«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[۱].
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مقدّمه
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاهِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ».[۲]
یادگاری از مرحوم آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی اعلی الله مقامه الشّریف
مرحوم آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی اعلی الله مقامه الشّریف فقیه است، مجتهد جامع الشرایط است، عارف است، اهل الله است، صاحبنفس است، و جزو استوانههای سیر و سلوکِ رهروانِ راه خدای متعال است و استاد اخلاقِ مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه هم هست.
یکی از علما در عالم رؤیا دید که عالمی در کنار حضرت حجّت ارواحنا فداه هستند و به این مرحوم آقای شاهرودی که از علمای سابق بودند فرمودند: از ایشان استفاده کنید.
بیدار شد و به ذهن خود مراجعه کرد که چنین عالمی را در کجا دیده است، دید به ذهن او نمیآید. به حوزه علمیه خراسان رفت، به مدارس مختلف رفت، به درسهایی که رایج بود و مدرّسینی که درس میگفتند مراجعه کرد، همه را دید و دید خبری نیست، چون اسم آن شخص را هم نمیدانست که بپرسد. به قم آمد و به درسهای مطرح رجوع کرد و دید خبری نیست، یک روزی از جلوی حجرهای در مدرسه فیضیه عبور میکرد که دید چند کفش در آنجا هست، گفت یک سری هم به اینجا بزنیم، همینکه در را باز کرد دید آن آقایی که امام زمان ارواحنا فداه فرمودند از ایشان استفاده کنید در همینجاست، همینکه خواست اظهار ارادت کند این بزرگوار دست خود را روی لب گذاشتند که یعنی هیچ چیزی نگو، معلوم شد آن شخص هم میدانست که او با حواله آمده است، و این آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی اعلی الله مقامه الشّریف بود که امام زمان ارواحنا فداه کسی را که دوست دارند وجود او تحوّل پیدا کند و الهی بشود و امام زمانی بشود، باید نفس پاک آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی اعلی الله مقامه الشّریف به او بخورد.
آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی رضوان الله تعالی علیه سه کتاب دارند، یک کتاب ایشان «المراقبات» است، این کتاب به فارسی هم ترجمه شده است، ترجمههای مختلفی هم هست، جوانهای عزیز میتوانند این کتاب را تهیه کنند.
«مراقبه» یعنی از خودت مراقبت کن، یعنی خودت را در همه جا خرج نکن، خودت را به دشمنت نده، مواظب باش تیر دشمنی که کمین کرده است به تو اصابت نکند، حواس تو باشد که شیطان تیرهای خودش را آماده کرده است که به چشم تو بزند، ولی این با تیرهای ظاهری تفاوت دارد و تو متوجّه نمیشوی، وقتی این تیر را به چشم تو زد، چشم دل تو با یک نگاهی کور میشود، گاهی به قلب ایمان تو میخورد و بیچاره میشوی.
برادرهای عزیز ما ترجمه کتاب المراقبات را داشته باشند، هم کتاب اخلاق است، هم حدیث است، هم موعظه است، هم خودسازی است و هم خودمراقبتی است، که انسان هر روز میتواند چه معاملاتی با خدای متعال کند، برای هر روز هفته دعا هست، در مفاتیح هم آمده است، دعاهای زیبایی هست، برای هر ساعت یک دعا هست، در ملحقات مفاتیح آمده است، این دعاها رموز است، نسخه است، بیماریهای آدم با این دعاها برطرف میشود، بیماریهای اخلاقی انسان برطرف میشود.
آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی اعلی الله مقامه الشّریف میفرمایند برای چشم هفت گناه وجود دارد.
اگر انسان قانون بداند کارهایی که منجر به زندان و مجازات میشود را کمتر انجام میدهد، لذا ارتقاء معلومات حقوقی، جامعه را از جرائم رانندگی و غیررانندگی مصون میکند، ندانستن قانون باعث میشود که انسان را فریب میدهند، ملک و دارایی انسان را از او تصاحب میکنند، در این قراردادها مطالبی مینویسند که حواس انسان نیست، بعد هم میبیند که او را فریب دادهاند.
