاج من و فقر من و گرفتاری من باخبری. «وَ کَفی کَرَمُکَ عَنِ السُّؤالِ»؛ خدایا! به اندازهای بزرگ و کَریم هستی که ناگفته مشکلات ما را برطرف میکنی. در دعای ماه رجب میخوانیم: «یَا مَنْ یُعْطِى مَنْ سَأَلَهُ، یَا مَنْ یُعْطِى مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَهً[۱۶]».
حضرت امام سجاد (علیه السلام) هم این موضوع را که در شأن یک انسان والا نیست تا بخواهد به ظالمی مراجعه کند و از او رفع مشکل خود را طلب نماید را مطرح فرمودهاند و از سوی دیگر این موضوع را بیان مینمایند که دنیا کوچکتر از آن است که حتّی من حاجت دنیا را از خالق خود طلب کنم.
انسان باید از پروردگار متعال بخواهد که به او بشارت بهشت را بدهد
این نوع همّت بزرگ که انسان در برابر عظمت خداوند متعال و کَرَم خداوند متعال امور را به او واگذار نماید و درخواستهای بزرگی را در محضر الهی داشته باشد که مهمترین خواستهی انسان، «وَ أَنْ تُعْتِقَ رَقَبَتِی مِنَ النَّارِ[۱۷]» میباشد. برادران و خواهران! مرگ حقّ است. در تَلقینی هم که برای میّت میخوانیم، میگوییم وقتی مَلکها آمدند و از تو سؤال پرسیدند، بگو: «اَللهُ جَلَّ جَلالُهُ رَبّی[۱۸]»؛ سپس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) را میشماریم، سپس میگوییم: «وَ اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ سُؤالَ مُنْکَر وَ نَکیر فِی الْقَبْرِ حَقٌّ، وَ الْبَعْثَ حَقٌّ وَ النُّشُورَ حَقٌّ وَ الصِّراطَ حَقٌّ، وَ الْمیزانَ حَقٌّ وَ تَطائُرَ الْکُتُبِ حَقٌّ وَ الْجَنَّهَ حَقٌّ وَ النّارَ حَقٌّ[۱۹]»؛ شهادت میدهم که جهنّم حقّ است، آتش حقّ است. ما زمانی که مطمئن نشویم که خودمان را از آتش جهنّم خلاص کردهایم، نباید خاطرمان جمع بشود. باید اینقدر التماس کنیم تا انشاءالله به نحوی مورد عنایت حقتعالی قرار بگیریم. در دعای نمازشب اینگونه است: «یا إِلَهِی غَمّاً حَتَّى تَسْتَجِیبَ لِی، وَ تُعَرِّفَنِی الْإِجَابَهَ فِی دُعَائِی[۲۰]»؛ خدایا! مرا یکمرتبه قبضروح نکن و به صورت ناگهانی جان مرا نگیر؛ تا زمانی که مرا ببخشی و قلم عَفو بر پروندهی جرایم من بکشی و سپس مرا مورد ترحّم خود قرار بدهی. من که چیزی ندارم و فقیر و ضعیف هستم، اگر بر من رحم نکنی، خواهم افتاد؛ مرا مورد ترحّم خود قرار بده. سّومین مورد نیز این است که قبل از مرگ به من آگاهی بدهی که در حال بردن من به بهشت هستی و من به جهنّم نخواهم رفت؛ «وَ تُعَرِّفَنِی الْإِجَابَهَ فِی دُعَائِی». هم گناهان مرا ببخشی و هم رحم خود را شامل حال من کنی و هم اینکه من بفهمم که اهل بهشت هستم؛ «وَ تُعَرِّفَنِی الْإِجَابَهَ فِی دُعَائِی». دعای بسیار جالبی است. انشاءالله خداوند متعال نمازشب روزی ما و شما بکند و هم این دعای بسیار شریف را بخوانیم که خدایا مرا غمّاً نمیران تا اینکه گناهانم را ببخشی و مرا پاک نمایی. خداوند مرحوم «آیت الله تألّهی همدانی[۲۱]» (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت نماید. ایشان از اولیاء الهی بودند. مرحوم «آیت الله حسن زاده آملی» (اعلی الله مقامه الشریف) که همسایهی ما بودند، وقتی برای زیارت ایشان رفته بودند، صورتشان را بر روی دست ایشان گذاشته بودند و برنمیداشتند و مُدام دست ایشان را میبوسیدند. ایشان از اولیاءالله بودند. یک عبارت مشهوری از ایشان وجود دارد که ایشان میفرمودند: خدایا! پاکم کن و خاکم کن. اگر انسان پاک نباشد و در خاک برود، خیلی وضع بدی خواهد داشت. لذا از خداوند بخواهید که همّت شما بلند باشد و مشکلترین مشکل این است که ما گرفتار جهنّم بشویم. اوّلین حاجت ما این است که انشاءالله خداوند متعال ما را از جهنّم خلاص نماید و جواز بهشت را به ما بدهد و پیش از مرگمان هم به ما بشارت بدهد که اهل بهشت هستیم.
