«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[۱].
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مقدّمه
موفقیت برادران عزیزمان که در ایام البیض ماه رجب، زیر ریزش آبشار رحمت الهی قرار گرفتند و ان شاء الله دلهایشان چشمه شد و سرشار از امید و نشاط و توفیق گردید تبریک عرض میکنم و دوام توفیقات را در این ماه عزیز برای یکایکمان و صاحب کارمان آقایمان که بالاخره ما ذی نوکریشان را داریم، نوکر هم نباشیم تشبّه به نوکرها کردهایم و آمدهایم، ان شاء الله با عنایت ایشان رجبی بشویم و روز قیامت از آن کأسهای نهر رجب که کأسِ عشق به خدای متعال است نصیب ما بشود.
ادامهی شرحی بر حدیث عنوان بصری
در حدیث شریف امام صادق علیه السلام به یک جویای خستگیناپذیر عطشان، وقتی حضرت مطلوب او را جستجو فرمودند و او هم دعای خودش را برای حضرت بازگو کرد، که از علم زلال عصمت امام معصوم، از خدای متعال خواسته بود که موفق بشود و از این چشمهی زلالِ آسمانیِ عرشیِ بدونِ دخالت ذهن استفاده کند، «أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ»،[۲] رزق او علمی باشد که او را ببرد.
وجود مقدّس امام جعفر صادق علیه السلام یک نفی و اثباتی را در کلامشان ارائه فرمودند.
در ابتدا فرمودند: «لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ» علم در کتاب نیست، علم در حرفهای گویندگان و مدرّسان نیست، «إِنَّمَا هُوَ نُورٌ» علم فقط نور است.
بنابراین هر کجا أنانیت هست آنجا علم نیست، هر کجا خودنمایی هست ظلمت است، تکبّر ظلمت است، حسود نوری ندارد، ولو ملّای دهر باشد، اگر ذرهای تکبّر یا حسد در جان او سایه افکنده باشد، این سایه سایهی شوم است و این دل تاریک است، منازعهی با خدا کردن در کبریایی است.
درس خواندهای که علم خودش را برای ارضای حرص مطامع دنیا مصرف میکند نور ندارد. الله نور است و عالمی که ربّانی هست میتواند مظهر نور خدای متعال باشد.
بنابراین برای ما این ترسیمِ خط رسیدن به علم است، هر کجا تقوا بود نور هست، هر کجا تبعیّت از حکومت الهی بود آنجا نور هست، «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا»،[۳] در سنگر تقوا و ایمان به رسول نور وجود دارد، در خارج از این دایره، اگر کسی علامه بشود، ذی فنون بشود و در همهی رشتههای تخصصی سرآمد باشد و بالادست نداشته باشد، حجابهای این شخص قویتر از دیگران خواهد بود، علم حجاب اکبر است، چون بت انسان را بزرگتر میکند، هرچه خودنمایی انسان بیشتر بشود بت نفس انسان بزرگتر میشود. تا زمانی که انسان سواد و بیان و زرنگی ندارد که نمیتواند خودش را نشان بدهد، ولی وقتی ملا میشود و قلم به دست میگیرد و در شبکهها حضور پیدا میکند و مطلب ارائه میکند و مشتری جلب میکند، حال بت خود را به بتخانه تبدیل میکند، یک بتکدهای است، آن بت بزرگ بتهای کوچک را میچیند و همه را به پرستش خودش دعوت میکند، اینطور نیست که بگوید دیگری اینطور بود، میگوید من.
حضرت در ابتدا او را یک تکانی دادند که علم نور است، وقتی علم نور باشد باید حجابها را رفع کرد، وقتی حجاب باشد نور نمیتابد.
در آن حدیث شریف هم هست «لَیسَ الْعِلْمُ فی السَّماءِ فَینْزِلَ إلَیکمْ»[۴] علم در آسمان نیست که مانند باران بخواهید علم از آسمان بر شما نازل شود، «وَ لا فی تُخومِ الارْضِ فَیخْرُجَ لَکمْ» در زمین هم نیست که مانند معدن اکتشاف و استخراج کنید، بلکه «الْعِلْمَ مَجْبولٌ فی قُلوبِکمْ تَأَدَّبوا بِآدابِ الرّوحانیینَ یظْهَرْ لَکم» متخلق بشوید به اخلاق ملائکه، در دل خودتان هست که گرفتار حجاب هستید، این حجابهای رذائل اخلاقی را ترک کنید.