شرع هم قانون زندگی است، قانون آدمیت است، قانون بهشتی بودن است، که اگر انسان بخواهد بهشتی بشود باید چه قانونهایی را رعایت کند، و مسیرهایی که انسان را به جهنّم میکشاند کدام است.
کتاب گناهان کبیرهای که مرحوم آقای دستغیب نوشتهاند خیلی کمک میکند، اینها تابلوهای ورودممنوع هستند که اگر از این تابلوها عبور کنید جریمه خواهید شد، خطرناک است و سر شما به سنگ میخورد، این مسیر مسیرِ لغزندهای است که شما را به جهنّم میاندازد، کتاب «گناهان کبیره» شهید دستغیب را تهیه کنید و در خانههای خودتان داشته باشید، اینها آدم را کمک میکند.
توصیهی آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی در مراقبه این است که شما یک جدولی برای اعضای بدن خودتان داشته باشید، هر روز یک نگاهی به گذشته کنید و ببینید در طول این هفته و ماه، چشم و گوش و زبان شما چه خلافهایی کرده است، تا زمانی که این گذشته را پاک نکنید آیندهی شما مشکل دارد.
میبینید در مدرسه کسی میآید و روی یک تخته چیزی مینویسد، اگر نفر بعدی بخواهد چیزی بنویسد باید در ابتدا نوشتهی قبلی را پاک کند تا بنویسد، روی نوشته که نمیشود چیزی نوشت، اگر بخواهید لوح جانتان را مطالب نورانی بنویسید، نقش زیبا بکشید که ملائکه خوششان بیاید، باید آن زشتیهایی را که در آنجا با گناه منقش شده است پاک کنید، مراقبه فقط از اینجا به بعد نیست، نسبت به گذشته هم هست، ببینید از ابتدای تکلیفتان، حتّی قبل از تکلیفتان، اگر به مال کسی صدمه زدهاید، اگر به ماشین کسی صدمه زدهاید، با اینکه مکلّف هم نبودهاید ضامن هستید، در عالم آخرت آن صاحب مال میآید و یقهی شما را میگیرد، انسان هم در آنجا چیزی ندارد، از حسنات خود میدهد و دست خودش خالی میشود و دیگر نمیتواند به بهشت برود، سرمایهی بهشت رفتن «حسنات» است، ایشان هفت گناه برای چشم میگویند.
همهی شما یکی از آنها را میدانید که «نگاه به نامحرم» است، ولی گناههای دیگر هم هست. اینکه انسان یک نگاه تند به کسی کند که او بترسد حرام است، اگر انسان چشمغرّه به کسی برود ولو اینکه آن شخص نترسد حرام است، چون این کار اهانت و جسارت به اوست. اگر انسان نگاهی کند که کسی با این نگاه او لو برود حرام است، اگر انسان به اعضای بدن کسی (به مواضعی که نباید نگاه کند) نگاه کند حرام است، نگاه تند به پدر و مادر حرام است، نگاه بیاعتنایی به پدر و مادر حرام است.
اگر اینها را رعایت کنیم عزاداریهای ما عزاداری مورد امضای امام زمان ارواحنا فداه میشود.
یک صلوات ختم بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
بازارِ پُرسودِ همیشگی
خدای متعال در قرآن کریم برای هدایت ما صحنهها را تجسّم کرده است و با اموری که ذهن ما آشنا هست خواسته است که ما حقیقتِ زندگی را بفهمیم که اصلاً زندگی چیست و ما در حال چه کاری هستیم و چه چیزی را از دست میدهیم، چه چیزی در این گذر عمر بدست میآوریم، چقدر سود میکنیم، چقدر زیان میکنیم، چه خطرهایی به جان میخریم، یا چه سرمایههایی اندوخته میکنیم.