روضه و توسّل به حضرت علی اکبر (علیه السلام)
امشب دل بنده هوای حضرت علی اکبر (علیه السلام) را کرده است. از مرحوم «آیت الله کشمیری[۲۲]» (رحمت الله علیه) سؤال پرسیدند: سختترین مصیبت امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا کدام مصیبت بود؟ کدام داغ قلب مبارک حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را شکست؟ ایشان پاسخ دادند: مصیبت حضرت علی اکبر (علیه السلام) از همهی مصائب سختتر بود. این ماجرا چند شاهد دارد که مصیبت حضرت علی اکبر (علیه السلام) کوهها را آب میکرد و دل امام حسین (علیه السلام) را نیز آب کرد. یکی بدرقهی حضرت علی اکبر (علیه السلام) بود که امام حسین (علیه السلام) با دست خودشان پسرشان را کفن کردند و او را سوار بر مرکب کردند. حضرت علی اکبر (علیه السلام) راه افتاد، ولی چشم امام حسین (علیه السلام) به دنبال پسرشان میرفت. کمی از خیمهها فاصله گرفت. اشکهای مبارک امام حسین (علیه السلام) بر روی صورتشان جاری شد و دستهایشان را بر زیر محاسن شریفشان بردند. اوّل صدا زدند: «وَلَدی! مَهْلًا مَهْلًا»؛ پسرم! آهسته برو؛ زیرا میخواهم برای بار دیگری قد و بالای تو را ببینم. نگاهی به قد و بالای حضرت علی اکبر (علیه السلام) کردند و در حالی که گریه میکردند، عرضه داشت: بارالها! شاهد باش، «اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیـْهِمْ غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ[۲۳]»؛ خدایا! کسی را به قُربانگاه بدرقه میکنم که هرگاه دلم برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تنگ میشد و هوای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) میکردم، نگاهی به سیمای این جوانم میانداختم و دلم آرام میگرفت. او آیینهی تمامنمای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. حضرت علی اکبر (علیه السلام) به میدان رفت، ولی دل پدرش نیز به دنبال او رفته بود. حضرت امام حسین (علیه السلام) چشم از پسرشان برنداشته بودند. به همین منظور دوباره برگشت، ولی منتظر او نبودند؛ زیرا با عمّهها و خواهران و پدرش خداحافظی کرده بود. اما دیدند صدای حضرت علی اکبر (علیه السلام) آمد: «یَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی وَ ثِقْلُ الْحَدِیدِ قَدْ أَجْهَدَنِی»؛ بابا جان! به میدان رفتم و جنگیدم؛ اما شدّت عطش امان از من گرفته است و دیگر توان جنگیدن ندارم. آیا راهی به سوی آب هست که جُرعهی آبی بنوشم و قدرتی پیدا کنم تا بتوانم از خودم دفاع کنم؟ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) آغوش خود را باز کرد، دهان مبارکشان را باز کردند و حضرت علی اکبر (علیه السلام) را در آغوش گرفتند و فرمودند: پسرم! زبان خود را در دهان پدرت بگذار؛ وقتی حضرت علی اکبر (علیه السلام) زبان خود را در دهان امام حسین (علیه السلام) قرار داد، خجالت کشید؛ گویا متوجّه شد که پدر از او تشنهتر است. به همین منظور مجدداً به سوی میدان رفت و صدای ایشان بلند شد: بابا جان! من رفتم، خداحافظ. بابا جان! ناراحت نباش، زیرا جدّم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) با کاسهای از آب کوثر به استقبال من آمده است. نمیدانم بر امام حسین (علیه السلام) چه گذشت که با سرعت خودشان را به معرکه رساند. چند قدم به جنازهی حضرت علی اکبر (علیه السلام) مانده بود، ولی دیگر زانوهای امام حسین (علیه السلام) طاقت نداشت. «سَقَطَ عَلی الفَرَس»؛ امام حسین (علیه السلام) از روی اسب بر روی زمین افتاد و نتوانست بلند شود و راه برود؛ با زانو راه رفتند. هفت مرتبه از پردهی دل فریاد میکشیدند: «وَلَدی!»؛ پسرم! پسرم! پسرم! حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به کنار جنازهی حضرت علی اکبر (علیه السلام) رسیدند، ولی دلشان طاقت نیاورد. خم شدند؛ «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ[۲۴]»؛ صورت را بر روی صورت خونین حضرت علی اکبر (علیه السلام) گذاشتند و صدا زدند: «فقد استرحت من هم الدنیا و غمها[۲۵]»؛ پسرم! دیگر راحت شدی. اما با رفتن خود، پدرت را بیکَس کردی، زیرا همهکَس من بودی.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! به مقام حضرت علی اکبر (علیه السلام)، به سوز دل امام حسین (علیه السلام) امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! مشکلات مردم و دولت و نظام ما را برطرف بفرما.
خدایا! ملّت و نظام و رهبرمان را دشمنشاد نکن.
خدایا! سایهی پُر برکت رهبر عزیزمان را مُستدام بدار.
خدایا! حوائج این جمع، حاجات مُلتمسین و متوقّعین برآورده بفرما.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم که مریضها عموماً، مریضهای مورد نظر خصوصاً شِفای کامل روزی بفرما.
خدایا! این توسّلات را از همهی ما قبول بفرما.
انشاءالله تا از مداح عزیزمان استفاده کنید، نام امام حسین (علیه السلام) اسم اعظم است؛ همه به صورت دستهجمعی ایشان را صدا بزنید: یا حسین (علیه السلام).
