«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
ده صفتی که مؤمن را به درجهی عقل میرساند
مرتبهی کمال برای بَشر بینهایت است. «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ[۲]»؛ دست بالای دست بسیار است. لذا ده صفتی که وجود نازنین حضرت امام علیبنموسیالرضا (علیه آلاف التحیّه و الثّناء) فرمودند: «لاَ یَکُونُ اَلْمُؤْمِنُ عَاقِلاً حَتَّى یَجْتَمِعَ فِیهِ عَشْرُ خِصَالٍ[۳]»؛ مؤمنی به درجهی عقل نمیرسد مگر اینکه ده صفت را برای خودش کسب نماید. اوّلین صفت این است که میفرماید: «اَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ وَ اَلشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ[۴]»، وجودش، وجود پُر برکتی است؛ همه به او امید دارند. شنیدهاید که میگویند فلانی قدمش خیر است، حرفش رهگُشاست، نگاهش الهی است، انسان از بودن با او ضرر نمیکند. دوّمین مورد این است که شرّ از او مأمون است. یعنی وجود او ایمن است از اینکه کسی از او شرّی، نیشزبانی، دشنامی، انکساری و یا کاهشی دریافت نماید. «یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ اَلْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ[۵]»؛ یک شخصی یک کار کوچکی و خدمت کوچکی، یک سلام و یک محبّت کوچکی کرده است و این آن را بزرگ میشمارد و میگوید که من لایق نبودم و فلانی من را تحویل گرفت، فلانی به من لبخند زد، فلانی حرف ما را قبول کرد. همیشه خودش را بدهکار دیگران میداند. اما اگر بزرگترین خدمت را در مورد دیگران انجام بدهد، «وَ یَسْتَقِلُّ کَثِیرَ اَلْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ[۶]» هیچگاه گمان نمیکند که کار بزرگی کرده است. گاهی پیش آمده است که بعضیها یک خدمت به کسی کردهاند و توقّع دارد که همیشه او ممنون باشد و برایش کوچکی نماید. اینها انسانهای عاقل نیستند و کار خیر خودشان را خراب میکنند. «وَ لاَ یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ اَلْعِلْمِ طُولَ عُمُرِهِ[۷]»؛ همیشه پای منبرهاست، همیشه در کلاسهای تفسیر است، همیشه در کلاسهای معارف است، همیشه رادیو معارف را میشنود، همیشه تفاسیر آیت الله جوادی (عطال الله عمره الشریف) و مطالب عرفانی آیت الله مصباح یزدی (رضوان الله تعالی علیه) و درسهای خوب مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی (رحمت الله علیه) را پیگیری مینماید، ولی هیچگاه فکر نمیکند که ما این همه یاد گرفتهایم و دیگر برایمان کافی است. مؤمن از گهواره تا گور به دنبال دانش است. همیشه حرف جدید را تعقیب میکند و عطش آن هم خاموش نمیشود. «وَ لاَ یَتَبَرَّمُ بِطُلاَّبِ اَلْحَوَائِجِ[۸]»؛ وقتی افراد به او مراجعه مینمایند و مشکلاتشان را با او مطرح میکنند، از او کمک فکری میخواهند، کمک مالی میخواهند، کمک حمایتی میخواهند، کمک اعتباری و آبرویی میخواهند، هیچگاه درشتی نمیکنند و خستگی نشان نمیدهند. این را برای خودشان فرصت و باب رحمت خداوند میدانند. این عزّت را خداوند داده است و اگر این عزّت را نداشتی، کسی به تو مراجعه نمیکرد. خداوند به تو آبرو داده است و مردم به خاطر این آبروی خدادادی گمان میکنند که میتوانی از آبرویت برای آنها هم مایه بگذاری.
انسان از عاقبت کار خودش خبر ندارد
نهایتاً حضرت فرمودند که این مؤمن وقتی به درجهی عقل میرسد که همه را بهتر از خودش میداند؛ همهی آحاد جامعه را بهتر از خودش میداند. زیرا افرادی که ما در جامعه با آنها سر و کار داریم، دو گروه هستند؛ یک گروه کسانی هستند که وقتی انسان آنها را میبیند، واقعاً غبطه میخورد. نماز شبشان ترک نمیشود، در طول سالیانی که انسان با او رفت و آمد دارد، یک غیبت از او نشنیده است، در یک جا بداخلاقی و تندی و درشتی از او سراغ ندارد، مورچهای در زیر پایش آزرده نشده است، در زندگیاش خانوادگیاش هیچگاه همسر و فرزندانش را آزرده نکرده است، وقتی انسان اینها را میبیند، مانند فرشته هستند و غبطه میخورد که ایکاش خداوند چنین آرامشی را به ما هم عنایت میکرد و ما هم شرحِ صدری داشتیم، دریا دل بودیم، بلند نظر بودیم، با گذشت بودیم، دارای عفو بودیم. وقتی انسان افراد خوب مانند آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) را به یاد میآورد، آیت الله بهاءالدینی (رضوان الله تعالی علیه) را به یاد میآورد، آیت الله حقّشناس (رضوان الله تعالی علیه) را به یاد میآورد، آیت الله خوشوقت (رضوان الله تعالی علیه) را به یاد میآورد، آیت الله آشیخ حسن پهلوانی (رضوان الله تعالی علیه) را که از دست ما رفتند را به یاد میآورد، اینها چراغهای روشنِ عرش الهی بودند و مایهی فروغِ جانهای اهل ایمان بودند، وقتی انسان اینها را میبیند، احساس حقارت میکند که اینها چه کسانی هستند و ما چه کسی هستیم! امّا وقتی به انسانهای بد میرسند، میگویند خداوند بدی او را ظاهر کرده است، «یَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِیلَ وَ سَتَرَ الْقَبِیحَ[۹]»؛ خداوند بدیهای من را پنهان کرده است. کسی خبر ندارد که من در عمرم چه زشتیهایی دارم، چه سرافکندگیهایی بین خود و خداوند دارم. به علاوه اینکه در حال حاضر میرسد که او انسان رو به راهی نیست، خلافکار است و انسان نامیزانی است؛ ولی آیا من از عاقبت خودم خبر دارم که چه میشود؟ روزی که «حُرّ بن یزید ریاحی[۱۰]» جلوی امام حسین (علیه السلام) را گرفت، هیچکسی گمان نمیکرد که این «حُرّ» همان کسی است که در روز عاشورا سیدالشهدا (علیه السلام) او را میشوید و کنار میگذارد و یک حُرِّ جدیدی از او میسازد که آیینهی امام حسین (علیه السلام) میشود. وقتی بزرگان ما به زیارت جناب «حُرّ» میروند، میگویند: «بأبی انت و اُمّی»، پدر و مادرم به قربان تو!