یکی از قرارهایی که میتوانیم با جمع عزیزانمان بگذاریم، همانطور که چلهی ترک غیبت داشتید و بعضی از امیدهای ما بحمدالله موفق بودند و به ما هم بشارت دادند که یک چله گذشته است و زبانشان به غیبت کسی آلوده نشده است و گوششان هم به شنیدن غیبت کسی آلوده نشده است، این خیلی پیروزی است، خیلی موفقیت است، مبارک شما باشد، گوارای شما باشد.
حال باید برای معالجهی حسد چکار کرد؟ ما مراقبه داشته باشیم و ببینیم اگر توفیقی برای یکی از همکلاسیهایمان، برای یکی از اقواممان پیش آمد که میشد برای من هم چنین توفیقی باشد، با هم بودیم، او یک امتیازی گرفته است، در جایی از او تعریفی کردهاند، یک درسی به او دادهاند ولی به من ندادهاند، آیا ناراحت میشویم؟ اگر ناراحت میشویم و در دل ما اتفاقی پیش میآید باید بدانیم که بیمار هستیم و برای علاج این بیماری باید دست به دامان امام زمان ارواحنا فداه بشویم، این سرطان است، سرطان اخلاقی است و باید شفاء پیدا کنیم، باید یک صاحب نفسی تصرّف کند و این بیماری را در ما از بین ببرد.
یک راه این است که وقتی پیش آمد و ما دیدیم از جلو افتادن کسی که با من بوده است خوشحال نمیشویم، آن که در اختیار تو نبود، دیدی خوشحال نشدی، مواظب باش برای کمرنگ کردنِ امتیازِ او حرف نزنی.
همینکه میگویند فلانی خیلی خوب درس میگوید، فلانی را چند جا دعوت کردهاند، نگویید او که خیلی عمیق نیست.
وقتی انسان دوست نداشته باشد سعی میکند یک چیزی پیدا کند که به آن تعریفی که از او شده است ضمیمه کند تا کمی او را کمرنگ کند، این بغی است، این ظلم است. ابتدای امر کنترلِ زبانمان است، اینکه خوشمان نیامد در اختیارمان نبود ولی زبان که در اختیار ماست، بعد حرکات دیگرمان، ما تابحال با او خیلی صفا داشتیم ولی از وقتی که دیدیم رونق پیدا کرد اصلاً دلمان مکدّر شده است و خیلی با او نمیجوشیم، باید این را معالجه کرد، باید در عمل با او جوشید.
نقل کردهاند یکی از همدرسهای مرحوم شهید مظلوم آیت الله بهشتی رضوان الله تعالی علیه، وقتی آقای بهشتی شهرت پیدا کرد و در افق عزّت و سیاست درخشید ناراحت شد، گفت ما با هم بودیم و من چیزی کمتر از او ندارم، ولی برای خرد کردنِ این ذهنیت و این بیماری آمده بود و بعد از نماز خود شروع کرده بود به تعریف کردن از آقای بهشتی، علی رغم آن نفسانیتی که خوشحال نبود، چون مقابله کرد. وقتی او ناراحت شد باید به دنبال ایراد میگشت، ولی این کار را نکرد و برای مبارزهی با خودش آمد و از او تعریف کرد، خدای متعال هم این غبار را بکلّی از او گرفت، دیگر ناراحتی او از بین رفت و خوشحال شد که آقای بهشتی رضوان الله تعالی علیه جایگاهی دارد و پرچمی دارد و جبههای را اداره میکند.
این هم یکی از معالجات این است، بعد اینکه نه تنها بغی نکنیم، بلکه علی رغم نفسمان بیاییم و او را ترویج کنیم، خودمان هم برویم و در درس او بنشینیم، اگر امام جماعت شده است برویم و با او نماز بخوانیم، و امثال اینها که در شئون آخوندی، این درهایی که به روی کسی باز میشود اما برای دیگری باز نشده است، ما هم مانند مشتریهای او برویم و نزد او بنشینیم، و تا زمانی که حسد و تکبّر و حرص که اصول کفر هستند.