یکی از این تابلوهایی که خدای متعال نصب کرده است تابلوی تجارت است.
خدای متعال عالم را بمنزلهی یک بازار فرض کرده است که همه واردِ این بازار شدهاند، آمدهاند که تاجر بشوند، آمدهاند که کاسب بشوند، حال که آمدهای تا کاسب بشوی باید بدانی که فروشنده کیست، خریدار کیست، کالای تو چیست، قیمتی که باید کالای خودت را بفروشی یا کالای دیگری را بخری چقدر است.
بنابراین خریدار، فروشنده، مطاع، ثمن، اینها لوازم تجارت است، حکم فقهی هم هست، در باب تجارت باید این چهار چیز مشخص باشد، اگر فروشنده معلوم نیست، اگر خریدار معلوم نیست، اگر معلوم نیست چه چیزی میفروشد، اگر معلوم نیست میخواهد چه چیزی در برابر آن بدهد، این معامله معاملهی باطلی است.
از این جهت قرآن کریم در سوره مبارکه صف رسماً اعلان کرده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَىٰ تِجَارَهٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ»[۳] ای موِمنین! آیا آمادگی دارید؟ آیا میخواهید کاسب بشوید؟ آیا میخواهید به یک بازاری بروید که در آن بازار مسئلهی کلاهبرداری نیست؟ یک بازاری است که هر کسی به آن بازار برود چیزی بدست خواهد آورد و چیزی از دست نمیدهد.
این یک آیه است که در سوره مبارکه صف آمده است، سوره مبارکه صف سورهی مجاهدین است، سورهی حواریون است، سورهی اهل تجارتِ مفید و بیخطر و بیضرر است.
آنجا خودِ خدای متعال اعلان میکند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَىٰ تِجَارَهٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ» ای موِمنین! آیا میخواهید به شما آدرسی بدهم که به یک بازاری بروید که وقتی در آن بازار تجارت میکنید به شما میگویم چه چیزی بدهید و چه چیزی بگیرید؟ این شما را نجات میدهد، نه اینکه یک مرتبه سود میکنید، وقتی واردِ این بازار میشوید و میدانید باید چه ببرید و چه چیزی در مقابل دریافت کنید، برای همیشه موفق هستید و سعادت شما تأمین میشود و بینیاز میشوید و اهل بهشت میشوید.
در این آیه کریمه سوره مبارکه صف خدای متعال از ما میخواهد دو چیز را در این بازار عرضه کنیم، یکی ایمان است و دومی هم جهاد است.
جوانهای عزیز! به یاد داشته باشید که خدای متعال میخواهد با شما معامله کند، طرف معاملهی شما خدای متعال است، نرویم و با شیطان معامله کنیم، شیطان آبروی ما را میگیرد، عزّت ما را میگیرد، بهشت ما را میگیرد، خود ما را هم میگیرد، هیچ چیزی هم به ما نمیدهد.
هر کسی با شیطان معامله کرد شیطان هم کالای او را میگیرد و هم خود او را اسیر میکند و آن شخص هیچ چیزی بدست نمیآورد.
اینهایی که گناه میکنند درواقع با شیطان معامله میکنند، اینهایی که ظلم میکنند درواقع با شیطان معامله میکنند، اینهایی که رشوه میگیرند، شیطان بر آنها سوار شده است، اینها خرِ شیطان هستند، شیطان سوار آنها شده است و یک لجامی هم به دهانشان زده است و آنها را لال کرده است، کسانی که ربا میگیرند خدای متعال اینها را دیوانه معرّفی کرده است، آدم رباخور اگر عاقل بود این جنایت بزرگ را انجام نمیداد، این ننگ را به جان نمیخرید.
جوانهای عزیز اینها را در ذهن خودشان داشته باشند، ان شاء الله در آینده سود میکنند و در زندگی خود ضرر نمیکنند.