دنیا دارِ بلا است
چه کسی از عاقبت خودش خبر دارد؟ مگر من میتوانم بگویم فلان بانو که داری ظاهر بدی هم میباشد، در عاقبت وضعش بدتر از من خواهد بود؟ مگر آخوندهایی که بدعاقبت شدند، کم هستند؟ مگر انسانهایی که اهل مسجد و اهل هیأت بودند و خداوند یکمرتبه درب رحمت حسینی را به رویشان بست و آنها را ترد کرد و به سراغ بدیها رفتند و همه چیز را به مسخره گرفتند، کم هستند؟ مگر کم هستند افرادی که با این همه شهید، هنوز هم به این خدمتگزارانی که برای خداوند آمدهاند و مسئولیت قبول کردهاند و تمام شب و روز در حال تلاش هستند و افرادی هستند که خودشان را نسبت به اینها طلبکار میدانند، نسبت به اینها تضعیف و بدگویی میکنند. این که انسان قدر خدمتگزاران خودش را نداند، این امنیّت، این فضائی که به فضل الهی در این امنیّت این عزاداریها انجام میشود، این معنویّتها تأمین میشود، دربهای رحمت الهی به این صورت بر روی مردم باز میشود، این همه زحمت و تلاش و این همه پیشرفت و اقتدار و عزّت که امروز ایران اُمّالقری مستضعفان عالَم است و تمام مستضعفان عالَم چشم به مردم اینجا دوختهاند. البته زندگی فراز و نشیب دارد؛ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرمایند: «اَلدَّهْرُ یَوْمَانِ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ[۱۱]»؛ دنیا دو روز است، یک روز گشایش است و روز دیگر همراه با سختی است. اینجا بهشت نیست، اینجا «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَهٌ[۱۲]» است، داری است و خانهای است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید قدم به قدم آن بلاست و انسان از این دارالبلاء چه توقّعی دارد؟ ولی همیشه به ما فرمودهاند که در زندگی دنیوی به پایینتر از خودتان نگاه کنید و در زندگی معنوی به بالاتر از خودتان نگاه کنید. «سعدی» میگوید که یک شخصی کفش نداشت و با عصبانیت به زمین و زمان بد و بیراه میگفت، حرص میخورد و ناراحت بود؛ در مسیر دید که کسی پا ندارد و به محض اینکه این صحنه را دید، آرامشی به او دست داد و گفت: من لااقل پا دارم و کفش ندارم، او که پا ندارد تکلیفش چه چیزی است؟ انسان در زندگی مادّی به هر اندازهای سختی داشته باشد، افرادی در جامعه هستند که وضعشان بدتر از ماست. کمی به آنها نگاه کنیم و نسبت به داشتههایمان شُکرگذار باشیم. به آنها هم ترحّم نماییم. ولی در زندگی معنوی «شهید حُججی» را ببینیم. چگونه یک جوان بیست و پنج ساله با داشتن همسر جوان و تنها میوهی وجودش که یک فرزند بود، آنگونه از همه چیز دل برید و به امام رضا (علیه السلام) التماس کرد و به پای مادرش افتاد تا برود و در دفاع از حریم حضرت زینب (سلام الله علیها) به شهادت برسد؟ یک جوان بیست و پنج ساله که نه آیت الله است، نه حجت الاسلام است، نه رئیس هیأت است، نه عمدهالتّجار است، نه سردار است و نه سابقهی هشت سال جبههی دفاع مقدّس را دارد؛ اینها چه کسانی هستند که به این دنیا پشتِ پا زدند و دنیا برایشان کوچک بود و آخرت برایشان بود و لقاء خداوند متعال برایشان لذیذ بود؟ نباید انسان به این اندازه کوچک بشود. نباید انسان خودش را به این اندازه پایین بیاورد و غبار و لجن دنیا او را نجس کند و انسان به این همه شهید و به این نفس پاک نایب امام زمان (ارواحنا فداه)، به همهی ایثارها و گذشتهایی که عدّهای در سیل، در زلزله و در کمکهای مؤمنانه همیشه در خطّ مقدّم جبهه هستند. انسان این زیباییها را نبیند و مانند مگس به دنبال زخم بگردد که روی زخم بنشیند. لذا مقامات بین ما و کمالات چون بینهایت است، هر اندازه خوب باشیم، باید خودمان را نسبت به افرادی که برتر از ما هستند، بسنجیم و هیچگاه اندازهای که بالا آمدهایم را نبینیم و فاصلهای که وجود دارد را ببینیم. ما تا رسیدن به کمالات عالیه فاصلهی زیادی داریم. در این مقاماتی که خداوند متعال بر ما منّت گذاشته است و به ما میدان داده است تا ما خودمان را به آن مقامات برسانیم، «فوق کل ذی برّ برٌّ[۱۳]» دست بالای دست بسیار است. امّا «حتی یقتل الرّجل فی سبیلاللَّه[۱۴]»؛ بالاترین رتبهای که انسان به آن میرسد، پرچم عزّت را در قُلّه نصب کرده است و آن کشته شدن در راه خداوند است. «حتی یقتل الرّجل فی سبیلاللَّه». «أَشْرَفُ اَلْمَوْتِ قَتْلُ اَلشَّهَادَهِ[۱۵]»؛ در میان نوع مرگها، خداوند متعال مرگی با شرافتتر از مرگ خونین قرار نداده است، «حتی یقتل الرّجل فی سبیلاللَّه».