در کافی شریف آمده است که «أُصُولُ اَلْکُفْرِ ثَلاَثَهٌ»،[۵] یکی از آنها تکبّر است، اول گناهی است که در عالم واقع شده است، شیطان تکبّر کرد و عصیان و سرپیچی کرد، دومین گناهی که در عالم واقع شد حسد است، حسد باعث شد که قتل نفس اتفاق افتاد و قابیل بر اساس حسد هابیل کشت، سومین گناهی که ریشه دارد و ما را به کفر میکشاند حرص است. متأسفانه حرص باعث شد که پدرمان حضرت آدم از بهشت محروم شد. خدای متعال به او خطاب کرد و فرمود که «وَکُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَهَ»،[۶] این همه نعمت بود، نیازی هم به این درخت نداشت، ولی حرص باعث شد که به آن سو کشیده شدند.
بنابراین این سه بیماری بیماریِ ریشهای هستند، و سایر بیماریها میتوانند شاخ و برگ و میوهی این سه مسئله باشند.
اگر علم نور است با این ظلمتها سازگاری ندارد، باید انسان سعی کند که خودش را محک بزند، تکبّر خودش را کجاها نشان میدهد؟ در کجا میتوانیم تشخیص بدهیم که حسود هستیم یا نه، حرص هم همینطور.
فرمود: «لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ»، با کلمهی «إنَّمَا» هم فرمودند که هر کجا نورانیت نیست، هر کجا ایمان نیست، هر کجا تقوا نیست، هر کجا طاعت خدا نیست آنجا ظلمت است، و اگر کسی اصطلاحات را بداند و قدرت فکری و استنباط داشته باشد اما این حجابها که ظلمت هستند باشد، نباید این را عالم دانست، یعنی باید خودش بداند که عالم نیست، این در محضر خدای متعال بعنوان «علماء» محسوب نمیشود، بعنوان وارث پیغمبر بحساب نمیآید، حق ندارد که در شئونی که به پیغمبر مربوط است و علما به ارث در آن شئون وارد میشوند ورود کند، چون نور ندارد، مهم این است که انسان نور داشته باشد.
رذائل اخلاقی حجاب هستند، ظلمت هستند، معاصی حجاب هستند و ظلمت هستند، تعلّقات دنیا هم حجاب است و ظلمت است، تا زمانی که ما از اینها خلاص نشدیم واردِ حوزهی علم نشدهایم.
«لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ»، این علم نور است، راه آن هم اکتساب نیست، موهبتی است، خدای متعال قرار میدهد، امر امرِ تکوینی است، کمااینکه همه چیز همینطور است، ما نماز میخوانیم، نماز ما که ما را به بهشت نمیبرد، نماز تولید ذکر میکند، دل ما را وصل میکند، خدای متعال هم فرموده است «اذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ»،[۷] وقتی شما یادِ خدا میکنید، این مقدّمه میشود، آمادگی دارید، حال خدای متعال شما را یاد میکند، نور خودش و محبّت خودش را در دل شما قرار میدهد.
این آن چیزی است که آدم را بالا میبرد و معراج میشود، تا زمانی که جذبه از آن طرف نباشد، از این طرف پروازی نخواهد بود، ما که قدرت پرواز تا بینهایت را نداریم، خدای متعال بینهایت است، اتصال با خدای متعال اتصال با بینهایت است، موجودی که بینهایت فقیر است به موجودی که بینهایت غنی است، چطور میتواند وصل بشود؟ من که نمیتوانم بالا بروم، لا حَولَ و لا قُوّهَ إلّا باللَّه العلىّ العظیم، هیچ حول و قوهای بجز از ناحیهی او نیست.
ولی نماز نیاز است، وقتی انسان نماز میخواند درواقع نیازِ خود را میفهمد، «إِیّاکَ نَعبُدُ وَإِیّاکَ نَستَعینُ»،[۸] من عبد هستم، فقط تو معبود هستی، «إِیّاکَ نَعبُدُ وَإِیّاکَ نَستَعینُ»، اعتراف به عبودیت اعتراف به فقر است، اعتراف به مملوکیت در همهی ابعاد وجودی است، عبد یعنی مملوک، یعنی من هیچ چیزی ندارم. وقتی انسان بفهمد و وجدان کند که هیچ چیزی ندارد، اگر هیچ ندار شدیم آن دارای مطلق به ما میدهد، ولی اگر در خودمان استقلالی دیدیم و احساس کردیم من کسی هستم و کاری از دست من ساخته است… اگر کسی هستی که خودت برو و کار خودت را انجام بده.