خدای متعال دو چیز را در بازار معاملهی خودش خریدار است و میفرماید این دو کالا را نزد من بیاورید، من اینها را از شما میخرم.
اولاً مؤمن باشید. خدای متعال با کافر معامله نمیکند، خدای متعال با ظالم معامله نمیکند، خدای متعال با فاجر معامله نمیکند، خدای متعال با فاسق معامله نمیکند، اینها منطقهی ممنوعه است، اینها حق ندارند به بازار خدا وارد بشوند، خدای متعال که معاذالله کثافت نمیخرد، خدای متعال جنس پاک میخرد، خدای متعال جنس غصبی نمیخرد، خدای متعال مال خودت را میخرد و باید مال خودت باشد. لذا خدای متعال این دو چیز را از ما میخواهد، یک مورد ایمان است، من ایمان را خریدارم، دوم هم جهاد است.
همیشه خودتان را در جبهه ببینید، همیشه دشمن دارید، بزرگترین دشمن «هوای نفس» است، اگر غفلت کنید شما را میزند، انسان با یک غیبت شنیدن بیچاره میشود، گاهی یک دروغ راه سعادت را بر انسان میبندد، آق والدین خیلی خطرناک است، اگر انسان به مادر خود اهانت کند، اگر انسان بر سر پدر خود داد بزند یا قهر کند، اینها آتش به جان خریدن است، اینها به بدبختی خود اقدام کردن است.
باید حواس ما جمع باشد، خدای متعال با کسی معامله میکند که اولاً او مؤمن باشد، ثانیاً این دو کالا را تحصیل کند، یک مورد ایمان و یک مورد هم جهاد است، رزمنده بودن، حواس او باشد که دشمن دارد، یک دشمن در باطن خود دارد که نفس أمّاره نام دارد، شیطاین هم که بیرون هستند زیاد هستند، هیچ کسی هم شناخته نمیشود.
زهد با نیّت پاک است نه با جامهی پاک
زهد با نیّت پاک است نه با جامهی پاک، با لباس شناخته نمیشود، گاهی آخوند است و دشمن خداست، عمامه به سر گذاشته است و به مردم خیانت میکند، عمامه به سر گذاشته است و با دشمن میسازد، عمامه به سر گذاشته است و اعتقادی به خدا ندارد، به لباس نیست.
یک کسی خیلی عادی است و شما خیال میکنید او رفتگر است، گاهی اینها مأمور اطلاعات هستند، ظاهر او رفتگر است اما باطن او مأمور اطلاعات است، مأمور حفاظت سپاه است، به در خانه شما میآید و میرود و شما هم نمیدانید او چکاره است.
در ظاهر هم همینطور است، آدمهایی هستند که اینها مأمور هستند، بعضیها مأمور خدا هستند، ملک مجسّم هستند، بعضیها هم شیطان هستند، نفوذیهای بیرونی هستند، اصلاً آمدهاند که شما را فاسد کنند، آمدهاند که شما را خراب کنند.
گفتهاند که در قم یک بانویی بوده است که هر روز با سر و وضع بزک کرده با خیابان میآمده است، بالاخره در بازجوییها معلوم شده بود که به او پول قابل توجّهی میدهند که او با همین وضع بیحیائی بیاید و برود که این بیحجابی و بدحجابی عادی بشود، او پول گرفته است، درواقع او مزدور است.
خدای متعال مشتری شماست
باید حواس انسان جمع باشد که ایمان ایمانِ واقعی باشد، خدای متعال مشتریِ ایمان است، خدای متعال مشتری جهاد است، انسان باید بیدار و دشمنشناس باشد که تیر دشمن او را نابود نکند، انسان اسیرِ شیطان نشود.