شهادت انسان را به بالاترین درجات میرساند
در شبهای قبل به محضر شما از دو جایگاه و رتبه که یکی با نردبان شهادت انسان را به آنجا میرساند و دیگری با مدارج تقوا و ولایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اولاد طاهرین ایشان، انسان را مجذوب میکند و به مقامی میرسد که آن مقام، مقامِ «عِندَ ربّی» است و یا «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ[۱۶]» است و به تعبیری دیگر، مظهریّت برای صفات جمال و جلالِ پروردگار عالَم است. امشب هم سر سفرهی اربابمان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) و شهدای کربلا به دلهای پاک شما تقدیم میدارم. باشد که در خودم هم ایجاد نورانیّت بکند و خداوند متعال به برکت شما یک نظر لطفی به ما هم داشته باشد و امشب انشاءالله امام زمانمان (ارواحنا فداه) عاقبت به خیری ما را امضا نماید و برای ما دعا کند و ما هم اهل نجات بشویم و بیدین از دنیا نرویم. در این امتحانات الهی که دشمن فشار آورده است و رادیو بیبیسی و شبکهی من و تو و رادیوی عربستان سعودی است که به صورت مرتّب در حال تبلیغ علیه نظام هستند و تبلیغ علیه آرامش ما میکنند. بعضی از ما خودمان هم آلت دست آنها قرار میگیریم، بلندگوی آنها میشویم، حرفهای آنها را به یکدیگر منتقل میکنیم. خداوند از این کارها خوشش نمیآید، شهداء نفرین میکنند، آنها خونشان را دادهاند، آنها جوانیشان را دادهاند، آنها از همه چیز در این دنیا گذشتند تا ما دین داشته باشیم، ما اخلاق داشته باشیم، ما شیعیان احساس آرامش و سربلندی کنیم و نکند خدایی ناخواسته در این فراز و نشیبها انسان از چشم امام زمان (ارواحنا فداه) و از چشم شهداء بیفتد. یک آیه از سورهی مبارکهی محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) به محضر شما تلاوت میکنم که فرموده است: «وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ * سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بَالَهُمْ * وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّهَ عَرَّفَهَا لَهُمْ[۱۷]»؛ بسیار دلنشین است و به آن دل بدهید و حرف خداوند را بشنوید، دل بدهید چرا که خداوند متعال در حال سخن گفتن با شماست. گوینده من نیستم، بلکه گوینده خداوند است. خدواند میفرماید: «وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» کسانی که در راه خدا به قتل رسیدند، جبهه رفتهاند و یا در جبههی جنگ نرم بودهاند و دشمن آمد و همه جا برای او سنگر بود، مانند شهید مطهری، مانند شهید بهشتی، مانند شهدای محراب که همهی زندگیشان جبهه بود و سینه سپر کردند و از دین خدا محافظت کردند. اینها برای نجات مردم شبانه روزی تلاش میکردند و خداوند متعال قتل خونین را روزی اینها قرار داد. «وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» کسانی که در راه خدا به قتل رسیدند و مقتول شدند، «فَلَنْ» که نفی ابد است، یعنی هیچگاه، هرگز و تا ابد اعمال اینها گُم نخواهد شد. بگویید که شهید عملی انجام داده است و هنگام مرگ آن عمل را پیدا نمیکند، یک عمل از آن ضایع نشده است و این اعمال او یا حسنات بوده است که خداوند متعال فرموده است: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا[۱۸]»، اینها که کار خوب انجام دادهاند، مِلاک نیست؛ بلکه باید کار خوب را به داخل قبر برد و شیطان غارتگر کمین کرده است. این نماز جماعتی که میخوانید و این گریههایی که میکنید و خداوند این هدیه را به شما داده است، این دشمن قَدّار کمر همّت بسته است تا نگذارد آن را به خانه برسانید؛ قبل از آن که به خانه برسید، یک غیبت انجام میدهید، یک تهمتی میزنید، یک عصبانیت بیجا انجام میدهید و میخواهد اعمال شما را به آتش بکشد و خاکستر کند. خداوند متعال نمیفرماید: «مَن عَمِلَ حَسَنَهً»، بلکه فرموده است: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَهِ» اگر کسی حسنه را با خودش به خانهی قبر بیاورد و آن را سالم به مقصد برساند. اعمالی که در پروندهی شهید ثبت شده است، یا حسناتش بوده است که خداوند متعال این حسنات را برای او ده برابر کرده است و یا هفتصد برابر کرده است و یا هزار و چهارصد برابر کرده است و یا اصلاً حساب را برداشته است. گفته است تو هرچه داشتهای به من دادهای و من هم هرچه دارم میخواهم به تو بدهم؛ گاهی به این صورت است و گاهی اینگونه نیست و شهید در عمرش مرتکب خلافهایی هم شده است. مانند «حُرّ بن یزید ریاحی» است که جلوی امام زمانش را گرفته است و راه بر روی فرزند فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بسته است و فرزندان فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را بیابانی کرده است. خداوند متعال تمام سیئاتِ شهید را با اوّلین قطرهی خونی که از او میریزد، همهی گناهانش را پاک میکند و به جای گناهانش، برای او حسنه مینویسد. سیئات را تبدیل به حسنات میکند.
شهادت جنس انسان را عوض میکند
یک مثالی خدمت شما عرض میکنم؛ این کودهایی که در حال حاضر وجود داردُ کود شیمیایی است و مضرّاتی هم دارد و سوغات غرب نیز میباشد و ما هم به آن مبتلا هستیم. زمانی که ما کوچک بودیم و در روستا بودیم، این قاذورات توالتها را خالی میکردند که به صورت لجن بود و بوی بسیار بدی داشت و نمیتوانستیم نزدیک به آن بشویم. این عناصر نجسِ آلودهی بدبو را به باغها میبردند و پای درختان میریختند. این نجس و بدبو است ولی طولی نمیکشید که درخت مُو اینها را جذب مینماید، درخت سیب اینها را جذب مینماید؛ کثافت و لجن بوده است و بدبو بوده است و حرام نیز هستند و نمیتوان آنها را خورد، امّا خداوند متعال بر اساس قاعدهی تطهیر این را به یک چیز دیگری تبدیل مینماید که در نهایت به میوهی شیرین تبدیل میشود و آن موقع که تبدیل به میوه بشود، کامِ بَشر را شیرین میکند و حلالِ زُلال هم میباشد. در مورد ما هم میفرماید: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ[۱۹]». حال اگر من که بندهی آلوده هستم، امام حسین (علیه السلام) من را جذب نماید و نگاهی که به حُرّ کرده است را به من هم بکند، منِ آلوده هم مانند یک سگ که اگر داخل نمکزار بیفتد، و تبدیل به نمک بشود، با وجود اینکه سابقهاش سگ بوده است و نجس العین بوده است، در حال حاضر هم این سگ بازیها روش «یزید» است، از صفات یزید سگ بازی بوده است، یزدیان زمان میخواهند زندگیها را نجس و آلوده کنند، به میکروب آلوده کنند، به مرض آلوده کنند و میخواهند جلوی تکثیر نسلِ اُمّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را بگیرند و او دلش خوش باشد که به جای فرزند، سگ دارد. بعضی از خانوادهها به چه وضعیّتی مبتلا میشوند. سگ نجس العین است ولی اگر داخل نمکزار بیفتد و به نمک تبدیل بشود، این هم پاک میشود و هم اگر درون غذا از آن استفاده بشود، غذا را خوشمزه هم مینماید. همینگونه که در عناصر این عالَم با تبیدل مولکولها یک جنس تبدیل به جنس دیگری میشود، شهادت جنس اشخاص را تغییر میدهد.
توبه میتواند همانند شهادت عمل کند
یک چیز دیگر هم جنس انسان را تغییر می دهد و آن توبه است. خداوند متعال فرموده است: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ الْمُؤْمِنُونَ[۲۰]»؛ ای در عزا نشستگان! میشود امشب دامن امام حسین (علیه السلام) را بگیرید؟ بگویید: حسین جان! من هم آمدهام تا نسبت به گذشتههایم بر گناهانم قلم عفو بکشی، آمدهام و از گذشتههایم پشیمان هستم، از بداخلاقیهایم پشیمان هستم، از غیبتهایم پشیمان هستم، از نگاههای بدم پشیمان هستم، از سوءِ طنّها پشیمان هستم، میخواهم خوب بشوم. «فَأُولَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ[۲۱]»؛ کسانی که اهل توبه هستند، اِکسیر توبه مانند اِکسیر شهادت است. خداوند متعال برای این دو گروه نسبت به تبدیل سیئاتشان، تبدیل خطاهایشان، تبدیل لغزشهایشان و تبدیل سوابقِ سوءشان به نورانیّت و حسنات قول قطعی داده است. خداوند متعال هم در مورد شهداء و هم در مورد تائبین وعده داده است.