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸.
[۲] تحف العقول عن آل الرسول صلی الله، ج ۲، ص ۴۷.
«وَ قَالَ رَجُلٌ أَوْصِنِی فَقَالَ (صلی الله علیه و آله و سلّم) لاَ تَغْضَبْ ثُمَّ أَعَادَ عَلَیْهِ فَقَالَ لاَ تَغْضَبْ ثُمَّ قَالَ لَیْسَ اَلشَّدِیدُ بِالصُّرَعَهِ إِنَّمَا اَلشَّدِیدُ اَلَّذِی یَمْلِکُ نَفْسَهُ عِنْدَ اَلْغَضَبِ».
[۳] همان.
[۴] سوره مبارکه همزه، آیات ۶ و ۷.
[۵] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۳۴.
«الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ».
[۶] سید محمدحسین حسینی لالهزاری تهرانی(۱۳۴۵-۱۴۱۶ق) معروف به علامه تهرانی از شاگردان علامه طباطبایی و از عالمان شیعه در قرن چهاردهم و پانزدهم هجری قمری است. وی در عرفان نزد سید هاشم حداد و شیخ عباس قوچانی شاگردی کرد. علامه تهرانی در شکلگیری انقلاب اسلامی از امام خمینی حمایت میکرد. تهرانی در موضوعات مختلف علوم اسلامی آثاری دارد که مجموعه آنها در قالب دوره علوم و معارف اسلام شناخته میشود. سید محمدحسین لالهزاری فرزند سید محمدصادق از شاگردان میرزا محمدتقی شیرازی است. او از ناحیه پدر از نوادگان محمدباقر مجلسی و از ناحیه مادر نسبش به ملامهدی نراقی میرسد. محمدحسین تهرانی در ۲۴ محرّم سال ۱۳۴۵ق در تهران به دنیا آمد. تحصیلات حوزی را در مشهد آغاز و در قم و سپس نجف به پایان برد. در سال ۱۳۷۷ق به تهران بازگشت و در مسجد قائم خیابان سعدی این شهر به تبلیغ مشغول شد. در سال ۱۴۰۰ق به درخواست استادش سید هاشم حداد به مشهد رفت و تا پایان عمر در آنجا ساکن شد. تهرانی ۱۷ تیر ۱۳۷۴ش برابر ۹ صفر سال ۱۴۱۶ق در مشهد درگذشت. آیتالله بهجت بر او نماز خواند و در صحن انقلاب (عتیق) حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد. به مناسبت درگذشت وی پیام تسلیتی از سوی آیتالله خامنهای صادر شد.
حسینی تهرانی تحصیلات کلاسیک خود را در تهران در رشته مکانیک و ماشینسازی به پایان برد. او پس از اتمام تحصیلات متوسطه، در سال ۱۳۶۴ق وارد حوزه علمیه شد و به دست میرزا محمد تهرانی، نویسنده مستدرک البحار، در مشهد، مُعَمَّم شد. پس در همان سال، به قم رفت و در مدرسه حجتیه مشغول تحصیل گردید و در جمع شاگردان سید محمدحسین طباطبائی در دروس حکمت، تفسیر و عرفان قرار گرفت. او در قم از درس عبدالجواد سدهی، سید رضا بهاءالدینی، مرتضی حائری یزدی، سید محمد داماد، سید محمد حجت کوه کمرهای و آقا حسین بروجردی بهره برد. سید محمد حسین به پیشنهاد طباطبایی در ۱۳۷۱ق به نجف رفت و با شیخ عباس قوچانی (وصی سید علی قاضی طباطبایی) آشنا شد. او در آنجا در دروس فقه و اصول شیخ حسین حلی حاضر شد. آیت اللهسید علی خامنه ای در پیام تسلیتش وی را بهره مند از مراتب بالای علمی و فقه فنی و اجتهادی و فقه الله الاکبر معرفی کرده است. علامه تهرانی با اینکه اشعار بسیاری در کتابهای خود نقل کرده، اما در زمینه سرودن شعر، تنها یک سروده دارد و آنهم در مورد امام حسین (علیه السلام) است:
نور خدا آینه حقنما نور هدی نور حسین است و بس *** سر ولا لؤلؤ لالای حق مظهر دادار حسین است و بس
گر تو بخواهی که شوی رستگار راهْ تولای حسین است و بس *** آنکه سرود این دُرَرِ پاک را خاک رهِ کوی حسین است و بس
حسینی تهرانی سه مجموعه اللهشناسی (۳جلد)، امامشناسی (۱۸ جلد) و معادشناسی (۱۰ جلد) را نوشته است. از آثار او، “نخستین قربانی” در مورد حضرت زهرا (سلام الله علیها)، “وظیفهٔ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام” و جلدهای ۱۶،۱۷،۱۸ امامشناسی (کتاب) در مقطعی اجازه چاپ نگرفت. در نرمافزار آوای ملکوت شماری از سخنرانیهای حسینی تهرانی با عناوین مواعظ اخلاقی، مبانی سیر و سلوک الی الله، تفسیر آیه نور، شرح حدیث عنوان بصری، شرح دعای ابوحمزه ثمالی و… گرد آمده است.