یک آیه هم در سوره مبارکه توبه است، در اینجا هم خدای متعال با کلمه «إنَّ»… وقتی بخواهند شما حتماً قبول کنید و یک امری را باور کنید با تأکید و محکم میگویند، بنحوی میگویند که شما حتماً باور کنید که باید این مسئله را جدّی بگیرید، «إنَّ» یعنی مسلّماً، حتماً، قطعاً، لفظ الله لفظ جلاله است، ای کاش وقتی نماز میخوانید معانی نمازتان را بدانید، هر روز چند مرتبه میگویید «بسم الله»، این الله چه کلمهای است؟ این الله چه لفظی است؟ این الله چه محتوایی دارد؟ الله لفظ جلاله است، هیچ کدام از اسماء حسنی الهی را لفظ جلاله نمیگویند، الله لفظ جلاله است، خدای متعال هزار و یک نام دارد که در دعای جوشن کبیر هم آمده است…
اجازه بدهید یک کلیدی به شما نشان بدهم، بندهی خدایی میگفت ازدواج ما درست نمیشد، به عارفی عرض کردم، او به من گفت که سه شب دعای جوشن کبیر بخوان، دعای تو مستجاب میشود. آن شخص میگفت که من سه شب دعای جوشن کبیر خواندم و خدای متعال هم یک مورد خوبی برای من پیش آورد.
نورانیت این دعای جوشن کبیر به این است که همهی این دعا اسماء حسنی خدای متعال است.
خدای متعال هزار و یک نام خود را جمع کرده است و در لفظ «الله» گنجانده است، وقتی شما «یا الله» میگویید گویا همهی اسماء الهی را صدا میزنید، این هم یک مطلبی بود که روزی شما جوانهاست، وقتی یا الله میگویید خیلی احترام کنید، الله یعنی همهی اسماء حسنی.
وقتی خدای متعال میخواهد از شما دل ببرد و دل شما را آب کند، همهی زیباییهای خودش را در این «الله» جمع کرده است، «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى» خدای متعال مشتری توست.
بانوی بزرگوار، برادر عزیز من، آقای عزادار، چه کسی داراتر است خدای متعال است؟ چه کسی باسخاوتتر از خدای متعال است؟ چه کسی کریمتر از خدای متعال است؟ میخواهی با چه کسی معامله کنی که به اندازهی خدای متعال داشته باشد و به تو سود بدهد؟ خدای متعال را رها کردهای و با چه کسی معامله میکنی؟ عمر خودت را به چه کسی میدهی؟ وقت خودت را به چه کسی میدهی؟ چشم خودت را به چه کسی میدهی؟ زبان خودت را در اختیار چه کسی قرار دادهای؟ خود خدای متعال آمده است و فریاد میزند که من مشتری تو هستم، من بهتر میخرم، با هر کسی معامله کنی درواقع سر تو کلاه رفته است و ضرر میکنی، بیا و با من معامله کن، «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى» خدای متعال مشتری توست، چه میخرد؟ «أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ»، خدای متعال از مؤمن هم مال او را میخرد و هم جان او را.
بنابراین همهی زندگی انسان میتواند یک برنامهریزی بشود، کارهای عادی انسان هم معامله با خدای متعال باشد.
شما دوست خودتان را دوست دارید، چون او را دوست دارید به او محبّت میکنید، چرا نیّت نمیکنید؟ خدای متعال مؤمن را دوست دارد، من بخاطر خدای متعال او را دوست داشته باشم، خدای متعال یک نمره به من میدهد، خدای متعال یک چیزی در حساب من میریزد. برای خدای متعال رفاقت کنید، محبّتِ مؤمن عبادت است، جوان با جوان دوست است، چرا همینطوری دوست هستی؟ چرا با خدا معامله نمیکنی؟
میخواهی بخوابی، خواب تو از دست تو رفته است، چرا باوضو نمیخوابی که تا صبح برای تو عبادت نوشته بشود؟ چرا بلد نیستیم همهی زندگیمان را عبادت قرار بدهیم و دربست برای خدای متعال بشویم و هر کاری که میکنیم در حوزه و جبههی خدا و برای خدا و به سوی خدای متعال باشد، «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ»، خدای متعال هم مشتری عمر توست، مشتری جان توست، هم مشتری مال توست، یک برنامهریزی میخواهد که همه چیز خودت را با خدای متعال معامله کنی.