روضه و توسّل به حضرت زینب (سلام الله علیها)
امشب معمولاً یادی از قربانیان حضرت زینب (سلام الله علیها) میکنند. بیبی عالَم حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) هستند که دارای مقام و جلالت و اخلاص بسیار بالایی هستند و همهی عالَم شرمندهی حضرت زینب (سلام الله علیها) است. وقتی از مدینه میآمدند، جناب «عبدالله بن جعفر بن ابیطالب[۲۲]» نتوانست اینها را همراهی کند و نام او در لیست شهدای کربلا نبود. لیست امام حسین (علیه السلام) تهیه شده بود و همه کربلائی نبودند. هر شهیدی که شهید کربلا نمیشود. پدر «عبدالله بن جعفر»، «جعفر طیّار[۲۳]» است. از اعظم شهدای صدر اسلام است و در کنار حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) طیران دارد. در عروج و معراج شبیه حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) است و دو دستش را داده است. خیلی مورد علاقهی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و خداوند متعال نمازی مخصوص او فرستاده است. «نماز جعفر طیّار[۲۴]» از سفرههای پذیرائی این شهید عزیز است. ولی پسرش «عبدالله بن جعفر» که داماد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود، کربلائی نبود. امّا حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) هنگام ازدواج شرط ضمن عقد کرده بودند که اگر سفری برای حسینم پیش بیاید، من حسینی هستم و من از امام حسین (علیه السلام) جدا نمیشوم و «عبدالله بن جعفر» نیز این شرط را پذیرفته بود. حال امام حسین (علیه السلام) کربلائی است ولی «عبدالله بن جعفر» نتوانست کربلائی باشد. هنگام خداحافظی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را کنار کشید و گفت: بیبی جان! من نتوانستم با حسین (علیه السلام) همسفر کربلا بشوم، امّا اگر زمینهای پیش آمد و دیدی جان حسین (علیه السلام) در خطر است، از فرزندان من مضایقه نکن. فرزندانم را فدای حسین (علیه السلام) کن. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) چه اخلاصی دارد. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) برای هر شهیدی یک حالت و یک عکسالعمل و استقبالی داشتند. هنگام شهادت حضرت علی اکبر (علیه السلام)، قبل از آنکه امام حسین (علیه السلام) به معرکه برسد، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) خودش را بالای سر علی اکبر (علیه السلام) رساند. امّا برای فرزندان خودش از خیمه بیرون نیامد و در هیچ جایی هم نامی از فرزندانش نبرده است. فقط یکجا بود و آن هم هنگام رسیدن به دروازهی کوفه بود. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) خطبه خواندند و وضع شهر را به هم ریختند. به نانجیب خبر دادند که دختر علی (علیه السلام) انقلاب کرده است و شهر کوفه دگرگون شده است، با خطبهی آتشینی در حال تحریک مردم علیه حکومت است. نامرد هم دستور داد تا سر بریدهی حضرت اباعبدالله (علیه السلام) را آوردند و جلوی کجاوهی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) قرار دادند. در آن هنگام دیدند لحنِ بیبی عوض شد. تا حال با مردم کوفه سخن میگفت، ولی دیگر با مردم کوفه سخن نمیگوید و با ماه خودش حرف میزند. «یا هِلالاً لَمّا استتم کمالا[۲۵]» در اینجا بود که دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) چند جمله به سیدالشهدا (علیه السلام) صحبت کردند و عرضه داشت: برادرم! حسین زینب! من در همهی مصیبتها با تو شریک بودم، داغ برادر دیدی و من هم داغ برادرها دیدم، تو شهید شدی و خواهرت هم اسیر شد، تو داغ فرزند دیدی و من هم مادر شهید شدم و داغ فرزندانم را دیدم. امّا حسین جان! هرگز فکر نکرده بودم و چیزی که پیشبینی نکرده بودم این بود که سر تو را بر روی نی ببینم. محاسن تو خونین است. در حال حرف زدن با برادرش بود که مشاهده کرده این دختر و نازدانهی امام حسین (علیه السلام) که بر روی دامن حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) قرار داشت، به سر پدرش خیره شده است و گویا در حال جان دادن است. عرضه داشت: حسین جان! اگر با خواهرت حرف نمیزنی، اشکالی ندارد؛ دو جمله با فاطمهی صغری حرف بزن که در حال جان دادن است.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! به اخلاص و صبر و استقامت و محبّت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) نسبت به امام حسین (علیه السلام) قسمت میدهیم که امامزمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! رهبر ما را حفظ بفرما.
خدایا! مردم ما را خوشبخت کن.
خدایا! مشکلات ما را رفع کن.
خدایا! جوانان ما را به مقصد برسان.
خدایا! مریضهای ما را شفا عنایت بفرما.
خدایا! امام و شهداء و گذشتگانمان را از ما راضی و خشنود نگهدار.
انشاءالله از مدّاح خوبمان استفاده میکنید، چه نامی خوشتر از نام حسین (علیه السلام) است؛ یا حسین (علیه السلام).
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸.
[۲] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۳.
«تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۘ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ ۖ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ ۚ وَ آتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَ أَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ۗ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَ لَٰکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ ۚ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ».
[۳] الخصال، جلد ۲، صفحه ۴۳۳.
«حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلاَلٍ عَنْ أُمَیَّهَ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْمُغِیرَهِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : لَمْ یُعْبَدِ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَیْءٍ أَفْضَلَ مِنَ اَلْعَقْلِ وَ لاَ یَکُونُ اَلْمُؤْمِنُ عَاقِلاً حَتَّى یَجْتَمِعَ فِیهِ عَشْرُ خِصَالٍ اَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ وَ اَلشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ اَلْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ وَ یَسْتَقِلُّ کَثِیرَ اَلْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ وَ لاَ یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ اَلْعِلْمِ طُولَ عُمُرِهِ وَ لاَ یَتَبَرَّمُ بِطُلاَّبِ اَلْحَوَائِجِ قِبَلَهُ اَلذُّلُّ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ اَلْعِزِّ وَ اَلْفَقْرُ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ اَلْغِنَى نَصِیبُهُ مِنَ اَلدُّنْیَا اَلْقُوتُ وَ اَلْعَاشِرَهُ وَ مَا اَلْعَاشِرَهُ لاَ یَرَى أَحَداً إِلاَّ قَالَ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی وَ أَتْقَى إِنَّمَا اَلنَّاسُ رَجُلاَنِ فَرَجُلٌ هُوَ خَیْرٌ مِنْهُ وَ أَتْقَى وَ آخَرُ هُوَ شَرٌّ مِنْهُ وَ أَدْنَى فَإِذَا رَأَى مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنْهُ وَ أَتْقَى تَوَاضَعَ لَهُ لِیَلْحَقَ بِهِ وَ إِذَا لَقِیَ اَلَّذِی هُوَ شَرٌّ مِنْهُ وَ أَدْنَى قَالَ عَسَى خَیْرُ هَذَا بَاطِنٌ وَ شَرُّهُ ظَاهِرٌ وَ عَسَى أَنْ یُخْتَمَ لَهُ بِخَیْرٍ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ فَقَدْ عَلاَ مَجْدُهُ وَ سَادَ أَهْلَ زَمَانِهِ».