نماز نیاز انسان است، نماز وجدان فقر است.
حضرت فرمودند که این علم فقط نور است و خدای متعال در قلب کسی قرار میدهد که تکویناً اراده کرده است او را هدایت کند.
گام اول برای رسیدن به این نور چیست؟
فرمودند: «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ» اگر واقعاً عاشق هستی، مرید هستی، میگویند ابتدای اراده اینطور است که انسان علم پیدا میکند، بعد شوق برای انسان پیش میآید، وقتی شوق تشدید شد تصمیم میآید. اگر واقعاً این شوق و عشق و محبّت هست، «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ»، اگر صاحب اراده هستی، اگر با خودت بازی نمیکنی، اگر با عمر و جوانی و سرنوشت خودت بازی نمیکنی، اگر نمیخواهی عمر خودت را ضایع کنی، اگر به دنبال آن کمال هستی که آن کمال همان علم است، «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ»، اگر واقعاً اراده داری، اگر صاحب عزم و عزیمت هستی، اگر پیرو پیغمبر اولوالعزم هستی، اگر میخواهی آدم باشی، آدم به عزیمت و ارادهاش آدم است، شاخصهی تکلیف مکلّف بودن ما آدم بودن است، آدم مکلّف است، و توجیه اینکه مکلّف است و او را مسئول کردهاند برای این است که خدای متعال به او اراده داده است و میتواند قبول کند یا قبول نکند، میتواند انجام بدهد یا انجام ندهد. اگر این اراده را از آدم بگیرید دیگر آدم آدم نیست، آدم با ارادهاش آدم است، «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ»، لذا برای تقویت اراده باید حواس همهمان جمع باشد که آدمهای ضعیف الاراده به هر کجا که بروند زمین میخورند، چون اراده ندارد او را فریب میدهند و وسوسه میکنند و نمیتواند در هیچ موردی تصمیم قاطع بگیرد.
میخواهد به جبهه برود، اگر کسی دو کلمه بگوید ارادهی او را بهم میریزد. میخواهد کار مهمی کند، میخواهد به کسی ایثار کند، دوست دارد از چیزی که دوست دارد به کسی ایثار کند، اگر دو وسوسه پیش بیاید این آدم دیگر نمیتواند آن کار را انجام بدهد.
آدمی که ارادهی ضعیفی دارد یقیناً در طاعت خود شکست خورده است، وقتی شیطان چند مرتبه او را زمین بزند دیگر او عادت میکند و شیطان سوارِ او میشود و او را رها نمیکند، وقتی میبیند انسانِ مطیعی هست قرینِ او میشود، «وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ»،[۹] کسی که با خدا نبود، خدای متعال بدلِ خودش را شیطان قرار میدهد. یک خدای بدلی کنار اوست، بجای اینکه کشش الهی داشته باشد و با جذبههای خدای متعال به دنبال عبادت و ایثار و خدمت و علم باشد، به دنبال هوا و هوس و دنیا میرود، «وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ»، این رفیقِ نیمهراه نیست، تو را رها نمیکند تا تو را به قعر جهنّم برساند، آدمی که ارادهی ضعیفی دارد شیطان قرینِ اوست.
لذا برای تقویت اراده بر همهی ما واجب است که چارهای بیندیشیم و ضعیف الاراده نباشیم، مدام ظاهراً توبه میکند و نمیفهمد که توبه نکرده است، اینکه استغفار میکند و دوباره همان کار را انجام میدهد، این شخص در حال مسخره کردن است، وگرنه در کارهای زندگی خود وقتی شکست میخورد و اراده میکند دیگر دوباره شکست نمیخورد، چه شده است که برای کنترل چشم خود اینطور نیست؟ برای کنترل زبان خودش اینطور نیست، یک استغفار میگوید و دوباره همان کار را میکند، این شخص اراده ندارد و صاحب عزیمت نیست.