خریدار خدای متعال است، مؤمن فروشنده است، ثمن چیست؟ هم مال است و هم جان، یعنی این مطاع است، آن چیزی است که ما میفروشیم. قیمت چیست؟ «بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ» بهشت!
«إِنَّ أَبْدَانَکُمْ لَیْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلاَّ اَلْجَنَّهُ»،[۴] امام باقر علیه السلام فرمودند: قیمت بدن شما بهشت است، به کمتر از بهشت معامله نکنید.
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ».
حال خدا خرید، باید مال را کجا مصرف کنی؟ باید جبههای باشی، باید مجاهد باشی، باید مرد باشی، باید از ناموس خودت دفاع کنی، باید از جان خودت دفاع کنی، باید از مال خودت دفاع کنی، نباید هیچ وقت اینطور فکر کنی که در کمین تو نیستند و قصد جان و مال تو را ندارند، «یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ»، حال که مال من شدی باید جان به کف باشی، باید شهادتطلب باشی.
جوانها! شهید حججی را به یاد دارید؟ دیدید خدای متعال چه عزّتی به او داد؟ یک جوانی که نه سردار بود، نه سرتیپ بود، نه سپهبد بود، نه حجت الاسلام بود، نه آیت الله بود، نه پروفسور بود، نه دکتر بود، نه مهندس بود، نه عمده التجّار بود؟ چه کاره بود؟ یک جوان بیست و سه چهار ساله، یک سپاهی عادی بود، برای کدام مرجع تقلید اینطور تجلیل میشود که برای شهید حججی تجلیل شد؟ در یاد دارید که چه جمعیتی برای یک جوانِ بیست و پنج سالهی معمولی…
با خدای متعال معامله کنید، والله خدای متعال بدهکار شما نمیماند، خدای متعال جبران میکند، با خدای متعال معامله کنید، چرا شهید حججی اینقدر عزیز شد؟
من نجفآباد دعوت بودم، به سر قبر شریف شهید حججی رفتم، گفتند افرادی از اهل سنّت به اینجا آمدهاند و شیعه شدهاند، این روح افراد را هدایت میکند، خیلیها به آنجا میروند و شفاء میگیرند، باب الحوائج شده است، بابِ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام شده است، قبرِ او اینقدر احترام دارد، مشکلگشاء است، چطور به مادر خودش التماس کرد تا راضی شد برای شهادت او دعا کند، چطور رفت و به امام رضا علیه السلام التماس کرد تا اینکه شهید بشود.
وقتی او مال خدا شد دیگر بیقرار است و مال خداست و خدای متعال او را به حساب آورده است، خدای متعال او را مالک شده است، مال خدای متعال است، ملک خدای متعال است، لذا بیقرار است که به خودِ خدای متعال برسد، «یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ».
روضه و توسّل به حضرت مسلم بن عقیل سلام الله علیه
جریان کربلا، معاملهی با خدای متعال است، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هرچه داشتند را آوردند، همه چیز خود را به کربلا آوردند و با خدای متعال معامله کردند.
این کاروانی که هنوز به کربلا نرسیدهاند، روز دوم به کربلا میرسند، یک پیشقراولی دارند که او پیشمرگِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، او حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام است.