[۴] همان.
[۵] همان.
[۶] همان.
[۷] همان.
[۸] همان.
[۹] مفاتیح الجنان، دعای یا من اظهر الجمیل.
یکی از دعاهای پر فضلیت و شریف که علما، بزرگان و پیامبران به خواندن آن سفارش کرده اند، دعای یا من اظهر الجمیل است. این دعا انسان را از گناهان حفظ می کند و انسان از هر گناهی در امان می ماند، همچنین باعث رستگاری انسان در دنیا و آخرت می گردد. هر فردی که با خلوص و نیت قلبی این دعا را بخواند به آرزوهای قلبی خود نیز می رسد و خواسته های او اجابت می شوند. علاوه بر حاجت روایی اگر به دنیال دعای عربی تشکر از خدا هسنید می توانید این دعا را بخوانید. از علامه مجلسی (رحمت الله علیه) نقل شده است که عمر بن شعیب می گوید: جدم از پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) شنید که روزی حضرت جبرائیل (علیه السلام) بر من نازل شد در حالی که لبخند بر لب داشت بر من سلام کرد من نیز جواب سلام او را دادم و گفتم علیکم السلام یا جبرائیل. جبرائیل (علیه السلام) گفت: خداوند عزوجل هدیه ای برای تو فرستاده و آن کلماتی از گنج های بهشت است که خداوند به تو کرامت فرموده است. گفتم آن کلمات چیستند؟ گفت: آن کلمات این ها هستند: «یَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِیلَ وَ سَتَرَ الْقَبِیحَ یَا مَنْ لَمْ یُؤَاخِذْ بِالْجَرِیرَهِ وَ لَمْ یَهْتِکِ السِّتْرَ یَا عَظِیمَ الْعَفْوِ یَا حَسَنَ التَّجَاوُزِ یَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَهِ یَا بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالرَّحْمَهِ یَا صَاحِبَ کُلِّ نَجْوَى وَ یَا مُنْتَهَى کُلِّ شَکْوَى یَا مُقِیلَ الْعَثَرَاتِ یَا کَرِیمَ الصَّفْحِ یَا عَظِیمَ الْمَنِّ یَا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقَاقِهَا یَا رَبَّنَا وَ یَا سَیِّدَنَا وَ یَا مَوْلَانَا وَ یَا غَایَهَ رَغْبَتِنَا أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ أَنْ لَا تُشَوِّهَ خَلْقِی بالنَّار». بعد از خواندن این دعا، هر چه از خداوند بخواهید اگر به صلاح و مصلحت شما باشد، نیز اجابت می گردد.
[۱۰] حُرّ بْن یَزید ریاحی، از فرماندهان نظامی کوفه که پیش از واقعه عاشورا مأموریت یافت با سپاه هزار نفری، مانع حرکت امام حسین (علیه السلام) به سوی کوفه و نیز بازگشت او شود. حر در روز عاشورا، به سپاه امام حسین (علیه السلام) پیوست و در دفاع از او جنگید و به شهادت رسید. حر به سبب توبه و پیوستنش به امام ، نزد شیعیان احترام خاص دارد. شیعیان حر را نماد امید به قبولی توبه و رستگاری بعد از آن میدانند. آرامگاه حر اکنون در سمت غربی کربلا به فاصله حدود هفت کیلومتر واقع شده است. نسب حرّ بن یزید به یکی از تیرههای قبیله تمیم میرسد و وی را ریاحی، یربوعی، حَنظَلی و تمیمی خواندهاند. خاندان حرّ در زمان جاهلیت و در دوره اسلام از بزرگان بودند. حرّ از مشهورترین جنگاوران کوفه بود. در برخی منابع، به اشتباه، از وی با عنوان صاحب شُرطه (رئیس پلیس) عبیدالله بن زیاد یاد شده است. او به دستور عبیدالله بن زیاد به فرماندهی بخشی از سپاه اعزامی برای مواجهه با امام حسین (علیه السلام) منصوب شد و پایبند به اجرای دقیق فرمانهای حکومتی بود. وی ظاهراً با سیاست میانهای نداشته و در هیچ منبعی از عقیده حرّ یا موضعگیری سیاسیاش در اوضاع پرتنش کوفه در سال ۶۰ قمری سخنی به میان نیامده است، فقط بلعمی در روایتی قابل تردید، او را از شیعیانی دانسته است که تشیع خود را مخفی میکردند. درباره نسل حرّ نیز اشاراتی در دست است. در طول تاریخ، دو خاندان به حر منسوب بودهاند: خاندان مستوفیان قزوین که حمدالله مستوفی تاریخ نگار مشهور از ایشان است و آل حر در منطقه جبل عامل لبنان که یکی از مشهورترین ایشان، شیخ حر عاملی، صاحب کتاب مشهور وسائل الشیعه است.
[۱۱] أعلام الدین فی صفات المؤمنین، جلد ۱، صفحه ۱۷۳.
«وَ قَالَ: اَلدَّهْرُ یَوْمَانِ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ فَإِنْ کَانَ لَکَ فَلاَ تَبْطَرْ وَ إِنْ کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ فَکِلاَهُمَا عَنْکَ سَیَنْحَسِرُ».
[۱۲] نهج البلاغه، خطبه ۲۲۶، بی وفایی و ناپایداری دنیا.
«و من خطبه له (علیه السلام) فی التَنفیر من الدنیا: دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَهٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَهٌ؛ لَا تَدُومُ أَحْوَالُهَا وَ لَا یَسْلَمُ نُزَّالُهَا؛ أَحْوَالٌ مُخْتَلِفَهٌ وَ تَارَاتٌ مُتَصَرِّفَهٌ؛ الْعَیْشُ فِیهَا مَذْمُومٌ وَ الْأَمَانُ مِنْهَا مَعْدُومٌ؛ وَ إِنَّمَا أَهْلُهَا فِیهَا أَغْرَاضٌ مُسْتَهْدَفَهٌ، تَرْمِیهِمْ بِسِهَامِهَا وَ تُفْنِیهِمْ بِحِمَامِهَا».
[۱۳] کافی،ثقه الاسلام کلینی، ج ۲، ص ۳۴۸، حدیث ۴؛ تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج ۶، ص ۱۲۲، حدیث ۴؛ خصال، شیخ صدوق، ج ۱، ص ۹، حدیث ۳۱ ؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۷۱، ص ۶۱ و ۶۲، حدیث ۲۵؛
«فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى یُقْتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ وَ إِنَّ فَوْقَ کُلِّ عُقُوقٍ عُقُوقاً حَتَّى یَقْتُلَ الرَّجُلُ أَحَدَ وَالِدَیْهِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ فَلَیْسَ فَوْقَهُ عُقُوقٌ».
[۱۴] همان.