لذا حضرت ابتدا شرط کردند، «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ»، اگر واقعاً…
بعضیها میآیند و من به آنها جسارت میکنم، میگویند نمیتوانم چشم خودم را کنترل کنم، چکار کنم؟ به آنها میگویم این کار یک جو غیرت میخواهد، انسان یک مرتبه تصمیم میگیرد و کار را تمام میکند.
این اراده خیلی مهم است، برای همه مهم است، ولی برای یک طلبه از همه مهمتر است، چیزی را که تصمیم گرفت، قاطع باشد، هیچ کسی نتواند او را از این تصمیم او منصرف کند، مگر اینکه توجیهاً ببیند که این کار رضای خدا نیست.
ان شاء الله خدای متعال مرحوم آیت الله احمدی میانجی را رحمت کند، میفرمودند حرف مرد دوتاست، اینکه میگویند حرف مرد یکی است درست نیست، حرف مرد دوتاست، برای اینکه وقتی اشتباه خود را فهمید از حرف خود عدول میکند، ولی کسی که نامرد است میگوید دیگر من گفتهام و کار تمام شده است، نه، در کارهای خوب، در اموری که روشن است، در راهی که بیّن الرشد است باید اراده کنید و حرف مرد هم یکی است، اما در آنجاهایی که توجیه میشویم و میبینیم اشتباه کردیم، آنجا حرف مرد دوتاست. ما باید در حق سماجت داشته باشیم، ارادهی ما وقتی به حق تعلّق گرفت، اگر همهی عالم آمد نباید بتواند ارادهی ما را تغییر بدهد.
امام خمینی رضوان الله تعالی علیه اینطور بودند، اگر شرق و غرب دست به دست هم میدادند و نفوذیها میآمدند موضعشان تغییر پیدا نمیکرد.
«فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ»، اگر واقعاً اراده داری، غیرت داری، شوق داری، مصمم هستی که به علم برسی «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ»…
حقیقت بندگی را، نه تعریف و وصف بندگی را، نمیفرماید عابد باش، خیلی از عابدها عبد نیستند، وقتی عبادت عابد ارزش دارد که منشأ عبادت او عبودیت او باشد، عبد مالک نمیشود، «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ» یعنی اگر همهی دنیا را به تو بدهند، اگر همهی علوم و رشتههای علوم را در جان تو بریزند، خودت را به اندازهی یک سر سوزن مستقل نبینی، خودت را ممتاز از دیگران نبینی، باید بدانی که این برای تو نیست، تو هیچ نداری.
حقیقتِ بندگی یعنی حقیقتِ مملوکیت، خودم و هر چیزی که مکتسبات ظاهری من بوده است برای من نیست، نمیتوانم مالک بشوم، چون مالک دارم، او مالک وجود من است، وقتی وجودم برای من نیست، آیا علم من میتواند برای من باشد؟ آیا نماز من میتواند برای من باشد؟ آیا من میتوانم به اینها مباهات کنم؟ نمیتوانم! من که چیزی ندارم که به آن مباهات کنم.
تا زمانی که این حقیقت در وجود انسان محقق نشده است، تا زمانی که انسان باور نکرده است که موجود ضعیف و ذلیل و فقیری است و نمیتواند دارا بشود… این فقر ذاتیِ انسان است، وجود امکانی در گوهر وجود خود نیستی دارد، وقتی گوهر و ذات او فقر است، مگر میشود این را از خودش بگیرد؟ انسان ذاتاً فقیر است، «أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ».[۱۰]
نکاتی در مورد ماه رجب
ایام ایامِ خوبی است، ایام فرصت است، دعاهای ماه رجب خیلی کلاسهای سازندهای است، ان شاء الله این دعاها را با توجّه بخوانید.
نیمه رجب گذشت، خدا کند که ما کمی راه رفته باشیم و منازلی را طی کرده باشیم، آبروی جدیدی کسب کرده باشیم، برای ما محرز شده باشد که امام زمان ارواحنا فداه از کار ما راضی بوده باشند، با اوقات دیگر تفاوت داشته باشیم، امام زمان ارواحنا فداه عین الله الناظره هستند، سحرهای ما را میبینند، نگاههای ما را میبینند، حرفهای ما را میشنوند، از نیّتها ما هم بیشتر از خودمان آگاه هستند، کاری کنید، در این سه ماه کاری کنید، از ما هم که سنی گذشته است و شما جوانها باید دست ما را هم بگیرید، ما هم در بدبختیهای خود غوطه میخوریم، بیایید و ما را هم وصل کنید.