تهرانی در انقلاب اسلامی ایران، از امام خمینی (رحمت الله علیه) حمایت میکرد. او پس از انقلاب اسلامی، در شکلگیری قانون اساسی و پیشنویس آن بر حاکمیت اسلام و محوریت ولایت فقیه تأکید و جهت تصویب آن در مجلس خبرگان قانون اساسی تلاش نمود. وی در مواردی ملاقاتهای خصوصی با امام خمینی داشت ولی بیشتر نظرات و پیشنهادهای خود را توسط مرتضی مطهری به امام خمینی میرساند. از جمله پیشنهادهای وی در زمینه حجاب و نماز جمعه بوده است. گفته شده است هنگام شهادت مرتضی مطهری در جیب قبای او یادداشتی از علامه تهرانی در زمینه حجاب وجود داشته است. تأسیس مؤسسه ترجمه و نشر علوم و معارف اسلام برای ترجمه و نشر آثار خود از فعالیتهای اجتماعی وی است. این مرکز با همکاری مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نسخه دیجیتالی آثار علامه تهرانی را با عنوان دوره علوم و معارف اسلام منتشر کرده است در این نرم افزار متن ۵۴ کتاب، از آثار وی در موضوعاتی چون:امام حسین (علیه السلام)، امامت، تفسیر، توحید، جمعیت، حکومت اسلام، خداشناسی، عرفان، فقه، قانون اساسی، قرآن، گاهشماری اسلامی، معاد، معرفت دینی و ولایت فقیه گردآوری شده است.
[۷] سید هاشم فرزند سیدقاسم در ۱۳۱۸قمری/۱۲۷۹شمسی در کربلا به دنیا آمد. جدش، سیدحسن، از شیعیان هند بود که در نزاع میان دو طایفه در هند، بهدست گروه غالب اسیر شد. آنان وى را به خانوادهاى شیعى فروختند و آن خانواده هم در مهاجرت به کربلا، او را با خود به آنجا بردند و آزاد کردند. وى در کربلا به سقایى پرداخت و در همانجا ازدواج کرد. شغل حداد نعل سازی بود و به سیّد هاشم نعل بند شهرت داشت. بعدها برخی این شهرت را جهت احترام به ایشان به حدّاد یعنى آهنگر تغییر دادند. وى با آنکه در فقر بهسر میبرد، از کسى کمک مالى نمیخواست و آنچه را هم که داشت، در اختیار فقیران قرار میداد. حداد بر اثر بیماری مدتی در بیمارستان کربلا بستری بود. در ۱۲ رمضان ۱۴۰۴ق/ ۲۱ خرداد ۱۳۶۳ش، از پزشکان می خواهد که او را مرخص کنند. چون به منزل می رسد خضاب می کند و ساعتی بعد دار فانی را وداع می گوید. وی ۸۶ سال عمر کرد. پیکرش در وادی الصفا کربلا به خاک سپرده شد.
[۸] سید محمد هادی میلانی، در ۷ محرم ۱۳۱۳ق در نجف زاده شد. نسبش به علی بن حسین (علیه السلام) میرسد. پدرش سید جعفر حسینی از شاگردان محمدحسن مامقانی به شمار میرفت. سید محمدهادی در کودکی پدرش را از دست داد. مادرش، دختر محمدحسن مامقانی و همسرش، دختر عبدالله مامقانی (دایی سید محمد هادی) صاحب تنقیح المقال بود. میلانی تحصیلاتش را در نجف آغاز کرد، و در همانجا به تدرس مشغول شد. او بارها به ایران سفر کرد و در ۱۳۳۲ش که جهت زیارت قبر امام رضا (علیه السلام) به مشهد رفت، به درخواست مردم و برخی از علمای آن روز خراسان، در آنجا ماندگار شد و به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت. وی در ۲۹ رجب ۱۳۹۵ق برابر با ۱۷ مرداد ۱۳۵۴ش در ۸۲ سالگی در مشهد درگذشت و در حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد. میلانی، سه پسر و یک دختر داشت. پسران وی سید نورالدین، سید عباس و سید محمد علی هستند.
[۹] آیت الله میرزا علی اکبر مرندی در سال ۱۳۱۴ هـ . ق. در خانوادهای بسیار متدین و متقی، در شهرستان مرند چشم به جهان گشود. پدرش، ملاعلی مقدس از علمای وارسته و برجسته آذربایجان بود و به صدق و صفا و علم و تقوا، معروف بود و به خاطر تقدّس زیادی که در رعایت امور شرعی و حقوق مردم، حتی در مسائل بسیار جزئی داشت، به «مقدس» شهرت یافته بود. مردم با احترام و تجلیل به این بزرگوار مینگریستند و برای رفع مشکلات مادی و معنوی خود، به ایشان مراجعه میکردند و از او رهنمود میطلبیدند. وی حدود سال ۱۳۲۰ هـ . ق. رحلت کرد؛ ولی از خود یادگاری بس ارزنده به جا گذاشت که مورد نظر پروردگار قرار گرفت. این یادگار کسی جز حضرت آیت الله آقا میرزا علی اکبر مرندی نبود. آقا میرزا علی اکبر مرندی آموزشهای اولیه را در محضر پدرش سپری کرد، امّا دیری نپایید که از نعمت وجود ایشان محروم شد. او ۶ ساله بود که خبر غرق شدن پدرش در خزینه حمام، قلبش را جریحهدار ساخت. او پس از رحلت پدر، دروس مرسوم آن عصر را نزد آقا شیخ محمد حسین رفیعیان و حاج شیخ باقر مجتهدی مرندی، به بهترین وجه آموخت و برای ادامه تحصیلات و طی مراحل عالی حوزوی، به حوزه علمیه تبریز عزیمت کرد و با جدّیت و پشتکار تمام و علاقه وصف ناپذیر، به کسب علم پرداخت و محضر علمای نامی آن عصر را درک کرد؛ از جمله آیت الله العظمی حاج میرزا ابوالحسن انگجی (متوفا: ۱۳۱۷ هـ . ق) که آیت الله مرندی عمده تحصیلاتشان در تبریز محضر ایشان بود.