[۱۵] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۹۷، صفحه ۸.
[۱۶] سوره مبارکه قمر، آیه ۵۵.
«فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
[۱۷] سوره مبارکه محمّد، آیات ۴ الی ۶.
«فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّىٰ إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتَّىٰ تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ۚ ذَٰلِکَ وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لَٰکِنْ لِیَبْلُوَ بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ ۗ وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ * سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بَالَهُمْ * وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّهَ عَرَّفَهَا لَهُمْ».
[۱۸] سوره مبارکه اتعام، آیه ۱۶۰.
«مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ وَ مَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلَا یُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا وَ هُمْ لَا یُظْلَمُونَ».
[۱۹] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۲۴.
«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ».
[۲۰] سوره مبارکه نور، آیه ۳۱.
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا ۖ وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُیُوبِهِنَّ ۖ وَ لَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَهِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلَىٰ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ ۖ وَ لَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ ۚ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ».
[۲۱] سوره مبارکه فرقان، آیه ۷۰.
«إِلَّا مَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَ کَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا».
[۲۲] عبدالله بن جعفر بن ابیطالب (درگذشت ۸۰ق) همسر حضرت زینب (سلام الله علیها). عبدالله نخستین مولود مسلمانان در حبشه بود و در سال هفتم قمری به همراه پدر و مادرش به مدینه مهاجرت کرد. عبدالله در حمایت از امام علی (علیه السلام) در جنگهای جمل و صفین شرکت کرد. وی تا زمان صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه، با آن حضرت همراه بود. او در دوره حکومت معاویه و یزید عطایای آنها را میپذیرفت و در واقعه کربلا حضور نداشت؛ اما همسرش زینب (سلام الله علیها) در این واقعه اسیر شد و دو تن از فرزندانش به نامهای عون و محمد در روز عاشورا در کربلا به شهادت رسیدند. عبدالله بن جعفر بن ابیطالب، از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرزند جعفر طَیّار و اسماء دختر عُمَیس بود. پدرش جعفر از صحابه پیامبر (ص) بود که در جنگ موته به شهادت رسید. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از شهادت جعفر، عبدالله را مورد نوازش قرار داد. عبدالله با استناد به حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که «جعفر را دیدم که در بهشت با ملائکه پرواز میکند»، ابنذیالجناحین (فرزند کسی که دو بال داشت) نیز خوانده میشد. عبدالله با زینب دختر علی بن ابیطالب ازدواج کرد. ثمره این ازدواج چهار فرزند پسر (علی، عباس، عون، محمد) و دختری به نام امکلثوم بود. او همچنین در زمان حیات زینب، با لیلا دختر مسعود نیز ازدواج کرد. و پس از درگذشت زینب (سلام الله علیها) با امکلثوم خواهر او ازدواج کرد. عبدالله در حبشه به دنیا آمد. در هجرت جعفر بن ابیطالب به حبشه، همسرش اسماء بنت عمیس نیز همراه او بود و عبدالله، بهعنوان نخستین مولود مسلمانان، در آنجا متولد شد. او در سال هفتم هجرت، پس از غزوه خیبر، به همراه خانوادهاش به مدینه نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت. بنابر کتاب فتوح الشام، عبدالله در فتوحات شام که در زمان خلافت عمر بن خطاب رخ داد، مشارکت کرد. او در دورۀ خلافت عثمان، هنگام تبعید ابوذر به رَبَذِه، به تبعیت از علی (علیه السلام)، ابوذر را تا بیرون مدینه بدرقه کرد. به گفته ابنابیالحدید هنگامی که ولید بن عقبه والی عثمان در کوفه به شرابخواری متهم شد، عبدالله بهدستور علی (علیه السلام) بر ولید حد جاری کرد.
عبدالله با علی (علیه السلام) بیعت کرد و در بیشتر حوداث دوران خلافت علی (علیه السلام) حضور داشت. او به طرفداری از علی (علیه السلام) در جنگ جمل شرکت کرد و در جنگ صفین نیز در سپاه امام علی (علیه السلام) بود و بر قبایل قریش، اَسَد و کنانه ریاست داشت و به کمک مسلم بن عقیل پیادگانِ سَمت راست سپاه امام را فرماندهی میکرد. بنا به نقلی علی (علیه السلام) علت پذیرش حَکَمیت را زنده ماندن افرادی همچون عبدالله بن جعفر دانست. عبدالله از کسانی بود که به پایبندی عراقیان بر عهدنامه حکمیت گواهی داد. علی (علیه السلام) به پیشنهاد او محمد بن ابیبکر (برادر مادری عبدالله) را به جای قیس بن سعد به ولایت مصر منصوب کرد. به گفتۀ ابنابیالحدید، علی (علیه السلام) میخواست عبدالله را به سبب تبذیر، از تصرف در اموالش منع کند، ازاینرو او با زُبیر بن عَوام شریک شد و امام دیگر او را محجور نکرد. به گزارش ابنسعد و علی بن حسین مسعودی عبدالله، پس از شهادت امام علی (علیه السلام)، ابنملجم را قصاص کرد. البته این گفته خلاف عبارت دیگری از مسعودی است که میگوید: «و قَتل الحسنُ عبدَالرحمن بن ملجمَ علی حسب ما ذکرنا». طبق نقل شیخ مفید امام حسن مجتبی (علیه السلام) دستور داد که ابنملجم قصاص شود. عبدالله در صلح امام حسن با معاویه در سپاه امام حسن (علیه السلام) بود. به گفته ابنابیالحدید، هنگامی که امام حسن (علیه السلام) به شهادت رسید، مروان بن حکم از دفن وی در کنار مرقد پیامبر (ص) جلوگیری کرد. عبدالله، امام حسین (علیه السلام) را سوگند داد تا از مشاجره با مروان بپرهیزد.
عبدالله در حکومت معاویه، با دربار او در دمشق ارتباط برقرار کرد و به نزد او در دمشق رفت. معاویه ۱.۰۰۰.۰۰۰ درهم مقرری سالیانه برای وی تعیین کرد و یزید آن را به ۲.۰۰۰.۰۰۰ درهم افزایش داد. معاویه وی را سیدِ بنیهاشم لقب داد، اما عبدالله چنین لقبی را مختص به حسنین (علیهم السلام) میدانست. برخی احترام معاویه به عبدالله بن جعفر را برخاسته از تلاش وی برای جذب بزرگان و سران قبایل، و شاید برای کاستن از مقام فرزندان امام علی (علیه السلام) دانستهاند. در مجالس معاویه بین یزید با عبدالله بن جعفر مفاخراتی صورت گرفته است. در یکی از این مجالس، که حسنین (علیهم السلام) نیز حضور داشتند، بین معاویه و عبدالله مشاجرهای رخ داد؛ عبدالله به بیان فضیلت علی (علیه السلام) و خاندانش پرداخت و با ذکر نام امامان دوازدهگانه به امامت آنان نیز اشاره کرد. هنگامی که امام حسین (علیه السلام) از مکه به سوی کوفه حرکت کرد، عبدالله نامهای به او نوشت و او را از حرکت به سوی کوفه برحذر داشت. وی همچنین از عمرو بن سعید والی مکه برای امام حسین (علیه السلام) اماننامه گرفت. عبدالله در واقعه کربلا حضور نداشت؛ اما دو فرزندش در روز عاشورا به شهادت رسیدند. همسرش زینب (سلام الله علیها) در این واقعه حضور داشت و به اسارت رفت.