یا مسلم بن عقیل، یا هانی بن عروه…
ان شاء الله خدای متعال این رئیس جمهور مؤمن و ولایتمدار را سلامت بدارد، آقای رئیسی با ما همسفر بودند، کنار مزار حضرت مسلم علیه السلام گفتند: فلانی! مجرب است که هر کسی حاجت داشته باشد و چهارده هزار صلوات برای حضرت مسلم علیه السلام نذر کند حاجتِ او برآورده میشود، خودِ ایشان تجربه کرده بودند و نتیجه گرفته بودند، میگفتند: حضرت مسلم علیه السلام کسی را ناامید برنمیگردانند…
اما حضرت مسلم سلام الله علیه خیلی مظلوم بودند، وقتی وارد کوفه شدند هجده هزار نفر با ایشان بیعت کردند، امام جماعت بودند، مسجد از نمازگزارها موج میزد، ولی وقتی فضا عوض شد و بیعتها را شکستند و حضرت مسلم علیه السلام در این شهر غریب نماز را خواندند حتّی یک نفر هم پشت سر ایشان نمانده بود…
حضرت مسلم صلوات الله علیه بیرون آمدند، سرگردان، در این کوچههای کوفه… «یَتَلَدَّدُ فی أزِقَّهِ الکوفَهِ»[۵]… در دل شب جایی را بلد نیستند، حتّی یک در هم به روی ایشان باز نیست، ایشان سرگردان و حیران شده بودند، بالاخره یک بانوی شیرپاکخورده در به روی ایشان باز کرد، ولی آن بانو میگوید که حضرت مسلم علیه السلام از شب تا صبح چه نالههایی داشتند، چه سوز و گدازی داشتند، چه مناجاتی داشتند…
گزارش دادند، اراذل و اوباش دور خانه را گرفتند، حضرت مسلم علیه السلام با اینها مقابله کردند و جنگیدند، ولی کمین زدند و حضرت مسلم سلام الله علیه به داخل گودال افتادند، دست ایشان را بستند، دهان مبارک حضرت خونآلود بود، لبها بریده بود…
خدا نکند نامردی یک مرد را با دست بسته اسیر کند…
حضرت مسلم علیه السلام را به دارالعماره بردند، دستور دادند جلاد ایشان را به پشت بام ببرد و سر از تن حضرت جدا کند و بدن مطهّر ایشان را هم از همانجا به پایین بیندازد…
حضرت مسلم علیه السلام در آنجا گریه کردند، گفتند: چرا تو گریه میکنی؟ فرمودند: گریهی من برای خودم نیست، من نامه نوشتهام که مردم کوفه بیعت کردهاند و امام حسین علیه السلام بیایند…
میدانم امام حسین علیه السلام میآیند ولی حضرت زینب کبری سلام الله علیها را با خود بهمراه دارند، حضرت رباب سلام الله علیها را با خود میآورند، حضرت سکینه سلام الله علیها را با خود میآورند، کسی برود و بگوید حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نیایند…
حضرت مسلم علیه السلام در لحظهی آخر به سمت مکّه برگشتند و گفتند: السلام علیک یا اباعبدالله…
وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شهادت حضرت مسلم علیه السلام را متوجّه شدند، دختر مسلم را صدا زدند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دایی او بودند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این دخترِ پدر از دست داده را روی زانو نشاندند، محبّت زیادی کردند، این دختر باهوش بود، یک نگاهی به صورت دایی خود کرد و عرضه داشت: یا اباعبدالله! آیا پدر من شهید شده است؟ آیا من یتیم شدهام؟…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه کردند، نوازش کردند… دخترم! من بجای پدر تو هستم…
اما لا یوم کیومک یا اباعبدالله…
دختر نازنین حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به کنار بدنِ بیسر آمد… از حضرت زینب کبری سلام الله علیها پرسیدند: این پیکرِ کیست که سر ندارد؟ چرا انگشت و انگشتر ندارد؟…
امان از دل زینب…
حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمودند: این پیکر پدر توست…
آیا کسی نوازش کرد؟ نه والله…
عدّهای آدم رذل با تازیانه حمله کردند…
لا حول و لا قوّه الا بالله العلی العظیم
الا لعنت الله علی القوم الظّالمین
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸
[۲] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۱۱ (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ ۚ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ ۖ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاهِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ ۚ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)
[۳] سوره مبارکه صف، آیه ۱۰
[۴] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام ، جلد ۱ ، صفحه ۱۴۱ (یَا هِشَامُ لاَ دِینَ لِمَنْ لاَ مُرُوءَهَ لَهُ وَ لاَ مُرُوءَهَ لِمَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ وَ إِنَّ أَعْظَمَ اَلنَّاسِ قَدْراً اَلَّذِی لاَ یَرَى اَلدُّنْیَا لِنَفْسِهِ خَطَراً أَمَا إِنَّ أَبْدَانَکُمْ لَیْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلاَّ اَلْجَنَّهُ فَلاَ تَبِیعُوهَا بِغَیْرِهَا.)