«چند روز بعد از عید نوروز بود، در کنار آقا نشسته بودم، هیچ حال نداشتند. به من فرمود: جواد! من سه چهار روز میهمان شما هستم!» آقا ترسشان خیلی زیاد بود. ترس از خدا، همیشه در تفکر بودند؛ دائماً در حال ذکر بودند. اواخر عمرشان این دعا و ذکر جلوه بیشتری پیدا کرده بود. اکثراً ذکرشان کلمه طیبه «لا اله الا الله» بود. امّا این اواخر متوجه شدم که آهسته ذکرهایی میگویند. من شبانه روز در محضرشان بودم. دیدم آقا استغفار میکنند. یک روز دیدم آرام زمزمه میکند: «ظلمت نفسی فاغفرلی!» این حالات ادامه داشت تا این که در ساعت ۳ بامداد روز سه شنبه نهم فروردین ماه ۱۳۷۳ (که همیشه در آن موقع برای نماز شب بر میخاست) روح بلندش از عالم ناسوت به عالم ملکوت برخاست و برای همیشه این عالم خاکی را ترک گفت و به لقاء الله رسید.
[۱۰] شیخ العلماء و المجتهدین، حاج شیخ علی محمد بروجردی نجفی، از علما و آیات عظام و مراجع والامقام معاصر بود که در حوزه درسی آیات عظام: مرحوم نائینی (۱۲۴۰-۱۳۱۵ق) و مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانی(۱۲۹۶-۱۳۶۱ق) و دیگر بزرگان حاضر شد و پس از کسب درجات عالی علم و عمل، مورد وثوق مرحوم آیت الله اصفهانی قرار گرفت. پس از فوت آن مرحوم، به امر آیت الله العظمی بروجردی (۱۲۹۲-۱۳۸۰ق) و اصرار مردم بروجرد، به وطن برگشت و در مسجد سلطانی به اقامه جماعت و در مدرسه علمیه امام صادق (علیه السلام) به تدریس پرداخت. از آثار علمی این بزرگوار، می توان به تقریرات فقه مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانی، رساله عملیه انیس المقلدین و توضیح المسائل، مناسک حج و حاشیه بر عروه الوثقی اشاره کرد. ناگفته نماند که ایشان در رشته اخلاق از شاگردان برجسته استاد اخلاق و عالم ربانی، صاحب نفس زکیه، آقای حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبایی (۱۲۸۵-۱۳۶۶ق) بوده است
این شاگرد مکتب اخلاقی آیت الله قاضی و عارف دلسوخته اهل بیت علیهم السلام که هر سال مراسم عاشورای حسینی را در منزل خود و به نحو باشکوه برگزار می کرد، در عاشورای ۱۳۹۵ ق. بیمار گردید و به سختی توانست در مجلس عزا شرکت کند. وخامت حال ایشان در۱۵ محرم همان سال به ارتحال ایشان انجامید و موجب تاثر و تالم بازماندگان گردید. پیکر پاک آن مرد خدا در هوای سرد و برفی و با شکوه کم نظیری تشییع و به خاک سپرده شد. مردم تا چهل روز همه روزه از اطراف می آمدند و بر سر قبر ایشان عزاداری می کردند. امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در این خصوص به یکی از فرزندان شیخ فرمودند: این محبوبیت مردمی آقای والدتان علاوه بر داشتن علم و کثرت تقوا، مبارزه ایشان با محمدرضا پهلوی بود.
[۱۱] سوره مبارکه ذاریات، آیه ۲۲.
[۱۲] سوره مبارکه یونس، آیه ۶۲.
«أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ».
[۱۳] وَلید بن عبدالمَلِک (حکومت:۸۶ق-۹۶ق) ششمین حاکم اموی که پس از پدرش عبدالملک بن مروان به حکومت رسید و نزدیک ده سال حکومت کرد. ولید بن عبدالملک بن مروان بن حکم از خاندان اموی است. او در سال ۵۰ قمری یا سال ۵۲ قمری در مدینه متولد شد. کنیهاش را ابوالعباس گفتهاند. پدرش عبدالملک، پنجمین حاکم اموی و مادرش ولاده دختر عباس بن حزن بن حارث بود. او پسر بزرگ عبدالملک بود و پدرش توجه ویژهای به وی داشت. ولید ۱۴ و بنابر نقلی ۱۹ پسر داشت و یکی از همسران او، نفیسه دختر زید بن حسن بوده است. حدود سی سال پس از مرگ او، دو تن از فرزندانش به نامهای یزید و ابراهیم برای مدت کوتاهی به حکومت رسیدند. ولید در سال ۹۶ ق در دیر مران در نزدیکی دمشق درگذشت و بیرون قبرستان باب الصغیر دفن شد.