روضه و توسّل به حضرت زینب کبری سلام الله علیها
چون ایام ایامِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها است، ما هم ان شاء الله در پایان مجلس بر سر سفرهی بیبی بنشینیم، شاید تصرّفی کنند که صاحب تصرّف هستند، «أنت بحمد الله عالمه غیر معلمه، فهمه غیر مفهمه»،[۱۱] این عبودیت را در همهی شئون حضرت زینب کبری سلام الله علیها تماشا میکنید.
کنار بدن حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه… درواقع بدنی نبود، اعضای بدن بود… بدنی که سر نداشت… سراسرِ بدن جراحت بود، بدن هم برهنه بود… خون این بدن را به شکل کفن گرفته بود… ریگهای بیابان هم روی این خونها نشسته بود… حضرت زینب کبری سلام الله علیها در چنین حالتی کنار این بدن قرار گرفتند، اما با این تعبیر با خدای متعال مناجات کردند: «اللهُمَ تَقبَل مِنا هذا القَلیل»…
ما شهیدی اعظم از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در عالم نداریم، اما وقتی مسئلهی عبودیت هست او در برابر خدای متعال احساس فقر دارد، حضرت زینب کبری سلام الله علیها به این حالت توجّه داشتند…
ارادهی حضرت زینب کبری سلام الله علیها در همه جا ارادهی خدای متعال بود، خیلی قدرت نشان دادند، قدرت ارادهی حضرت زینب کبری سلام الله علیها از همهی مردان عالم بالاتر بود، مقاومت و صبر و شجاعت حضرت زینب کبری سلام الله علیها خیلی عظیم بود، ولی یک جا خیلی به ایشان سخت گذشت، ورودی دروازهی کوفه بود، خطبه خواندند، چه خطبهای، گویا لسان الله هستند، خودشان نبودند که حرف میزدند بلکه خدای متعال در حال حرف زدن بود و این بیبی بلندگوی خدای متعال است…
حضرت سجّاد سلام الله علیه به حضرت زینب کبری سلام الله علیها خطاب کردند: «یا عمه اسکتی» عمهی من! مأموریت شما همین مقدار بود، دیگر سخن نگویید، دیگر با مردم صحبت نکنید، ولی دیدند خطاب کردند: «یَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمَالًا»… حضرت زینب کبری سلام الله علیها ماه خود را دیدند، ولی ماهی که گویا گرفتارِ کسوف شده است، به نظر میرسد این خاکستر تنور خولی ملعون بود… آنجا جملاتی دارند که نقل شده است.
حضرت زینب کبری سلام الله علیها عرضه داشتند: حسین جان! خواهر تو در تمام مصیبتها کنار تو بود، تو شهید شدی و من هم اسیر شدم، تو داغ برادر دیدی و من هم داغ برادر دیدم، تو داغ فرزند دیدی و من هم داغ فرزند دیدم، اما حسین من! چیزی که فکر آن را نکرده بودم… فکر نمیکردم سر تو را بالای نی ببینم، محاسن تو را پُرخون ببینم…
لا حول و لا قوّه الا بالله العلی العظیم
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
دعا
اِلَهَنا یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ یَا قَدیمَ الإحسان بِحَقّ الحُسَین، الهی به زینب کبری…
خدایا! امام زمان ارواحنا فداه را برسان.
خدایا! گناهان ما را ببخش و بیامرز.
خدایا! حقیقتِ عبودیت را در جان ما بنشان.
خدایا! باور به بندگی را به ما عنایت بفرما.
خدایا! ما را توفیق درک حضور مرحمت بفرما.
خدایا! تو را به محمد و آل محمد علیهم السلام قسم میدهیم بقیه عمر ما را برای خودت قرار بده.
خدایا! جوانهای عزیز ما را از تضییع عمر، از بطالت، از وقت گذرانی که در راه خدا نیست دور نگه دار.