[۵] الإرشاد شیخ مفید، جلد ۲ ، صفحه ۵۴ (لَمّا رَأى [مُسلِمٌ] أَنَّهُ قَد أمسى ولَیسَ مَعَهُ إلّا اولئِکَ النَّفَرُ [ثَلاثونَ نَفَرا]، خَرَجَ مُتَوَجِّها نَحوَ أبوابِ کِندَهَ، وبَلَغَ الأَبوابَ وَمَعهُ مِنهُم عَشَرَهٌ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ وإذا لَیسَ مَعَهُ إنسانٌ، وَالتَفَتَ فَإِذا هُوَ لا یُحِسُّ أحَدا یَدُلُّهُ عَلَى الطَّریقِ، ولا یَدُلُّهُ عَلى مَنزِلٍ، ولا یُواسیهِ بِنَفسِهِ إن عَرَضَ لَهُ عَدُوٌّ. فَمَضى عَلى وَجهِهِ یَتَلَدَّدُ فی أزِقَّهِ الکوفَهِ، لا یَدری أینَ یَذهَبُ، حَتّى خَرَجَ إلى دورِ بَنی جَبَلَهَ مِن کِندَهَ، فَمَشى حَتّى انتَهى إلى بابِ امرَأَهٍ یُقالُ لَها: طَوعَهُ…فَسَلَّمَ عَلَیهَا ابنُ عَقیلٍ، فَرَدَّت عَلَیهِ. فَقالَ لَها: یا أمَهَ اللّهِ اسقینی ماءً، فَدَخَلَت فَسَقَتهُ، فَجَلَسَ، و أدخَلَتِ الإِناءَ ثُمَّ خَرَجَت فَقالَت: یا عَبدَ اللّهِ، ألَم تَشرَب؟ قالَ: بَلى، قالَت: فَاذهَب إلى أهلِکَ! فَسَکَتَ. ثُمَّ عادَت فَقالَت مِثلَ ذلِکَ، فَسَکَتَ. ثُمَّ قالَت لَهُ: فِئ للّهِ، سُبحانَ اللّهِ یا عَبدَ اللّهِ، فَمُرَّ إلى أهلِکَ عافاکَ اللّهُ! فَإِنَّهُ لا یَصلُحُ لَکَ الجُلوسُ عَلى بابی، ولا احِلُّهُ لَکَ. فَقامَ فَقالَ: یا أمَهَ اللّهِ، ما لی فی هذَا المِصرِ مَنزِلٌ ولا عَشیرَهٌ، فَهَل لَکِ إلى أجرٍ ومَعروفٍ، ولَعَلّی مُکافِئُکِ بِهِ بَعدَ الیَومِ؟ فَقالَت: یا عَبدَ اللّهِ وما ذاکَ؟ قالَ: أنَا مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، کَذَبَنی هؤُلاءِ القَومُ وغَرّونی. قالَت: أنتَ مُسلِمٌ؟! قالَ: نَعَم. قالَت: ادخُل، فَأَدخَلَتهُ بَیتا فی دارِها غَیرَ البَیتِ الَّذی تَکونُ فیهِ، وفَرَشَت لَهُ، وعَرَضَت عَلَیهِ العَشاءَ…)