ولید را فردی ستمگر و تندخو خواندهاند. او در سخنانش قواعد زبان عربی را رعایت نمیکرد و از این رو وی را نکوهیدهاند. نیز درباره او گفتهاند لهو و لعب و شکار را دوست داشت و با نوازندگان و خوانندگان همنشینی میکرد. در برخی منابع آمده است ولید بسیار ازدواج میکرد و طلاق میداد و نقل شده که او با ۶۳ زن ازدواج کرد. ولی برخی دیگر از منابع او را فردی پرهیزکار خواندهاند که قرآن را بسیار تلاوت میکرد. ولید در زمان حکومت پدرش، به ولیعهدی گماشته شد و پس از مرگ او در سال ۸۶ قمری به حکومت رسید و نزدیک ده سال حکومت کرد. بنابر نقل یعقوبی او پس از مرگ پدر به مسجد رفت و بر منبر نشست و پس از اعلام خبر مرگ عبدالملک، مردم را به فرمانبرداری فراخواند و گفت: هر کس مخالفت کند، سرش را جدا میکنم و هر کس خاموش بماند، به مرگ طبیعی از دنیا خواهد رفت. از مشهورترین کارگزاران ولید، حجاج بن یوسف بود که از زمان عبدالملک، بر عراق حکمرانی میکرد. عبدالملک در هنگام مرگ، در مورد حجاج به ولید سفارش کرد و ولید نیز او را در مقام خود باقی گذاشت. همچنین ولید در سال ۸۷ قمری عمر بن عبدالعزیز را به حکومت مدینه گماشت و سپس حکومت مکه و طائف را نیز به او سپرد. ولی در سال ۹۳ قمری به درخواست حجاج، او را عزل کرد، چرا که او افرادی که از ستم حجاج به مدینه گریخته بودند، پناه داده بود.
در عصر ولید سرزمینهای بسیاری فتح شد و قلمرو اسلامی از شرق تا هند و ترکستان گسترش یافت و تا نزدیک چین رسید. ولید در فشار بر امپراطوری روم از سیاست پدرش پیروی کرد و با هدف فتح قسطنطنیه، قلعههای متعددی را تصرف کرد ولی به هدفش نرسید. در شمال آفریقا نیز فتوحات به اوج خود رسید و مسلمانان بر مغرب میانه تسلط یافتند. از مهمترین فتوحات این دوره، فتح اندلس بود که طی سالهای ۹۲-۹۳ق انجام گرفت. ولید را فردی مشتاق سازندگی و آبادانی دانستهاند. به دستور او به جادهها رسیدگی شد و چاههایی حفر گردید. او را نخستین کسی دانستهاند که در دوره اسلامی بیمارستان ساخت. به دستور او مسجد جامع اموی در دمشق در فاصله سالهای ۸۸ تا ۹۶ ساخته شد. گفتهاند او خراج هفت سال حکومتش را صرف ساخت این مسجد کرد و صنعتگرانی از هند، ایران، قسطنطنیه، مصر و مغرب گرد آورد و برای ساخت آن دوازده هزار کارگر به خدمت گرفت. او برای توسعه مسجد نبوی دستور داد خانههای همسران پیامبر تخریب و به مسجد افزوده شود و خانههایی که در طرف آخر مسجد بود نیز خریداری شود. پس از توسعه مسجد، مساحت آن به ۶۴۰۰ متر مربع رسید.
بر اساس منابع تاریخی، در دوره حکومت ولید، همچون دوره پدرش عبدالملک، حجاج بن یوسف چهره پر نفوذ دستگاه خلافت بود و به سختگیری بر مخالفان و کشتن و زندانی کردن آنها ادامه داد. نقل شده است حجاج ۱۲۰ هزار نفر از اشراف و بزرگان را به قتل رساند و ۵۰ هزار مرد و ۳۰ هزار زن در زندان او مردند. بسیاری از شیعیان نیز در این دوره کشته یا زندانی شدند که از جمله آنها، سعید بن جبیر بود. ابن ابیالحدید درباره ستم حجاج بر شیعیان گفته است او شیعیان را میکشت و با گمان و اتهام آنان را به زندان میانداخت تا جایی که اگر به فردی میگفتند زندیق یا کافر، برای او خوشایندتر بود تا بگویند شیعه علی است. در برخی منابع آمده است ولید بن عبدالملک در سال ۹۴ یا ۹۵ق. امام سجاد (علیه السلام) را مسموم کرد و به شهادت رساند.
[۱۴] بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۶۴.
[۱۵] شرح دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان.
[۱۶] مفاتیح الجنان، دعای هر روز ماه رجب.