خدایا! اسراف عمری که تاکنون داشتیم را جبران بفرما.
خدایا! تو را به محمد و آل محمد علیهم السلام قسم میدهیم زبان ما را، چشم ما را، جوارح ما را، جوانح ما را اصلاح بفرما.
خدایا! فرزندان ما را، نسل ما را شیعیان خالص قرار بده.
خدایا! خومان و نسلمان را در جبهه مجاهده مستقر بفرما.
خدایا! سایه پربرکت رهبر بزرگوارمان را با نورانیت و کفایت و کرامت مستدام بفرما.
خدایا! عموم مریضها، خصوصاً مریضهای مورد نظر را شفای کامل و عاجل روزی بفرما.
خدایا! نعمت ایمان، سلامتی، امنیت، داشتن رهبر خوب و نظام اسلامی که از خزائن غیب خودت کَرَم کردی، توفیق شکرش را به ما مرحمت بفرما.
خدایا! ما را گرفتار کفران نعمت و تضییع نعمت مگردان.
خدایا! برکات خودت را بر معیشت مردم کرامت بفرما.
خدایا! نظام و کشور و رهبر ما را دشمنشاد مگردان.
خدایا! دشمنان بیدین ما را به جان خودشان بینداز.
خدایا! شرّ دشمنان بیدینِ ما را از ما منصرف بگردان.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸
[۲] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴ (أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى).
[۳] سوره مبارکه حدید، آیه ۲۸ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ)
[۴] الحقائق فی محاسن الاخلاق، صفحه ۴۲۹ (لَیسَ الْعِلْمُ فی السَّماءِ فَینْزِلَ إلَیکمْ، وَ لا فی تُخومِ الارْضِ فَیخْرُجَ لَکمْ؛ وَ لَکنَّ الْعِلْمَ مَجْبولٌ فی قُلوبِکمْ تَأَدَّبوا بِآدابِ الرّوحانیینَ یظْهَرْ لَکم)
[۵] الکافی ، جلد ۲ ، صفحه ۲۸۹ (اَلْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : أُصُولُ اَلْکُفْرِ ثَلاَثَهٌ اَلْحِرْصُ وَ اَلاِسْتِکْبَارُ وَ اَلْحَسَدُ فَأَمَّا اَلْحِرْصُ فَإِنَّ آدَمَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ حِینَ نُهِیَ عَنِ اَلشَّجَرَهِ حَمَلَهُ اَلْحِرْصُ عَلَى أَنْ أَکَلَ مِنْهَا وَ أَمَّا اَلاِسْتِکْبَارُ فَإِبْلِیسُ حَیْثُ أُمِرَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ فَأَبَى وَ أَمَّا اَلْحَسَدُ فَابْنَا آدَمَ حَیْثُ قَتَلَ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ .)
[۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۵ (وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّهَ وَکُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ)
[۷] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۵۲ (فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلَا تَکْفُرُونِ)
[۸] سوره مبارکه حمد، آیه ۵
[۹] سوره مبارکه زخرف، آیه ۳۶
[۱۰] سوره مبارکه فاطر، آیه ۱۵ (یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ)
[۱۱] الاحتجاج، جلد ۲، صفحه ۳۱ (قال حذیم: فرأیت الناس حیارى قد ردوا أیدیهم فی أفواههم، فالتفت إلی شیخ فی جانبی یبکی وقد اخضلت لحیته بالبکاء، ویده مرفوعه إلى السماء، وهو یقول: بأبی وأمی کهولهم خیر کهول، ونساؤهم خیر نساء، وشبابهم خیر شباب ونسلهم نسل کریم، وفضلهم فضل عظیم، ثم أنشد: کهولکم خیر الکهول ونسلکم * إذا عد نسل لا یبور ولا یخزى فقال علی بن الحسین علیه السلام یا عمه اسکتی ففی الباقی من الماضی اعتبار، وأنت بحمد الله عالمه غیر معلمه، فهمه غیر مفهمه، إن البکاء والحنین لا یردان من قد أباده الدهر، فسکتت. ثم نزل علیه السلام وضرب فسطاطه، وأنزل نسائه ودخل الفسطاط.)