درباره علت غیبت عبدالله در واقعه کربلا اختلاف است. محمدحسین رجبی دوانی (زاده ۱۳۳۹ش) پژوهشگر تاریخ اسلام، وی را به جهت غیبت در کربلا سرزنش کرده و بههمینجهت وی را شایسته همسری حضرت زینب (سلام الله علیها) نمیداند. در مقابل، احتمالهایی مانند کهولت سن، نابینایی و احتمال مأموریتداشتن وی در مدینه از جانب امام حسین (علیه السلام) به عنوان علت عدم همراهی وی بیان شده است البته گفته شده که این احتمالها بر اساس حدس و گمان است و شواهد تاریخی آنها را تأیید نمیکند.
در واقعه حره (۶۳ق )، عبدالله بن جعفر درباره مردم مدینه با یزید مذاکره کرد و کوشید یزید را از خشونت با مردم مدینه بازدارد. یزید خواست وی را، در صورت اطاعت اهالی مدینه، پذیرفت. عبدالله برای عدهای از سران مدینه نامه نوشت و از آنان خواست که متعرض سپاه یزید نشوند. در واقعه حرّه، سپاه یزید دو پسر عبدالله، ابوبکر و عون اصغر، را کشتند. دربارۀ زمان درگذشت عبدالله اختلاف وجود دارد. به گفته ابناثیر بنا به نظر بیشتر مورخان وی در سال ۸۰ قمری درگذشته است با این حال سال وفات او ۸۴، ۸۵ و… نیز ذکر شده است. اَبان بن عثمان، که در آن زمان امیر مدینه بود، بر وی نماز خواند و او را در بقیع به خاک سپردند. با این حال مقامی در قبرستان بابالصغیر دمشق نیز به او منسوب است.
[۲۳] جعفر بن ابیطالب بن عبدالمطلب مشهور به جعفر طیار و ذوالجناحین سومین فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد بود. جعفر پسرعموی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، برادر بزرگتر امام علی (علیه السلام)، دومین فرد مسلمان پس از امام علی (علیه السلام) و صحابی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. جعفر را مردی خطیب، سخاوتمند، بردبار و متواضع معرفی کردهاند. مفسران او را مصداق برخی از آیات قرآن از جمله آیه ۲۳ سوره احزاب «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَیهِ…» دانستهاند. جعفر نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مقام و منزلت فراوانی داشت و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به سرپرستی کاروان مسلمانان در مهاجرت به حبشه برگزید. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از بازگشت جعفر از حبشه به او نمازی آموخت که به نماز جعفر طیار مشهور است. جعفر در جنگ موته به شهادت رسید و مزار او هماکنون در اردن است.
[۲۴] نماز جعفر طَیّار یا نماز تسبیح یا نماز حَبْوه از نمازهای مستحب است که به صورت دو نماز دو رکعتی خوانده میشود. در این نماز ۳۰۰ بار ذکر تسبیحات اربعه (سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکبَرُ) تکرار میشود. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این نماز را پس از بازگشت جعفر بن ابیطالب از حبشه و بهجهت قدردانی از زحماتش بهعنوان هدیه به او تعلیم داد.
آمرزش گناهان و برآورده شدن حاجات از آثار ذکر شده برای نماز جعفر طیار است. برخی از عالمان دینی برای کارهای مهم و نیز تسریع در امر ازدواج، خواندن نماز جعفر طیار را توصیه کردهاند. نماز تسبیح، نمازی است که پیامبر اکرم هنگام بازگشتِ جعفر بن ابیطالب از حبشه برای قدردانی از زحماتش، به عنوان هدیه به او آموزش داد؛ از این رو به نماز جعفر طیار مشهور شد. جعفر طیار، پسر عموی پیامبر، برادر امام علی (علیه السلام) و از نخستین افرادی بود که به پیامبر ایمان آورده بود. او سرپرستی گروهی از مسلمانان را برعهده داشت که به دستور پیامبر از مکه به حبشه مهاجرت کرده بودند. این نماز بدین جهت که هدیهای از جانب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جعفر بود، نماز حَبوَه نیز گفته میشود.
نماز جعفر طیار به صورتِ دو نماز دو رکعتی با دو تشهد و سلام مستقل به ترتیب ذیل خوانده میشود. در ابتدای نماز، نیت نماز جعفر طیار کرده و در رکعت اول بعد از حمد سوره «اذا زلزلت»، در رکعت دوم پس از حمد سوره عادیات، در رکعت سوم پس از حمد سوره نصر و در رکعت چهارم پس از حمد «قل هو الله احد» خوانده میشود. در هر یک از رکعتها بعد از حمد و سوره، ۱۵ مرتبه ذکر تسبیحات اربعه «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکبَرُ» و در رکوع هر رکعت همین ذکر ده مرتبه و پس از سر برداشتن از رکوع ده مرتبه و در سجده هر رکعت ده مرتبه و هنگام برداشتن سر از سجدهها نیز ده مرتبه این ذکر گفته میشود که در هر رکعت ۷۵ بار و در مجموع ۳۰۰ بار تکرار میشود.
مستحب است در سجده دوم رکعت دوم، بعد از تسبیحات بگوید: سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْوَقارَ ، سُبْحانَ مَنْ تَعَطَّفَ بِالْمَجْدِ وَ تَکَرَّمَ بِهِ ، سُبْحانَ مَنْ لَایَنْبَغِى التَّسْبِیحُ إِلّا لَهُ ، سُبْحانَ مَنْ أَحْصىٰ کُلَّ شَىْءٍ عِلْمُهُ ، سُبْحانَ ذِى الْمَنِّ وَ النِّعَمِ ، سُبْحانَ ذِى الْقُدْرَهِ وَ الْکَرَمِ ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ بِمَعاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِکَ ، وَ مُنْتَهَى الرَّحْمَهِ مِنْ کِتابِکَ ، وَ اسْمِکَ الْأَعْظَمِ وَ کَلِماتِکَ التَّامَّهِ الَّتِى تَمَّتْ صِدْقاً وَ عَدْلاً ، صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ ، وَ افْعَلْ بِى کَذا وَ کَذا. سپس به جای این عبارت (وَ افْعَلْ بِى کَذا وَ کَذا.) حاجتهایش را بگوید.
علامه مجلسی در کتاب زاد المعاد از مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) دعایی را روایت کرده است که بعد از نماز جعفر در حال سجده برای برآورده شدن حاجات خوانده میشود. ای مفضل هرگاه تو را حاجتی ضروری بوده باشد نماز جعفر را بجای آور، بعد این دعا را بخوان و حوائج خود را از خدا طلب کن که برآورده میشود انشاء الله تعالی.