فرازی از دعای شریف: «یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ، وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ، یَا مَنْ یُعْطِى الْکَثِیرَ بِالْقَلِیلِ، یَا مَنْ یُعْطِى مَنْ سَأَلَهُ، یَا مَنْ یُعْطِى مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَهً، أَعْطِنِى بِمَسْأَلَتِى إِیَّاکَ جَمِیعَ خَیْرِ الدُّنْیا وَ جَمِیعَ خَیْرِ الْآخِرَهِ، وَ اصْرِفْ عَنِّى بِمَسْأَلَتِى إِیَّاکَ جَمِیعَ شَرِّ الدُّنْیا وَ شَرِّ الْآخِرَهِ، فَإِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَیْتَ، وَ زِدْنِى مِنْ فَضْلِکَ یَا کَرِیمُ».
[۱۷] مفاتیح الجنان.
[۱۸] مفاتیح الجنان، دعای تلقین میّت.
[۱۹] همان.
[۲۰] صحیفه سجادیه حضرت امام سجاد (علیه السلام)، دعای ۴۸.
[۲۱] محمد هادی تألّهی همدانی از فقها و عرفا و مدرسان شیعه بود. تعدادی از نسخههای خطی نفیس کتابخانهٔ شخصی تالهی به کوشش بازماندگانش به کتابخانه مرعشی نجفی اهدا شدهاست. محمد هادی تألهی در سال ۱۲۷۹ شمسی در همدان در یک خاندان مذهبی متولد شد. پدرش مرتضی تألهی تحصیلات مقدمات علوم را نزد برادر بزرگ خود ملا محمد به پایان رسانید. سپس فقه و اصول را نزد افرادی همچون سید عبدالمجید که از شاگردان طراز اول میرزا حسن شیرازی بود فرا گرفت و در تاریخ پنجم رجب ۱۳۴۸ درگذشت و در نجف دفن شد. پدرزن تألهی، سیدمحمد حسین کمالی (زادهٔ ۱۲۹۶ قمری-درگذشته ۱۳۴۹ قمری) است که در مشهد و در صحن عتیق دفن گردید.
تألهی، سالها نزد پدرش به فراگیری علوم دینی پرداخت. مدرسه زنگنه همدان پایگاه تحقیق و تدریس او بود. او همچنین نزد علمائی چون میرزا علی آقا خلخالی، سید علی عرب و حیدرعلی محقق درس خواند. حواشی بر قواعد انصاری، حواشی به متاجر شیخ و شرحی بر مجموعه ملا هادی سبزواری از جمله تألیفات تألهی است. تالهی در ۲۶ آذر ۱۳۷۵ (۹۶ سالگی) بر اثر کهولت سن درگذشت و در باغ بهشت همدان دفن شد. شرح حال مختصری از او در یادنامهای در سال ۱۳۷۶ خورشیدی منتشر گردیدهاست. کتاب محرم راز به قلم حسین ایزدی اثر دیگری است که به معرفی شخصیت، کرامات و اندیشههای ایشان میپردازد. این کتاب در سال ۱۳۹۴ منتشر گردید.
[۲۲] سیدعبدالکریم رضوی کشمیری (۱۳۰۳-۱۳۷۸ش) از عارفان شیعه و از شاگردان سید علی آقا قاضی طباطبایی و سید هاشم حداد است. «شرح کفایه الاصول» از آثار او است. وی در سال ۱۳۷۸ش درگذشت و در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) مدفون شد. سید عبدالکریم رضوی کشمیری، در سال ۱۳۴۳ق در نجف اشرف متولد شد. پدرش سید محمدعلی کشمیری و مادرش دختر سید محمدکاظم طباطبایی یزدی (صاحب عروه الوثقی) بود. پدرش با عبدالکریم حائری یزدی دوست بود و بهسبب علاقه به او نام فرزندش را عبدالکریم گذاشت. کشمیری پدرش را عالم فاضلی توصیف میکند که آداب و اخلاق شرعی را رعایت میکرد و به خواندن برخی ادعیه اهمیت میداد و فرزندش را هم به این امور سفارش میکرد. پدربزرگش سید محمدحسن کشمیری است. او در هفت سالگی همراه پدرش از کشمیر به کربلا رفته، به تحصیل علوم دینی پرداخت و به اجتهاد رسید. او در تربیت شیخ عبدالکریم حائری یزدی، علی زاهد قمی و سید هادی رضوی کشمیری نقش مهمی داشت و خود، از عارفان صاحب کرامت بشمار میرفت. عبدالکریم کشمیری درباره اجدادش گفته که اصالتاً قمی و از سادات رضوی هستند و ریشه سیادت آنها به حضرت موسی مبرقع فرزند بلافصل امام جواد (علیه السلام) که در قم مدفون است، میرسد، اما اجداد وی به هند رفته و بعدها بخشی از آنها برای تحصیل به عراق مهاجرت کردهاند. عبدالکریم کشمیری در چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۷۸ش (۲۰ ذیالحجه ۱۴۱۹ق) در ۷۴ سالگی درگذشت. محمدتقی بهجت بر پیکر او نماز خواند و طبق وصیتش در قسمت بالاسر در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها)، جنب قبر علامه طباطبائی به خاک سپرده شد.
سید عبدالکریم کشمیری با تشویق پدر، تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و دروس ادبیات، معانی بیان، منطق، فقه واصول را فرا گرفت و به تدریس آنها پرداخت. وی درسهای لمعه، رسائل، مکاسب، کفایه الاصول و اسفار و درس خارج فقه و اصول را نزد اساتید حوزه علمیه نجف آموخت. کشمیری از آیت الله خویی اجازه اجتهاد گرفت. او در کنار دروس متعارف حوزه، به آموختن علوم جفر، علم اعداد، علم حروف و اسماءالله مشغول شد. سید عبدالکریم کشمیری با تشویق پدر، تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و دروس ادبیات، معانی بیان، منطق، فقه واصول را فرا گرفت و به تدریس آنها پرداخت. وی درسهای لمعه، رسائل، مکاسب، کفایه الاصول و اسفار و درس خارج فقه و اصول را نزد اساتید حوزه علمیه نجف آموخت. کشمیری از آیت الله خویی اجازه اجتهاد گرفت. او در کنار دروس متعارف حوزه، به آموختن علوم جفر، علم اعداد، علم حروف و اسماءالله مشغول شد.
سید عبدالکریم کشمیری خود آثارش را شمرده و میگوید در موقع خروج از عراق، نیروهای بعثی آثارش را گرفته و از بین بردهاند و اکثر کتابهای نام برده در دسترس نیست. این کتابها عبارتند از: «شرح کفایه الاصول آخوند خراسانی؛ مجموعه اشعار عربی؛ مجموعه درسهای اخلاق عارف خداجوی، شیخ مرتضی طالقانی؛ جزوهای در مورد اذکار و اوراد عرفانی؛ رساله در مبحث قطع؛ رساله در طلب و اراده؛ تقریرات درس اصول آیت الله خویی».
[۲۳] لهوف سید ابن طاووس، صحفه ۱۱۳.
«فَلَمَّا لَمْ یَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَیْتِهِ خَرَجَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ کَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِی الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ نَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَیْنَهُ وَ بَکَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ وَ کُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِیِّکَ نَظَرْنَا إِلَیْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ یَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ کَمَا قَطَعْتَ رَحِمِی فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِیداً وَ قَتَلَ جَمْعاً کَثِیراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِیهِ وَ قَالَ یَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی وَ ثِقْلُ الْحَدِیدِ قَدْ أَجْهَدَنِی فَهَلْ إِلَى شَرْبَهٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِیلٌ فَبَکَى الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ یَا بُنَیَّ قَاتِلْ قَلِیلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّکَ مُحَمَّداً ص فَیَسْقِیَکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَهً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّهَ الْعَبْدِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى یَا أَبَتَاهْ عَلَیْکَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّی یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَیْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَهً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِی: وَ خَرَجَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ تُنَادِی یَا حَبِیبَاهْ یَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَکَبَّتْ عَلَیْهِ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ».
[۲۴] همان.
[۲۵] تاریخ الطبری ۳: ۳۳۱٫ / الارشاد: ۲۳۹٫ / ذریعه النجاه: ۱۲۸٫ / مقتل الحسین لابی مخنف: ۱۲۹ من قوله (قتل الله) مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی ۲: ۳۱٫ / بحار الانوار ۴۵: ۴۳٫ / العوالم ۱۷: ۲۸۵ / وقعه الطف: ۲۸۱٫ / البدایه والنهایه ۸: ۲۰۱٫ / مثیر الاحزان: ۶۹٫ / اللهوف: اعیان الشیعه ۱: ۶۰۷ و فى الاربعه الاخیره الى قوله (بعدک العفا). / الدمعه الساکبه ۴: ۳۳۱٫ / ینابیع الموده: ۴۱۵٫ / ناسخ التواریخ ۲: ۳۵۵٫.
(قتل الله قوما قتلوک ما أجرأهم على الرحمان وعلى رسوله، وعلى انتهاک حرمه الرسول، على الدنیا بعدک العفا.) قال حمید بن مسلم: فکأنی أنظر إلى امرأه خرجت مسرعه کأنها الشمس الطالعه تنادی بالویل والثبور، وتقول: یا حبیباه یا ثمره فؤاداه، یا نور عیناه ! فسألت عنها فقیل: هی زینب بنت علی علیه السلام وجاءت وانکبت علیه، فجاء الحسین فأخذ بیدها فردها إلى الفسطاط، وأقبل علیه السلام بفتیانه وقال: (احملوا أخاکم)، فحملوه من مصرعه، فجاوا به حتى وضعوه عند الفسطاط الذی کانوا یقاتلون أمامه. وقال أبو مخنف: ثم انه علیه السلام وضع ولده فی حجره وجعل یمسح الدم عن ثنایاه، وجعل یلثمه ویقول: یا ولدى أما انت فقد استرحت من هم الدنیا وغمها وشدائدها وصرت الى روح وریحان وقد بقى أبوک وما اسرع اللحوق بک). وقال القندوزى إنه علیه السلام قال: (لعن الله قوما قتلوک یا ولدی، ما اشد جرأتهم على الله، وعلى انتهاک حرم رسول الله صلى الله علیه وآله)، وأهملت عیناه بالدموع، وصرخن النساء فسکتهن الامام وقال لهن: (اسکتن فإن البکاء امامکن). وفی روایه ثالثه: انه علیه السلام حین رأى ولده الشهید قال: (یا ثمره فؤاداه، ویا قره عیناه).