[۲۵] زید ابن ارقم میگوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا».
حادثهی جان سوز اسارت اهلبیت (علیهم السلام) و درکتابهایی مثل ارشاد مفید، بحارالأنوار علامه مجلسی، لهوف سید ابن طاووس و کاملالزیارات و ناسخ التواریخ به این گونه چنین نوشتهاند: عمرسعد روز یازدهم فرمان داد اهلبیت علیهم السلام را بر شترهای بی حجاز یا شترانی که محملهای شکستهای بر آنان بود، سوار کردند و امام زین العابدین (علیه السلام) را بر شتری عریان نشاندند و پای حضرت امام سجاد (علیه السلام) را زیر شتر بستند و غل جامعه بر گردن حضرت امام سجاد (علیه السلام) گذاشتند، به طوری که حضرت امام سجاد (علیه السلام) میفرمود: گویی ما اسیران دیلم و خزر بودیم که این گونه با ما معامله کردند.
ابنقولویه از حضرت سجاد (علیه السلام) نقل میکند: روز درکربلا درهای غم و محنت و مصائب به روی ما باز شد. من پدرم را کشته در خاک و خون آغشته دیدم. برادران و پسر عموها و فرزندان پدرم را شهید و مقتول مشاهده کردم. و زنان و خواهرانم را مانند اسیران ترک و روم ملاحظه کردم. این مصائب و حوادث چنان بر من سخت و دشوار و سنگین آمد که سینهی من در فشار قرار گرفت، نزدیک بود جان از بدن من بیرون برود. عمه ام وقتی مرا به این حال دید گفت: «مالی أراک تَجودُ بِنَفسِکَ یا بَقیّهَ جَدّی وَ أبی وَ إخوَتی» تو را چرا می بینم که با جان خودت بازی می کنی ای یادگار جدّ و پدر و برادرانم؟ به عمه گفتم: «وَ کَیفَ لا أجزَعُ وَ أهلع» چگونه جزع نکنم؟ «وَ قَد أری سَیِّدی وَ إخوَتی وَ عُمومَتی وَ وُلدَ عَمّی وَ أهلی مُضرِجینَ بِدِمائِهِم، مُرَمَّلینَ بِالعِراءِ مُسلِّبینَ» چرا جزع نکنم؟ میبینم آقای من، برادران من، عموهای من، فرزندان عموهای من و اهل من به خونشان غلتیدند، روی زمین افتادهاند، بدنشان در بیابان سوزان قرار دارد، کسی به آنان رحم نمی کند، و به این بدن ها نزدیک نمیشود. عمه مرا دلداری داد و از آباد شدن آیندهی کربلا خبر داد.
سپس اهل بیت (علیهم السلام ) را با وضعی رقّت بار از کنار شهدا به سوی کوفه بردند. و با آن حال پریشان از میان ازدحام جمیعت، سر کوچه و بازار قرار دادند و سرهای بریده را بالای نیزه در معرض تماشا گذاشتند و زن و مرد به تماشای آن سرهای بریده و اسیران آمدند. لهوف سید صفحهی صد و نود نوشته: زنی از اهل کوفه از بالای بام فریاد زد: «مِن أیِّ الاُساری أنتُنَّ» شما از چه اسیرانی هستید؟ اهل بیت (علیهم السلام) جواب دادند: «نَحنُ اُساری آلِ مُحَمَّدٍ» ما اسیران آل محمد هستیم. از بام به زمین آمد، مقنعه و پارچه به آنان داد تا صورت های ملکوتی و الهی خود و دختران و اطفال را بپوشانند. علامهی مجلسی در جلد چهل و پنج بحار صفحهی صد و چهار می نویسند: مسلم گچکار میگوید: من در و دیوار دارالإماره را گچ میکردم که شنیدم از اطراف کوفه صدای ناله و فریاد میآید. به کارگری که پیش من بود گفتم چه خبر است که مردم کوفه فریاد میزنند؟ گفت: الان سرهای خارجی را که بر یزید خروج کرده میآورند. گفتم: خارجی کیست؟ گفت حسین ابن علی. از دارالإماره بیرون آمدم، لطمه به صورت زدم، به طوری که ترسیدم چشمم کور شود، دستم را از گچ شستم و داخل شهر آمدم، مردم را منتظر دیدن اسیران دیدم.
ناگهان دیدم چهل محمل شکسته و نیمه کاره را بر چهل شتر حمل می کنند که در آن ها حرم و زنان و اولاد فاطمه (سلام الله علیها) بودند. ناگهان علی ابن حسین (علیه السلام) را دیدم بر شتری برهنه که از رگهای گردنش خون جاری بود. اهل کوفه خرما و نان و گردو به بچه ها میدادند، ولی امّکلثوم فریاد می زد: «یا أهلَ الکوفَه، إنَّ الصَّدَقَهَ عَلَینا حَرام» ای اهل کوفه صدقه بر ما حرام است. آن ها را از دست کودکان میگرفت، به زمین میریخت. مردم با دیدن آن منظرهها گریه میکردند. زید ابن ارقم میگوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا» گفتم: داستان تو عجیبتر از اصحاب کهف است.
مسلم گچکار میگوید: امّ کلثوم وقتی صدای گریهی مرد و زن را شنید، سر از محمل بیرون آورد و گفت: ای اهل کوفه ساکت، مردان شما مردان ما را میکشند، زنانتان بر ما گریه میکنند، داور بین ما و شما روز قیامت خداست. که ناگهان سرهای بریدهی بر بالای نیزه را آوردند و پیشاپیش همهی آنها سر ابیعبدالله (علیه السلام) بود، سری چون زهره و ماه نورانی، شبیهترین مردم به پیامبر، با محاسنی خون آلود که نیزه دار آن را به راست و چپ حرکت میداد. زینب متوجه سر بریدهی برادر بالای نیزه شد.
«فَنَطِحَت جَبینُها بِمُقَدَّمِ المَحمل حَتّی رَأینَا الدَّم یَخرُجُ مِن تَحتِ قِناعِها وَ اُومِأت إلَیهِ بِحِرقَهٍ» سر به چوبهی محمل زد، دیدم که خون از پیشانی زینب کبری (سلام الله علیها) روی زمین ریخت، با دلی سوزان به سر بریده اشاره کرد و با چشم گریان فریاد زد: «یا هِلالاً لَمّا استتم کمالا غالَهُ خَسفُهُ فَأَبَدا غُروبا» ای ماهی که چون بدر کامل شد ناگهان خسوف او را ربود و غروب کرد. «ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا» پارهی دلم گمان نمیکردم سرنوشت ما این باشد، ولی مقدر و مکتوب چنین بود. «یا أخی فاطِم الصَّغیرَهَ کَلِّمهافَقَد کادَ قَلبُها أن یَذوبا» برادرم، با دختر کوچکت فاطمه سخن بگو، نزدیک است دلش از غصه و ناراحتی و فراق تو آب شود.